۵۰ میلیون کشته: داستان آنفولانزای اسپانیایی (بخش اول)
«تاریخ تنها فهرستی از غافلگیریهاست، و تنها ما را برای غافلگیر شدن دوباره آماده میکند.» – کرت وانگت گسترش ویروس کرونا هرچند که پدیده نوظهوری است، اما گسترش و خطر همهگیری یک ویروس جدید بههیچعنوان اتفاق تازهای نیست. در طول تاریخ، کشورها و ملتها بهدفعات متعددی با اینگونه مسائل روبهرو شدهاند، و بررسی هرکدام از
«تاریخ تنها فهرستی از غافلگیریهاست، و تنها ما را برای غافلگیر شدن دوباره آماده میکند.» - کرت وانگت
گسترش ویروس کرونا هرچند که پدیده نوظهوری است، اما گسترش و خطر همهگیری یک ویروس جدید بههیچعنوان اتفاق تازهای نیست.
در طول تاریخ، کشورها و ملتها بهدفعات متعددی با اینگونه مسائل روبهرو شدهاند، و بررسی هرکدام از این موارد میتواند به شکلگیری انتظارات صحیح کمک کند. در ادامه داستان، شکلگیری، گسترش و اثرات آنفولانزای اسپانیایی را از قلم تاریخدان معروف، جان بری، مرور خواهیم کرد.
«چرا همه به ذاتالریه مبتلا شدهاند؟»
امروزه حدس زده میشود که پخش آنفولانزای اسپانیایی از محله هاسکل در کانزاس آمریکا شروع شد. یک دامداری در همین محله، که بیش از 30 هزار دام را مدیریت میکرد، بهعنوان منشا این ویروس شناخته میشود؛ چراکه علاوه بر وجود تعداد زیاد دام، این محله محل عبور 17 نوع پرنده بود.
دانشمندان در حال حاضر دریافتهاند که آنفولانزای پرندگان میتواند همانند آنفولانزای انسانها، بر روی دیگر موجودات نیز تاثیر بگذارد. ترکیب ژنهای مختلف این موجودات مانند خوکها و ویروسهای هرکدام ممکن است باعث شکلگیری ویروس جدیدی شود که مرگبار باشد.
هنوز اطمینان کاملی نسبت به شروع ویروس از محله هاسکل وجود ندارد، اما چیزی که مشخص است، پخش و واگیری ویروسی است که در ژانویه 1918 رخ داد. با وجود آنکه آنفولانزا یک بیماری قابل اعلام (شناختهشده) در آن زمان نبود، پزشکی محلی به نام لورین ماینر (که دارای قدرت سیاسی نسبیای نیز بود) سعی کرد تا مقامات وزارت بهداشت ایالات متحده را از وقوع یک بیماری خبردار کند.
روزنامه محلی هاسکل به نام «سانتافه مانیتور»، ثابت میکند که اتفاقات مشکوکی در آن زمان در حال رخ دادن بود. به نقلقول از این روزنامه: «خانم آلستاین دچار ذاتالریه شده است… رالف لیندمن هنوز بهشدت مریض است… هومر مودی مدت زیادی است که مریض گزارش شده است… هر سه فرزند پیتر هسر به ذاتالریه دچار شدهاند… مارتین، پسر ارنست الیوت به ذاتالریه مبتلا است… بیشتر افراد کشور یا به ذاتالریه یا به لاگریپه دچار شدهاند.»
بسیاری از مردان هاسکل که به آنفولانزا آلوده شده بودند، به کمپی ارتشی در مرکز کانزاس اعزام شدند. چند روز بعد، در چهارم مارس، اولین سرباز بیمار به آنفولانزا گزارش داده شد. این کمپ وسیع ارتشی در حال آمادهسازی سربازان برای جنگ جهانی اول بود؛ در عرض دو هفته 1100 سرباز به بیمارستانها اعزام شدند، در حالی که تعداد زیاد دیگری در سنگرها به حال خود رها شدند. در همین مدت 38 نفر به علت بیماری فوت کردند.
