شایستهسالاری: چرا از برندهشدن بعضیها خوشحال نمیشویم؟
آیا شایستهسالاری در همهجا رعایت میشود؟ چرا از برندهشدن بعضیها خوشحال نمیشویم؟ اگر تمایل داشته باشید، میتوانید پیش از مطالعه مقاله، در نظرسنجی زیر هم شرکت کنید. نتایج این نظرسنجی برای همه کسانی که در آن شرکت میکنند قابل مشاهده است و احتمالا به فهم این مقاله و ارائه تصویری از رویکردِ ما ایرانیها در
آیا شایستهسالاری در همهجا رعایت میشود؟ چرا از برندهشدن بعضیها خوشحال نمیشویم؟
اگر تمایل داشته باشید، میتوانید پیش از مطالعه مقاله، در نظرسنجی زیر هم شرکت کنید.
نتایج این نظرسنجی برای همه کسانی که در آن شرکت میکنند قابل مشاهده است و احتمالا به فهم این مقاله و ارائه تصویری از رویکردِ ما ایرانیها در باب مقولاتی نظیر «عدالت» و «شایستهسالاری» هم کمک میکند.
[totalpoll id="376007″]
چه کسانی باید در صدر بنشینند؟
سیستمهای اقتصادی (اعم از نظامهای سیاسی و حتی مثلا یک بازی در تلویزیون که برندهاش یک میلیون تومان جایزه میگیرد) باید چگونه به افراد «پاداش» بدهند؟ آیا موافقید که افراد بر اساسِ شانس «قدر ببینند»؟ مثلا، همان طور که در آخرین پرسشِ ابتدای این مقاله پرسیدیم، آیا موافقید که نه بر اساسِ شایستگیهایتان، که بر اساس بخت و اقبال در مورد استخدام شما تصمیمگیری شود؟
به نظر میرسد پاسخ به این پرسش تا حد زیادی به طبقه اجتماعیِ افراد و اینکه تاکنون چقدر در زندگی موفق بودهاند، وابسته باشد. به عبارت دیگر، نظر افراد در مورد «شایستهسالاری» به زمینهای که از آن میآیند بستگی دارد.
افرادی که از یک دانشگاهِ خوب فارغالتحصیل شدهاند، رزومه کاریِ خوبی دارند، در یک خانواده بهنسبت مرفه زندگی میکنند و تاکنون طعم «دیدهنشدن» و «فقر» را نچشیدهاند، احتمالا مخالف شانسیبودن استخدام در بهترین شرکت ایرانی هستند.
نظر افراد در مورد «شایستهسالاری» به زمینهای که از آن میآیند بستگی دارد.
در مقابل، کسانی که سابقه تحصیلی خوبی ندارند، تلاششان برای یافتن کار مناسب، با ایدهآلهای آنها فرسنگها فاصله دارد و بارها خالیبودنِ جیبشان را تجربه کردهاند، احتمالا موافق شانسیبودن استخدامِ موردنظر هستند.
افراد دسته دوم، احتمالا چیز زیادی برای از دست دادن ندارند و وقتی پیشاپیش فکر نمیکردند که در جریانِ استخدام با حقوق ماهانه 20 میلیون تومانی جایی داشته باشند، شرکت در یک مسابقه بختآزمایی هم چیزی از آنها کم نمیکند. این افراد، حاضر خواهند بود دست به کاری بزنند که آن را «انتقال انتخاب» مینامیم.
افراد دسته اول اما ممکن است فکر کنند که شانس پیروزی در یک قرعهکشی، کمتر از شانسِ انتخاب آنها بر اساس رزومهای است که برایش زحمت کشیدهاند. این افراد، احتمالا طرفدار «شایستهسالاری» (meritocracy) بر اساسِ تواناییها هستند، تواناییهایی که البته همین حالا هم کسب کردهاند.
از «رویای آمریکایی» تا «تناسخ» هندی
مردم کشورهای مختلف هم احتمالا در مورد این پرسش به اشکال متفاوتی فکر میکنند.
