داگلاس سیسیل نورث؛ عکاسِ اقتصادی
واژه «عکاسی» در لغت بهمعنای روش عکسگرفتن و عکسبرداری است و نیز به کار یا شغل عکاس نیز گفته میشود. این هنر در اکثر زبانهای جهان فوتوگرافی خوانده میشود و اگر نه، به این نام شناخته میشود. این عبارت ترکیبی از دو کلمه یونانی فتو به معنای نور و گرافی به معنای حک یا نگارش است. بنابراین، فوتوگرافی مسمای نقشکردن با نور خواهد بود. درست همانند کاری
واژه «عکاسی» در لغت بهمعنای روش عکسگرفتن و عکسبرداری است و نیز به کار یا شغل عکاس نیز گفته میشود. این هنر در اکثر زبانهای جهان فوتوگرافی خوانده میشود و اگر نه، به این نام شناخته میشود. این عبارت ترکیبی از دو کلمه یونانی فتو به معنای نور و گرافی به معنای حک یا نگارش است. بنابراین، فوتوگرافی مسمای نقشکردن با نور خواهد بود. درست همانند کاری که داگلاس نورث با تاریخ اقتصاد انجام داد. او نوبل مشترک خود را به خاطر «بازسازی تحقیق در تاریخ اقتصاد با بهکارگیری تئوری اقتصادی و روشهای کیفی در مورد توضیح تغییرات اقتصادی و نهادی» دریافت کرد.
این شاید از سر اتفاق نبود. چرا که در اوان جوانی او عکاسی و مطالعات اقتصادی را در حین خدمت به عنوان دیدبان نیروی دریایی (بازرگانی)، بهطور توامان پیمیگرفت، و مدتها دوبهشک بود که عکاس بشود یا اقتصاددان. اما، راه سومی که او برگزید، آمیختن هر دو مسیر و نور انداختن در هزارتوی تاریخ اقتصاد بود تا تصویری تمامرخ از تغییرات اقتصادی و نهادهای آن بر نگاتیو آگاهی نقش کند؛ روشنگری کند. بدین تعبیر، اگر عکاسی را به گونههای عکاسی صنعتی، عکاسی مد، عکاسی سینمایی و… بخش کنیم، من نورث را « عکاس اقتصادی » مینامم.
«متلایف» کار خودش را کرد!
پدر داگلاس نورث بیمهچی بود. شاید شرکتی که پدرش در آنجا مشغول بود، MetLife ، در گرویدن او به اقتصاد نهادگرا تاثیرگذار بوده باشد؛ این شرکت غول بیمه که در سال 1868 پایهگذاری شده است کماکان جزو بزرگترین شرکتهای بیمه جهان بهشمار میرود که در سراسر دنیا شعبه دارد. داگلاس که در 1920 در کمبریج ماساچوست بهدنیا آمده بود بهدلیل شغل پدر در لوزان، نیویورک، اتاوا و… به مدرسه رفت و نهایتا با اینکه در هاروارد پذیرفته شد، به خاطر پست ریاست پدر در شعبه کالیفرنیا، لیسانس خود را در علوم انسانی عمومی از دانشگاه برکلی، با سه گرایش علوم سیاسی، اقتصاد و فلسفه، گرفت.
شغل پدر تاثیر زیادی بر ذهنیت داگلاس نورث گذاشت.
او که خانوادهاش را بهکلی غیرروشنفکر میدانست، اولین بارقههای ذهن روشنش را وقتی بروز داد که علارقم میل به ادامه تحصیل در رشته حقوق، با شروع جنگ جهانی دوم، مجبور شد به خدمت سربازی برود؛ میگوید «عمیقا میدانستم که آدمِ آدمکشتن نیستم برای همین به نیروی دریایی بازرگانی پیوستم».
در بازگشت از خدمت سربازی، بیخیال حقوق شد و چسبید به اقتصاد؛ در سال 1952 دکتری اقتصادش را از برکلی با تز « تاریخ بیمه آمریکا » گرفت؛ متلایف کارخودش را کرده بود! او از همان تاریخ تا اواخر دهه هشتاد در دانشگاه واشنگتن اقتصاد و تاریخ درس داد.
روشنفکر به معنای دقیق کلمه
در تعریف، روشنفکر کسی است که میخواهد چشمانداز و دریچهای جدید بر روی انسان بگشاید. کاری که نورث انجام داد شاید بیش از خدمت به علم اقتصاد، بسط بستر اندیشهورزی بود. او میگوید «برای پیشبینی آینده، امروز باید بدانیم که فردا چهچیز را فرا خواهیم گرفت، که به رفتارهای آیندهمان شکل خواهد داد.» مکانیزمی که مانند یک شطرنجباز برای تغییرات رفتار خودمان به عنوان یک آدم اقتصادی آماده باشیم و غافلگیر نشویم.
