آخرین وضعیت زلزلهزدگان کرمانشاه
«بترسیم؟ مگر میشود نترسید. شبها این چراغ را خاموش میکنند، قبرستان، شب، بدون برق، چه شکلی میشود؟» فریبا، کیسه نان لواش را از شوهرش میگیرد و میگذارد زیر بغل و میرود.
به گزارش تجارتنیوز ،دستانش را محکم به هم میزند، یعنی تمام: «تمام شد، پولمان تمام شد.» لیلا با یک دست، پیراهن بلند گلدارش را بالا زده تا خیس نشود و با دست دیگر، به ساختمان نیمهکاره اشاره میکند، با حسرتی نشسته بر صورت: «اینجا خیلی از زنان بیماریهای عفونی گرفتهاند.»
فاطمه رنگ به صورت ندارد، دو سال زندگی در کانکس اوضاع روحیاش را به هم ریخته. «همسر برادرم بعد از زلزله بچهاش را گذاشت و رفت. یک بچه هم در شکم داشت، سقط کرد. ما نشان میدهیم شادیم و میخندیم، از درون اما اینطور نیستیم.» چشمان زینب، خانههای خالی مسکن مهر را قاب گرفته: «دو سال است با کسی رفتوآمد نمیکنیم، اینجا دیار فراموششدگان است.» و نگاه «احمد» خنجر دارد. «الان همه ما نزدیک به ٤٥میلیون تومان بدهکاریم؛ یعنی ماهی ٢٥٠هزار تومان باید قسط بدهیم. از کجا؟ جلوی حسابهایمان را هم گرفتهاند. یارانهمان را به جای قسط برمیدارند.»
بگویید ویرانه مسکن مهر
طبقه ششم، بلوک ١٣، خانه زینب خانم است. سه ماه است هر روز چادر گلدار سرمهای را دور کمرش سفت میکند و مسیر کانکسها تا خانههای صورتی، نارنجی و زرد را از میان خاک و خلها و زمینهای تازه آسفالت شده میرود و میآید، بیآنکه بداند چه وقت قرار است کلید خانهاش را میان قفل در بچرخاند. از این رفتوآمدها، از جواب سربالای مدیر پروژه و از چک و چانهزدن با کارگرها، کلافه است. راه میرود و میلهای بافتنی را در هم میتند. دستکش برای زمستانش میبافد.
کارِ خانههای مسکن مهر از دور، از پشت شیشه ماشینها، تمام است، از نزدیک اما نیمهکاره. خیلی مانده تا خانههایی که بیستویک آبان دو سال پیش از شدت زلزله ٧,٣ ریشتری، ریخت، سرپناه شوند. کارگران در ٥٧٤ واحد مشغول کارند و از ٢٤ بلوک مسکن مهر سرپل ذهاب، تعداد واحدهای آمادهشده، به انگشتان یک دست هم نمیرسد. در حالی که بیستوششم مهر، یعنی نزدیک به یک ماه قبل از دومین سالگرد زلزله کرمانشاه، استاندار کرمانشاه در بازدیدی که از مسکن مهر شیرودی داشت، اعلام کرد که ٩ بلوک تکمیل شده و خانوادهها در آن ساکن شدهاند. ١٢ بلوک تعمیری دیگر هم تا بیستویکم آبان تمام میشوند. بیستویکم آبان هم از راه رسید اما نه خبری از ربان قرمز افتتاح مسکن مهر بود و نه کسی به کانکسنشینان گفت: «کار تمام است، تشریف ببرید خانهتان!» آنان که پول داشتند، به کرمانشاه رفتند، اما به قول کانکسنشینان، مسکن مهریها فقیرنشیناند، آنها اگر پول داشتند، اینجا خانه نمیگرفتند، آن هم با وامهای چند ١٠میلیون تومانی.
مردم این را میدانند که نیروهای امداد هلال احمر از همان ساعتهای اول زلزله به کمک زلزلهزدگان آمدند و شنیدهاند که تا سه هفته بعدش، بیشتر از ٨٥هزار چادر امدادی میان آنها توزیع کردند. کانکس و خانهسازی اما به عهده این ارگان نیست، آنها تنها وظیفه اسکان اضطراری حادثهدیدگان را به عهده دارند.
