نظریه بازیها و فساد، راهحل چیست؟
صریحترین مسئله در مورد فساد این است که در هر جامعهای وجود دارد. از قبیلههای سرخپوستی بگیر تا قبایل تبتی که در هیمالیا زندگی میکنند. مهم هم نیست قانون اساسی و نوع حاکمیت چیست، فساد در همهجا ایجاد میشود و میتواند مثل یک سرطان بزرگ شود. دلیل آن هم بسیار عمیق است. ریشه آن به
صریحترین مسئله در مورد فساد این است که در هر جامعهای وجود دارد. از قبیلههای سرخپوستی بگیر تا قبایل تبتی که در هیمالیا زندگی میکنند. مهم هم نیست قانون اساسی و نوع حاکمیت چیست، فساد در همهجا ایجاد میشود و میتواند مثل یک سرطان بزرگ شود.
دلیل آن هم بسیار عمیق است. ریشه آن به تلاش تکتک افراد برای بقا و وجود رقابت برای بقا بین افراد برمیگردد. رقابتی که وقتی افراد بخواهند به هر قیمتی در آن پیروز شوند، میتواند فساد گستردهای ایجاد کند که هر جامعهای را از هم بگسستند.
ما در این مقاله میخواهیم به ریشههای فساد از منظری متفاوت بنگریم و راهحلی برای رفع آن مطرح کنیم.
چرا فساد ایجاد میشود؟
کمابیش احتمالا همه این نکته را قبول داشته باشیم که ممکن نیست جامعه انسانی بیابید که در آن فساد وجود ندارد. فرقی نمیکند شما کشوری مثل ژاپن با مردمی که از کودکی یاد گرفتهاند دروغ نگویند، بررسی کنید یا کشوری مثل سیرالئون که بیشترین الماس دنیا را تولید میکند و از فقیرترین کشورهای جهان است.
ممکن نیست جامعه انسانی بیابید که در آن فساد وجود ندارد.
هر جایی نگاه کنید میتوانید آثاری از فساد پیدا کنید. فساد اقتصادی و فساد سیاسی. از رییسجمهور آمریکا که متهم میشود با پرداخت پول به شرکتهای فناوری و سواستفاده از اطلاعات کاربران توانسته برنده انتخابات آمریکا شود تا کشورهای ضعیفی که فساد در تکتک بخشهای دولت آنها جاری است.
راستش هر کاری هم بکنید نمیتوانید فساد را از بین ببرید. ریشه آن هم در نهایت به تضاد منافع شخصی و اجتماعی باز میگردد.
زندگی گروهی و منافع جمعی
تعدادی از موجودات زنده در بخشی از مسیر تکاملی خود در نهایت به این نکته رسیدند که اگر بهصورت گروهی و در کنار هم زندگی کنند، شانس بقای آنها بیشتر میشود.
زندگی در گروه باعث میشود آنها همهچیز را گروهی انجام دهند. کارهای گروهی هم در بیشتر موارد کاراتر از کارهای فردی است.
وقتی اعضای یک گله گرگ یا یک گله شیر با هم به شکار میروند، احتمال پیروزی آنها بیشتر است. درست است که در نهایت شکاری که به دست آوردهاند را باید بین همه تقسیم کنند و ازاینرو احتمالا سهم کمتری به هرکدام نسبت به وقتی که تنها شکار کنند خواهد رسید، اما از آنجایی که شانس شکار در تنهایی شدیدا پایین میآید، در صورت زندگی منفرد، هرکدام ممکن است مدتهای بسیار طولانی نتوانند غذایی برای خوردن داشته باشند.
چنین اتفاقی باعث میشود توان بدنیشان کمتر شود و در نتیجه شانس شکارشان از پیش هم کاهش یابد.
اما در زندگی گروهی با اینکه شاید غذای کمتری به هرکدام برسد، اما همه مطمئن هستند که گرسنه نمیمانند و بدنشان ضعیف نمیشود تا در مقابل تهدیدها و بیماریها شکننده باشند.
در این میان اگر زندگی گروهی این موجودات همراه با استراتژیهای هوشمندانهتر باشد، میتوانند حجم شکار را بالا ببرند تا همه با شکمی پر سر به بالین بگذارند. مثل دلفینها و نهنگهای قاتل که با هوش فراوان خود همواره با شکمی پر زندگی میکنند.