سپس، احتمالا به دلیل رفتوآمد سربازان به کمپهای دیگر، 24 تا 36 کمپ دیگر نیز دچار شیوع گسترده شدند؛ هزاران سرباز دیگر مبتلا شده و بیماری از طریق سربازان به مردم عادی نیز سرایت پیدا کرد.
ویروس آنفولانزا میتواند بهراحتی جهش پیدا کند، با سرعتی که بدن انسان توانایی مقابله با آن را حتی در طول فصول مختلف نیز در اختیار ندارد.
یک همهگیری ( Pandemic ) زمانی رخ میدهد که یک ویروس شدیدا قابلانتقال و جدید، که سیستم ایمنی انسان روش مقابله با آن را بلد نیست، بهراحتی وارد جمعیت شده و در عرض جهان پخش میشود.
آنفولانزاهای فصلی ساده معمولا اعضای بالایی بدن مانند بینی و گلو را تحت تاثیر قرار میدهند؛ به همین دلیل است که این نوع ویروسها قابلیت انتقال بالایی دارند. اما ویروس همهگیر سال 1918 نهتنها اعضای بالایی بدن را تحت تاثیر قرار میداد، بلکه اعضای میانی مانند ریه نیز تحت تاثیر قرار میگرفت. آسیب به بافتهای ریه بهحدی بود که باعث ایجاد ذاتالریه ویروسی و باکتریایی میشد.
با وجود آنکه تعدادی از تحقیقات عقیده دارند این ویروس در فرانسه در سال 1916 یا در چین و ویتنام در سال 1917 شروع شد، تعداد زیادی از بررسیها نشان میدهند که منشا این ویروس ایالات متحده بوده است. محقق سیستم ایمنی بدن و برنده نوبل، مکفارلن برنت، که بیشتر مطالعاتش به آنفولانزا مربوط میشد، بر اساس مدارک نتیجه گرفت که بهاحتمال قوی منشا این ویروس آمریکا بوده است؛ و اینکه انتشار ویروس در فرانسه به خاطر ورود سربازان آمریکایی به این منطقه بود.
این ویروس از هر جایی که شروع شد، تنها به مدت 15 ماه همهگیر بود و تنها طی این مدت توانست به مرگبارترین شیوع تاریخ بشر تبدیل شود؛ ارقامی میان 50 تا 100 میلیون نفر توسط این ویروس کشته شدند (این ارقام از منابع کاملا شناختهشده نقل میشود). با توجه به کمبود ثبت و آمار در آن زمان، احتمال مشخص شدن دقیق کشتهشدگان بسیار پایین است. اما در نهایت، با قاطعیت میتوان گفت که این ویروس توانست تنها در مدت یک سال، بهاندازه تلفات ایدز در طول 40 سال کشته بدهد؛ در این میان، تعدادی حدود 670 هزار شهروند آمریکایی نیز کشته شد.
در سال 1918، داروهای اندکی مدرن محسوب میشدند؛ بسیاری از دانشمندان هنوز عقیده داشتند که «میسماس» علت اصلی گسترش آنفولانزاست. با پیشرفتهای دارویی، ما امروزه کمتر نگران بیماریهایی مانند آنفولانزا هستیم.
امروزه (سال 2017، سال نگارش این مقاله) ما بیشتر به بیماریهایی مانند ابولا، زیکا و سارس توجه میکنیم و نه بیماریهایی که میتوانند بهسادگی با یک سرماخوردگی عادی اشتباه گرفته شوند. این تفکر اشتباه است.
با تقریب خوبی ما به همان میزان، یا حتی بیشتر، در مقابل یک همهگیری آسیبپذیر هستیم. مقامات بهداشتی امروزه از آنفولانزا بهطور مرتب بهعنوان خطرناکترین تهدید جامعه بشری یاد میکنند. پس از اتمام دوره کاری تام فریدن، رئیس مرکز کنترل بیماری و پیشگیری، از وی پرسیده شد که بزرگترین نگرانی او چیست؟ وی پاسخ داد: «بزرگترین نگرانی من یک همهگیری دوباره آنفولانزا است. این بدترین اتفاقی است که میتواند رخ دهد.»
