آموزش در دنیای مدرن، یاد بگیریم که یاد بگیریم
با اینکه دنیای امروز با دنیای صدسال پیش خیلی فرق دارد، اما یکی از حوزهها چندان تغییری نکرده است. حوزه آموزش علیرغم همه این تغییرات مثل دو قرن پیش است. دلیل این عدمتغییر به فرآیند آموزش که مربوط به ذهن ما است برمیگردد. برای آماده کردن کودکان امروز برای ورود به دنیای مدرن واقعا هم
با اینکه دنیای امروز با دنیای صدسال پیش خیلی فرق دارد، اما یکی از حوزهها چندان تغییری نکرده است. حوزه آموزش علیرغم همه این تغییرات مثل دو قرن پیش است.
دلیل این عدمتغییر به فرآیند آموزش که مربوط به ذهن ما است برمیگردد. برای آماده کردن کودکان امروز برای ورود به دنیای مدرن واقعا هم لازم نیست این سبک آموزش را تغییر دهیم. بلکه لازم است محتوای آموزش را بهروز کنیم.
وقتی همه اشتباه میکردند
زمانی که من و هم نسلهای من مدرسه میرفتیم، درس همهچیز بود. تنها مسیر واقعی موفقیت درس خواندن بود و هرکسی که درس نمیخواند هم از سوی خانواده، هم از سوی مدرسه و هم از سوی جامعه باید آماده نگاههای بد میشد.
مسیر دیگری هم وجود نداشت. منابع اطلاعاتی چندانی غیر از کتابهای قدیمی برای یادگیری وجود نداشت. وقتی کسی نمیتوانست درس بخواند و دیپلم بگیرد، تنها شغلی که میشد برایش متصور شد، شغلهای ساده و مهمی مثل کارگری بودند.
آنهایی هم که باهوشتر بودند میتوانستند پیش یک استادکار ماهر، مکانیک، نجار، برقکار و سیمکش ساختمان شوند. کسانی که بهصورت خانوادگی به حرفهای مشغول بودند هم در نهایت به راه پدر یا دیگر افراد خانواده میرفتند.
اگر پدر کفاش بود، فرزند هم در نهایت یا کفاش میشد یا مغازه کفشفروشی باز میکرد. اگر هم هوش، ذکاوت و البته شانس با او یار بود، میتوانست یک کارگاه تولید کفش برای خودش ایجاد کند.
البته از همینجا هم بهترین راه ثروتمند شدن خود را نمایان میکرد. بهترین راه ثروتمند شدن چه در آن زمان و چه در دنیای امروز این است که سعی کنید در خانوادهای ثروتمند به دنیا بیایید.
کودکانی که پدرشان و اعضای خانوادهشان در تجارتهای بزرگ مشغول بودند، طبیعتا هنگامی که بزرگ میشدند هم ثروتمند میشدند و هم راههای کسب ثروت را میآموختند. از همینجا میشد نقش پدر پولدار و پدر بیپول را در میزان ثروت فرزندان دید.
وقتی مدرسهای برای کسبوکار وجود نداشت
به همین روش پدر هم فوتوفنهایی را که برای تجارت در طول سالها آموخته بود، به فرزندان خود منتقل میکرد. همچنین مشتریان و بازاری را که دستوپا کرده بود، بدون تلاش فرزندان، در اختیارشان قرار میداد.
در ضمن آنها میتوانستند با تکیه بر اعتبار و دارایی پدر یا دیگر اعضای خانواده و فامیل، پلههای ترقی را چند شبه طی کنند. اینگونه، افراد ثروتمند، ثروتمندتر میشدند .
البته تعداد کسانی که درس نمیخواندند و چنین شانسی داشتند همواره کم بود و همچنان نیز کم است.
ازاینروی تنها چیزی که میتوانست احتمال موفقیت افراد را افزایش دهد تا در نهایت نانی برای خوردن داشته باشد، درس خواندن بود.
