البرز اخوان، قهرمان تنیس از گذشته و آیندهاش میگوید:
بازی متفاوت یک قهرمان با سرطان / داستان زندگی حرفهای یک ورزشکار
البرز اخوان، از قهرمانان و اعضای پیشین تیم ملی تنیس، اخیرا یک دوره دشوار از مبارزه با بیماری سرطان روده را پشت سر گذاشته است.
به گزارش تجارتنیوز ، او با انگیزه، اراده و پشتکار از چند مرحله سخت جراحی و شیمیدرمانی عبور کرده و با حفظ روحیه، سازگاری روانی بسیار بالایی در مقابله با بیماری از خود نشان داده است. این ورزشکار حالا با انگیزهای قویتر از پیش، آیندهای برای خود ترسیم کرده که در آن قرار است شاگردانی را به قهرمانان ورزش تنیس ایران تبدیل کند. خودش میگوید: میخواهم همه این تجربیات را در اختیار هموطنانم قرار بدهم و آنها را با استانداردهای جهانی در تنیس آشنا کنم، وقتی پیشرفت هفته به هفته شاگردانم را میبینم از صمیم قلبم لذت میبرم.
شروع ورزش اخوان
البرز اخوان درباره چگونگی شروع ورزش خود میگوید: من از پنج سالگی فوتبال بازی میکردم. وقتی بچه بودم، یک روز پدرم به من گفت: «البرز میخواهی ببرمت کلاس تنیس؟» من هم گفتم: «نه بابا! تنیس چیه؟! تنیس ورزش دخترهاست!» در اون سن همهی پسرها در مدرسه فوتبال بازی میکردند و به نظرم فوتبال ورزش مردانهتری میآمد. به پدرم گفتم من فوتبال را ترجیح میدهم. پدرم گفت ولی در کنار فوتبال میتوانی تنیس بازی کنی. من هم قبول کردم. البته جو زمان هم بیتاثیر نبود. من در سال ۱۹۸۸ میلادی به دنیا آمدم. در سالهای ۱۹۸۷ و ۱۹۸۸ بوریس بکر، به عنوان یک نوجوان ۱۷ ساله آلمانی، دو سال پی در پی در مسابقات تنیس ویمبلدون در لندن قهرمان جهان شد. بر اثر این اتفاق در آن دوره تنیس در آلمان رشد کرد و مرتب اخبار آن پخش میشد. البته در سالهای قهرمانی بوریس بکر، من تازه به دنیا آمده بودم، ولی احتمالا پخش هر روزه اسم و تصویر او در تلویزیون آلمان در آن زمان روی ذهنیت پدر و مادرم درباره تنیس تاثیر گذاشته بود و باعث شد آنها من را برای این ورزش تشویق کنند.
اخوان در مصاحبهای که مجله سلامت منتشر کرده است، ادامه میدهد: من در هفت سالگی هم تنیس و هم فوتبال بازی میکردم، ولی پدرم بیشتر من را به سمت تنیس سوق میداد. هفتهای دو بار تمرین فوتبال داشتم، شنبهها و یکشنبهها هم که مدرسه تعطیل بود، پدرم ساعت ۶:۳۰ صبح بیدارم میکرد و سر ساعت هفت در زمین تنیس بودیم. پدر و مادرم هم تنیس بازی میکردند. خواهرم باران هم که الان دیگر یک بازیکن خیلی خوب تنیس شده است، آن زمان که کوچک بود، در زمین توپ جمع میکرد و برای خودش مشغول بازی بود. خلاصه تنیس در روزهای تعطیل به تفریح خانوادگی ما تبدیل شده بود، هر چند تمرکز اصلی پدرم روی تمرین من بود. من کمکم فوتبال را کنار گذاشتم و از سن ۹ سالگی کاملا به دنبال تنیس رفتم. آخر هفتهها هم در مسابقات تنیس شرکت میکردم.
اخوان در سن ۹ سالگی در مسابقات قهرمانی تنیس زیر ۱۰ سال در برلین مقام سوم را کسب کرده و به گفته خودش، بعد از آن وارد دنیای حرفهای تنیس شده است.