در نتیجه، اتفاقات فجیع صدسال پیش به همان اندازه مهم و قابلتوجه است که در سالیان گذشته بود. خصوصا زمانی که درسهای مربوط به کنترل چنین فجایعی بهخوبی درک نشدهاند.
شروع طوفان آنفولانزا
در ابتدا، همهگیری سال 1918 اخطارهای چندانی را ایجاد نکرد، بیشتر به خاطر اینکه با وجود نرخ بالای ابتلا به ویروس، مرگ ناشی از آن نادر بود. برای مثال، پزشکان نیروی دریای بریتانیا (British grand fleet) حدود 10 هزار و 300 دریانورد بیمار را پذیرش کردند؛ اما از این تعداد تنها 4 نفر فوت شدند. این ویروس در میان نیروهای فرانسه نیز منتشر شد، اما سربازان آن را «تب سهروزه» نامیدند.
تنها جایی که به این ویروس توجه شد، در اسپانیا بود، که در آن زمان در جنگ شرکت نداشت. دلیل این اتفاق شفافیت خبری و درک وجود ویروس توسط دولت اسپانیا بود؛ آن هم در زمانی که کشورهای دیگر مانند آمریکا از اعلام وجود ویروس خودداری میکردند. به همین علت است که این آنفولانزا، «آنفولانزای اسپانیایی» نام گرفت. تا شروع تابستان همان سال، آنفولانزا از الجزایر به نیوزیلند رسید.
با تمامی این شرایط، یک تحقیق صورتگرفته در سال 1927 بیان کرد که «در بیشتر مناطق دنیا، موج اول بیماری بهقدری ملیح بود که بهسختی تشخیص داده میشد». برخی متخصصان عقیده داشتند این بیماریها بهقدری ضعیف است که نمیتواند آنفولانزا باشد.
در عین حال، اخطارهایی نیز وجود داشت. با وجود اینکه تعداد کمی در فصل بهار فوت شدند، اما اغلب کشتهها از جوانان سالم بودند؛ کسانی که بهندرت توسط آنفولانزا میمیرند. بهطور کلی، شیوعهای محلی چندان ملیح نبودند. در یک پادگان ارتش فرانسه متشکل از 1018 سرباز، 688 نفر از آنها در بیمارستان بستری شدند و 49 نفر از آنها (5 درصد از کل سربازان) مردند. تعدادی از موارد فوتی نیز بهدرستی ثبت نشده بودند و تحت عنوان مننژیت قرار داده شدند. یک آسیبشناس در شیکاگو از این بیماری متعجب شده بود؛ زیرا ریههای پر از خونریزی با بافتهای آسیبدیده او را به سمت بیماریهای دیگر هدایت کرده بود.
اما انگار تمامی این نکات تا ابتدای تابستان اهمیتی نداشت. در آن زمان، گزارشی از یک مرکز ارتشی آمریکا اعلام کرد که: «این اپیدمی به پایان خود رسیده است و در تمامی این دوره علائم خوشخیم بودهاند.» همچنین یک مجله پزشکی بریتانیایی بیان کرد که آنفولانزا «کاملا ناپدید شده است».
در واقعیت البته، این دوره اول همانند شروع یک سونامی بود؛ وقتیکه سونامی ابتدا آب را از ساحل به سمت خود کشیده تا پس از آن بهنحو وحشتناکی حمله کند. در آگوست همان سال، بیماری بهنحوهای بازگشت که باعث شد تا فرمانده اطلاعاتی ناوبری آمریکا این اخطار را برای مقامات کشورش ارسال کند: «بیماریای که در سوئیس همهگیر شده است بهعنوان طاعون سیاه در میان مردم شناخته میشود، اما در حقیقت آنفولانزای اسپانیایی است.»
موج دوم بیماری شروع شده بود.