روزها گرم است و شبها سرد. این وضع مسکنمهریها در کانکس است، کانکسها از ١٥ متر بزرگتر نیستند و آنان که خانههای آلومینومیشان بزرگ است، دو کانکس را به هم چسباندهاند. یکی را خریدهاند سه، چهارمیلیون تومان و یکی را هدیه گرفتهاند از خیّران، از ارتش، از بهزیستی.
«زینب» خانم میگوید هم خرابشدن خانه را به چشم دیدهاند و هم آجر روی آجرگذاشتن کارگران را. دو زمستان را در کانکس گذراندهاند و نمیدانند بهار را از پشت شیشههای خانهشان به تماشا مینشینند یا در خانههای ورقهایشان؟ خانه هنوز کار دارد، دیوارها چیده شده، سقف بالای سر خانه است، سرویس بهداشتی و آشپزخانه تا حدودی تمام است، گاز و برق و آب هم برقرار است. مابقی به عهده صاحب خانه است، شیرآلات، سینک، کابینت و نازککاری: «از کجا پول بیاوریم؟ میدانی چقدر خرج دارد؟ وسیله چطوری بخریم با کدام پول؟ کابینت متری یکمیلیون و ٣٠٠هزار تومان است، کمد دیواری ٣٥٠هزار تومان.»
اهالی منتظرند به خانه اسبابکشی کنند و با پول فروش کانکس، کمی اثاث بخرند. شب دومین سالگرد زلزله، در محله کانکسیهای مسکن مهر، شب ویژهای بود، آدمهایی که اهالی نمیشناختندشان، به محله آمدند، صندلی چیدند و گفتند برنامه داریم. فاطمه یاد آن شب میافتد، حالش دگرگون میشود. میگوید وسط برنامه، از بلندگوهای بزرگ، صدایی شبیه ریزش آوار پخش شد و او و اهالی یاد شب نفرینشده زلزله افتادند: «شب حادثه برایم تکرار شد، میخواستم جیغ بزنم، از خجالتم این کار را نکردم.»
اهالی میگویند حالشان خوب نیست، بچههایشان دیگر طاقت کانکسنشینی ندارند: «پسرم دیگر در کانکس نمیماند، همهاش بیرون است، به من مهلت داده.»
«زینب»، کنار «نسرین» و «فاطمه» به سمت خانههای در حال ساختشان میروند، در مسیر از وضع خانهها میگویند، از وامهایی که بدون اجازه آنها گرفته شده و حالا دفترچه قسط را جلویشان گذاشتهاند: «چون خانهها بیمه بود، برایمان وام ٣٥میلیون تومانی گرفتهاند، بدون اینکه به ما بگویند، خب چرا این کار را کردهاند؟ رفتهاند وام گرفتهاند و دفترچه قسط را دادند دستمان. ما ولی توان بازپرداخت نداریم.» کُردی حرفزدن فاطمه غلیظتر از بقیه است، فارسی را هم با همان غلظت صحبت میکند: «اینها مسکن مهر کارگریاند، ما مسکن مهر مشاغل آزادیم، ساختمان اینها بیمه ندارد، برای همین هم کارشان عقب است.» با دست به سمت راست خیابان اشاره میکند، به خانههایی که رو به روی مسکن مهر قرار گرفتهاند. خانههای مسکن مهر با دیوار کوتاهی از بقیه خیابان جدا شده و آن طرف دیوار، کارگران، مشغول کارند؛ زمین در حال آسفالت است و بوی تند قیر میدهد.
خانه مسکن مهریها را مقاومسازی کردهاند، آقای یادگاری مسئول ساخت ١٤٤ واحد مسکن مهر است و با لهجه اصفهانیاش میگوید که دیوارها را از داخل نبستهاند تا وقتی زلزله میآید، لرزش دیوارها را بگیرد. میگوید که خانهها حالا تا ٨ ریشتر زلزله مقاوم شدهاند: «برای مقاومسازی آرماتور زدهایم، همان میلگرد.» اهالی از ترک داشتن سقف و رد زرد رطوبت بر صورت دیوار شکایت دارند، میگویند هنوز وارد خانه نشدهاند و دیوارها مشکل دارد. آقای یادگاری اما توضیح میدهد که اینها مشکلی نیست، یک رنگ بخورد درست میشود: «تنها عیبی که خانهها دارند این است که نقاشی نشده. ما نقاشی نمیکنیم، نهایت یک عدد لامپ میگذاریم.» اهالی اما میگویند خانه درست و حسابی ساخته نشده، وارد حمام که میشوی، تمام جزییات ساختمان پیداست. بدون سقف کاذب تحویل داده میشود. کابینت و شیرآلات ندارد. فقط دیوار است و سقف: «وقتی خانه خراب شد، همه چیز داشت.»
