اکونومیست این هفته چه موضوعاتی را بررسی کرد:
ترامپ چقدر برای اقتصاد آمریکا مفید است؟
اکونومیست در آخرین شماره خود که در چهارم آگوست منتشر شد، به بررسی چهار موضوع پیشرفت ناکافی بشر برای حل مساله تغییرات اقلیمی، احتمال کاهش رشد اقتصادی آمریکا علیرغم خوشبینی تیم اقتصادی ترامپ، تاثیر رشد دستمزدها بر افزایش بهرهوری و بدبینی بیش از حد آلمانیها میپردازد.
اکونومیست سرمقاله آخرین شماره خود را به بررسی تغییرات اقلیمی و جوی ناشی از فعالیتهای بشر اختصاص داده است. از یکسو سرمایهگذاریها در حوزههای نفت و گاز رو به افزایش است و از سوی دیگر سرمایهگذاریها در در زمینه انرژیهای تجدیدپذیر متوقف شده است. در سال 2017 میزان تقاضا برای زغالسنگ برای اولین بار در چهار سال گذشته افزایش یافته و همچنین در بسیاری کشورها پرداخت یارانه به بخش انرژیهای تجدیدپذیر مثل انرژیهای بادی و خورشیدی روندی کاهشی داشته است. از آنجا که تولید انرژیهای مناسب برای محیط زیست گران تمام میشود، از محبوبیت بالایی برخوردار نیستند.
به گزارش تجارتنیوز ، موج گرما، آتشسوزیها و خشکسالیهای نیمه شمالی کره زمین که زمانی بلایایی غیرعادی به شمار میآمدند، حالا اما کاملا پیشپا افتاده هستند.
بر اساس یک نظرسنجی که سال گذشته در 38 کشور جهان انجام شد، 61 درصد مردم اعلام کردند که تغییرات آبوهوایی و اقلیمی را پس از داعش تهدیدی بزرگ میدانند.
نویسنده در پایان با اشاره به کارآمدتر شدن تکنولوژیهای کمکربن، ارزان و کارآمدتر و همچنین افزایش تولید خودروهای برقی این میزان از پیشرفت را ناکافی میداند و هشدار داده که بشر در مبارزه با تغییرات اقلیمی شکست خورده است.
شاخصهای اقتصادی در دوران ریاستجمهوری ترامپ
در بیست و هفتم جولای، رئیسجمهور ایالات متحده با هیجان رشد اقتصادی این کشور در سه ماهه دوم سال 2018 را 4.1 درصد و متوسط رشد سالانه را بالای سه درصد اعلام کرد. از آن مهمتر او معتقد بود که شاخصهای اقتصادی پایدار خواهند ماند.
نویسنده گزارش اما در مورد ادعای ترامپ برای پایداری نرخ رشد بالای سه درصد تردید دارد. به عقیده او، تعرفههایی که رئیسجمهور آمریکا بر واردات دیگر کشورها اعمال میکند، میتواند به کلی اقتصاد ایالات متحده را در معرض خطر قرار دهد.
در حالتی خوشبینانه حتی اگر چنین اتفاقی رخ ندهد، رونق برخی بخشهای اقتصادی در حال حاضر موقت خواهد بود. بر اساس گزارشهای دفتر بودجه کنگره، بهبود برخی بخشهای اقتصادی در این کشور مربوط به اصلاحات مالیاتی دولت ترامپ است که بر اساس برآوردها در سال جاری حدود 0.3 درصد به تولید ناخالص داخلی این کشور افزوده است. این سهم در سال آینده به 0.6 درصد خواهد رسید.
سرمایهگذاریهای تجاری در سه ماهه دوم سال 2018 در آمریکا به میزان 7.3 درصد رشد داشته اما واقعیت این است که این مساله ارتباطی با بسته مالیاتی ترامپ ندارد.
از سوی دیگر، تحلیلگران بر این باورند که با افزایش کسری تراز تجاری دولت، سرمایهگذاریها در بخش خصوصی در آینده کاهشی چشمگیر خواهد داشت؛ در نتیجه این اثرات مثبت به زودی محو خواهند شد.
واقعیت این است که در بلندمدت ظرفیت اقتصادی آمریکا بستگی به تعداد نیروی کار و میزان کارآمدی آنها دارد. آمار و ارقام نشان میدهد که در مقایسه با گذشته رشد نیروی کار روندی بسیار آهستهتر را طی میکند. دلیل آن هم مشخص است؛ نسل دوران پرزادوولد آمریکایی -دوران پس از جنگ جهانی دوم- در حال بازنشسته شدن هستند و از سوی دیگر، جریان ورود زنان به فعالیتهای اقتصادی به میزان گذشته نیست.