او ادامه میدهد: از ۱۴ سالگی آقای ساشا پلامبک مربی من شد که نقطه عطفی در زندگیام بود. آن موقع من یک پسر سر به هوای شیطان بودم. برخورد دوستانه و در عین حال جدی ساشا باعث رشدم شد. در آن زمان ما برای تعطیلات تابستانه به ایران میآمدیم. من وارد مسابقات ایران شدم و در سن ۱۵ سالگی در مسابقات قهرمانی کشوری زیر ۱۶ سال تنیس که در تبریز برگزار شد، نفر اول شدم. بعد از دیپلم وقت بیشتری برای تمرین و شرکت در مسابقات پیدا کردم. در آلمان این تفکر وجود دارد که در دانشگاه همیشه به روی شما باز است، پس بهتر است بعد از دیپلم یکی دو سالی وقت بگذارید تا خودتان را پیدا کنید و بعد وارد رشتهی مورد علاقهتان بشوید. من در آن زمان مربیهای جدیدی را تجربه کردم، روزی ۴ ساعت تنیس تمرین میکردم و روزی ۲ ساعت میدویدم یا به باشگاه بدنسازی میرفتم. در سن ۱۹ سالگی وقتی در یکی از مسابقات باخته بودم و اعتماد به نفسم را از دست داده بودم، برای خودم یک گوشه نشسته بودم که یک دفعه یک نفر بیهوا زد پشت گردنم.
من هم رویم را برگرداندم و تعجب کردم که گونتر بوش اینجا چه کار میکند. از من پرسید «من را میشناسی؟» گفتم: «مگر میشود شما را نشناخت؟» آن آقای حدودا ۷۰ ساله مربی بوریس بکر، قهرمان آلمانی تنیس، بود. او آن روز به من گفت: «به قیافه تو نه میخورد که دکتر بشوی، نه میخورد که مهندس بشوی، ولی من معتقدم در کمتر از ده سال میتوانی تنیسباز خیلی خوبی بشوی، من وقتی مسابقه میدادی بازیات را دیدم و تو را زیر نظر داشتم. گونتر بوش حدود نیم ساعت با من صحبت کرد و به من انگیزه زیادی داد و باعث شد برای ادامهی راهم در تنیس مصممتر شوم. البته آن تجربه همزمان شد با تشویق مربی همیشگی من، آقای ساشا پلامبک، برای ورود به آکادمی تنیس وین.
آموزش در اتریش
ادامه ورزش حرفهای اخوان را ساشا پلامبک، مربی آلمانی تنیس که سالهاست فعالیت حرفهای البرز را زیر نظر دارد این طور روایت میکند: نقطه عطف زندگی حرفهای البرز وقتی بود که در ۲۰ سالگی به اتریش رفت، وارد آکادمی تنیس وین شد و به صورت جدیتر تنیس را ادامه داد.
پلامبک ادامه میدهد: او با تنیسبازهای خیلی خوبی در اتریش آشنا شد و خودش را در سطح آنها بالا کشید. در آنجا روزی پنج تا شش ساعت بازی میکرد، وزنش را کم کرد، بدنش خیلی قوی شد و نتایج مسابقاتش بهتر و بهتر شد. من معتقدم که نقطهی عطف زندگی حرفهای البرز ورودش به آکادمی تنیس اتریش بود.
او اضافه میکند: وقتی البرز به برلین برگشت، در یک بازی مهم شرکت کرد و یک بازیکن حرفهای را برد؛ کاری که پیش از آن نتوانسته بود بکند. آنجا بود که همه در برلین پذیرفتند که با یک البرز کاملا متفاوت طرف هستند و تصدیق کردند که او به یک تنیسباز کاملا حرفهای تبدیل شده است.
دعوت به تیم ملی ایران
اما اخوان چگونه به تیم ملی ایران دعوت شد؟ خودش میگوید: در مسابقات «فیوچرز» که با ساشا پلامبک به قطر رفته بودم و زیر پرچم آلمان بازی میکردم، آقای سعید احمدوند، مربی وقت فدراسیون تنیس ایران، بازیام را دید و به من پیشنهاد داد وارد تیم ملی ایران بشوم. من در آن زمان سر دو راهی قرار گرفته بودم اما ساشا پلامبک تشویقم کرد که ایران را انتخاب کنم. پلامبک به من کمک کرد که از یک قرارداد آلمانی بیرون بیایم. بعد از آن پیشنهاد آقای احمدوند را پذیرفتم و پرچم ایران را انتخاب کردم.