پیش از دوره ما بیشتر افراد تلاش میکردند دیپلم بگیرند؛ زیرا ادارههای دولتی و بانکها کلی نیرو با مدرک دیپلم لازم داشتند.
آن روزها هم کارمند بودن، هم شان و منزلت اجتماعی داشت و هم ثبات اقتصادی قابل قبولی را برای فرد به همراه میآورد؛ زیرا یک کارمند مطمئن بود که اگر دنیا هم بترکد، حقوق او همچنان واریز خواهد شد.
اما وقتی همه درس بخوانند و همه دیپلم بگیرند، مشخص است که برای همه جایی وجود نخواهد داشت. این اتفاق بسیاری از دارندگان دیپلم را ناامید کرد؛ زیرا آنها به امید همین کارمند شدن تا دیپلم خوانده بودند، اما چیزی نصیبشان نشده بود.
وقتی آزموده را میآزماییم
این تجربه دستخالی ماندن پس از دیپلم گرفتن، تاثیری روی درک جمعی ما ایرانیان از درس خواندن نداشت. بازهم همه تلاش میکردند که درس بخوانند. به نظر شما گام بعدی برای درس خواندن چه بود؟ بله. دانشگاه و کنکور.
اینگونه شد که بسیاری از افراد به هوای همان شغلهای کارمندی که قبلا از دستشان رفته بود تلاش خود را برای ورود به دانشگاه و موفقیت در آزمون بیسروته کنکور آغاز کردند.
از آنجایی هم که تحصیلات عالی رایگان بود، تقریبا همه به این مسیر وارد میشدند؛ زیرا به نظرشان سنگ مفت بود و گنجشک همچنین.
البته چنین کاری از لحاظهایی معقول بود؛ زیرا دانشگاه تنها جایی بود که شما میتوانستید یک مهارت یا دانش سطح بالا را یاد بگیرید.
اما وقتی اینهمه متقاضی وارد دانشگاه شدند، از آنجایی هم که موقعیتهای شغلی کم بودند، دوباره سیلی از افراد لیسانس به دست ایجاد شدند که وقت زیادی را صرف یادگیری کرده بودند و حالا شغلی نداشتند.
زیرا آنچه در دانشگاه یاد گرفته بودند، یا خیلی فراتر از چیزی بود که در بازار کار لازم بود یا اینکه کلا در حوزه دیگری بود؛ زیرا چرخ دانشگاه و صنعت در ایران کوک نیستند .
علیرغم این تجربه سخت، تابوتب ورود به دانشگاه از بین نرفت. این نسل ذوق و شوق ورود به دانشگاه را به نسل ما منتقل کردند.
زمانی که من راهنمایی میخواندم، تازه کتابهای درسی داشت تغییر میکرد. کتاب حرفهوفن از اولین کتابهایی بود که تغییر چشمگیری کرده بودند. برای اولین بار در کتابهای درسی، الکترونیک آموزش داده میشد؛ اما یک مشکل وجود داشت. این بود که کتابها حرف جدیدی برای گفتن داشتند و معلمها نه.
یادم است آن روزها بهعنوان تمرین کتاب، یک مدار چشمکزن وجود داشت که دانشآموز باید بهعنوان یک تکلیف درسی آن را میساخت. ولی من تنها کسی بودم که آن را ساختم و به مدرسه بردم. صرفا به این خاطر که من خیلی پیشتر از آن بهواسطه مجلات الکترونیک که دوستم برایم میآورد تا حدی الکترونیک بلد بودم.
از آنجایی هم که نویسندگان کتاب هم احتمالا از قضیه سر درنمیآوردند، حتی ملزومات ساخت آن مدار را هم توضیح نداده بودند. در نتیجه با چیزی که در کتاب میآموختیم نمیشد آن را سر هم کرد. از آن سو معلم هم هیچچیزی از قضیه نمیدانست.
وقتی جاده میپیچد و ما نمیپیچیم
مشکل این بود که دنیا داشت تغییر میکرد اما نه مدرسه و نه معلمها از آن خبر نداشتند. شاید کسانی که کتابهای درسی تالیف میکردند صرفا به خاطر دسترسی به افراد آگاهتر این تغییرات را بهتر میدیدند و در نتیجه محتوای کتابهای آموزشی را عوض میکردند.