هندیها، که نظام طبقاتی یا «کاستیِ» بسیار کهنی دارند، معتقدند جایگاه افراد در سلسلهمراتبِ اجتماعی و در زندگی امروزیِ آنها، ناشی از شیوه زیست آنها در زندگیهای قبلیشان است. (تناسخ) بر این اساس، اگر شما امروز آنقدر فقیر هستید که در گوشهخیابان میخوابید و به نان شب محتاجید، حتما در زندگی قبلیتان مرتکب گناه شدهاید. اما اگر حالا «مهاراجه»ای هستید که در قصر زندگی میکند، حتما در زندگیِ قبلیتان فرد نیکوکاری بودهاید.
در مقابل، میتوانیم مردم آمریکا را در نظر بگیریم که به شیوهای تا حدی متفاوت در مورد شایستگیِ افراد در مورد جایگاهِ اجتماعیشان میاندیشند.
آمریکا تا پیش از قرن بیستم، جایی بود که تبعیدیهایِ اروپایی و آنهایی که در این قاره جایی برای پیشرفت نداشتند، به آن به چشم کعبه آمال نگاه میکردند. سیل مهاجران اروپایی، به خصوص از ایرلند و ایتالیا، روانه آمریکا میشدند تا بخت خود را برای یک زندگی بهتر امتحان کنند. (به عنوان مثال، دو مورد از غولهای بازیگری آمریکا، «رابرت دِ نیرو» و «آل پاچینو»، هر دو از نسلِ مهاجران ایتالیایی در آمریکا هستند.)
جامعهشناسانِ فرهنگی میگویند آمریکاییها به چیزی به عنوان «رویای آمریکایی» (American Dream) اعتقاد دارند. منظور از رویایِ آمریکایی بهطور خلاصه این است: اگر به اندازه کافی تلاش کنی، میتوانی روزی پیشرفت کنی و البته سقفی برای پیشرفت تو وجود نخواهد داشت.
بسیاری از هندیها معتقدند فقر در زندگی کنونی، ناشی از گناه در زندگیهای پیشینِ شخص است.
بسیاری از پژوهشها هم نشان میدهند که آمریکاییها، به سوالاتی مانند سوال 6 در ابتدای این مقاله جواب منفی میدهند: بیشترِ آنها فکر میکنند جایگاه اجتماعی و اقتصادیشان همین است که هست، چرا که به همین اندازه تلاش کردهاند و البته، اگر تلاششان را بیشتر کنند، سقفی برای ترقی نخواهند داشت.
آلمانیهایِ خوشبین، رومانیاییهایِ بدبین
طرز تفکر غالب اروپاییها در مورد مفاهیمی همچون «پیشرفت»، «شایستهسالاری» و «تلاش»، تا حد زیادی شبیه آمریکاییها است. با این همه، به نظر میرسد «همه» اروپاییها در این مورد همنظر نباشند.
نظرسنجی موسسه «گالوپ» (Gallup) در سال 2012 (زمانی که آسیبهای ناشی از بحران مالی 2008-2007 هنوز هم حس میشد)، در بابِ تصور در مورد پیشرفتِ ناشی از کار و تلاش، نتایج جالبی در بر دارد: بیشتر اروپاییها معتقدند با کار و تلاشِ زیاد، میتوانند پیشرفت کنند. جالبتر اینکه این عقیده در سال 2011 (پس از بحران اقتصادی) نسبت به سال 2008 (پیش از بحران اقتصادی) حتی راسختر هم شده است، اما عمدتا در اقتصادهای ثروتمند اروپا مانند اقتصاد آلمان ! (جدول را ببینید.)
چقدر به این گزاره اعتقاد دارید: «مردم کشور شما میتوانند با کار سخت و تلاش، پیشرفت کنند»؟ (برآوردِ پاسخهای مثبت) | ||
نام کشور | پیش از بحران مالی در سال 2008 | سال 2011 |
آلمان | 66 درصد | 85 درصد |
پرتغال | 48 درصد | 65 درصد |
سوئد | 76 درصد | 89 درصد |
بریتانیا | 72 درصد | 81 درصد |
فرانسه | 69 درصد | 74 درصد |
ایرلند | 87 درصد | 81 درصد |
یونان | 66 درصد | 51 درصد |
رومانی | 57 درصد | 41 درصد |
به عبارت دیگر، عمده اروپاییهایی که اقتصادِ بحرانزده سالهای 2007 و 2008 را تجربه کرده بودند، در سال 2011، اعتقاد بیشتری به این گزاره داشتند که «میتوان با کار و تلاش بیشتر، پیشرفت کرد.» البته، مردم کشورهای فقیرترِ اروپا، مانند رومانی و یونان، به اندازه آلمانیها و سوئدیهای ثروتمند، به این گزاره اطمینان نداشتند، چرا که اقتصادهاشان در بحرانِ مالی آسیب بیشتری دیده بود.