البته او برای به کرسینشاندن روش خود جهدها کرد؛ نورث که نوبل اقتصاد را در سال 1993 بههمراه فوگل بهخاطر کلاینومتریک، یعنی استفاده از روشهای ریاضی-آماری برای تحلیل تاریخ اقتصاد، دریافت کرد، با مقاومتهای زیادی روبرو شد؛ کلاسیکها روش تحقیق در حوزه تاریخ اقتصاد را صرفا توصیفی میانگاشتند و رویکرد آن دو را در مطالعه کمی تاریخ بر نمیتافتند.
کاری که نورث انجام داد شاید بیش از خدمت به علم اقتصاد، بسط بستر اندیشهورزی بود.
نورث در سال 1994 در مورد هدف خود میگوید: «نیت من برای تکمیل تحصیلاتم مشخص بود: بهبود وضعیت جوامع، و برای نیل به این مهم باید عوامل موفقیت یا شكست نظامهای اقتصادی پیشین را مطالعه میکردم. باورم این بود که تنها با درک عوامل دخیل در عملکرد اقتصادی نهادها در طول زمان میتوانم کارایی آنها را بهینه کنم.» با چنین رویکردی او انقلابی در اقتصاد نهادگرا پدید آورد.
جهانی فکرکردن، منطقهای عملکردن
کاوش در اندیشههای نورث مشخص میکند که او بهطور جدی با فرمولهای جهانشمول برای اقتصاد مخالف بود. پیادهکردن تئوریهای اقتصادی و کارایی آن را در جغرافیایی خاص به تاریخ اقتصادی آن بوم مربوط میدانست. میگوید: « منطقه باید بازتعریف شود؛ عامل وحدت اقتصادی منطقه چیزی بیش از جغرافیاست». او این شاخص را «صادرات» عنوان کرده و توزیع جمعیت، الگوی شهرنشینی، ویژگیهای نیروی کار، نحوه برخوردهای اجتماعی و سیاسی، حساسیت به نوسان درآمد و اشتغال را بسته به این شاخص میداند.
نورث به بازتعریف نقش جغرافیا در اقتصاد یک منطقه پرداخت.
نورث پیشینه تجارت بین مناطق مختلف آمریکا و تاثیر آن در رشد اقتصادی را مطالعه میکند؛ او تمایز اقتصادی سه منطقه شمال، جنوب و غرب آمریکا را ناشی از توسعه حملونقل میداند. پیشرفتهایی که باعث وابستگی اقتصادی این مناطق به یکدیگر شده است. تو گویی مزیت رقابتی هر منطقه نیازهای منطقه دیگر را اطفاء میکند؛ قطب نساجی در جنوب، قطب صنعت و مبادلات مالی در شمال و قطب صنایع غذایی در غرب شکل گرفتهاند. توسعه هر منطقه تقاضا در آن منطقه را میافزاید و رونق مناطق دیگر را موجب میشود. بنابراین از سویی صادرات کالا و خدمات به عنوان شاخص هویتیابی اقتصادی منطقه و از سوی دیگر تاریخچه اقتصادی منطقه بهعنوان مزیت رقابتی آن، به توسعه کشور منتهی میشود.
عکاسی اقتصادی
او در جایی میگوید «من همیشه عکاسی کردهام». وقتی این جمله را کنار نقل قول دیگری از او که «وظیفه تاریخی اقتصاد پرتوافكندن بر گذشته اقتصادی بشر است» میگذاریم او را در شمایل عکاس اقتصادی میبینیم. بااینحال، او افق تاریخ اقتصاد موجود را آنچنان محدود میداند که مجهز به ابزار آمار و ریاضیات به سراغ تاریخ میرود تا با استفاده نظاممند از روشهای مقداری به تاریخ روشنتری از نهادگرایی اقتصادی رهنمون شود.
او با وجود نقد اقتصاد نوکلاسیک، حق انتخاب و حق مالکیت را واجد ارزش اصالتی میداند و اعتقاد دارد بدون انتخاب فردی هیچ سیستم اقتصادی را نمیپاید، تا آنجاکه اقتصاد را «نظریه انتخاب» مینامد؛ وانگهی دو عامل را در انتخاب اقتصادی برمیشمارد: فرصت و سلیقه. اینجاست که پای تاریخ میان کشیده میشود؛ چراکه بهزعم او فرصتها در سده گذشته بهطور اساسی تغییر کردهاند ولی بخش قابلتوجهی از مدلسازیهای اقتصادی کماکان فرصتهایی بر مدل بار میکنند که شاید یک قرن قبل در سبد سلیقه فرد بودهاند و امروز نیستند. قواعد تغییر میکنند و این تغییر وسیعتر و سریعتر از تغییر قوانین و مقررات است؛ پارادایم انتخاب دگرگون میشود.