اما وقتی قرار است معلم چیزی را درس بدهد که خود بلد نیست، چه نتیجه مثبتی میتواند حاصل شود؟
بعدها وقتی وارد دبیرستان شدم هم صرفا دو کتاب آموزش کامپیوتر در درسهای خود داشتیم. من در خانه کامپیوتر نداشتم. تنها آشنایی من با کامپیوتر در اتاق کامپیوتر مدرسه بود. مدرسه ما تنها مدرسه شهرستان ما بود که اتاق کامپیوتر داشت. به خاطر اینکه مدرسه نمونه دولتی بود و بودجه بیشتری از بقیه داشت.
اما این آشنایی چیز خاصی به من یاد نداد. چون برای هر سه نفر یک کامپیوتر بود که آن هم درست کار نمیکرد.
اما بااینهمه یک نکته جالب وجود دارد. من و نسل من که هم سن اختراع اینترنت هستیم و پیش از هیجده سالگی یا کامپیوتر نداشتیم یا اگر داشتیم اینترنتی در کار نبود یا اگر بود، سرعت اتصال آن ۵ کیلوبیت در ثانیه بود، هنوز هم در فناوری حرفی برای گفتن داریم.
چگونه چنین اتفاقی افتاده است؟ پاسخ این سؤال میتواند نشان دهد چگونه میتوانیم کودکان را برای آینده آماده کنیم.
مدرسه مدرن، آدمهای مدرن نیاز دارد
اختراع فناوریها در طول زمان، ابعاد گوناگونی از زندگی بشری را تغییر داده است. یکی از این حوزهها هم همواره حوزه آموزش بوده که البته راستش چندان تغییری نکرده است.
زمانی ادیسون پیشبینی کرده بود که تصاویر متحرک میتواند انقلابی در آموزش ایجاد کند. قبلا هم اختراع رادیو بسیاری را به همین فکر انداخته بود. اختراع تلویزیون هم همین ایده را ذهنها ایجاد کرد. همین ایده پس از ابداع اینترنت و سیدی هم مطرح شد.
تصور میشد که هرکدام از اینها آموزش را دگرگون کنند؛ اما نکردند.
بهترین روش آموزش همواره آموزش فردبهفرد است؛ یعنی هر کودک باید یک معلم داشته باشد که متناسب با توانایی و سرعت یادگیری کودک به او آموزش دهد و آزمون بگیرد.
مشخصا چنین کاری به دلیل نبود منابع انسانی و مالی، عملا غیرممکن است. ازاینروی از همان دو قرن پیش کلاسهای آموزشی متشکل از یک معلم و چند دانشآموز هستند.
مشکل این سبک آموزشی این است که سرعت آموزش معلم برای برخی مناسب، برای برخی کند و خستهکننده و برای برخی دیگر تند و گیجکننده است.
ایده ایجاد انقلاب در آموزش با استفاده از رادیو، تلویزیون، تصاویر متحرک و اینترنت هم با همین فکر ایجاد شده بود؛ یعنی بهجای اینکه کلی معلم کمکیفیت را سر کلاس بفرستیم، یک محتوای آموزشی درست و دقیق را تدوین میکنیم و اجازه میدهیم معلمهایی که کارشان خوب است آن را تدریس کنند و دانشآموزان نیز با استفاده رادیو، تلویزیون و اینترنت پای درس این معلمها بنشینند.
انقلابی که هیچوقت رخ نداد
این ایده کار نکرد و هنوز که هنوز است به سبک دو قرن پیش، آموزش همچنان با یک معلم، تعدادی دانشآموز و تختهسیاه یا وایتبرد انجام میشود. تنها تفاوت این است که مثلا امروزه ممکن است ویدیو پروژکتور و اینترنت سر کلاس باشد و در بعضی جاها بهجای کتاب و دفتر از تبلت استفاده کنند.
