شهر کمونیستی؛ کارزار پرولتاریا و سرمایه
مفهوم انقلاب، بازگشت به نقطه آغازين و ساختن از نو است؛ چیزی چون «سفر پیدایش». انقلابيون ميپندارند گذشته براي هميشه از صفحه تاريخ محو شده است. «تولدي دوباره» انگاره عمومي همه انقلابهاست. باری، واقعيت هر انقلاب اجتماعي، انفجاری است که درد و رنج و خرابی به بار میآورد. فرايندی قهری که با رانۀ ديناميسم اجتماعي،
مفهوم انقلاب، بازگشت به نقطه آغازين و ساختن از نو است؛ چیزی چون «سفر پیدایش». انقلابيون ميپندارند گذشته براي هميشه از صفحه تاريخ محو شده است. «تولدي دوباره» انگاره عمومي همه انقلابهاست. باری، واقعيت هر انقلاب اجتماعي، انفجاری است که درد و رنج و خرابی به بار میآورد. فرايندی قهری که با رانۀ ديناميسم اجتماعي، داشتهها و ارزشهای جامعه را شخم میزند تا آرمانهای انقلاب کاشته شود. اما رسیدن و برداشتکردن این آرمانها زمانبر است. در کوتاهمدت، انقلابيون گريزي از پيامدهاي انفجار انقلابي ندارند. اينجاست که سهم خيال در هر انقلاب، التيامبخشيدن، جبران دردها و رنجهاي ناگزير است. خیالی که آینده روشن را به طور خلاقی تجسم میبخشد و این کار را از مجرای هنرهای گوناگون انجام میدهد.
معماري، به عنوان هنري مشتمل بر هنرهای گوناگون، با تلفيق زیباییشناسی و کارکرد فنی-اقتصادی، سهمي موثر در انقلابهاي قرن بيستم داشته است. از انقلاب روسيه تا انقلاب کوبا، از انقلاب نيکاراگوئه تا انقلاب اسلامی ايران، بحث فضا و ساماندهي و طراحي آن، از جمله در غالب مبحث کلاسيک رابطه شهر و روستا، از اساسيترين موضوعات انقلابيون بوده است. پنداره انقلاب به مثابه سامانيافتن دوباره جهان در قلب اين انديشهها نهفته است؛ انگار کنی معماری و شهرسازی نقشه راه آرمانهای انقلاب باشد در منظر عام.
مارکس و انگلس: مرگ بر شهر!
در قرن نوزدهم، اوضاع اسفناک طبقه کارگر در بستر آشفته شهرهاي صنعتي، موضوع بحث اندیشمندان اجتماعی بود. موضوعی که یکی از محورهای فلسفی تفکر مارکس و انگلس در قالب مارکسیسم شد.
فلسفه مارکسيستي متاثر از تاريخگرايي هگلي، مفهوم «ماترياليسم تاريخي» را طرح ميکرد؛ مفهومی که تاریخ را سیری خطی از بردهداري، فئوداليسم و سرمايهداري به مرحله سوسياليسم و سرانجام جامعه آرماني کمونيستي میدانست. البته آنها در اواخر عمر به مرحله دیگری تحت عنوان «شيوه توليد آسيايي» هم رسیدند که وصال نداد.
شهر صنعتي در مارکسيسم بستر بروز نظام سرمايهداري و ميدان اصلي نبرد براي پيروزي زحمتکشان براي سرنگونی سرمايهداران تلقی میشود.
کلیسای معراج در روسیه
مارکس و انگلس براي پرداختن به مسئله شهر کمونیستی پيش از هرچيز بر جدايي و تضاد شهر و روستا بر اساس يک تقسیمکار اجتماعي، انگشت ميگذاشتند؛ تضادی که به سلطه شهر بر روستا ميانجامد؛ درحاليکه محوريت توليد زراعي در ارزش مصرف آن است، سرمايهداري اين توليد را به کارکرد تجاري وابسته ميکند؛ با عموميتيافتن روابط مبادله و محوريتبخشيدن به ارزش مبادله در مقابل ارزش مصرف، توليد صنعتي نسبت به توليد زراعي و کارگران صنعتي نسبت به کارگران روستايي و شهر نسبت به روستا در موقعيت غالب قرار ميگیرد. ثمره اين امر طبعا مهاجرت روستاييان به شهرهاست.