«جهت و نرخ این تغییرات در چشمانداز محدود کنونی غایب است» و او برای حضور و ظهور این چشمانداز دوربین به دست میگیرد.
از تاریخسنجی به نونهادگرایی
« محدودیت » کلیدواژه نورث است؛ محدودیتِ پیشبینیِ محدودیتهای انتخاب. از نظر نورث، محدودیت انتخاب منحصر به محدودیت منابع و بودجه نمیشود که دربرگیرنده مجموعه فرصتها و سلایق افراد است. میگوید: «اگر اقتصاد نظریهای راجع به انتخاب مقید است، وظیفه تاریخ اقتصاد نظریهپردازی در مورد این محدودیتهای در حال دگرگونی است.»
نورث برخلاف بیشتر كارهای اقتصاد نوکلاسیک كه حقوق مالكیت، بازار و قواعد اقتصاد را مفروض میدارند، در کتاب «دگرگونیهای نهادی و توسعه اقتصادی آمريکا» (1971) میآورد که «تحصیل منافع مبادله، اغلب در گروی تغییرات حقوق مالكیت، ابداع سازوکار نهادی جدید و شكلهای جدید سازمان اقتصادی است». اینجاست که از یک تاریخسنج کلاسیک به نهادگرایی میگرود.
گر اقتصاد نظریهای راجع به انتخاب مقید است، وظیفه تاریخ اقتصاد نظریهپردازی در مورد این محدودیتهای در حال دگرگونی است.
بحث او اين است كه انباشت سرمايه، برای نمونه، تنها مولفه رشد نيست؛ بلكه بهوجودآمدن همين سرمايه مشروط به وجود نهادهاست. محلی برای مبادلات اقتصادی كه اجازه بهرهبرداری از فرصتهای سودآور را میدهد. بنابراين، از نظر نورث، نهادها در کارکرد اقتصادی تعيینکنندهاند.
نورث اذعان میکند که نهادها مهماند وانگهی سازوکار نهادی خودبهخود حاصل نشده و دولت در کنترل کلاهبرداریها نقش دارد. درنهایت اگر نهادی ایجاد شد، باید کارامد باشد ولی مثالهای نقض بسیار است، چرا؟ اینجاست که پای انگیزه فعالیت اقتصادی جامعه را پیش میکشد که با ایدئولوژی و وضعیت روانی جامعه پیوند خورده است.
زدن پنبه دولتها!
برای پاسخ به سوال پیشگفته در خصوص عدم کارایی برخی از نهادها، همانگونه که عنوان شد، نورث موضوع انگیزه اقتصادی و ایدئولوژی جامعه را برمیکشد. او این انتخاب فردی ناشی از انگیزه اقتصادی را بدون تبیین رفتار دولت و نقش ایدئولوژی منجر به نتیجه نمیداند. او دولت را چنین تصویر میکند که دولت مسوول مهیا نمودن زمینه و قواعد بازی برای مردم است و در مقابل درامدهایی را از قبل خدمات ارایه شده دریافت میکند و منفعتی از مبادلات بازار نمیبرد. در اینجا یک تضاد ایجاد میشود و آن عدم بیشینه شدن منفعت دولت از بیشینه کردن رفاه مردم است.
بازار آزاد که رقابت را بین تمام بازی گرانش به یکسان فراهم میآورد به اندازه انحصار آن توسط قانونگذار، برای دولت سودآور نیست.
این تضاد راه را برای کشف دلیل ناکارامدی نهادهای ساختهوپرداخته دولت باز میکند؛ دولتی که او مفروض داشته است در اتوپیا شکل میگیرد، درحالیکه دولت و حکومتی که حاکم بازار است و قواعد آن را تنظیم میکند و ترتیبات نهادها را ترتیب میدهد، به درجات گوناگون با توجه به ایدئولوژی حاکم بر دولت و همینطور توسعهیافتگی آن کشور، انحصارطلبی خود را بر بازار بار میکند. بدیهی است که بازار آزاد که رقابت را بین تمام بازی گرانش به یکسان فراهم میآورد به اندازه انحصار آن توسط قانونگذار، برای دولت سودآور نیست.
معمای همگرایی و واگرایی
نورث در کتاب مهم «نهادها، دگرگونیهای نهادی و کارایی اقتصاد» (1990) نظریه نوکلاسیکها درخصوص همگرایی اقتصادها را به چالش میکشد؛ آنها مدعی هستند که اقتصادها در اثر مبادلات مداوم کالا، خدمات و عوامل تولید به مرور به صورت همگن درمیآیند و برای این موضوع مثالهایی از کشورهای توسعهیافته میآورند. وانگهی جوامع بسیاری که اختلافات بومی، زیستی، جهانبینی، بیولوژیک و البته اقتصادی دارند، در طول تاریخ مسیرهای واگرایی را طی کردهاند که ماحصل آن کشورهای جنوب و شمال، جهان اول و سوم، توسعهیافته و درحالتوسعهاند.