تمام کسانی که به نظرشان میشد با فناوری آموزش را متحول کرد، اینگونه فکر میکردند که کار معلم فقط تدریس است.
اما راستش تدریس فقط جنبه دوم کار یک معلم است. کار معلم در انتقال اطلاعات و دانش از ذهن خود به ذهن دانشآموزان نیست.
کار معلم راهنمایی دانشآموز در فرآیند یادگیری است. کار او الهام بخشیدن، به چالش کشیدن و به هیجان آوردن دانشآموزان برای یادگیری است. دراینبین شاهد مهمترین کار معلم این است که کاری کند همه دانشآموزان فکر کنند که اهمیت دارند و باعث شوند آنها مسئولیت یادگیری خودشان را به عهده بگیرند.
البته نمیگوییم که ویدئو، اینترنت، انیمیشن و کلی ابزار دیگری، در آموزش موثر نیست؛ اما در بهترین حالت اینها فقط ابزارهای کمکآموزشی هستند و نه ابزار آموزشی.
آنچه باعث شد نسل من همچنان در دنیای پرشتاب امروز حرفی برای گفتن داشته باشند، یافتن چنین معلمهایی نه در مدرسه بلکه در دانشگاه بود.
پس آموزش در قرن ۲۱ م باید چگونه باشد؟
تنها چیزی که میتوان مطمئن بود که در دنیای مدرن تغییر نمیکند، تغییر دائمی آن است. مشخصا چیزی که باعث تمام این تغییرات میشود، رشد فناوری است. فناوری با سرعت بسیار بیشتری از آنچه بیشتر آدمها بتوانند برسند، پیشرفت میکند.
بارها در همین آکادمی تجارتنیوز ، به جنبههای گوناگون هوش مصنوعی پرداختهایم. چیزی که در همه این مطالب مشترک بود، این نکته بود که هوش مصنوعی دیر یا زود، بسیاری از آدمها را بیکار خواهد کرد. بیکاری ناشی از هوش مصنوعی اجتنابناپذیر است.
ترکیب هوش مصنوعی با فناوریهای رباتیک، شرایطی کاری را ایجاد خواهد کرد که در آن شرایط، انسانها نه بازدهی کافی برای انجام کارها را خواهند داشت و نه مهارت و توانایی بدنیشان در حد و اندازه هوش مصنوعی خواهد بود.
این اتفاق باعث ایجاد طبقهای از افراد میشود که نهتنها بیکار شدهاند بلکه نمیتوان آنها را استخدام کرد، یعنی یک طبقه بیمصرف .
همه اینها ما را به یافتن پاسخ این سوال وامیدارد: چگونه در قرن ۲۱ همچنان شاغل بمانیم؟ دانستن پاسخ این سوال به ما میگوید که آموزش در قرن ۲۱م باید چگونه باشد.
آیندگان باید چه مهارتهایی داشته باشند؟
بسیاری از آیندهپژوهان و متخصصان معتقد هستند که باید به کودکان امروزه مجموعه مهارتهای 4C را آموزش داد. این مهارتها عبارتاند از:
- تفکر نقادانه (Critical Thinking)
- مهارتهای ارتباطی (Communication)
- همکاری (Collaboration)
- خلاقیت (Creativity)
در دنیای مدرن هرکدام از این مهارتها برای خود اهمیت دارند. تفکر نقادانه به کودکان کمک خواهد کرد که در دنیای هاکسلی امروز بتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند. نگذارند واقعیتها برایشان لای هزاران اطلاعات زرد و بهدردنخور گم بشود. در نتیجه مسیر درستی بپیمایند.
تفکر نقادانه همچنین باعث ریزبینیهایی میشود که در نهایت میتواند به یافتن یک مشکل و جستجو و یافتن راهحل آن مشکل بینجامد. از این طریق میتوانیم کودکان توانا و کارآفرین داشته باشند.
البته که بدون ارتباط و همکاری با دیگران، کارآفرینی، ایجاد کسبوکار و شاغل شدن عملی نیست. یک فرد در صورتی میتواند مؤثر عمل کند که با دیگران همکاری و ارتباط داشته باشد.
