سوگوارهای بر قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر
غروب خورشید سینمای ایران
میگویند بیشتر قتلهای سینمایی بعد از برداشت دهم اتفاق میافتند. اما برای ثبت تراژیکترین صحنه جنایی تاریخ سینمای ایران نیازی به بیش از یک برداشت نبود. بدون اینکه حتی دوربینی در کار باشد.
به گزارش تجارتنیوز ، این بار نه «مهمان مامان» پشت در بود و نه «پستچی»؛ بلکه قاتلی که گویا همچون «اشباح» کسی توان دیدنش را نداشت برای نوشتن آخرین سکانس زندگی داریوش مهرجویی در آنجا حضور داشت؛ سکانسی شبیه به خواب سلاخی «هامون» در یک سردابهی قرون وسطایی.
شبیه به تصاویری آشنا که انگار قبلا بارها عین آن را دیدهایم؛ تصاویری واقعی که تا مغز استخوانمان فرو رفته و حتی نای تقلا نداشتهایم.
گویی در این شهر دیگر کسی زورش به چیزی نمیرسد. دیگر زور «اجارهنشینها» نمیرسد خانه کلنگی را بکوبند و از این آپارتمانهای نو بسازند. این خانه را خیلی وقت است که تصرف کردهاند.
سرنوشت همهامان شبیه «آقای هالو» شده؛ سردرگم و مبهم در جایی که گویی از ابتدا هم متعلق به آن نبودیم.
«سارا» هم برای «لیلا» شدن گاه باید از جانش بگذرد.
آقای کارگردان زورمان به خیلی چیزها نمیرسد، اما هنوز میتوانیم چیزهای زیادی را به یاد بیاوریم؛ از عشق غیرافلاطونی حمید هامون به مهشید. از دلبستگی جنونآمیز مش حسن به گاوش. از اینکه در دوره فیلم فارسیها، موج نوی سینمای ایران با نام مهرجویی پیوند خورد.
چه کسی است که نداند تکه بزرگ سینمای ایران از آن توست؟ تو بازیگر نبودی که بعد از تو یک نفر سناریو را بردارد و نقشت را بازی کند؛ تو خود، تمام داستان بودی.
قطعا تیتراژ آخر غروب خورشید سینمای ایران، در سیاهی و خون میآید. شاید با ترانه «دختر دایی گمشده»؛ شاید با سنگ صبور «علی سنتوری»!
نویسنده و گوینده: امیر داداشی
تدوینگر: یاسمین احمدی
نظرات