او در واقع ایده اقتصاددانانی همچون فریدمن را مردود میداند که اگر نهادی کارا پا بگیرد و به کار خود ادامه دهد به مرور نهادهای ناکارامد را در خود تحلیل برده اقتصاد را به وضعیت پایداری میرساند. بر پایه مطالعات نورث اگر نهاد اقتصادی در کشوری نسج بگیرد و سازوکار رقابت در آن پیاده شود اما به لحاظ سیاسی و اجتماعی توسعهیافتگی در آنجا نهادینه نشده باشد، نهاد بازار موجبات توسعهیافتگی سایر نهادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را پدید نمیآورد. به دیگرسخن، نهادهای ناکارا به خودی خود و معطوف به فعالیت کارامد نهادهای دیگر از کار نیفتاده و از دور بیرون نمیروند بلکه باعث واگرایی اقتصادی خواهند شد و بهقولی زهرشان را خواهند ریخت!
از نهادگرایی به اقتصاد رفتاری
بعد از 1990 نورث برای توجیه عدم کارایی نهادها به سراغ عامل انگیزش رفته، از مجرای روانشناسی سعی میکند سوگیری رفتارهای اقتصادی را مطالعه کند؛ رفتاری که از تصمیمات نادرست انگیخته شده و نهادها را از کارایی میاندازد. تحلیل او این است که تنها محدودیت جمعآوری اطلاعات و نواقص تحلیلهای انسانی نیست که تصمیم و، به تبع آن، رفتار نادرست را باعث میشود؛ الگوهای تصمیمگیری که در طی زمان برای واکنش به محرکهای بیرونی در ذهن شکل میگیرد با واقعیت بیرونی تطبیق ندارند. اینسان است که او عرصه دیگری را برای بیان نظریه خود میآزماید؛ عرصه اقتصاد رفتاری.
تدریس بخش مهمی از برنامه کاری داگلاس نورث بود.
او برای استدلال از پدیده فرافکنی یا پروجکشن روانی یاری میگیرد: انسانها ذهنیت خود را بر واقعیت بیرونی فرافکنده، تصویر بازساخته از واقعیت محتوم را جای واقع میگیرند. بدیهی است که واکنش به چنین کنشی مصنوعی بوده و ظرفیت فراوانی برای بروز اشتباه ایجاد میکند.
او نتیجه میگیرد که این مدلهای ذهنی زهدان نهادهای اشتباه خواهند بود و ایضا، کارکرد این نهادها بهمرور منجر به اصلاح الگوهای ذهنی اشتباه نخواهند شد، که این یک دور باطل است؛ چراکه انسانها گاه تا پای جان از اشتباهات خود دفاع کرده و در جهل مرکب میمانند.
تهکشیدن قصههای جهان
قصهای است که میگوید تمام قصههای جهان تمام شده؛ فیلم شده، رمان شده، تعریف شده، کشیده شده، نوشته شده… داگلاس نورث هم شاید از دریچه دوربینی که همیشه با خود داشته و شاید از چشمانداز وسیع دانشی که با آن سروکار داشته، به عنوان یک روشنفکر تمامعیار، بر همین پیمان است؛ میگوید مهم نیست که به بچهها چه چیزی درس داده میشود، مهم این است که «چگونه» آموزش میبینند. شاید تعبیر این حرف او چنین باشد که چگونگی، ساختار است. این ساختار ذهنی است که اهمیت دارد نه انباشتههای بیکارکرد و ناکارا. باید جهان را به گونهای دیگر روایت کرد وگرنه همه قصهها تکراری است.
از حرفهای او برمیآید که آموزشی موفق است که انسان کاوشگر و خلاق و ریسکپذیر میوه دهد؛ چنین انسانی درست تصمیم میگیرد، مبدع نهادی کارامد میشود و، در مشارکت با دیگران، جامعهای توسعهیافته بهدست میدهد. و توسعهیافتگی ممکن نیست مگر در تکتک نهادها و بهطور پایدار و یکپارچه. نمیشود به جامعهای کودکان ترسخورده و محافظهکار و دور از پرسش تحویل داد و منتظر شکوفیدن علم و فنآوری و آزادی و رفاه و دموکراسی بود.
شاید همینگونه بود که پسر یک مادر و پدر معمولی که حتی تحصیلات دبیرستانی خود را تکمیل نکرده بودند، با کوشش و کنجکاوی و جسارت از تالار مشاهیر نوبل سر درآورد.
نظرات