تمام واحدهای بلوک ١٤ خالی است، بلوک کناری و روبهرو هم همین وضع را دارد. بلوکهای دیگر هم خالی است و در آخرین بلوک، بند رخت لباس یکی از واحدها، پُرِ از لباس بچگانه است. تنها یکی از چهار واحد طبقه سوم بلوک آخر، تحویل داده شده. ناهید با دختر و پسر و شوهرش ساکن خانهاند.
کمتر از دو ماه صاحبخانه بودند که خانه روی سرشان آوار شد. خانه را با وام ٣٧میلیون تومانی خریده بودند و حالا نگران بازپرداخت وام است. «ناهید» پارچه سرمهای را با حریر سفیدی دوخته و از بالای دیوار آویزان کرده است. پردههایش رنگ و رویی به خانه داده است. خانه جز یک فرش و دو پشتی، اثاث دیگری ندارد. آنان دو سال در چادر و کانکس زندگی کردهاند، در یکی از روستاهای گیلانغرب. خانه را که تحویل گرفتند، کانکس را فروختند سهمیلیون تومان. کانکس را جای ٥میلیون تومان به آنان داده بودند: «با پولش کمد دیواری درست میکنیم.» آنان چشمانتظار وام ١٢میلیون تومانیاند: «شما خبر دارید به ما میدهند؟»
به قول مسکن مهریها، مستأجرها بدبختترند. آنها حتی منتظر تمامشدن یک خانه نیستند، باید بروند اجارهنشین شوند؛ ماهی ٥٠٠هزار تومان با ٥٠میلیون تومان رهن. ریحانه و مرتضی و دختر چهارسالهشان از همین اجارهنشینها هستند. پدر و مادر مرتضی زیر آوار خانه سهطبقهشان جان دادند. مرتضی هم درست رو به روی خانه پدری، کانکسش را روی زمین گذاشته و منتظر است تا خانه قبلی که اجاره کرده بود، تکمیل شود و دوباره اجارهنشین شود: «گفته بودند زمین میدهند، اما خبری نیست.» به آنها وام ١٢میلیون تومانی دادهاند، وقت پرداخت قسطهایش رسیده، اما هنوز پولی در حساب ندارند: «نمیشود زیاد اینجا ماند، بچهها را که نمیشود داخل این کانکسهای کوچک حبس کرد، بیشترشان لابهلای کانکسها بازی میکنند.» کارگران زیادی در محدوده مسکن مهر رفتوآمد میکنند، اهالی میگویند بعد از زلزله معتادان و دزدها زیاد شدهاند.
مهلت چهاردهروزه برای تخلیه کانکسها
کانکسنشینهای برِ خیابان، اوضاع بدتری دارند. آنها به قول خودشان شخصیسازند و از همان شب زلزله تا الان درست مقابل خانه خرابشدهشان که حالا دیوارها و سقفش محکم شده، نشستهاند به تماشا. بهتازگی شهرداری به آنها مهلت تخلیه داده. حالا تنها دو هفته وقت دارند تا کانکسها را خالی کنند. برق را هم به نشانه اعتراض به کانکسنشینیشان قطع کردهاند و صدای لیلا را بلند کردهاند. لیلا؛ مادرِ ٦ دختر و پسر نوجوان و جوان.