در واقع، شاید بتوان از این نظرسنجی این نتیجه کلی را انتزاع کرد: نظرِ افراد راجع به اینکه میتوانند از کار و تلاشِ بیشتر نتیجه بهتری بگیرند، (در میان سایر عوامل) به وضعیت اقتصادیشان هم بستگی دارد. (یا شاید این نتیجه دورتر و ذهنیتر: عادلانه و شایستهسالار بودنِ یک سیستم، زمانی تایید میشود که جیب شما پرپول باشد!)
نظامِ «داد» و «فرّهِ» از دسترفته
اما ما ایرانیها در مورد مفاهیمی مانند «پیشرفت با کار و تلاش»، «شایستهسالاری» و «عادلانه بودن نظام اقتصادی» چطور فکر میکنیم؟
«کمال پولادی» در کتاب «در سودایِ نظامِ داد»، میگوید ایران (به لحاظ مفهومی و نه جغرافیایی)، به «عدالت» به عنوان بزرگترین ارزشِ یک نظام سیاسی مینگرد. به باورِ «پولادی»، ایرانیها همواره بهدنبال نظامی سیاسی بودهاند که بتواند عدالت را اجرا کند و تنها نظامِ سیاسیِ پایدار، نظامی است که در وهله نخست عادلانه باشد.
مفهوم «فرّه» یا «فرّه ایزدی»، هم در همین ارتباط قابل فهم است. به گفته «پولادی»، ایرانیها پادشاه را فردی «فرهمند» میدانستند، یعنی کسی که «ایزد» به او عطیهای داده تا با حکومتکردن، «دادگستری» کند و عدالت را به اجرا در آورد.
در کتابِ «در سودایِ نظامِ داد» میخوانیم که ایرانیها همواره به دنبال عدالت و نوعی شایستهسالاری در نظامهای سیاسی بودهاند.
خوشنامیِ پادشاهانی با هاله افسانهای-اسطورهایِ مثبت، نظیرِ «انوشیروانِ دادگر» و بدنامی و عاقبت شومِ پادشاهانی نظیر «جمشید» را هم میتوان به همین سازوکار نسبت داد. فردوسی در مورد سقوط «جمشید» و از دسترفتن «فرّه» او، به دلیلِ ناسپاسی نسبت به «یزدان» مینویسد: «به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس/بدلش اندر آید ز هر سو هراس/به جمشید بر تیرهگون گشت روز/همی کاست زو فرّ گیتی فروز».
بر اساس این تعاریف، اعتقادِ فرهنگیِ ایرانیان در مورد «شایستهسالاری» و اینکه چه کسانی باید بر «رعیت» حکومت کنند، این است: چرخِ روزگار هر از چندی به کسانی فرصت میدهد تا بخت خود را برای دادگستری بیازمایند، اما اگر این عده «فرّه» اعطاییِ «یزدان» را تباه کنند، خودشان هم تباه خواهند شد.
شایستهسالاری و مدیرانِ «نجومیبگیر»
از سال 1396 به این سو، داغشدن اصطلاح «حقوقهای نجومی» و بدلشدن آن به یک «ترندِ» (trend) خبری و مفهومی، بحث «شایستهسالاری» در ایران را وارد فاز تازهای کرد.
در ابتدا استدلال میشد که اگر مدیرانِ دولتی (و از جمله مدیران بانکی) حقوقهای بالا نگیرند، الزامی به ماندن در بخش دولتی نخواهند داشت و به بخشِ خصوصی کوچ میکنند، یعنی جایی که دستمزدهایی بهمراتب بالاتر در انتظار آنها است. بنابراین، از این منظر، تکلیف است: به مدیران دولتی حقوقهای بالا بدهید تا در دولت بمانند.