عدم آمادگی
بیمارستانی که برای یک کمپ ارتشی با 45 هزار سرباز در محله دونز در بوستون ایجاد شده بود، میتوانست 1200 بیمار را بستری کند. در اول سپتامبر آن سال، تنها 84 نفر در آن بستری بودند.
در هفتم سپتامبر، سربازی به این بیمارستان اعزام شد که با کوچکترین فشاری بر بدنش به درد شدیدی دچار میشد و پزشکان علائم وی را به مننژیت نسبت دادند. روز بعدی، دوازده سرباز دیگر از گروه وی با مننژیت تشخیص داده شدند. با رشد تعداد بیماران، پزشکان تشخیصهای خود را به آنفولانزا تغییر دادند. ارتش اعلام کرد که آنفولانزا انگار به شکل یک انفجار منتشر شده است.
در نقطه اوج شیوع، 1543 سرباز بهعنوان مبتلایان آنفولانزا در طول یک روز معرفی شدند. در این حین، با پر شدن بیمارستان و کمبود منابع، دکترها و پرستارهای بیمار، و تعداد کم کارکنان رستوران برای تهیه غذا، بیمارستان از پذیرش بیمارهای جدید دست کشید؛ با وجود مریضیهای شدید، بیماران پشت حصارهای بیمارستان مریضتر شده و جان دادند.
روی گریست (Roy Grist)، یکی از پزشکان بیمارستان، نامهای را با متن زیر برای یکی از همکارانش ارسال کرد:
«این مردان (سربازان بیمار) ابتدا علائمی مانند آنفولانزای عادی یا لاگریپه را از خود نشان میدهند، سپس بعد از بستری شدن در بیمارستان، شدیدترین نوع ذاتالریهای که تاکنون دیدهام را تجربه میکنند. دو ساعت پس از بستری شدن، لکههای قرمزی بر روی گونههایشان ظاهر شده و چند ساعت بعد، میتوان سیانوز را در آنها مشاهده کرد (سیانوز به آبی شدن صورت از کمبود اکسیژن گفته میشود). تنها چند ساعت دیگر پس از این اتفاق فرد فوت میکند. شرایط خیلی وحشتناک است… در اینجا بهطور میانگین روزانه 100 نفر تلفات میدهیم… برای روزهای متعددی حتی تابوت نیز به تعداد کافی در اختیار نداشته و جسدهای افراد روی یکدیگر تلنبار میشوند…»
محله دونز در بوستون، اولین منطقه در آمریکا بود که به موج دوم این همهگیری دچار شد. قبل از پایان موج دوم، ویروس تقریبا به همهجا رسیده بود، از مناطق یخی آلاسکا تا صحراهای آفریقا؛ و این بار، این موج ویروس مرگبار بود.
وقتی کنترل بیماری از خود آن خطرناکتر میشود
خود کشتارها باعث ایجاد وحشتهای دیگری شدند. در این حین، دولتها نیز به ترویج وحشتها دامن زدند که بخشی از این اتفاق به وقوع جنگ مربوط میشد. برای مثال، ارتش آمریکا تقریبا نیمی از پزشکان زیر 45 سال را بهصورت اجباری جذب کرد؛ بهخصوص باتجربهترین آنها.
نکتهای بیشتر از هر چیزی مرگبار بود، سیاستهای دولت در قبال حقیقت محسوب میشد. وقتی ایالات متحده وارد جنگ شد، وودرو ویلسون درخواست کرد که «روحیه بیرحمی و خشونت باید وارد زندگی ملت شود». سپس وی کمیته اطلاعات عمومی را راهاندازی کرده و به درخواست وی، کنگره قانون فتنه را اعمال کرد.
طبق قانون فتنه، هر نوع «صحبت، چاپ، نوشتن یا انتشار زبان ناشایست در مورد ایالات متحده» و «ترغیب، تحریک و یا دفاع از هر نوع محدودیت تولید مربوط به جنگ در این کشور» باعث مجازات حبس بهمدت 20 سال در زندان میشد.