بوی سبزی از کانکس بلند شده. لیلا با دخترش سبزی پاک میکند و با دست، خانه روبهرو را نشان میدهد: «این خانه ماست، ببین چه شکلی است، یک سقف دارد و یک دیوار. از این کانکس برویم بیرون، کجا زندگی کنیم؟» شهرداری به آنها گفته کانکسشان را ببرند سمت مسکن مهریها، آن دورها. اینجا برِ خیابان، ظاهر قشنگی ندارد: «نزدیک سالگرد زلزله بود، میخواستند بگویند همه سرِ خانهزندگیشانند، اما خودت ببین! کی خانهاش رفته؟»
کانکس را خیّران به آنها دادهاند. عروسش در همین کانکس باردار شده و حالا پسرش یکساله است: «برقها را که قطع کردند، هیتر برقی خاموش بود، بچه سرما خورده.» کودک بیحال در آغوش مادرش افتاده، تازه از بیمارستان آمده: «دلم میخواهد یک خبرنگار بیاید و حرف دلم را به او بزنم. به هر کس واقعیت را میگوییم پنهان میکند. فیلمبردار میآید از ساختمان مسکن مهر فیلم میگیرد، اینطور نشان میدهد که کار تمام شده. میگویند سرپل آباد شده. به نظر شما شده؟» لیلا برآشفته است؛ از وضع زندگیاش، از حمام و دستشویی و بیماریهایی که سراغشان میآید.
شهر کانکسها
ثلاث باباجانی شهر کانکسها است؛ شهری از کانکسهای محکم بستهشده جلوی درِ خانهها، درست مثل یک نگهبان. زیر پنجره هر خانهای، کانکسی به انتظار نشسته. بعضی از اهالی انباریاش کردهاند، بعضی فرش و پشتی گذاشتهاند و تا زمین کمی ناآرام میشود، به آن پناه میبرند. هیچکس حاضر نمیشود کانکسش را پس دهد، بفروشد یا از خودش دور کند. شایعه زمینلرزه ٧ ریشتری بین اهالی پیچیده، همهجا حرف از آن است. چند روز پیش هم که ثلاث باباجانی نزدیک به ٤ ریشتر لرزید، همه هراسیده و برآشفته، به کانکسهایشان پناه برده بودند. آقای قضاوت یکی از آنان است. مرد شصت سالهای که حسرت کانکسش را میخورد که به دلیل هزینههای زندگی فروخته ٤میلیون تومان و حالا پناهگاهش، کانکسهای همسایه است: «اگر پول داشتم یک کانکس میخریدم.»
آنان ١٦ ماه کانکسنشین بودهاند و هشت ماه است زیر سقف خانهای واقعی روزگار میگذرانند، اجارهنشیناند: «کوچکترین صدایی که میآید همه وحشتزده به خیابان میریزند، همه همین وضع را دارند.» کمی دورتر، در منطقه کارگاهی، ١٧ کانکس شانه به شانه هم نشستهاند و دیوارها، شناسنامه شدهاند. هر کدام نام صاحبش را یدک میکشد. چند متر آن طرفتر، زنان نیمدایرهای زدهاند در فضایی باز. روی سنگ نشستهاند به صحبت. سرنوشت برای همهشان یکجور تکرار شده. حالا برگشتهاند به خانه و کانکسها را نگهداشتهاند: «شهرداری مدام میگوید کانکسها را جمع کنید یا ببرید جایی که خلوت باشد.» برای تعمیر و ساخت خانههای ٦٠ متری به آنها ١٢میلیون تومان وام دادهاند، بعد از هفت ماه، حالا باید ماهی ١٨٨هزار تومان قسط بدهند.
ثلاث باباجانی کانون اصلی زلزله کرمانشاه بود و خسارتهای زیادی دید. بیشتر خانهها روی سر اهالی خراب شد. آمار بالای زلزلهزدههای این شهر و روستاهای اطرافش، در روزهای اول زلزله، ورودی شهر را تبدیل به اردوگاه کرد؛ چادر و بعدها کانکس، سرپناهشان بود. اما حالا تعداد زیادی به خانهشان برگشتهاند، مدارس شهرشان ساخته و تعمیر شده و بچهها سر کلاسهای مدرسه مینشینند.
