غرب غالب یا غرب غریب؛ آینده را کدام کشورها میسازند؟
تابهحال به این فکر کردهاید که چه تهدیدهایی پیش روی ابرقدرتهای جهان است؟ اگر بزرگترین اقتصادها و قدرتهای قرن بیستویکم را بهطورکلی غرب بنامیم، چه چالشهایی پیش روی آنها است؟ آیا زمان آن رسیده است که از مسند قدرت پایین بیایند و قدرت نوظهوری جای آنها را بگیرد؟ آیا تمدن غرب با خطر فروپاشی روبهرو
تابهحال به این فکر کردهاید که چه تهدیدهایی پیش روی ابرقدرتهای جهان است؟ اگر بزرگترین اقتصادها و قدرتهای قرن بیستویکم را بهطورکلی غرب بنامیم، چه چالشهایی پیش روی آنها است؟ آیا زمان آن رسیده است که از مسند قدرت پایین بیایند و قدرت نوظهوری جای آنها را بگیرد؟ آیا تمدن غرب با خطر فروپاشی روبهرو است؟ آینده را چه کشورهایی میسازند؟ اینها شاید مجموعهای از سوالاتی باشد که ذهن افراد بسیاری، از جمله خود من را درگیر کرده است. اینکه آینده این دنیای سراسر نااطمینانی چیست؟ با توجه به بحرانهای پیش رو چه چیزی در آینده اتفاق میافتد؟
دو همسفر شومِ غرب در سفر به قرن بیستویکم
به عقیده بسیاری از صاحبنظران غرب با دو همسفر خطرناک وارد قرن بیستویکم شد، یکی از این همسفران گرمشدن مداوم کرهزمین بود و دیگری پا به سن گذاشتن سیستم سیاسی آن. در این مقاله به بررسی این دو مقوله میپردازیم و بررسی میکنیم که چالشهای غرب چه چیزهایی هستند.
اقتصاد غرب بیشک به دلیل وابستگیاش به انرژیهای فسیلی در زمان شوکهای نفتی دچار مشکلات عدیدهای شده است اما بهجز اینها انرژیهای فسیلی با انتشار گازهای گلخانهای تهدید بزرگی برای کرهزمین بهحساب میآیند. آلودگی جوی و گرمشدن مداوم کرهزمین از جمله مهمترین میراث شوم انرژیهای فسیلی هستند که بهطورکلی تمدن بشر را با مشکل بزرگی روبهرو کردهاند.
سوختهای فسیلی نقش مهمی در آینده اقتصاد غرب دارند.
در قرن بیستم آنقدر روند صنعتی شدن بالا و پرسرعت بود که باعث ورود سالیانه میلیاردها تن گازهای آلودهکننده به جو زمین شد و البته که نمیتوان منکر این موضوع شویم که رشد بالای قرن بیستم مدیون همین انرژیهای فسیلی بود. این رشد شاید برای نسل حاضر مبارک باشد اما میراث نامبارکی برای آیندگان بهحساب میآید. درنتیجه بهتر است در ابتدا بررسی کنیم، گرمشدن زمین که برای نسلهای بعدی بهجا گذاشتهایم، چه تبعاتی دارد.
گرمشدن کرهزمین بحرانی به بزرگی حیات بشر
زمانی که دمای کرهزمین بالا میرود، یخهای قطبی آب میشوند. آبشدن یخهای قطبی بهتبع با بالا آمدن سطح آب دریاها و اقیانوسها همراه خواهد بود. در قرن بیستم به دلیل ذوب شدن یخهای قطبی، سطح آبهای زیرزمینی و آب اقیانوسها بهطور متوسط 17 سانتیمتر بالا آمده است. با آبشدن یخهای قطبی آن بخش از نور خورشید که به دلیل انعکاس از سطح یخها دوباره به خارج جوِ زمین هدایت میشد، دیگر منعکس نمیشود و همین باعث بیشتر گرمشدن کرهزمین میشود.
در قرن بیستم به دلیل ذوب شدن یخهای قطبی، سطح آبهای زیرزمینی و آب اقیانوسها بهطور متوسط 17 سانتیمتر بالا آمده است.
این روند نهایتا به یک چرخه خودافزا تبدیل میشود که متوقف کردن آن کارِ دشواری خواهد بود. طبق گزارشهای هیئت همکاریهای بین دولتی سازمان ملل متحد برای مبارزه با تغییرات جوی (IPCC)، گرمایش شدید جو عواقب سختی از جمله خشکسالی، سیل، توفانهای عظیم، موج گرما و بالا آمدن سطح دریاها را به همراه خواهد داشت. قطعا بررسی تمام جوانب گرمشدن زمین بسیار مفصلتر از اینها خواهد بود اما چیزی که برای غرب در راستای گرمتر شدن کرهزمین اهمیت دارد، آسیبی است که به شهرها، بنادر و مناطق اقتصادی ساحلیاش میرسد.