لنین: مرگ بر روستا!
پس از مارکس و انگلس، تضاد شهر و روستا همچنان به عنوان محور اصلي مباحث مارکسيستي باقي ماند. فقط به نظر میرسید این تضاد در مارکسیسم روسی مغلوبه شده است؛ در انديشههاي لنين، بر نقش طبقه کارگر و جايگاه فضايي اين طبقه تاکيد ميشد و شهرها از اولويتهاي اساسي برخوردار بودند. به همين دليل انقلاب روسيه با شعار صنعتيشدن کامل کشور آغاز شد و يکي از نخستين اقدامات آن بهوجودآوردن شبکه گسترده برق در سراسر کشور بود که به نوعي زندگي شهري را در همهجا گسترش ميداد.
گرايش ضد روستايي در انقلاب روسيه که از پندارهاي لنين ريشه ميگرفت، کاملا آشکار بود. گويي روسها تمايل داشتند اين واقعيت را که کشورشان، کشوري روستايي است و هنوز براي ورود به مرحله سوسياليستي آماده نیست به فراموشي بسپارند. به همين دليل تلاش ميکردند شهريکردن را با سرعتي عجيب و با ضايعات انساني هولناک پيش ببرند. فشار بر روستاييان در فرايند موسوم به «جمعيکردن» توليد کشاورزي منجر به کشتهشدن ميليونها تن از آنها شد.
روستاها اغلب تخريب شدند و جاي خود را به شهرکهاي صنعتيکشاورزي دادند. فرجام اینکه شهرهاي شوروي اغلب دچار همان مشکلاتي شدند که اروپاي قرن نوزدهم شاهد آن بود، البته خفقان سیاسی و تصفیههای خونین را هم باید علاوه کرد.
شهر سیبیلو!
از اولین پژواکهای انقلاب روسيه، شتاب در آهنگ صنعتيشدن بود. در 1920، ساخت نيروگاههاي بیشمار در دستور کار قرار گرفت. در وهله بعد، پروژههاي عظيم صنعتي در مناطق عقبمانده غیرشهري که فقط از منابع غني مواد اوليه بهرهمند بودند، به اجرا در آمدند.
اين موضوع باعث شد حجم زيادي از سکونتگاههاي کارگري، در حولوحوش مناطق مزبور ساخته شوند. در سال 1918، زمينها ملي شدند و ساختن شهرها به سرمايهگذاريهاي عمومي سپرده شد. در اين زمان بحثهايي پيرامون مبانی شهرهاي سوسياليستي آغاز شد و در حوالي سال 1930 به اوج خود رسيد.
معماران در آنزمان به این نتیجه رسیدند که ساخت شهرهای بزرگ باید متوقف شود و مجتمعهای شهری جای آنها را بگیرند؛ براساس بيانيه حزب کمونيست و با استناد به عقايد انگلس که معتقد بود: «شهرهاي بزرگ ميراثي از گذشتهاند که در آينده باید کنار گذاشته شوند». و همچنين سخنان لنين در «لزوم توزيع متعادل جمعيت در سطح کشور».
انگلس معتقد بود: «شهرهاي بزرگ ميراثي از گذشتهاند که در آينده باید کنار گذاشته شوند.»
بدين ترتيب معماران و اقتصاددانان شوروي، به دليل مبارزهاي که عليه شهرها مطرح کرده بودند به شهرستيزان شهرت يافتند. بااینحال به نظر میرسد تئوری آنها نه تنها بر ضد شهر که بر ضد روستاها نیز بود؛ روستاهایی که هویت خود را در فرایند شهریشدن افسارگسیخته شوروی، زیر سبیلهای انبوه «راستههای سکناگزینی» از دست میدادند.
شهر کمونیستی به مثابه چکش
«راستههای سکناگزینی» یا «ماگنيتوگورسک»ها پیشنهاد معماران کمونیست بهجای شهرهای جدید در اطراف مجتمعهای صنعتی بود؛ این راستهها باید در طول جادههای منتهی به کارخانهها و مزارع ساخته میشدند. توزيع جمعيت به اين روش نهتنها از انباشت مجتمعهاي شهري بزرگ جلوگيري میکرد که تفاوت شهر و روستا را از بین میبرد.