او در پاسخ به این سوال که از انتخاب تیم ملی ایران راضی بودید؟ عنوان میکند: در آن زمان از یک طرف من با خیلی از موضوعات و مسائل فرهنگی در ایران آشنا نبودم، خودم آدم رکی بودم و سیاست نداشتم و بیشتر برخوردها برایم عجیب بود، از طرف دیگر، در آن زمان در تنیس افت کرده بودم و چند باخت هم داشتم. در نهایت مسائلی پیش آمد که به حق یا ناحق تصمیم گرفته شد من در آن سال جزو تیم ملی نباشم. در هر صورت من تصمیم مربی را قبول کردم. بعد از آن دوباره به لیگ برتر ایران دعوت شدم و تیم ما اول شد. بعد در مسابقات جام آسیا ایران چهار نفر را فرستاد که من جزو آنها بودم. البته در آنجا نتیجهی خوبی نگرفتم، اما پس از آن دوباره به دنبال اول شدنم در مسابقات انتخابی به تیم ملی دعوت شدم، اما به خاطر اختلافاتی که با مربی پیدا کردم با دلخوری از تیم ملی ایران بیرون آمدم. و یک ماه بعد از آن هم متوجه بیماریام شدم.
اولین نشانههای بیماری
اخوان در ادامه درباره بیماریاش سخن میگوید و توضیح میدهد: من از همان سن ۱۶ سالگی بعد از هر مسابقه سرفه و به دنبال آن استفراغ میکردم و بعد حالم خوب میشد. به این علامت معروف شده بودم که بعد از مسابقه بالا میآورم و بعد حالم خوب میشود.
بعدها پزشک جراح به من گفت بیماری سرطان روده از همان ۱۶ سالگی در بدن تو به وجود آمده و آن استفراغها از علائم بیماریات بوده است. اما ماجرای آگاهی از بیماریام زمانی شروع شد که در ایران برای اولین بار متوجه خون در مدفوعم شدم، به یک بیمارستان رفتم، آنجا هم از من آزمایش مدفوع گرفتند و متوجه خون در آن شدند. پزشک بیمارستان به من گفت احتمالا یک زخم معده خفیف داری و من را با تجویز چند قرص مرخص کرد. اما نامزدم، نگین، این مسأله را جدی گرفت و با مشورتی که با پزشکان خانوادهاش داشت، مجبورم کرد کلونوسکوپی کنم؛ خودش برایم وقت گرفت من را به زور به آنجا برد.
نگین و پسرعمهام که همراه ما آمده بود متوجه نتیجه کلونوسکوپی شده بودند اما به من چیزی نگفتند. از کلونوسکوپی که بیرون آمدم، دیدم نگین در سالن انتظار نشسته، حالش خوب نیست و رنگش پریده است. گفتم: من کلونوسکوپی کردم چرا حال تو بد شده است؟
او هم خودش را جمع و جور کرد و گفت چیز مهمی نیست، ولی بهتر است برای درمان به آلمان بروی. البته خیلی وقت بعد به من گفت که همان جا دکتر به او گفته بوده که نمیدانم البرز خوب میشود یا نه.
آغاز دوره درمان
اخوان در ادامه از بازگشت به آلمان و شروع دوره درمانیاش سخن میگوید و عنوان میکند: در آلمان یکی از مربیهایم یک وقت فوری از یک متخصص گوارش برایم گرفت. من و پدرم پیش دکتر رفتیم. دکتر گفت تو باید سریع جراحی بشوی. وقتی پیش جراح رفتم برای اولین بار اسم «کانسر» یعنی سرطان را شنیدم. البته دکتر به من گفت نگران نباشم. دو روز بعد برای جراحی به بیمارستان رفتم. جراح گفته بود عمل من چهار ساعته است، اما عمل ۱۶ ساعت طول کشید. به پدر و مادر و خواهرم پشت در اتاق عمل بیشتر از من فشار آمده بود. دکتر قبل از عمل به من گفت سعی میکنم شکمت را پاره نکنم و لاپاراسکوپی کنم.
ولی وقتی به هوش آمدم دیدم شکمم پاره شده، در آی سی یو هستم و کلی لوله به من وصل است. دو روز بعد از عمل به جراحم گفتم من کی مرخص میشوم؟ دکتر گفت متاسفانه باید یک بار دیگر عملت کنم، سرطان خیلی در شکمت پخش شده و ما باید عمل HIPEC یا شیمی درمانی داخل شکمی انجام بدهیم. البته جراح فقط در حد نیاز به من توضیح میداد و جزئیات بیشتر را به پدر و مادرم میگفت.