در حیوانات غیرشکارچی هم زندگی گروهی میتواند شانس شکار شدن آنها را کاهش دهد.
تضاد منافع در جوامع انسانی
در این میان انسانها هم در طول مسیر تکاملی خود فهمیدهاند که زندگی گروهی به نفع آنهاست؛ اما تفاوت زندگی گروهی انسانها با بقیه موجودات در این است که انسانها ابزار ارتباطی قوی به نام زبان داشتند.
این زبان هم به آنها کمک میکرد حین شکار با همدیگر تعامل کنند و پیش و پس از شکار بتوانند تفکرات انتزاعی و تخیل داشته باشند تا استراتژیهای بهینهتری برای شکار بیابند. همین قضیه باعث شد انسانها به گونه غالب روی زمین بدل شوند.
اما قضیه اینجا بود که هیچکسی در یک گروه محض بقای گروه شکار نمیکرد و در کارهای گروهی مشارکت نمیجست. بلکه هدف نهایی هر عضوی، بقای خود و تکثیر ژن خود بود؛ یعنی حدی از تضاد منافع وجود داشت و دارد.
شرایطی پیش میآید که منافع فردی برخلاف منافع گروهی است. یا اینکه شاید چنین تضادی وجود ندارد اما فرد در کوتاهمدت میتواند با انجام کارهایی در تضاد با هنجارهای گروه، منفعت بیشتری به دست آورد.
احتمالا همچنین فردی چندان آیندهنگر و بلندنظر نیست که بفهمد همین رفتار در بلندمدت به زیان خود او هم هست.
در این حالت است که افراد دروغ میگویند، دزدی میکنند و به همه آسیب میزنند؛ زیرا دروغ و دزدی شیرازه هر جامعهای را از هم میپاشد و در نتیجه شانس بقای گونه را کاهش میدهد.
به همین دلیل هم کارهایی مثل دروغگفتن و دزدیکردن در تمامی جوامع انسانی در تاریخ بشر نهی شدهاند. شاید بتوان به چنین هنجارهای مشترکی که از میل به بقا و افزایش شانس بقا در گروه میآیند، با عنوان «اخلاق تکاملی» یاد کرد.
همه افراد آنقدر باوجدان و بلندنظر نیستند که بفهمند دروغگویی و تقلب به ضرر همه افراد از جمله خود آنهاست؛ یعنی چه بخواهید و چه نخواهید نمیتوانید از به وجود آمدن افراد فاسد در جامعه جلوگیری کنید.
پس فساد لاجرم ایجاد میشود؛ اما ما هنوز نمیدانیم که چرا تعداد افراد فاسد، هر روز بیشتر میشوند؟ شاید نظریه بازیها توضیحی برای این مسئله داشته باشد.
نظریه بازیها در مورد فساد چه میگوید؟
درباره نظریه بازیها بارها پیشازاین در تجارتنیوز حرف زدهایم. نظریه بازیها را جان فون نیومن (John Von Neumann) ریاضیدان نابغه مجارستانی خلق کرده است.
البته نظریه بازیها پیش از جان نیومن نیز وجود داشته است اما او بود که این مبحث را به شاخهای در ریاضیات تبدیل کرد.
جان نیومن نابغهای بود که در جنگ جهانی دوم به آمریکا رفت و در کنار اینشتین عضو دپارتمان مطالعات پیشرفته دانشگاه پرینستون شد. جان نیومن تاثیرات بسیار زیادی در فیزیک، علوم کامپیوتر و ریاضیات داشت.
نظریه بازیها در تلاش است برهمکنشهای استراتژیک بین افراد عاقل و هوشمند را با ریاضیات مدلسازی کند. نظریه بازیهای در حوزههای گوناگونی مثل علوم اجتماعی، منطق و علم کامپیوتر کاربرد دارد.
جان نش
نظریه بازیها در اصل برای این خلق شد که بتوانند بازیهای با جمع صفر (zero-sum games) را بین انسانها توضیح دهد. بازیهای جمع صفر به برهمکنشهای انسانی گفته میشوند که در آنها سود یکطرف به ضرر طرف دیگر است؛ یعنی سود نهایی صفر میشود.
