اثر دانینگ-کروگر؛ احمقها اعتمادبهنفس بیشتری دارند
اعتمادبهنفس، موضوعی است که هیچگاه برخورد کاملا صحیح با آن را یاد نمیگیریم. حتما کسانی را دیدهاید که میزان توانایی آنها در یک زمینه، هیچ ارتباطی با میزان اعتمادبهنفسشان ندارد. فردی که تازه عکاسی را شروع کرده است خود را عکاس فوقالعاده میشناسد و یا یک نوازنده، حتی باوجود موفقیتهای فراوان، خود را لایق آنها
اعتمادبهنفس، موضوعی است که هیچگاه برخورد کاملا صحیح با آن را یاد نمیگیریم. حتما کسانی را دیدهاید که میزان توانایی آنها در یک زمینه، هیچ ارتباطی با میزان اعتمادبهنفسشان ندارد. فردی که تازه عکاسی را شروع کرده است خود را عکاس فوقالعاده میشناسد و یا یک نوازنده، حتی باوجود موفقیتهای فراوان، خود را لایق آنها نمیداند .
همه انسانها، هر دو سر طیف اعتمادبهنفس را تجربه میکنند. در این مقاله به بررسی چرایی این اتفاق پرداخته و سعی میکنیم تا راهحلی برای مقابله با احساسات نادرست در این زمینه، فراهم کنیم.
وقتی احساس برترین بودن را دارید
برای درک درست این مطلب، باید از مسئله اعتمادبهنفس کاذب و بیشازحد شروع کنیم.
در سال 1999 تحقیقی توسط دانینگ و کروگر به نام «بی مهارتی و بیخبری از آن» انجام شد. در این مقاله، مشخص شد افرادی که توانایی پایینی دارند معمولا اعتمادبهنفس بالاتری نسبت به مهارتهایشان داشته و در عوض، افراد بامهارت بالاتر تواناییهای خود را نادیده میگیرند.
احتمالا کمی تعجب کنید، ولی قطعا مثالهایی از این دو حالت را در اطراف خود دیدهاید. البته این نظر را در مورد خودتان نمیتوانید داشته باشید، زیرا در چنین صورتی مشخصا آن را تجربه نکردهاید!
این اثر، مانند بسیاری از اثرات روانشناسی دیگر، توجیه منطقی دارد: فرض کنید که دو فرد، یکی با دایره لغات کوچک و توانایی پایین در ادبیات و دیگری با مهارتهای بالا، برای تصحیح یک متن استخدام میشوند. بدون درک درستی از ادبیات، تشخیص اشتباهات سخت میشود و درعینحال، فهمیدن اینکه فرد توانایی تشخیص را در اختیار ندارد نیز بسیار دشوار است.
در این حالت، نظریه دانینگ-کروگر مطرح میکند که فرد کم مهارت، به دلیل ندیدن غلطهای املایی، توانایی خود را در تصحیح مقاله بالا دانسته و اشکالی در خود نمیبیند؛ درحالیکه فرد بامهارت بهتمامی حالتهای ممکن برای اشتباهات املایی میاندیشد و درنتیجه تواناییهای خود را در برابر شناسایی تمامی مشکلات کم میداند.
دانینگ-کروگر با رسم یک نمودار، تصویر بسیار واضحی از شکلگیری این سوگیری نشان میدهند که توجه به آن، بسیاری از سوالات موجود در این مقاله را پاسخ خواهد داد:
نمودار نشان میدهد که مدتی کوتاهی پس از شروع یادگیری، افراد به علت نداشتن اطلاعات کافی کاستیهای خود را نشناخته و درنتیجه، احساس برتری میکنند. اینگونه افراد، در نقطه حداکثری نمودار قرار دارند.
اما دلیل اصلی شکلگیری این مقاله، پیدا کردن راهحلی برای افراد میانی است که در پایینترین نقطه نمودار قرارگرفتهاند: افرادی با مهارتهای بالا که به دلیل دانش زیاد، خود را پایینتر از همه میدانند.
سندروم ایمپاستر و حس بیلیاقتی
تعریف کلی سندروم ایمپاستر (قلابی بودن) یک الگوی روانشناسی است که در آن فرد تمامی موفقیتهای خود را زیر سوال برده و از ترس درونی رسوا شدن رنج میبرد؛ بهعبارتدیگر، وقتی دانش کاملی در یک زمینه کسب میکنید، توجه شما بهتمامی عوامل خارجی موفقیتتان جلب شده و از تواناییهای خود غافل خواهید شد. سپس خود را فردی قلابی دانسته و ترسی دائمی در درونتان شکل میگیرد.
برای اندازهگیری این سندروم، شش بُعد را باید بررسی کنید:
- دوره ایمپاستر (یا دوره نقش بازی کردن)
- احتیاج درونی به خاص و بهترین بودن
- ویژگیهای یک انسان فوقالعاده
- انکار کردن مهارتها و بیاهمیتی به تشویق شدن
- احساس گناه و ترسیدن نسبت به موفقیت
اثرات این سندروم بسیار واقعی و مخرب است. ابتدا ممکن است نسبت به هدف خود ناامید شده و از تلاش بازبمانید، اما احتمال دچار شدن به افسردگی نیز در اثر این سندروم وجود دارد که در طولانیمدت یکی از مهمترین عوامل تهدیدکننده کیفیت زندگی شماست.