ساکنان این محورها در بخش صنعت يا در بخش کشاورزي به کار مشغول بودند و همگي از خدمات عمومي مشابه بهرهمند میشدند. محصولات کشاورزي اين مناطق يا مستقيما بهدست مصرفکنندهها ميرسید يا از طريق جادهها به بخش صنعت انتقال ميیافت.
دیوار سرخ کاخ کرملین در مرکز شهر مسکو
شهرستيزان روس در اين طرح از آنچه به شهر مربوط ميشد، اجتناب کرده و در جستجوي شکل ديگري از توزيع جمعيت بودند که با اصول سوسياليسم مطابقت داشته باشد. طراحان «ماگنيتوگورسک» که طرفدار ازميانبرداشتن شهرها و روستاهاي سنتي بودند، نهتنها ماهیت مسلط شهرها را هدف قرار داده بودند که هویت اکولوژیک روستاها را نیز ساقط میکردند.
بدینسانکه محیط زندگی فارغ از کیفیت فرهنگی و بومی صرفا مکانی میشد برای رفع نیازهای مادی انسانها، انگار مسائل انسانی را با چکش پرچم سرخ حلوفصل کرده باشی!
سابسويچ، اقتصاددان روس که طرفدار پروپاقرص تمرکززدايي بود، ادعا ميکرد که حداکثر پس از دو دهه، تمامي شهرهاي بزرگ و روستاها، ديگر به شکل کنوني وجود نخواهند داشت.
مارکس و انگلس در گور میلرزند!
مارکس و انگلس در نوشتههاي متعدد پندارههاي آرمانشهرگرايان را با عنوان «سوسياليسم تخيلي» به باد تمسخر میگرفتند. بااینحال شهرسازان شوروی روي چنان طرحهای غیرواقعگرایانهای کار میکردند که گفتی تن آندو در گور میلرزید! مثلا طرح شهر موشکي لادوسکي در سال 1932؛ اين طرح بر اصل توسعه پايتخت، تنها در يک جهت، استوار بود.
مرکز شهر در اين طرح بهصورت يک نوار باريک به کرملين و مرکز قديمي شهر متصل ميشد. نواحي صنعتي در حاشيه محلات مسکوني واقع ميشدند و عرض نوار مسکوني همپاي توسعه پايتخت افزايش مييافت. طرحی غیرواقعگرایانه که نظام دستوری و مکانیکی شوروی را به ذهن متبادر میکرد.
در ميان اين طرحهاي شعاری، میتوان به «طاقهاي معلق در آسمان» ليسيتسکي اشاره کرد؛ او ميخواست در نقاط تقاطع خيابانهاي بزرگ شعاعي مسکو با بلوار کمربندي آن، ساختمانهاي اداري را به صورت بناهاي عظيم افقي بر فراز پايههايي بنا نمايد.
انقلابيوني که قدرت را در دست داشتند، خيلي زود کوششهاي انقلابي در زمينه شهرسازي را متوقف کردند. مثلا فعاليت انجمن معماران معاصر در سال 1932 موقوف شد و بهزودي گرايشهاي بوروکراتیک حاکم شد. باید اذعان کرد تلاشهای معماران و شهرسازان در آن دوره، باوجود برخي اشکالات، از جهت تنوعی که در مفاهيم و تصورات بنیادین معماری، شهرسازی و اقتصاد شهری پدید آورد، واجد پارهای محاسن بود.
اقتصاد در برابر خیالپردازی
نخستين برنامه عمراني پنجساله در 1928 ساختن تأسيسات صنعتي برای جذب يک ميليون نفر نیروی کار را پيشبيني کرد. درنتيجه تامين مسکن اين خیل عظیم، با طرحهای خیالپردازانه شهرستیزها ممکن نبود؛ پس نخستين «کمونهاي مسکوني» از تصورات آرماني اوليه فاصله گرفتند.
بااينکه شهرستيزان ایدههایشان در ظاهر پشتوانه اقتصادی داشت، اما آنچه عملا ارایه میکردند چيزي بهجز يک الگوي پرهزينه و غيراقتصادي نبود؛ طرحهايي که موجب پراکندگي وسيع ساختمانها و بالارفتن هزينهها ميشد. بهعلاوه راستههای سکناگزینی باعث از بينرفتن ارزشهاي اجتماعي میشدند. يک محور کمعرض و طولانی، نه قرارگاه مطلوبی براي زندگي اجتماعي خلق میکرد و نه منجر به ارضا نیاز زیباییشناختی ناشي از تنوع و تمايز شکل و نمای شهر میشد.