دره ژاله، دره کارگران بیکار
این روستا نزدیکترین مکان به کانون زلزله بود. اینجا دره ژاله سفلی ازگله یکی از روستاهای ثلاث باباجانی است؛ روستایی در انتهای یک مسیر پرپیچ و خم و خطرناک که از ثلاث شروع میشود و بعداز دو ساعت به آنجا میرسد، خودشان میگویند: «اینجا بنبست است.» نزدیکترین بازار محلی، ٦٠ کیلومتر با روستا فاصله دارد. بیست و یکم آبان دو سال پیش، اهالی دور از همه، در فاصله زیادی از شهرنشینان، زیر آوار ماندند: «اولین تکانی که خورد همه بیرون رفتند، همین هم شد تا تعداد کشتهها کم باشد اما تقریبا همه خانهها خراب شد.» در این روستا تنها یک نفر با ریزش آوار جان داد. آنها یک روز بعد از دومین سالگرد زلزله، میزبان علی ضیاء -چهره تلویزیونی- بودند؛ کسی که استاندار کرمانشاه، مسئولان هلالاحمر، فرماندار ثلاث باباجانی، بخشدار و دهیار را دور هم جمع کرد و درباره زلزله و بازگشت مردم پرسید. میانبرنامه، اجرای گروه دفنواز بود و کمی قبل از آن، مردان کُرد میدان را برای رقص محلی پر کرده بودند. بازوند، استاندار کرمانشاه در فاصله کمی از دوربین پخش زنده، خبرهای خوبی به مردم داد: «بازپرداخت وامهای تا سقف ٥٠میلیون تومان که قبل از زلزله از سوی زلزلهزدهها گرفته شده، برای دو سال متوقف شده بود که یک سال دیگر تمدید شد. مجموع این وامها، حدود ٣هزارمیلیارد و ١٤٥میلیون تومان شده است. ١٠میلیون تومان هم وام معیشتی داده شده که اعلام کردهایم فعلا برای پرداخت این وام، صحبتی با زلزلهزدهها نکنند.»
جلوی حسابهایمان را گرفتهاند
«یک وام ٣٥میلیون تومانی دادند، یک ١٠میلیون تومانِ بلاعوض و ١٠میلیون تومان وام معیشت. همه اینها شد ٥٥میلیون تومان، اما ساخت خانه ما بالای ٨٠میلیون تومان خرج برداشت. تازه همه اینها قبل از گرانیها بود. الان جلوی حسابهایمان را گرفتهاند، یارانه ماه پیش را خودشان جای قسط برداشت کردند، درحالی که ما با همین یارانه زندگی میکردیم.» احمد نرگسی از اهالی دره ژاله است و چند دقیقه قبلش توضیحات استاندار کرمانشاه را شنیده بود: «الان همه ما نزدیک به ٤٥میلیون تومان بدهکاریم. یعنی ماهی ٢٥٠هزار تومان باید قسط بدهیم. از کجا؟» دو سال بعد از زلزله، ٥میلیون تومان وام خودرو به کسانی که ماشینشان در زلزله از بین رفت دادند و نعمت میگوید که با ٥میلیون تومان میشود پراید خرید؟ «زلزله خانهخرابمان کرد، خانه را ساختند، هنوز خانهخرابیم.»
اهالی دره ژاله قبل از زلزله یا دامدار بودند یا کشاورز. درآمد اصلیشان تابستانهاست و بعد از زلزله کار و کاسبی زخمی شد. دامها زیر آوار جان دادند، زمینهای کشاورزی خراب شد و خیلی را بیکار کرد. آنها میگویند بیشتر اهالی با یارانه زندگی میکنند که حالا هم به جای قسطها از حسابشان کم میشود. گلایه آنها از شرایط سخت کاری و بیتوجهی به اشتغال است.
قطعی برق کار شهرداری نیست
صابر حیدری، شهردار سرپل ذهاب تأیید میکند که بارها به کانکسنشینان برِ خیابان، برای تخلیه محل، اخطار داده اما برای کانکسنشینان کمپهایی در نظر گرفته شده و آنها باید در همان کمپها بمانند، نه در پارکها و فضای سبز: «ما برای کانکسهای مجردی، افراد غیربومی و کانکسهایی که برای عموم مزاحمت ایجاد کردهاند، چند کمپ کارگری در داخل شهر در نظر گرفتهایم که این افراد باید به آن محل نقل مکان کنند، ما به آنها هم گفتهایم که جابهجایی آنها رایگان است و کمپ هم تمام امکانات مثل برق و آب را هم دارد.»