گرمشدن زمین دغدغه اخیر غرب
فیلم حقیقتی ناگوار (An Inconvenient Truth) بر اساس کتاب ال گور در مورد خطرات گرمشدن زمین ساخته شد. در این فیلم نشان داده شد که فروپاشی صخره اصلی یخ گرینلند میتواند، حدودا 6 متر سطح آبهای جهان را افزایش دهد و سیلابهای ساحلی میتواند باعث آوارگی 100 میلیون نفر شود. فیلم با نشان دادن عکسهایی از گذشته تا حالِ رشتهکوههایی چون هیمالیا، کلیمانجارو و پاتاگونیا و سایر نقاط جهان بررسی میکند که در سالهای اخیر چه بر سر آنها آمده است.
این فیلم توانسته روند گرمشدن زمین و آثار آن بر زندگی بشر را به خوبی نشان دهد؛ اما این فیلم تنها یک نمونه است. هر ساله فیلمها، مستندات و برنامههای مختلفی در این زمینه ساخته میشود. بسیاری از هنرمندان و سیاستمداران غربی در زمینه محیطزیست فعالیت میکنند و هر روز تعدادشان نیز بیشتر میشود. اینها همگی نشاندهنده میزان اهمیت این مقوله برای غرب است. بهطورکلی گرمشدن زمین برای غرب بهجز آثاری که گفته شد، از بین رفتن بسیار از انباشت سرمایههایش را در پی خواهد داشت؛ اما حل چنین مشکلی در این سطح نیازمند یک همکاری همگانی است و غرب بهتنهایی قادر به از سر گذراندن این چالش نیست.
دومین چالش غرب: کهولت سیستمی
سیستمها طول عمرهای متفاوتی دارند. بهطور مثال یک ویروس ممکن است طول عمرش تنها چند روز باشد و یا بدن انسان سیستمی است که چندین دهه میتواند زنده بماند. نظام سیاسی هر کشور یک سیستم زنده است. نظامهای سیاسی انواع مختلفی دارند. برخی از آنها تکاملی و بعضی تاسیسی هستند. سیستمهای تکاملیِ خودپدیدار معمولا به تدریج و در طول دوره بلندمدتی از تاریخ شکل میگیرند. این مدل از سیستمها فاقد تجربه شناختهشده و تفکیکشده مربوط به دوران اولیه زندگیشان هستند.
در مقابلِ سیستمهای تکاملی، سیستمهای تاسیسی در دوران کوتاهی شکل میگیرند و از زمان تاسیس تا تکامل معمولا تجارب جدی و گاه پرهزینهای را خواهند داشت. این شکل از سیستمها چرخه عمری از تولد تا مرگ را طی میکنند. حال ممکن است این فاصله چند روز و یا چند قرن باشد. بهطور مثال نظام سیاسی انگلستان یک نظام تکاملی است و نقطه تولدی برای آن نمیتوان تعیین کرد.
نمیشود از یک خودروی کهنه و فرسوده توفع تحرک و پویایی داشت.
در یک روند تاریخی بهتدریج به وجود آمده است و شکل گرفته است تا به شمایل امروزی رسیده است. به این نکته توجه کنید که نظام کشور انگلستان فاقد یک قانون اساسی مدونِ مکتوبِ مصوب است. این به درک مفهوم تکاملی بودن کمک میکند. در مقابل و با توجه به آنچه گفته شد، بدیهی است که نظام کشور ما، یک نظام تاسیسی است. نظام جمهوری اسلامی در زمانی خاص با آگاهی کامل و یا یک چارچوب و طرح اولیه ساخته شده است.
جراحان زبردست اقتصادی به نبردِ با مرگ میروند
چرخه زندگی نهایتا با رسیدن به دوران کهولت و پیری به پایان میرسد. علم بشر تا به امروز که شما در حال مطالعه این مقاله هستید، نتوانسته است که جلوی این روند کهولت و فرسودگی را در انسانها بگیرد؛ اما نکته مهم در چرخه زندگی هر انسان چگونگی رسیدن به دوران پیری است. آیا در آن دوران فردی باتجربه، عاقل و دوراندیش خواهیم بود و یا فردی که در سختی و تنگنا، آخرین دوره زندگیاش را طی میکند؟
بهجز انسان، بسیاری از سیستمهایی که بر روی زمین وجود دارند نیز دارای چرخه عمری مشابه انسانها هستند. پیری در سیستمهای اقتصادی نیز وجود دارد. همانطور که پیری در انسانها مشکلاتی را به همراه دارد، در سیستمهای اقتصادی نیز اگر این مشکلات حل نشود ممکن است آن سیستم را زمینگیر کند، حتی ثروتمندترینش را. همانطور که گفته شد متاسفانه پیری در انسانها هنوز قابل درمان نیست؛ اما نکته جالبتوجه و شگفتانگیزِ علم اقتصاد این است که اقتصاددانانِ حاذق ، در هیبت جراحی زبردست میتوانند، پیری و کهولت اقتصاد را درمان کنند و حتی جلوی مرگش را بگیرند.