اما صحبت از نظریه بازیها بدون ذکر نام جان نش (John Forbes Nash Jr) چیزهای زیادی کم دارد. جان نش کارهای بسیاری بنیادی و عمیقی در نظریه بازیها انجام داد. جان نش در پایاننامه دکترای ۲۸ صفحهای خود که درباره بازیهای رقابتی (Non-cooperative games) بود، مفاهیمی را مطرح کرد که درک ما اقتصاد و جامعهشناسی را تغییر داد.
او در این پایاننامه مفهوم تعادل نش (Nash Equilibrium) را در بازیهای رقابتی بسط و توضیح داد که در نهایت باعث شد جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۱۹۹۴ ببرد. در نهایت جان نش در ۲۳ می سال ۲۰۱۵ در یک تصادف رانندگی فوت کرد.
نظریه بازیها و گسترش فساد
بازیهای رقابتی به تعاملهایی بین بازیگرهای عاقل اشاره میکند که در آنها بین هرکدام از این بازیگرها رقابتی برای کسب حداکثر منافع وجود دارد.
همان طور که ابتدا هم گفتیم، درست است که انسانها و هر موجود زندهای که گروه تشکیل میدهند، از این نکته آگاه هستند که زندگی در گروه شانس بقای تکتک اعضا و کل گونه را افزایش میدهد و هر اقدامی را که از باعث سست شدن پیوندهای درون گروه شود، منع میکنند.
اما چیزی باید به آن هم توجه کنیم، فردیت در یک گروه است. هدف غایی گروه حفظ گونه است، اما در گروه هر یک از اعضا هم تلاش میکنند بقا و نسل خود را حفظ کنند. در این حالت دو مشکل ایجاد میشود.
اولین مشکل این است که گاهی وقتها تضادی بین منافع فردی و منافع جمعی به وجود میآید.
مشکل دوم هم این است هر یک از اعضای گروه برای اینکه شانس بقای خود را افزایش دهند، با دیگر اعضای گروه به رقابت میپردازند تا مثلا غذا و پول بیشتری به دست آورند و همسران بهتری بیابند تا نسلشان قویتر باشد و شانس بقا و تولیدمثل آن نیز بیشتر شود.
چنین چیزهایی در کنار شخصیت منحصربهفرد هر یک از اعضای گروه، باعث میشود افراد به استراتژیهای متفاوتی برای پیروزی در رقابتها روی بیاورند. استراتژیهایی که ممکن است به نفع کل گروه هم نباشد.
بیایید بازی کنیم
فرض کنید در یک گروه بتوان آدمها را بر اساس استراتژی که در رقابت و تعامل با دیگران انتخاب میکنند، به پنج دسته تقسیم کرد. ما میخواهیم بر اساس نظریه بازیها یک بازی با نام تحول اعتماد را اجرا کنیم. اجرای این بازی به ما کمک میکند بفهمیم چگونه فساد گسترده میشود.
دسته اول: افراد متقلب
این افراد مستقل از اینکه شرایط چیست، همواره سعی میکنند در تعامل با دیگران تقلب کنند، سرشان کلاه بگذارند و طبعا دروغ بگویند. ممکن است این افراد بدانند که چنین رفتاری در نهایت باعث ازهمپاشیدن شیرازه جامعه میشود و در نهایت به ضرر همه است؛ اما با اینهمه برای این افراد فقط یکچیز مهم است؛ خودشان.
دسته دوم: افراد صادق
این افراد همواره در تعامل با دیگران صادقانه رفتار میکنند، سر کسی کلاه نمیگذارند، تقلب نمیکنند و دروغ هم نمیگویند.
دسته سوم: افراد مقلد
این افراد سعی میکنند در تعامل با دیگران مثل خودشان رفتار کنند. اگر کسی سر آنها کلاه بگذارد، آنها هم سعی میکنند سر دیگران کلاه بگذارند. اگر کسی با آنها صادقانه رفتار بکند، آنها هم صادقانه رفتار میکنند.
دسته چهارم: افراد کینهای
اینها کسانی هستند که در تعامل و معامله با دیگران صادقانه رفتار میکنند اما اگر کسی یکبار به آنها دروغ بگوید یا سرشان کلاه بگذارند، آنها دیگر برای همیشه دروغ میگویند و تقلب میکنند.