این استدلال ایرادی اساسی دارد: اگر حقوق و دستمزد در بخش دولتی بالا نیست و دولت باید برای نگهداشتن مدیران در این بخش هزینه کند، چرا این مدیران پیش از این به بخش خصوصی و حتی «خصولتی» کوچ نکردهاند؟
امروز برخی فکر میکنند چرخِ مدیریت کشور بیشتر شبیه یک چرخِ بختآزمایی است و اینکه کسانی برنده این بختآزمایی شدهاند که «شایستگی» برندهشدن را نداشتهاند.
پاسخ احتمالا به منافعی بر میگردد که حضور در دولت به همراه دارد.
امروز برخی فکر میکنند چرخِ مدیریت کشور بیشتر شبیه یک چرخِ بختآزمایی است و اینکه کسانی برنده این بختآزمایی شدهاند که «شایستگی» برندهشدن را نداشتهاند. به زعم این عده، تا زمانی که امور بر همین محور میچرخد، تلاش و کار بیشتر نمیتواند معیاری برای پیشرفت و بالارفتن از نربانِ اجتماعی باشد و شایستهسالاری معنایی ندارد.
«شوماخِر» همیشه برنده است
اجازه بدهید گریزی هم به ورزش بزنیم و بعد بحث «شایستهسالاری» را از زاویهای دیگر پی بگیریم.
در مسابقات «فرمولیک»، رانندگان و اتوموبیلهایی که بهترین زمان را در طیکردنِ مسیر مسابقه به دست آوردهاند (در دورِ آزمایشی)، در مسابقه اصلی جلوتر از بقیه میایستند.
اما آیا این شیوه واقعا عادلانه است؟ اگر شما در مسابقهای که به قصد تعیین جایگاه قرارگیریتان در مسابقه اصلی انجام شده، جلوتر از بقیه بایستید، احتمالا راننده زبردستتری هستید و اتوموبیلتان هم بهتر از بقیه اتوموبیلها است.
حالا که مسابقه اصلی آغاز شده و شما هم جلوتر از بقیه هستید و ضعیفترین رقبایتان هم حذف شدهاند، شانس پیروزی شما و نزدیکترین رقبای شما باز هم از محذوفان بیشتر است.
«مایکل شوماخرِ» اسطورهای، عادت داشت همیشه برنده باشد، اما آیا پیروزیهای پیاپیِ او کاملا نتیجه تلاشهای فردیاش بود؟
علاوه بر این، وقتی بارها و بارها لذت پیروزی را لمس میکنی، برای پیشرفتِ بیشتر و کسب پیروزیهای بیشتر هم ترغیب میشوی، در حالی که اگر چندبار بازنده شوی، احتمالا هیچ شرکت اتوموبیلسازیای حاضر نمیشود اسپانسرِ تو بشود و خودبهخود از دایره مسابقات «فرمولیک» بیرون میافتی.
نتیجه: بهترین رانندگان و بهترین اتوموبیلهای مسابقات «فرمولیک»، تقریبا در بیشتر تورنومنتهایِ جهانی حضور خواهند داشت و نتیجه مسابقات تقریبا همیشه قابل پیشبینی است، چرا که برندگان معمولا همیشه برنده بودهاند. این شاید دلیل مناسبی باشد برای اینکه چرا «مایکل شوماخِر»، سالها ستاره مسابقات «فرمولیک» بود.
صافکردنِ زمینِ بازی
خیلیها اعتقاد دارند بیشتر امور دنیا هم در واقع به همین شیوه پیش میرود.
کسانی که خانواده ثروتمندتری داشتهاند، در مدارس بهتری درس خواندهاند؛ بهتر غذا خوردهاند؛ قدبلندتر و سالمتر هستند؛ معلم خصوصیِ زبان فرانسه، پیانو و ریاضی داشتهاند و البته، شغلشان در شرکت پدرشان تضمین شده است.
کوتاهکردن «قدبلندها» به قصد اجرای عدالت، به این بهانه که ذاتا از بقیه بلندتر هستند، خود یک بیعدالتیِ مضاعف است.