با در نظر گرفتن عملکرد ناامیدکننده بهرهوری در سالهای اخیر، جای تعجب ندارد که چرا فدرالرزرو و دفتر بودجه کنگره در مورد اینکه رشد اقتصادی آمریکا بتواند در بلندمدت بالای دو درصد باقی بماند، تردید دارند.
تیم اقتصادی ترامپ ممکن است بر این باور باشد که اصلاحات مالیاتی او باید به افزایش سرمایهگذاری و ظرفیتهای اقتصادی این کشور بینجامد. سرمایهگذاریهای تجاری در سه ماهه دوم سال 2018 به میزان 7.3 درصد رشد داشته است. اما باید قبول کرد که این مساله ارتباطی با بسته مالیاتی ترامپ ندارد. حدود نیمی از افزایش کلی رشد اقتصادی مربوط به افزایش قیمت نفت است که محرک خوبی برای سرمایهگذاری در استخراج معادن و چاههای نفتی بوده است.
از سوی دیگر تحلیلگران و کارشناسان اقتصادی معتقدند، عدم تمایل سیاستگذاران پولی و اقداماتِ کم آنها برای افزایش کارآمدیِ نیروی کار موجب شده رشد اقتصادی و رشد دستمزدها در چند سال گذشته در آمریکا کمتر باشد.
کاهش نرخ بهرهوری؛ آیا ایدههای بشر رو به پایان است؟
محققان در مورد تاثیر دستمزدها بر میزان بهرهوری و در نهایت افزایش رشد اقتصادی اختلاف نظر دارند.
امروزه رشد اقتصادی الگوهای مشابهی مانند آنچه پیش از انقلاب صنعتی وجود داشت را دنبال میکند. پژوهشگران پس از یک قرن مطالعه هنوز نتوانستهاند پاسخی برای این سوال که رشد بهرهوری از کجا و دقیقا در چه زمانی آغاز شد، بیابند. از این رو رشد آهسته بهرهوری در سالهای اخیر این پرسش را در ذهن اقتصاددانان ایجاد کرده که آیا ایدههای بشر رو به پایان است یا انسان توانایی تبدیل تکنولوژیهای جدید به درآمدهای بیشتر را از دست داده است.
نویسنده اکونومیست معتقد است شاید مطالعه دقیق آنچه در قرن 18 در بریتانیا و پیش از انقلاب صنعتی رخ داد، بتواند پاسخی برای این پرسش بیابد.
اصولا محققان برای بررسی دلایل رشد آهسته بهرهوری به جنبههای مربوط به عرضه نظیر تعداد نیروی کار، مهارتهای آنان و میزان سرمایهگذاری در زمینه تحقیق و توسعه میپردازند. مطالعه در مورد انقلاب صنعتی هم اغلب بر روی عوامل مشابهی نظیر ویژگیهای بریتانیا که آن را کشوری مناسب برای بهکارگیری تکنولوژیهای جدید در زمینه تولید معرفی میکند، میپردازد. برخی از محققان بر ویژگیهای سازمانی نظیر ظهور دموکراسی پالمانی، حاکمیت قانون و حقوق مالکیت امن تاکید میکنند. دیگران بر اعتبار بازارهای سرمایه بریتانیا، وجود متخصصان ماهر و عادتهای فرهنگی در زمینه نظم و کارآفرینی تاکید میکنند.
اما به نظر میرسد، چنین عواملی برای صنعتی شدن کافی نبود؛ چرا که در بسیاری از بخشهای شمال غربی اروپا این ویژگیها در همان زمان دیده میشد، اما تنها در بریتانیا بود جریان که صنعتی شدن آغاز شد.
بنابراین مورخان اقتصادی حالا به جنبههای تقاضا در مورد صنعتی شدن میپردازند. شرایطی که در آن شرکتهای بزرگ تصمیم گرفتند تکنولوژیهایی را که هنوز در عمل اثبات نشده بودند، به کار ببندند.
طی دو دهه گذشته، استدلال رابرت آلن (Robert Allen) در مورد صنعتی شدن بریتانیا گسترش تجارت بوده است. این مساله موجب شد که دستمزدها برای کارگران بریتانیایی افزایش یابد، در حالی که در سایر نقاط اروپا نرخ دستمزدها ثابت ماند. در آستانه انقلاب صنعتی، شرکتهای بریتانیایی در بازارهایی فعالیت میکردند که زغالسنگ ارزان اما نیروی کار گران بود. این موجب شد شرکتها به دنبال راههایی برای استفاده از ماشینها و تکنولوژی با هدف افزایش بهرهوری نیروی کار و استخراج بیشتر زغالسنگ باشند. در حالی که نرخ دستمزد در بریتانیا همچنان افزایش مییافت، روشهای مختلف افزایش تولید در سایر کشورها چندان موثر نبود.