دسته پنجم: کارآگاه
این افراد دیگران را تحلیل میکنند و بر اساس رفتار آنها استراتژی خود را برمیگزینند. اگر کسی سرشان کلاه بگذارد، آنها نیز دفعه بعد سر کس دیگری کلاه میگذارند و مثل افراد مقلد رفتار میکنند. اگر کسی با آنها صادق باشد، آنها مثل افراد متقلب دائما سرش کلاه میگذارند.
در این بین ممکن است دستههای دیگری هم وجود داشته باشند؛ مثلا افرادی پیدا شوند که متقلب هستند ولی همیشه تقلب نمیکنند. ممکن است افرادی پیدا شوند که مقلد هستند اما بیشتر تمایل دارند اعتماد کنند و صادق باشند.
این بازی یک از بازیهای محبوب من است. شما میتواند بازی تحول اعتماد را در اینجا انجام دهید تا مسئله را بهتر متوجه شوید (پیشنهادم این است که حتما این بازی را انجام دهید).
اگر این بازی را تا انتها تکمیل کنید، خواهید دید که در شرایط متفاوت افراد متفاوتی در نهایت برنده میشوند و بیشترین سود را میبرند؛ اما هیچکدام از اینها افراد صادق نیستند. افراد صادق تقریبا در همان گامهای اول بازی از بین میروند.
برنده نهایی بازی یا افراد مقلد خواهند بود و یا افراد متقلب. نکته بدتر قضیه اینجاست که افراد مقلد هم صرفا در شرایط بسیار ایدهآل برنده میشوند.
اما چیزهایی مثل اشتباهات فردی یا گروهی، عدم انتقال درست اطلاعات در نهایت باعث میشود، برنده نهایی افراد متقلب باشند.
بازی تلاش میکند توضیح دهد چه اتفاقی بر سر اعتماد عمومی بین افراد در یک گروه میافتد و چگونه میشود که هر چه جلوتر میرویم از میزان این اعتماد کاسته میشود.
کاهش اعتماد ناشی از افزایش فساد
کاهش اعتماد به دلیل حضور و بیشتر شدن افراد متقلب است. افراد متقلب البته مثل چیزی که در بازی میبینیم نمیتوانند تکثیر شوند؛ اما روندهای اجتماعی بهگونهای پیش میروند که افراد متقلب همواره قدرت و منابعشان بیشتر میشود. چنین چیزی هم قدرت افراد صادق را کاسته و از آنسو تاثیرگذاری متقلبها را افزایش میدهد.
افراد متقلب هم همان طور که از نامشان پیدا است مشکلی با دروغگفتن، تقلبکردن و کلاه سر دیگران گذاشتن ندارند.
نظریه بازیها توضیح میدهد که مهم نیست شرایط اولیه جامعه شما چیست. اگر هر سیستم اجتماعی متشکل از بازیگران عاقل (هوشمند) را به حال خود رها کنید، در نهایت به دلیل همین تحول اعتماد، میزان اعتماد در آن کاهش مییابد، فساد زیاد میشود و در نهایت شیرازه جامعه از هم میپاشد.
رسانهها مهمترین نقش را درباره آگاهسازی از فساد دارند.
دلیل شکلگیری قوانین و مجازاتی که آدمها برای نظمدهی به جامعه ساختهاند هم همین است. اینکه بتوانند وزنه بیشتری به صداقت و درستکاری بدهند و ابزاری عملی برای مقابله با کاهش اعتماد عمومی و افزایش فساد در هر جامعهای بنا کنند.
اما نوشتن قانون برای مقابله با فساد کافی نیست.
لزوم آگاهی از فساد
وقتی میگوییم نوشتن قانون علیه فساد کافی نیست، احتمالا اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که قانون نوشتهشده باید اجرا شود.
فرض کنید کشوری وجود دارد که در آن قوانین سفتوسخت و بدون اشکالی برای مقابله با فساد وجود دارد. سیستم اجرایی بسیار دقیقی هم برای اجرای قانون درست شده که مطمئن هستیم همه قوانین علیه فساد را بدون اینکه خود دچار فساد شود اجرا میکند.