از منظر «برابریخواهان»، پیشرفت این عده، دقیقا مانند این است که در مسابقه «فرمول یک» جلوتر از بقیه ایستاده باشی و ماشینِ بهتری هم داشته باشی. به این ترتیب، نتیجه چندان غیر قابل پیشبینی نخواهد بود: شغل موردنظر با حقوق ماهانه 20 میلیون تومان در بهترین شرکت ایرانی از آنِ تو است و جالب اینجا است که بهدست آوردن شغل را نتیجه تلاش خودت میدانی!
با این همه، ضدحمله بسیاری از طرفدارانِ برابری در مقابلِ این وضعیت، میتواند مشکلاتی بهمراتب بدتر از خودِ مشکل ایجاد کند. طرفداران سوسیالیسم (بهطور کلی) میگویند باید دارایی این افراد را مصادره کرد و ابزار تولید را از آنها گرفت. برخی از آنها حتی می گویند آموزش هم باید کاملا دولتی شود تا همگان مسابقه را از یک سطح شروع کنند.
اما کوتاهکردن «قدبلندها» به قصد اجرای عدالت، به این بهانه که ذاتا از بقیه بلندتر هستند، خود یک بیعدالتیِ مضاعف است. به همین دلیل، صافکردن زمینِ بازی، یعنی همسطحکردنِ همگان (با ابزار مصادره، سرکوب و امثال آنها) تنها شرایط را بدتر میکند. به همین جهت، نظریه «عدالت به مثابه برابری» واقعا مشکلساز است.
«جان رالز»: انصاف در مقابل برابری
در این میان، رفتهرفته از اهمیت «عدالت به مثابه برابری» کاسته شده و بر اهمیت «عدالت به مثابه انصاف» تاکید شده است. « جان رالز » (John Rawls)، فیلسوفِ سیاسی آمریکایی در کتابی با نام «عدالت به مثابه انصاف»، از این نظریه دفاع میکند که عدالت نه به معنی برابرکردن وضعیتِ برای همه، که به معنیِ مهیاکردن « زمینه » برای پیشرفت همه است.
«رالز» توصیه میکند که به جایِ صافکردنِ زمین و مسطحکردنِ پستیوبلندیها، «زمینه» را برای شکوفاییِ همگان مهیا کنیم تا اگر کسی واقعا استعداد و توانایی داشت و تلاش هم کرد، قدر ببیند.
در مقام تمثیل، اگر بخواهیم (و البته بتوانیم!) در مسابقه «فرمولیک»، همه شرکتکنندگان را در کنار هم قرار دهیم و بعد مسابقه را آغاز کنیم، آنهایی که در مسابقاتِ کنونی برنده شدهاند، باز هم شانس بیشتری خواهند داشت، چرا که واقعا رانندههای بهتری هستند و احتمالا اتوموبیلهای بهتری هم در اختیار دارند. در واقع، برنده باز هم برنده میشود. این یعنی «شایستهسالاری» در حق کسانی که پیشاپیش شایسته بودهاند.
اما اگر زمینهای را فراهم کنیم که همه کسانی که میخواهند در مسابقات «فرمولیک» شرکت کنند، به آموزش مناسب، اتوموبیلهای مناسب و اسپانسرهای مناسب دسترسی داشته باشند، «انصاف» را در برقراری عدالت رعایت کردهایم.
به این ترتیب، «رالز» توصیه میکند که به جایِ صافکردنِ زمین و مسطحکردنِ پستیوبلندیها، «زمینه» را برای شکوفاییِ همگان مهیا کنیم تا اگر کسی واقعا استعداد و توانایی داشت و تلاش هم کرد، قدر ببیند.
تبعیض مثبت: «مِستربین» در دانشگاه «هاروارد»
با این همه، تلاشها برای عادلانهکردن سیستمها از طریق برابرکردنِ فرصتها هم گاهی به مقاصدی عجیب ختم میشود.
اصطلاح «تبعیض مثبت» (positive discrimination)، یکی از مفاهیمی است که در 4 دهه گذشته به گفتمانِ سیاستگذاری جهان افزوده شده و به اشکال مختلف دنبال شده است. با این همه، این مفهوم دستکم دو قرن پیش و در فلسفه سیاسیِ بریتانیایی طرح شده است.