او میگوید که بنیاد مسکن آمار واحدهای آماده شده را به شهرداری میدهد و شهرداری براساس آن آمار، برای تخلیه کانکسها اقدام میکند: «یکی از مشکلاتی که در مسکن مهر وجود دارد این است که خیلی از واحدها تکمیل شدهاند اما اهالی میخواهند با تمام امکانات به خانههایشان بروند، به هر حال خانه بدون کابینت و شیرآلات بهتر از زندگی در کانکس است.» با این حال حیدری میگوید که برای تخلیه کانکسها، مهلت مشخصی را تعیین نکردهاند: «اگر هم به کسی گفتیم که جابهجا شود، تمام امکانات را فراهم کردهایم، اینطور نبوده که به کسی فشاری بیاوریم. زلزلهزدهها میگویند میخواهیم سر ساختمان خودمان بمانیم. آنها وسط پارک زندگی میکنند، در حالی که ما بودجههای عمرانی داریم که باید هزینه شود، الان به بهار نزدیک میشویم و باید پارکها را ساماندهی کنیم، اگر این کانکسها در فضای سبز باشند، پیمانکار کار را تحویل نمیگیرد.»
همزیستی با مردگان
«علی مردانی» ٧٠ سالش که شد، سرش را زمین گذاشت، چشمانش را بست و برای همیشه رفت؛ بیست سال بعد، درست در دومین سالگرد زلزله، خدیجه خانم، به سنگ قبرش تکیه زده و زهرا، زن سیوشش ساله، روی سنگ شکسته و ترکخورده همسایه نشسته و ریز ریز کُردی حرف میزند. هر دو سیاهپوشاند؛ از سر تا پا. نه صاحب عزا هستند، نه با «مردانی» و همسایهاش نسبتی دارند، آنها ساکنان زنده گورستانند. قبل از آن، ساکن خیابان «شاهد» بودند؛ شاهد ٦. زن، خیابان روبهرو را با دست نشان میدهد. دو سال از آن روز میگذرد و حالا رهن و اجارهشان فاتحهخوانی برای مردههاست.
قبرها، آشنای دور و نزدیک زلزلهزدهها شدهاند، آنان که زیر آوار جان دادند، کمی دورتر خاک شدند و قدیمیها، آنان که چندین سال از مرگشان میگذرد، همسایه دیوار به دیوار زلزلهزدههای دو سال پیشاند. «خدیجه» زن دنیادیدهای است، او جنگ را به چشم دیده و حالا ترسی از مردهها ندارد: «بهترین خاک را دارد قبرستان.» تا چند ماه پیش تعداد خانوادههای زنده قبرستان، به ١٠٠ میرسید، بعضی از آنان چشم در چشم قبرها، زندگیشان را پهن کردند و پایههای چادرشان را درست کنار سنگ قبرها در زمین محکم کردند، خیلیها بودند. خانهها را که ساختند، یکی یکی رفتند. حالا از میان آن ١٠٠ خانواده، نزدیک به ٢٠ کانکس ماندهاند: «یک شب اینجا بمانی میفهمی.»
ساکنان قبرستان یکی دو هفتهای میشود که درگیر ماجرای ترسناکی شدهاند؛ قطعی برق. فریبا پریشان است، از وضع زندگیاش، از تاریکی شبهای قبرستان و از کودکی که دلش خانه میخواهد؛ فریبای بیستونه ساله که وقتی آوار ریخت، دست و پایش شکست.
چرا برق را قطع میکنند؟
میخواهند ما برویم. شبها فقط کانکسها برق دارند؛ در تاریکی قبرستان واقعا ترسناک میشود.
به آنها وام ١٢میلیون تومانی دادهاند، به اسم معیشت. چهارمیلیون تومانش را باید پس بدهند و فریبا میگوید که شوهرش بیکار است، پول ندارند. تا همین حالا هم نزدیک به ٢٠٠میلیون تومان برای خانهشان هزینه کردهاند اما به آنان ١٤٠میلیون تومان وام تعلق گرفته که باید کمکم پرداختش کنند.میگوید زلزله پیرشان کرده، دست روی هر چیزی میگذارند، گران است. خانه تمام هم شود، خالی است، از میان آوار، یک ماشین لباسشویی و یک اجاق گازش، سالم مانده. داخل کانکس، انگار دستفروشی بساطاش را پهن کرده، همه چیز روی هم: «دیگر حوصله جمعوجور کردن خانه را هم ندارم.» خانه، همان کانکس است.
منبع: شهروندآنلاین
نظرات