دولت از طریق پوسترها و تبلیغات، مردم را ترغیب میکرد تا هر فردی که «هر نوع اخبار منفی یا تقاضا برای صلح را پخش کرده و یا تلاشهای ما برای پیروزی در جنگ را کوچک نشان میدهد» را به دادگاه معرفی کند.
با این وجود، در حالی که آنفولانزا در زندگی مردم آمریکا رخنه کرده بود، مقامات دولتی بهداشت سعی کردند تا با گفتن دروغ روحیه مردم را بهبود دهند.
در اوایل سپتامبر، یک کشتی ناوبری از بوستون ویروس آنفولانزا را به فیلادلفیا منتقل کرد؛ جایی که بیماری در میان اعضای نیروی دریایی فوران کرد. مدیر بهداشت عمومی شهر فیلادلفیا، ویلمر کروسن، اعلام کرد که او «این بیماری را در وسعت فعلی آن محدود خواهد کرد، و در این هدف حتما موفق خواهیم شد. در حال حاضر هیچ کشتاری گزارش نشده است و هیچ نگرانی وجود ندارد.»
در روز بعد دو ملوان نیروی دریایی، و یک شهروند عادی، فوت کردند. کروسن اعلام کرد که دلیل مرگ آنان «آنفولانزای قدیمی» بوده است، و اینکه هیچ ارتباطی به آنفولانزای اسپانیایی نداشته است. هر روز، روزنامهها سعی میکردند تا به خوانندگان اطمینان دهند که هیچ خطری وجود ندارد. کروسن به شهروندان اطمینان داد که این بیماری را در نطفه خفه خواهد کرد.
تا روز 26 سپتامبر، آنفولانزا در سطح کشور پخش شده بود، و بسیاری از کمپهای ارتش در حال شبیه شدن به کمپ دونز (مثال شیکاگو، چند پاراگراف قبلی) بودند؛ به همین دلیل، ارتش اعزام سرباز و جذب آنها به کمپها را متوقف کرد.
مقاومت در برابر توقف راهپیمایی
شهر فیلادلفیا راهپیمایی خاصی مربوط به آزادی را در تاریخ 28 سپتامبر تدارک دیده بود. بسیاری از پزشکان از کروسن درخواست کردند که این راهپیمایی را لغو کند؛ ترس پزشکان از این بود که ازدحام جمعیت و فشردن یکدیگر برای پیدا کردن دید بهتر به راهپیمایی باعث گسترش بیماری خواهد شد.
پزشکان حتی نامههایی در مورد خطرات این اتفاق برای سردبیران مجلهها ارسال کرده، اما سردبیران از چاپ آنها امتناع کردند، و هیچکدام از آن نامهها چاپ نشد. بزرگترین راهپیمایی فیلادلفیا بدون هیچ تغییری برگزار شد.
دوره نهفتگی آنفولانزا زمانی بین دو تا سه روز است. دو روز پس از برگزاری راهپیمایی، کروسن اعلام کرد که «در حال حاضر این ویروس در میان مردم عادی پخش شده است، اگر ویروس موردنظر همانی باشد که در میان کمپهای سربازان وجود داشت». با این وجود، او اخطار داد که «نسبت به گزارشهای اغراقشده واکنش نشان ندهید».
اما لازم نبود که کروسن راجع به اغراق کردن نگران باشد؛ روزنامهها نیز در جبهه او قرار داشتند. روزنامه Inquairer فیلادلفیا در تیتری اعلام کرد که «اپیدمی توسط پرستاری علمی متوقف شد». اما در واقعیت، پرستاران هیچ تاثیری در شیوع نداشتند، چراکه هیچ پرستاری در دسترس نبود: از میان 3100 درخواستی که برای ارسال پرستار توسط یک دفتر دریافت شده بود، تنها تعداد 193 پرستار ارسال شد. در آخر، کروسن بالاخره دستور تعطیلی تمام مدارس را اعلام کرد و تمامی تجمعات مردمی ممنوع اعلام شد. با تمامی این اوصاف، یک روزنامه در این میان اعلام کرد که «هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد»!