«تبعیض مثبت» به بیان ساده میگوید که سیاستگذار باید روشهایی را برای جبران عقبماندگی و عدمالنفعِ ضعیفترین طبقات یا گروههای اجتماعی و نیز به حاشیه راندهشدگان، طراحی یا اجرا کند. به دیگر بیان، به منظورِ برابرکردن فرصتها، باید برای آنهایی که از فرصتهای کمتری بهرهمند بودهاند، ساز وکارهایِ جبرانی در نظر گرفته شود.
به عنوان نمونه، هر چند سیاهپوستهایِ آفریقاییتبار کسر قابل توجهی از جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند، تعداد پزشکان سیاهپوست، به اندازه نسبت جمعیت سیاهپوستان از کل جمعیت آمریکا نیست. بر این اساس، برخی دانشکدههای پزشکی در این کشور سهمیه جداگانهای برای جذب دانشجویان پزشکیِ سیاهپوست در نظر گرفتهاند تا نسبت پزشکان سیاهپوست به کل سیاهپوستان، وضعیتی مشابه نسبتِ پزشکانِ سفیدپوست به کل سفیدپوستان پیدا کند.
اما آیا «تبعیض مثبت»، در واقع خودش نوعی تبعیض نیست؟
برخی فکر میکنند پاسخ مثبت است.
وقتی شما ساز وکاری تعیین می کنید که در عمل تبعیضآمیز است، این تبعیض میتواند در دوری باطل، تا ابد ادامه پیدا کند. اگر کسی وارد دانشکده پزشکی دانشگاه «هاروارد» بشود که در واقع پتانسیل ورود به این دانشگاه را نداشته، ما تبعیض را با تبعیض جبران کردهایم. به این ترتیب، وقتی این فردِ نالایق از دانشگاه فارغالتحصیل بشود، جامعه چنین پالسی را دریافت میکند: سیستم هنوز عادلانه نیست و «شایستهسالاری» دروغی بیش نیست. بنابراین، من هم میتوانم در جایگاهی قرار بگیرم که جای من نیست.
چه میشد اگر دانشگاهها برای کسانی که واقعا توانایی و شایستگی تحصیل ندارند، سهمیههای مازاد در نظر بگیرند؟
عدالت و شایستهسالاری در جهان آینده
با این همه، اگر بپذیریم که مهیاکردن شرایط رقابت برای همه و در سطحی یکسان، عقلانیترین و بهترین رویکرد در بابِ موضوع عدالت است، میتوان پرسید جهانِ فردا در نتیجه اجرای سیاستگذاریهای عدالتگسترانه ما چه تغییری خواهد کرد؟ به بیان دیگر، «شایستهسالاری» از این پس چه سمتوسویی خواهد داشت؟
یکی از تغییرات میتواند در زمینه «مالیات بر ارث» (inheritance tax یا estate tax) صورت بگیرد. برخی نظریهپردازان فلسفه سیاسی و اقتصاد، معتقدند مالیات بر ارث باید به بالاترین سطوح ممکن برسد تا وارث به واسطه دریافت منافع حاصل از ارث، ثروت ناگهانی و بادآوردهای به دست نیاورد.
علاوه بر این، انتخاب افراد برای فرصتهای شغلی باید بیش از پیش بر معیارهایی غیرعددی و غیرعینی استوار شود. مثلا، کارفرما به جای تکیه بر تعداد سالهای فعالیت شخص به عنوان پیششرطی برای استخدام او و یا تکیه بر سابقه تحصیلی او، باید بر قابلیتهایی همچون «کار گروهی»، «قابلیت حل مساله» و امثال آن تکیه کند.
امروز برخی سازمانهای بزرگ (نظیر برخی دانشگاههای آمریکا) رزومه افراد را «جنسیتزدایی»، «نژادزدایی» و «سِنزدایی» میکنند. به عبارت سادهتر، شما در رزومهتان به اینکه زن هستید یا مرد، اینکه اهل کدام کشور هستید و اینکه چند سالهاید، اشارهای نمیکنید.
بر همین اساس، سازمانهای آینده باید ساز وکارهایی اجرایی تدارک ببینند که نقش پیشینه آموزشی افراد، سابقه «عددی» کاری آنها و مواردی از این قبیل را حذف میکند. این اتفاق همین حالا هم افتاده و شرکتهای پیشرو، استخدامِ افرادی را کلید زدهاند که مدارک دانشگاهی ندارند اما سابقه کاری خوبی دارند.
نظرات