اگرچه تولید ایدههای جدید بستگی به عوامل مهمی چون کمیت و کیفیت نیروی کار دارد اما اگر رشد تولید روندی آهسته دارد، باید به این مساله توجه داشت که دستمزدهای پایین مانع از ایجاد ایدههای جدید در زمینه فناوری میشود.
رابرت آلن معتقد است که محققان باید برای مطالعات خود اطلاعات مربوط به افزایش دستمزدها را در هر نقطه از تاریخ جمعآوری کنند. آنها همچنین باید مشخص کنند که این نرخ چقدر در بهرهوری کارگران تاثیر داشته است. از دیگر بررسیهای مهم این است که کارگران با افزایش دستمزد خود چه اقلامی را به چه هزینهای خریداری کردهاند. مصرف نانِ گندمِ گرانقیمت به جای نان جو که ارزانتر است، نشان میدهد که دستمزد این افراد برای به دست آوردن یک رفاه نسبی در زندگی کافی بوده است. از دیدگاه او چنین مطالعاتی کمک میکند تا یک دوره بحرانی در تاریخ اقتصاد به خوبی فهمیده شود.
این در حالی است که مخالفان رابرت آلن بر این باورند که دستمزدهای پایین و نه دستمزدهای بالا انگیزه صنعتی شدن بوده است. چرا که مجموعه بزرگی از نیروی کار ارزان در جوامع، پیش از صنعتی شدن به عنوان یک منبع بالقوه سودآور بودند و هر کشوری که به نحو بهتری از این نیروی کار ارزان استفاده میکرد، منفعت بیشتری میبرد.
از دیدگاه نویسنده اما دیدگاه رابرت آلن متقاعدکننده به نظر میرسد. به هر شکل برای اقتصاددانانی که امروز رشد بهرهوری را مطالعه میکنند، دستمزد نیروی کار و رشد آن عاملی کلیدی است که درسهایی به آنها میآموزد.
اگرچه تولید ایدههای جدید بستگی به عوامل مهمی چون کمیت و کیفیت نیروی کار دارد اما اگر رشد تولید روندی آهسته دارد، باید به این مساله توجه داشت که دستمزدهای پایین مانع از ایجاد ایدههای جدید در زمینه فناوری میشود.
بدبینی بیش از حد آلمانیها چه خطراتی دارد؟
اکونومیست در مطلب دیگری به این پرسش پاسخ میدهد. علیرغم اینکه آلمانیها از رفاه اجتماعی-اقتصادی، خودروهای امن و قابل اعتماد، خدمات آموزشی و درمانی عالی و بسیاری دیگر از امکانات رفاهی برخوردارند، اما از نگاه گردشگران، آلمانیها در مکالمات خود بر ضعف صنعت کشور، بیثباتی سیاسی و مسائل و مشکلات مربوط به مهاجران تاکید دارند.
به عقیده نویسنده این بدبینیِ بیش از حد در آلمانیها خطری جدی تلقی میشود.
از مهمترین دلایل این بدبینی شاید بتوان به سیاستهای مهاجرتی آنگلا مرکل در سال 2015 موسوم به درهای باز، کلاهبرداری خودروسازان آلمانی در ارتباط با استفاده از آلایندههای دیزلی، انتخابات سپتامبر گذشته در آلمان و راه یافتن حزب راست افراطی به پارلمان مرکزی اشاره کرد.
از سوی دیگر، عدم موفقیت تیم ملی آلمان در جام جهانی 2018 روسیه، به عنوان یک شکست برای آلمانیها تلقی میشود.
نویسنده با اشاره به بدبینی و کمالگراییِ مرتبط با آن در میان آلمانیها در پایان مینویسند: افزایش بدبینی کم شدن سرمایهگذاری در این کشور را به دنبال دارد. این مساله همچنین رقابت و اعتدال در نظام اقتصاد جهانی را کاهش میدهد.
از سوی دیگر، شکافهای موجود در نظام لیبرال جهانی، منافع آلمان را تهدید میکند. اما بدبینی بیش از حد آلمانیها موجب میشود این کشور مسئولیتهای لازم برای محافظت از خود را به خوبی انجام ندهد. شاید وقت آن رسیده که این کشور کمتر در مورد مشکلات خود بزرگنمایی کند. آلمان برای حفظ منافع خود و جهان بهتر است تصویرِ بزرگتر را ببیند.
نظرات