درنتيجه تامين مسکن اين خیل عظیم، نخستين «کمونهاي مسکوني» از تصورات آرماني اوليه فاصله گرفتند.
در نهایت این پرسش مطرح بود که آيا در آبوهواي سردي که بیشتر سال، باد و سرما و برف وجود دارد، ساختن بناها در رديفهاي موازي، از نظر کاربردي و اقتصادی بهترين راهحل خواهد بود؟ طراحان طرحهاي مزبور که شديدا تحت تاثير الگوهاي نظري بودند، در مواقعي که ناگزير ميشدند تا طرحهايشان را بر پايه نيازهاي ناشي از شرايطي خاص تنظيم کنند، از اصلاح و تعديل آنها طفره ميرفتند و به خصايص تجريدي مفاهيم مورد نظر خود متوسل میشدند.
منشور آتن؛ صدور انقلاب سیمانی
بسياري از عقايد و نظرياتي که در روسيه، در سالهاي پس از انقلاب زاده شد، بعدها در غرب رسوخ کرد. مثلا ميليوتين در سال 1930 در کتاب خود تحت عنوان «شهرهاي سوسياليستي»، همان اصولی را صورتبندي کرد که بعدها در اولین منشور آتن آورده شد. در سالهاي دهه چهل لوکوربوزيه به موضوع شهرهاي خطي گرايش پيدا کرد.
در اروپا «دایناپولیس» يادآور طرح شهر موشکي است. نظريه شهر پهندشتی فرانک لويد رايت در آمريکا هم به نظريه اسکاندهی پراکنده شهرستيزان شوروي بسيار نزديک است. همچنين طرح پلندپروازانه «طاقهايي در آسمان» از ليسيتسکي اکنون در بسياري از کشورها معمول است.
اشاره به اين شباهتها لزوما به آن معنا نيست که عقايد و افکار غرب صرفا تحت تاثير شهرسازي روسيه بوده است، زيرا ميدانيم که قبل از ميليوتين در روسيه، غرب سوريا را داشته و پيش از شهرستيزان روسي، در غرب جستجوهايي براي پراکندهسازی جمعيت شهري انجام شده است.
اما کتمانناپذیر است که اروپاييان پس از انقلاب روسيه، با علاقه وافري، رشد و توسعه شهرسازي آن کشور را دنبال ميکردند؛ برای مثال اتحاد شوروي مشکل مالکيت خصوصي زمين را حل کرده بود و شهرهاي جديد با برنامهريزيهاي قبلي ساخته ميشدند؛ این از ظرفیتهای مالکیت دولتی در اقتصاد کمونیستی بود.
لوکوربوزیه، مسکو و سرزمین موعود
لوکوربوزيه، طي ديداري که در 1930 از مسکو داشت، دشواريهايي شهرسازي در فرانسه را با سرعت عمل و قدرتي که در همين زمينه در روسيه وجود داشت، مقايسه کرد. او مسکو را «سرزمين موعود اهل فن» مينامد و در مقالهاي که براي سومين کنگره C.I.A.M. ميفرستد از ساختن چهارصد شهر جديد که در برنامه عمراني پنجساله روسيه پيشبيني شده بود، سخن مي گويد. طي سالهايي که او در شوروي فعاليت داشت، با جديت از موضوع سلب مالکيت زمينهاي خصوصي به سود مقاصد شهرسازي و همچنين از تاسيس «وزارتخانه طرحهاي کالبدي» پشتيباني کرد.
پس از ديدار گروهي از معماران فرانسوي در سال 1932 از شوروي، پنگوسن اذعان کرد محال است کسي از عظمت کارهايي که در آنجا صورت گرفته به اعجاب درنيايد. در سال 1932 ارنست ماي در سخنراني خود در برلين و فرانکفورت درباره «شهرسازي در شوروي» میگوید آنچه واقعا در شوروي در جريان است، يک واقعه مهم تاريخي است.