اما چیزی که اهمیت دارد در وهله اول کشف فساد است. میدانیم که وجود قوانین بازدارنده بسیار سخت هم نمیتواند بهطور کامل جلوی فساد را بگیرد. لااقل تا زمانی که میتوان از چشم قانون پنهان ماند، آدمهای متقلبی پیدا میشوند که میتوانند به فساد بپردازند.
وجود رسانههای آزاد تضمینکننده بقای هر جامعهای است.
مسئله اینجاست که اگر در جامعه تعداد افراد متقلب زیاد شود، احتمالا آنها حلقهای از همین آدمهای متقلب را دور خودشان جمع میکنند و این افراد هم چون منافعشان از این طریق تامین میشود و مشکلی هم با آن ندارند، سعی میکنند کل فساد موجود در این گروه را لاپوشانی کنند.
در این صورت چگونه میتوانیم فساد را شناسایی و در وهله بعد از بین ببریم یا کاهش دهیم؟
رسانهها مهمترین ابزار مبارزه با فساد
اما قضیه با اینجا ختم نمیشود. همواره در هر جامعهای افراد درستکار و صادقی پیدا میشوند که اولا خود اهل دروغ و تقلب نیستند و در ثانی میتوانند فراتر از خودشان را ببیند و بفهمند که سود جمعی اولا مهمتر از نفع فردی آنهاست و در همچنین هر چه افراد بیشتری خوشحال باشند، برای خود آنها هم منافع بیشتری دارد.
این افراد ممکن است از این فساد آگاه باشند اما چگونه باید این دانش خود را به گوش مجریان قانون برسانند؟ شکایتکردن و نقلکردن صرف به درد نمیخورد. شاید هم اصلا کسی به حرفش گوش ندهد.
آنچه میتواند در نهایت وجود فساد را به گوش مجریان قانون برساند، رسانهها هستند. این رسانهها هستند که میتوانند با پیگیری اخبار و اطلاعات از فسادهای کوچک و بزرگ و تحقیق درباره آنها، مفسدان را به دست قانون بسپارند.
درست است که انتشار خبر فساد در یک جامعه شاید به آشفتهشدن افکار عمومی منتهی شود، اما سرطانی که علایم دارد، بسیار بهتر از سرطان بدون علائم است. هر چقدر هم این علایم طولانیتر باشند، بهتر میتوان با سرطان مبارزه کرد.
جایگاه رسانههای آزاد
رسانهها هم میتوانند دست مفسدان را رو کنند و هم میتوانند با پیگیری و انتشار دائمی اخبار درباره آنها، مجریان قانون را مجاب کنند این فساد را جدی بگیرند.
در اصل وجود رسانههای آزاد عامل بقای هر سیستم حاکمیتی و هر جامعهای است. اگر در ونزوئلا رسانههای آزادی وجود داشتند که خبر رانتهای دولتی مسئولان حکومت ونزوئلا به نزدیکان خود را منتشر میکردند و مجریان و سیستم قضایی سالمی وجود داشت که این اطلاعات را پیگیری میکرد، احتمالا اقتصاد ونزوئلا به وضعیتی که در حال حاضر میبینیم، نمیرسید.
رسانههای آزادی که قدرت دارند، حرفهایشان بهواسطه اعتبار آنها شنیده و پیگیری میشود و میتوانند اعتمادی را که بهصورت طبیعی ازدسترفته است، بازگردانند و دست افراد متقلب را ببندند.
فرقی نمیکند افراد متقلب چقدر در هر جامعهای قدرت داشته باشند، این رسانههای آزاد هستند که میتوانند پیش از آنچه دیر شود بقای هر جامعهای را تضمین کنند.
سخن آخر هم اینکه اگر شما به هر حکومتی در طول تاریخ بنگرید، شاید مهمترین دلیل ضعف یا سقوط آن را همین نبود رسانههای آزاد ببینید. شوروی سابق و حکومت حسنی مبارک در مصر شاید آشناترین مثالها از حکومتهایی باشند که بهدلیل نبود رسانههای آزاد و دروغگوییها و فسادها سقوط کردند.
در حال حاضر هم دوباره حکومت عبداالفتاح سیسی در مصر و حکومت سعودیها در عربستان و چندین کشور دیگر هم به همین مسیر میروند.
رسانههای آزاد مهمترین ابزارهای هر جامعهای برای مبارزه با فساد و ضامن بقای جوامع هستند.
نظرات