همانطور که پیری در انسانها مشکلاتی را به همراه دارد، در سیستمهای اقتصادی نیز اگر این مشکلات حل نشود ممکن است آن سیستم را زمینگیر کند.
سازمانها و نظامهای سیاسی که تاسیسی هستند، نیز متولد میشوند، رشد میکنند، به تکامل میرسند، پیر میشوند و در آخر مسیر زندگیشان میمیرند. اینکه هرکدام از این دورهها چه مدتزمانی طول میکشد، از نظامی به نظام دیگر متفاوت است و بستگی به سازگاری، انسجام و پویایی اهداف آن نظام دارد. در هر دو نوع از نظامها عوامل بیرونی میتوانند، بر طول عمر آنها تاثیر بگذارند و آن را افزایش دهند و یا با کاهش طول عمر، نظام سیاسی را با سرعت بیشتری در جاده حیاتش به دره مرگ برسانند.
چگونه جلوی مرگ را بگیریم؟
رسیدن به مرحله مرگ، چه بخواهیم و چه نخواهیم، برای هر نظام اتفاق میافتد. با اینکه ممکن است یک نظام سیاسی در طول عمرش بارها و بارها در مسیر خود دوربرگردانهایی را رفته و به مراحل پیشتر چرخه عمر خود بازگردد اما مرگ جزء لاینفک این جاده است. یک سیستم تنها در صورتی میتواند از چنگال مرگ بگریزد که در طول زندگی خود به نوع جدیدی از سیستم تحول پیدا کند.
به دیگر سخن در این حالت گویی سیستم از جاده عمر خود خارج شده و به جاده عمری که طول بیشتری دارد، رفته است. این اتفاق معمولا توسط یک تحول بنیادی و یا تحول سیستمی به دست میآید. با توجه به آنچه گفته شد، سیستمی که به کهولت میرسد، تنها با یک جهش میتواند از مرگ خود جلوگیری کند. این جهش میتواند از بیرون بر سیستم تحمیل شود و یا سیستم از دوران شروع به بازسازی کند.
درنتیجه سیستمی هوشمند است که بتواند رسیدن خود به دوران پیری را تشخیص داده و در پی درمان آن برآید. در این چرخه رو به افول، تنها سیستمهایی که دارای خودآگاهی هستند، میتوانند از درون خود را متحول کنند. درنتیجه سیستمهای سیاسی نیز اگر پویایی لازم را داشته باشند، میتوانند از درون خود را متحول کرده و ارتقا دهند.
پس میتوان اینگونه گفت که ما تا به اینجا، به یک فرمول جادویی برای جاودانگی دست یافتیم که بهوسیله آنیک سیستم میتواند، در مسیر توسعه سیستمی قرار گیرد و به مرگ نرسد. این سیستم دیگر هیچوقت تحولات بزرگ و شکننده را تجربه نخواهد کرد و به یک ثبات خواهد رسید.
هانتینگتون از نبرد تمدنها در آینده نزدیک میگوید
از یک سنی به بعد کمکم تارهای سفید مو نمایان میشوند، پوست صورت شادابی خود را از دست داده و چروکهایی در قسمتهای مختلف آنجا خوش میکنند. امراض مختلفی به سراغ انسان میآید و تمام این نشانهها به انسانها این هشدار را میدهد که دوران شادابی و جوانی به پایان رسیده است. در مورد نظامهای سیاسی نیز دستهای از نشانهها وجود دارد که به ما میفهماند که دوره جوانی سیستم به پایان رسیده است و وارد دوران کهولت شده است. اگر این پیامها مبنی بر رسیدن به دوره کهولت سیستم جدی گرفته نشوند، هرچه زمان جلوتر برود درمانش سختتر خواهد شد.
به نظر نمیرسد آمریکا مالک اصلی قدرت در آینده زمین باشد.