جواب مسئله در ارتباط بین دو اثر
دو اثر دانینگ-کروگر و سندروم ایمپاستر دقیقا دو سر یک مسئلهاند، و جواب رویارویی با آنها از شناخت این ارتباط به دست میآید. گذر از این دونقطه یک تجربه است که شامل حال همه ما خواهد شد و در اینجا مرحلهبهمرحله آن را بررسی میکنیم.
مرحله اول: تخت گاز بهسوی برترین بودن!
نقطه اول یادگیری، نقطه صفر است: شما هیچچیزی نمیدانید، اما از ندانستن خود باخبرید. به همین دلیل از دوستان و آشنایانی که تجربهدارند سوال میکنید و به سراغ منابع یادگیری میروید. در این مرحله شما مقدار بسیار کمی کار عملی انجام داده و در پی آن، مهارت شما تست نشده است (پیدا نکردن کار، شناخته نشده بودن و…). به خاطر تست نشدن، بازخورد منفی نیز دریافت نکردهاید و دریافت هر نوع اطلاعات سطحی را بهواسطه درک آن میپندارید. پس از مدتی، به نقطه دوم یادگیری میرسید که نقطه حداکثری نمودار است. شما فکر میکنید که بهترین هستید و وقت آن رسیده تا دیگران را از فضل و دانش خود بهرهمند کنید!
مرحله دوم: ناامیدی، سراب یادگیری و باز ناامیدی
پس از رسیدن به قله اعتمادبهنفس، خود را تشویق کرده تا مهارتهای خود را دنیای واقعی آزمایش کنید و از این نقطه به بعد وارد سرازیری ناامیدی میشوید. لازمه موفقیت، شکست است تا ایرادات خود را بشناسید، اما در این مرحله شکست یک اتفاق خوشایند نیست، بلکه هرکدام از بازخوردهای منفی یک ضربه محکم به اعتمادبهنفس شما محسوب میشود. طبیعی است که هر فردی در ابتدای کار عملکرد ضعیفی داشته باشد، اما انتظارات شما از خودتان بسیار بالاست و این روند تا زمانی ادامه پیدا میکند که شما خود را یک فرد قلابی بپندارید.
چیزی که فرد قربانی در این پروسه نادیده میگیرد، مسیر رشد شخصی و مهارتهای وی در ازای شکستهای متعدد است. در نقطه سوم، شما بهطور ناخودآگاه به درک خوبی از نیازها و روشهای موردنیاز رسیدهاید؛ اما چون در میانه راه قرار دارید، خود را با بزرگان آن زمینه و بهترین افراد مقایسه میکنید و موفقیتهای بهدستآمده را مال خود نمیدانید. ترس تمام وجود شما را فرامیگیرد و هرلحظه نگرانید که رسوا شوید، بدون اینکه سختیهای تحمل شده را در نظر بگیرید.
مرحله نهایی: برخورد منطقی
حالا وقتیکه احساس یک فرد قلابی را دارید، بیشتر از قبل تلاش میکنید، به دنبال دریافت بازخورد سازنده میروید و زمان کمتری برای جشن گرفتن موفقیتهای خود میگذارید تا بهجایش بازدهی بیشتری داشته باشید؛ در این مرحله، بهاحتمالزیاد شما در کار خود بسیار بامهارت هستید.
درک این قسمت باعث میشود تا حجم زیادی از فشارهای روحی و ذهنی کار از دوش شما برداشتهشده و به سختیهایی که تحمل کردهاید، فکر کنید. درنتیجهی تمامی تجربیات خود درک بهتری از تواناییتان و استانداردهای اطراف به دست آورده و با نگاهی منطقی به آینده مینگرید.
«شاید سندرم ایمپاستر بتواند به شما کمک کند». پذیرفتن همین نکته بهخودیخود میتواند یکراه حل برای مقابله با آن باشد، پس سعی کنید تا بهجای شک کردن به نتیجههای بهدستآمده، روی تلاش و کوشش بیشتر تمرکز کنید.
چگونه در دام این دو اثر گرفتار نشویم
بهطورکلی، آشنایی با مراحل این دو اثر و منطق علمی پشت آن بسیار مفید است و به شما اجازه میدهد تا احساسات خود را در هنگام برخورد با نشانههای ذکرشده، کنترل کنید. علاوه بر این، کارهای دیگری نیز میتوانند به شما کمک کنند:
- یک لیست از موفقیتهای خود تهیه کرده و در کنار هر مورد، توضیحاتی برای زحمات رسیدن به آن بنویسید.
- انجام فعالیتهای آرامشبخش مثل مدیتیشن، یوگا و بهطورکلی هر ورزشی که انرژی گرفته و باعث آزاد شدن ذهن گردد.
- دید کلی داشته باشید. موفقیت و شکست خود را فقط در لحظه در نظر نگیرید و به مسیری که از ابتدا گذراندهاید فکر کنید. همیشه پس از گذشت مدتی، مشکلات خیلی بزرگ آنچنان ترسناک به نظر نمیآیند.
- توزیع نرمال را در نظر بگیرید. توزیع نرمال جامعه نشان میدهد که اکثریت ما معمولی هستیم و در میانه قرار داریم. با تلاش بیشتر، ذرهذره رشد پیدا کنید تا در اقلیت باهوش قرار بگیرید.
شما در هر حرفهای که فعالیت داشته باشید، این دو اثر در یک نقطه زمانی شامل حالتان خواهد شد. هر مقدار که اطلاعات بیشتری کسب کنید، بیشتر متوجه نکاتی میشوید که نمیدانید؛ این نکته را بپذیرید و قبول کنید که همواره زمینههایی برای رشد وجود دارد. آنگاه همیشه در مسیر رشد قرار میگیرید.
نظرات