اخوان میگوید: جایی یک جمله از کنفوسیوس خواندم که برایم خیلی تاثیرگذار بود: «آنکه میگوید میتوانم و آنکه میگوید نمیتوانم هر دو درست میگویند». به نظرم معنی این جمله این است که همه چیز به مغزت برمیگردد؛ اگر واقعا چیزی را بخواهی، میتوانی.
او توضیحاتش را این گونه ادامه میدهد: دو روز بعد از عمل، نیمهشب متوجه شدم که بخیهها باز شده و ترشحات خونابهای از شکمم خارج میشود. پزشک بیمارستان مرا معاینه کرد و گفت باید با جراح صحبت کنم. بعد برگشت و گفت باید تا صبح تحمل کنی تا دوباره عمل بشوی. ساعت ۷ صبح به اتاق عمل رفتم و آن عمل هم ۱۲ ساعت طول کشید. بعد از عمل دیدم کیسه استومی (کیسهای در بیرون از شکم که مدفوع وارد آن میشود) به من وصل کردهاند. اصلا نمیدانستم این کیسه چیست.
دستیاران دکتر میگفتند که او فقط ۳ ساعت از وقت عمل را به این اختصاص داده که به استومی احتیاج نشود، ولی در نهایت موفق نشده است. من تازه آن زمان و کمکم فهمیدم استومی چیست. بعد از آن چند عمل دیگر هم داشتم. در مجموع سه عمل بزرگ و سه عمل کوچک یکساعته روی من انجام شد. هر وقت دکتر یا پرستار را میدیدم میپرسیدم این استومی را کی برمیدارید و آنها هم جواب درستی نمیدادند. درنهایت قبول کردم که باید با استومی کنار بیایم.
بعد هم شیمیدرمانی شروع شد. من قبل از آن شیمیدرمانی را فقط در فیلمها دیده بودم. اتفاق خوبی که در آن روزها برای من افتاد حضور نامزدم در کنارم بود؛ دکتر برای نگین دعوتنامه فرستاد و بعد از اینکه کارهای اقامت انجام شد، او پیش من آمد. حضور نگین از ابتدای بیماری و در تمام مراحل درمان برایم کمک و قوت قلب بسیار بزرگی بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم. من شش ماه کامل شیمیدرمانی شدم.
کمک ورزش به مقابله با سرطان
اخوان به این موضوع اشاره میکند که در شیمیدرمانی خیلی کم موهایش ریخت و علت آن هم به گفته پزشک معالجهاش ورزشکار بودن و قدرت بدنی بالای اخوان بوده است.
این ورزشکار در ادامه این مصاحبهاش با حافظ باجغلی، روانپزشک اظهار میکند: من قبل از سرطان به اندازهای که الان هدفمند هستم، در زندگی هدف نداشتم. به مربیام، ساشا پلامبک، گفتم اگر قبل از بیماری خودباوری الان را برای زندگی داشتم، از همه چیزم در زندگی میزدم تا به جاهای بالاتری در تنیس برسم. البته الان دیگر تمام انگیزه و هدفم را روی مربیگری گذاشتهام. من یاد گرفتهام که وقتی هدفی داشته باشی باید ساعت به ساعت برای رسیدن به هدفت تلاش کنی. یک جایی شنیدم که «آرزوها بدون هدف، فقط آرزو هستند.» برای رسیدن به هدف باید دیسیپلین و پشتکار داشت. این تغییرات پس از سرطان در من اتفاق افتاد. قبل از سرطان فاز دیگری داشتم و الان که یادم میآید میبینم خیلی از زمانهای زندگیام را به بطالت گذراندهام. اما حالا برایم خیلی مهم است که بیشتر با افرادی رفتوآمد کنم که هدفمند باشند.
پلامبک، مربی آلمانی البرز اخوان در توصیه به اخوان میگوید: توصیهای که من همیشه به البرز میکنم این است که سخت کار و سعی کند هر روز چیز جدیدی یاد بگیرد. او راه تنیسباز حرفهای شدن را بلد است و میتواند شاگردانش را به جاهای بالاتری هل بدهد.