چیزی که باعث میشود لزوم همکاری و ارتباطات با دیگران اینقدر اهمیت داشته باشند، اینترنت اعتیادآور و شبکههای اجتماعی در دنیای امروز است.
مشخصا کودکی که دائما درگیر تبلت یا گوشی خود است، زیاد نمیتواند با دیگران ارتباط بگیرد و با آنها همکاری کند. در نتیجه آموزش این دو مهارت به کودکان از مهمترین چیزهایی است که مدرسههای مدرن باید در نظر بگیرند.
از خلاقیت هم زیاد گفتهایم. قدردانی از کلافگی و کنار گذاشتن گوشی و تبلت لااقل برای چند دقیقه در روز، چالش خلاقیت و پرورش ذهنی جسور و ایدهپرداز هم قطعا برای کودکان امروزی لازم است.
اما در کنار اینها مهارتهای دیگر هم هست که من میخواهم اضافه کنم.
۱- رهبری
البته نه همه قرار است رهبر شوند و نه همه میتوانند رهبر شوند؛ اما آموزش رهبری و مدیریت به کودکان امروز کمک میکند که راحتتر در آینده دیگران را تحت تاثیر قرار دهند و بتوانند راه خود را در آن شلوغی بیابند.
۲- عادت به تغییر
همانطور که گفتیم سرعت تغییرات در دنیای مدرن ما بسیار زیاد است. این تغییرات از تغییر ابزارها و گجتها شروع میشوند و به هر چیز دیگری میرسند. این تغییرات باعث میشوند مهارتهای قبلی دیگر بهدردنخورند و مهارتهای جدید لازم باشد. در نتیجه ممکن است در بازه زمانی کوتاهی هر آنچه میدانیم دیگر قدیمی شود و کلا پیش از آنکه بفهمیم، دیر شود.
تغییرات با خود استرس به همراه دارند. خصوصا استرس شغلی . کودکان امروز در آیندهای شاغل خواهند شد که هرروز تغییر میکند و آنها باید بلد باشند خود را با این تغییرات سازگار کنند تا از استرس دور بمانند.
۳- باید یاد بگیرند که یاد بگیرند
این تغییرات طبیعتا همراه با تغییر مهارتهای شغلی است. مهارتهای شغلی که هرروز عوض میشوند و آدمها باید یاد بگیرند. با اینکه شاید در آن دوران نیز هنوز دانشگاه و تحصیلات دانشگاهی بهترین موقعیت یادگیری باشند؛ اما دانشگاه رفتن هم هزینه مالی دارد و هم هزینه زمانی و در نتیجه برای همه عملی نیست.
در نتیجه باید به کودکان امروز آموزش دهیم که سریع یاد بگیرند. اینترنت همین امروز هم پر است از ابزارهای یادگیری که البته بیشترشان بر پایه خودآموزی استوار شدهاند.
مهارت یادگیری سریع به افراد این امکان را میدهد که راحتتر بتوانند با این تغییرات همراه شوند زیرا اگر همراه نشوند، خیلی طول نمیکشد که آنچه میدانند دیگر به دردشان نخورد.
نباید از مهارتهای فرعی غافل بمانیم
ازآنجاییکه قرار نیست همه به دانشگاه بروند، در نتیجه در کنار این مهارتهای اصلی، مهارتهای فرعی دیگری نیز باید به کودکان امروزی آموزش دهیم. مهارتهایی که عموما در حوزههای فناوری هستند.
از بین تمامی این مهارتهای فنی که باید کودکان امروز یاد بگیرند، مهارت برنامهنویسی و کار با کامپیوتر از همه مهمتر است؛ زیرا دانش برنامهنویسی به آنها کمک خواهند کرد با استفاده از همین مهارت یادگیری سریع، در حوزههای دیگری مثل دانش دادهها، بیگدیتا و هر چیزی جدید دنیای مدرن راحتتر وارد شوند.
نظرات