در اواخر سالهای پایانی دو دهه هشتاد و نود، در غرب نظریههای فراوانی درباره افول قدرت تمدن غرب مخصوصا آمریکا ارائه شد. نظریه نبرد تمدنهای هانتینگتون نیز بر این اساس شکل گرفته که غرب در مسیر کاهش برتری و اقتدار خود قرار گرفته است و برای حفظ این برتری باید از صحنه نبرد تمدنها پیروز بیرون آید؛ اما چه چیزی جمع کثیری از اندیشمندان را به این فکر واداشته است که تمدن غرب در خطر است؟ تمامی آنها آمدهاند تمدنهای دنیا را در حوزههای اقتصادی، اجتماعی، نظامی، علمی و… با غرب مقایسه کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که سهم غرب از این تواناییها رو به کاهش است.
غربِ غالب بر جهان و یا غربِ در حال سقوط؟
هانتیگتون معتقد است که دو تصویر برای غرب در جهان ترسیم شده است. اولین تصویر، غرب را قدرت مطلق و حاکم جهان میداند که تنها چالش جدی که با آن روبهرو بوده است، اتحاد جماهیر شوروی و نظام کمونیست بوده که آن هم بهصورت خودجوش برطرف شده است؛ اما تصویر دوم، غرب را در سراشیبی سقوط ترسیم کرده است و نشان میدهد که غرب در مقایسه با سایر تمدنها از نظر قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی در حال پس رفت است.
اما آیا این کهولت سیستمی غرب به معنای قدرت گرفتن کشورهای غیرغربی چون چین و هند است؟
سوالی که قطعا از هانتینگتون پرسیده میشود، این است که کدامیک از این تصاویر درست است؟ آیا قبول کنیم که دوران سیطره عظیم غرب بر اقتصاد جهان رو به پایان است؟ او در پاسخ موضع میانهای را میگیرد و میگوید که هر دو تصویری که ارائه شده است، واقعیت دارد. غرب در قرن بیستویکم بر نظام جهانی تسلط دارد و در جایگاه اول است اما قدرت غرب در مقایسه با سایر تمدنها رو به کاهش است. بهطورکلی هانتیگتون معتقد است درست است که در حال حاضر غرب در بیشتر حوزههای تمدنی بر سایر تمدنها برتری دارد اما این برتری در حال کم سو شدن است؛ اما آیا این کهولت سیستمی غرب به معنای قدرت گرفتن کشورهای غیرغربی چون چین و هند است؟
پیری و کاهش دارایی و توانایی
بسیاری از اقتصاددانان معتقد هستند که اگر در دوره کهولت سیستم غرب نبودیم، شاید کشورهایی چون چین و هند چنین پیشرفتی نمیکردند. البته نمیتوان تلاشهای این کشورها را کتمان کرد؛ اما بسیاری از این فرصتها که اکنون در اختیارشان قرار گرفته است، به دلیل کهولت سیستم غرب است. نکتهای که وجود دارد و پیشتر نیز به آن پرداخته شد، این است که یک سیستم میتواند خود را بازیابی کند و به دورهها قبلتری از چرخه حیات خود برود.
بهطور مثال ممکن است یک شرکت بسیار بزرگ بخشی از نیرویش را تعدیل کند، فضای شرکت را کوچکتر کند اما بهصورت کارآمدتر به فعالیت خوب بپردازد و قدرت رقابتیاش را حفظ کند. کاهش داراییها و تواناییهای یک سیستم لزوما باعث کهولت سیستم نمیشود؛ اما برعکس این داستان کاملا صادق است؛ یعنی ورود به دوران پیری با کاهش داراییها و تواناییها همراه است.
زمستان در راه است
در این مقاله سعی شد تا دو مورد از بزرگترین چالشهای پیش روی غرب بررسی شود. نخستین چالش مربوط به حجم عظیم آلودگی است که در حال بلعیدن کل کرهزمین است که پیامدهایی عظیمی برای تمام مردم جهان دارد و علاوه بر آنها غرب با زیر آب رفتن خشکیهایش بخش بزرگی از سرمایههای مادی خود را از دست میدهد. دومین چالش که به آن پرداخته شد، رسیدن به دوران کهنسالی سیستم سیاسی غرب است. اینکه غرب در حال از دست دادن مزیتهای رقابتیاش در مقابل کشورهای توسعهیابنده شده است، مشخص است.
اگر جلوی این روند گرفته نشود بخش بزرگی از اقتدار غرب در دنیا از دست خواهد رفت اما میدانیم که سیستم غرب هوشمند و پویا است و بعید است که منتظر از بین رفتن موقعیتش بنشیند. چیزی که عیان است، این است که غرب برای حل چالشها نیازمند به تعامل با جهان است. امروز دیگر زمان دوری از جهان و رسیدن به صلح و امنیت و رفاه به سر آمده است. شاید مانند سریال بازی تاجوتخت همه باید برای جنگ بزرگ آماده شوند، چرا که زمستان در راه است.
نظرات