او میگوید: جایی یک جمله از کنفوسیوس خواندم که برایم خیلی تاثیرگذار بود: «آنکه میگوید میتوانم و آنکه میگوید نمیتوانم هر دو درست میگویند». به نظرم معنی این جمله این است که همه چیز به مغزت برمیگردد؛ اگر واقعا چیزی را بخواهی، میتوانی. خیلی خوشحالم که بیماری به من کمک کرد که اینقدر هدفهایم را جدی بگیرم. من مربیهای زیادی داشتهام و در مسابقههای زیادی در کشورهای مختلف شرکت کردهام. در آکادمی تنیس دیسیپلین صد در صدی را یاد گرفتهام؛ ساعت ۵:۳۰ صبح از خواب بیدار میشدم و تمرین میکردم. الان که میتوانم همه این تجربیات را در اختیار هموطنانم قرار بدهم و آنها را با استانداردهای جهانی در تنیس آشنا کنم، وقتی پیشرفت هفته به هفته شاگردانم را میبینم از صمیم قلبم لذت میبرم.
آینده مربیگری اخوان
پلامبک، مربی البرز اخوان هم درباره آینده ورزشی اخوان میگوید: مهمترین ویژگی البرز این است که او با تجربه شخصی خودش دقیقا متوجه شده است که بین یک تنیسباز «خوب» و یک تنیسباز «حرفهای» چه تفاوتی وجود دارد. تنیس فقط به استعداد نیاز ندارد. تعداد تنیسبازهای خوب در دنیا به حدی زیاد است که نمیتوانید تصور کنید. اما تفاوت بین ۲۰ تنیسباز اول جهان با بقیه فقط در حرفهای بودن آنهاست. یک تنیسباز حرفهای پس از بازی بهجای اینکه به مهمانی برود و نوشیدنی بنوشد، به طور جدی به فکر بازی بعدی است. البرز احتمالا جزو ۱۰ تنیسباز اول ایران است. اما این برایش هیچ چیز نیست و راضیاش نمیکند. چون البرز نگاه حرفهای دارد، او خودش را متعلق به جامعهی جهانی تنیس میبیند و با تنیسبازهای بزرگ دنیا مقایسه میکند و همیشه میخواهد بهتر شود. و این یعنی حرفهای بودن. البرز تفاوت بین «خوب بودن» و «حرفهای بودن» را خیلی خوب میداند و آن را سخاوتمندانه به شاگردانش منتقل میکند و به آنها کمک میکند افق دید گستردهتری پیدا کنند، به کسی اجازه ندهند به رویاهای آنها خدشه وارد کند و خودشان برای تحقق رویاهایشان تلاش کنند.
وی ادامه میدهد: البته البرز در ابتدای راه مربیگری است و نیاز دارد بیشتر یاد بگیرد، اما به نظر من او با سرعت زیادی در حال یاد گرفتن است. من معتقدم که البرز پسر بسیار باهوشی است. متاسفانه در برلین خیلیها به خاطر رفتارهای شوخطبعانه البرز تواناییهای منحصر به فرد او را دستکم میگیرند. شاید از نظر آنها این شوخطبعی بچگانه به نظر برسد، ولی من معتقدم شوخطبعی از ویژگیهای شخصیتی مثبت البرز و نشانه پختگی اوست نه سادهلوحیاش.
پلامبک در پایان در توصیه به اخوان میگوید: توصیهای که من همیشه به البرز میکنم این است که سخت کار و سعی کند هر روز چیز جدیدی یاد بگیرد. او راه تنیسباز حرفهای شدن را بلد است و میتواند شاگردانش را به جاهای بالاتری هل بدهد.
او در پایان این مصاحبه با حافظ باجغلی، روانپزشک بیان میکند: البرز در اوج توانایی بدنی و موفقیت حرفهای دچار سرطان شد. اگر بخواهم جنبه مثبت ماجرا را ببینم تنیس و توانایی بدنیای که البرز با این ورزش به دست آورده او را نجات داده است. من خودم پزشک جراح البرز را ندیدهام ولی پدر البرز به من گفت که خانم دکتر جراح پس از عمل به او گفته است که مورد البرز یک «معجزه» بود. من معتقدم غیر از مهارت جراح، ویژگیهای مثبت شخصیتی و توانمندی جسمی او در ایجاد این معجزه کمک کردهاند. از طرف دیگر من فکر میکنم بیماری سرطان به البرز در انتخاب مسیر حرفهایاش کمک کرده و باعث شده است او حتی مصممتر از گذشته به راهش ادامه دهد. البرز در تصمیم خود برای مربیشدن مردد بود و نمیدانست چنین تصمیمی اشتباه است یا درست، اما حالا مواجهه با سرطان باعث شده است که او قویتر و مصممتر شود. البرز به گذشته برنمیگردد، او نگاه رو به جلو دارد و با ارادهای چشمگیر در مسیر مربیگری پیشرفت میکند.
نظرات