اما دلایل زیادی برای ترسیدن وجود داشت. در بدترین شرایط، اپیدمی فیلادلفیا حدود 759 نفر را تنها در یک روز میکشت. کشیشها با گاریهای خود در خیابانها پرسه زده و از مردم درخواست میکردند تا جنازههای خود را تحویل دهند؛ بسیاری از افراد در قبرهای گروهی دفن شدند. تعدادی بیش از 12 هزار نفر از جمعیت شهر مردند، که اکثر این مرگها در بازه ششهفتهای رخ داد.
در کل کشور، مقامات رسمی در حال دروغ گفتن بودند. سرگروه ارگان خدمات بهداشت عمومی آمریکا، روپرت بلو، در این دوره بیان کرد: «اگر بهدرستی احتیاط کنید، جای نگرانی وجود ندارد.» مدیر بهداشت عمومی شهر نیویورک اعلام کرد: «دیگر بیماریهای برونشیت و نه آنفولانزای اسپانیایی باعث ایجاد بیماریها شدهاند» همچنین رئیس بهداشت عمومی لسآنجلس گفت که «اگر احتیاطهای عادی صورت بگیرد، جایی برای نگرانی وجود ندارد.»
میتوان برای نشان دادن شکست خبرگزاریها در این زمینه، ایالت آرکانزاس را مثال زد. در یک بازه چهارروزه در اکتبر، بیمارستانی در کمپ پایک رقمی حدود 8 هزار سرباز را پذیرش کرد. فرانسیس بلیک، یکی از اعضای گروه مخصوص ذاتالریه در ارتش، صحنههای آن دوره را اینگونه توصیف میکند: «به هر گوشهای و به هر فاصله بلندی که نگاه میکنم، ردیفهای زیادی از تختخوابهای بیمارستانی را میبینم… در حال حاضر فقط مرگ و تخریب وجود دارد.» در همین حین، روزنامهای (روزنامه Gazette) در شهری که تنها هفت مایل با این کمپ فاصله داشت، تیتر مقابل را چاپ کرد: «آنفولانزای آمریکایی، لاگریپه عادی است؛ همان تب و لرز عادی».
اما مردم میدانستند که این بیماری همان بیماریهای قبلی نیست. مردم این نکته را میدانستند چون ارقام بسیار وحشتناک بودند؛ در سنآنتونیو، 53 درصد جمعیت به آنفولانزا مبتلا شدند. مردم از آنجایی میدانستند که این ویروس آنفولانزا است، چون افراد مبتلا میتوانستند در همان ساعات ابتدایی علائم، جان خود را از دست بدهند. علائم نیز تنها به درد و رنگپریدگی خلاصه نمیشد؛ بلکه خونی کف مانند از ریهها ایجاد شده که از دماغ، گوش و حتی چشم افراد خارج میشد. و مردم همه اینها را میدانستند، چراکه شهرها و روستاها دیگر تابوتی در اختیار نداشتند.
به دلیل آن دروغها، مردم هیچ حرفی را که به آنها گفته میشد، باور نمیکردند؛ در نتیجه مردم از همهچیز میترسیدند، مخصوصا چیزهای ناشناخته. این بیماری چقدر طول میکشد؟ چند نفر خواهند مرد؟ توسط چه چیزی میمیرند؟ با دفن شدن حقیقت، روحیه مردم از بین رفت. جامعه شروع به تجزیه شدن کرد.
در بیشتر فجایع، مردم در کنار یکدیگر جمع شده و به هم کمک میکنند. مانند بسیاری از سیلها و طوفانهایی که مشاهده میکنیم. اما در سال 1918، بدون رهبری درست، بدون حقیقت ، اعتماد از بین رفت. و مردم تنها از خود مراقبت کردند.
بخش بعدی این مقاله:
نویسنده: جان بری (John M. Barry)
مترجم: علی کرمی
عنوان اصلی مقاله: How the Horrific 1918 Flu Spread Across America
نشریه: Smithsonian Magazine
نظرات