در سال 1932 ارنست ماي در سخنراني خود در برلين و فرانکفورت درباره «شهرسازي در شوروي» میگوید آنچه واقعا در شوروي در جريان است، يک واقعه مهم تاريخي است.
مارتين واگنر، مهمترین شهرساز برلين نيز چنين عنوان ميکند: «يک شهرساز آلماني، زماني که فعاليتهاي همکاران روسي خود را مشاهده کند، به حيرت خواهد افتاد.» فرانک لويد رايت نیز از آنچه در سال 1937 در شوروي مشاهده کرده است با ستایش سخن میگوید.
معماری کمونیستی: مرگ بر هنرمند!
اما عليرغم شباهتهاي ويژه، اهداف شهرسازي روسيه با هدفهايي که در ساير نقاط جهان مطرح بود، کاملا تفاوت داشت. در اروپا و آمريکا، معماران غالبا در پي يافتن راهحلي براي ايجاد محيطزيستي مناسبتر براي جامعهاي بودند که تحولات در آن به نرمي صورت ميگيرد، درحاليکه در روسيه تغييرات اجتماعي با گامهايي انقلابي و سريع پديد ميآمد و هدف معماران در آنجا، سرعتبخشيدن به ساختمان کمونيسم بود بهطوريکه ليسيتسکي چنين مينويسد: «معماران ما تشخيص دادهاند که وظيفه ايشان شرکت فعال در ساختن يک دنياي جديد است. از نظر ما، کار يک هنرمند، به عنوان يک فعاليت تجريدي و جدا از جامعه هيچ ارزشي ندارد.»
ایستگاه متروی انقلاب در مسکو- نمادی از هنر در خدمت جامعه
از دیگرسوی، درحاليکه برخي عقايد انقلابی، مسير پيشرفت خود را بر مبناي اصول نظري و تجربي شهرسازي شوروي بنا نهاده بودند، بعضي عقايد خاص هم به اين علت که بيشازحد از زمان خود پيشي گرفته بودند، طرد ميشدند تا اينکه در زمان ما به بار بنشينند.
روشها و راهحلهايي که برای محدودکردن رشد شهرهاي بزرگ پيشنهاد شد و الگوهايي که براي طراحي شهري مناسبتر ارائه شد، اکنون مجددا موضوع بحث اند؛ به اين ترتيب، اکنون ديگر شهرکهاي اقماري در پيرامون مجتمعهاي شهري بزرگ ساخته شدهاند و نظريه کمونهاي مسکوني نيز مورد استفاده قرار گرفته است.
پايان کار
يورش عليه مدرنيته از آغاز دهه 30 ميلادي در شوروي آغاز شد. سردمدار اين يورش انجمن معماران پرولتري (وپرا) بود و ابزار اصلي براي حمله به نوگرايي، استناد به کتب کلاسيک مارکسيستي. «وپرا» که در ابتدا مترقي بود بهسرعت به سوي قشريشدن پيش رفت، به گونهاي که با پايان دهه 20 با تکيه بر نقل قولهاي بيپايان از منابع کلاسيک مارکسيستي براي اثبات سخنان بيپايه و خشکمغزانه خود و به ضرب تهمتهاي سياسي نظير تروتسکيست، آنارشيست، نوکر امپرياليست و… تمامي معماران نوگرا را آماج حملات خود قرار داد و بيمايگي هنري خود را در طراحي و اجراي بناهاي زشت و هيولاواري چون کاخ شوراها و تئاتر مرکزي ارتش سرخ به نمايش گذاشت.
در 23 آوريل 1932، کميته مرکزي حزب کمونيست تصميمي تاريخي گرفت و آن پاياندادن به تنوع و نوآوري در تمام زمينههاي ادبي و هنري بود. «واقعگرايي سوسياليستي» وارد عمل ميشد تا در همه حوزهها انسجام مورد نظر حزب را بهوجود آورد.
معماران کلاسيک پيش از انقلاب، بار ديگر عرصه را خالي از رقيب يافتند. آنچه پيش از انقلاب به معماري واقعگرا شهرت داشت يعني معماري بازاری تقليدی اينبار در غالب معماري واقعگراي سوسياليستي به پيروزي رسيد؛ معماري نوکلاسيک بيمحتوا، بزرگنماييهاي هيولاوار و تقليدهاي بيمعنا از سبکهاي باستاني.
نظرات