تحقیرشدگان بلوک شرق
پرسش روز: سقوط اتحاد جماهیر شوروی چه عواقبی به دنبال داشت؟
پاسخ کارشناس: سقوط اتحاد جماهیر شوروی، پدرخوانده بلوک شرق، در چنین روزی در ۳۱سال پیش تنها افتادن آخرین قطعه دومینویی بود که آغازش به دوسال قبلتر برمیگشت. در ۹نوامبر۱۹۸۹، طلوع آفتاب پاییزی برلین شرقی، نوید روز معمول دیگری را میداد. هیچکس در مخیلهاش نمیگنجید که روزی تاریخی آغاز شده است که جهان را بهتزده خواهد کرد. روزی که دیوار بتنی ۲۸ساله فرو میپاشید و با خود جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی را نیز فیصله میداد.
البته که برای ماهها، اعتراضات در آلمان شرقی به شکلی پراکنده و در گروههایی کوچک بروز یافته بود و با آنکه منجر به برکناری «اریش هونکر» که دو دهه بر این کشور حکم میراند شده بود، اما سیستم به شکلی مستحکم بر جای باقی بود. در پایان این روز اما، یک اشتباه لپی از متن جدید مصوبه دولت برای عبور از دیوار باعث شد تا خیل جمعیت به سمت دیوار حرکت کند. درحالیکه طی متن قانون جدید هنوز لازم بود تا شهروندان مراحل اداری را برای کسب مجوز طی کنند، اینطور برداشت شد که نیازی به آن نیست و سخنگوی دولت هم در کنفرانس خبری عصرگاهی آن روز به اشتباه گفت از همین حالا قانون جدید اجرایی میشود. دیگر چه بهانهای برای رهایی از یوغ دیکتاتوری و قدم گذاردن آن سوی دیوار؟ اما چرا مردم آلمان شرقی اینقدر مشتاقانه به فکر رهایی از «جمهوری دموکراتیک» بودند؟
شهروندان در این «جمهوری» به شکل سیستماتیک و فراگیر تحقیر میشدند. از تحقیر اعتقادی گرفته تا اجتماعی و سیاسی و اقتصادی. مردم پشت دیوار میدانستند که زندگی و معیشت آنان در مقایسه با همخونهای خودشان در آلمان غربی در سطح نازلی است. آنان میدانستند که آن سوی دیوار، کالاهای ضروری هیچوقت نیست نمیشود. کسی برای بهدست آوردن مواد غذایی و پوشاک و مواد بهداشتی نیاز به ایستادن در صفهای طولانی ندارد. افراد معمولی دغدغهشان چگونه تفریح کردن در آخر هفته و تعیین مقصد گردشگری در آن سوی کره خاکی در تابستان پیشرو است. اما مردم آلمان شرقی دغدغهشان معیشت روزانه بود.
آمار رسمی که خود آلمان شرقی منتشر میکرد و بسی بالاتر از واقعیت بود نشان میداد، درآمد سرانه پشت دیوار یکسوم آلمان غربی بود. مردم آلمان شرقی میدانستند شهروندان یک کشور کوچک در قلب اروپا مثل لوکزامبورگ، بسی بهتر از آنان میزیستند؛ درحالیکه هیچکدام از منابع آنان را نداشتند. مردم پشت دیوار از نظر اقتصادی کاملا تحقیر میشدند.
این مردمان اگر از نظر اقتصادی در تنگنا بودند، در حوزههای دیگر نیز از سوی حکومت تحقیر میشدند. اگر آنان اعتقادی به «سوسیالیسم موجود» نداشتند، عنصر نامطلوب برای جامعه قلمداد میشدند. اگر میخواستند موسیقی غربی بشنوند، برچسب خائن به فرهنگ خودی میخوردند. اگر میخواستند به کسی رای دهند که اندکی با اندیشههای آنان همخوانی داشته باشد، کسی به جز تاییدشدگان از حکومت نبود که به وی رای دهند. گذشته از این، همه شهروندان در اشتازی، سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی، دارای پرونده بودند که کوچکترین انحراف آنان از اندیشه حاکم ثبت و ضبط میشد.
اعتقادات، سبک زندگی و معیارهای سیاسی مردم مورد کنکاش و تحقیر حاکمان بود. اما آنچه بیش از همه میتوانست انگیزهای برای مردم پشت دیوار باشد تا از این بهشت سوسیالیستی فرار کنند آن بود که حاکمان نه تنها مسالهای با این عقبگردهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نداشتند، بلکه سخن از پیشرفتهایی میزدند که فقط خود میدیدند و از آیندهای نزدیک میگفتند که حکومتهای آن سوی دیوار سقوط میکنند و مانند آلمان شرقی بهترین سوسیالیسم موجود این بدبختی را که مردم با گوشت و پوست تحمل میکردند، در آغوش میگیرند!
این دیگر تحقیر احساس و شعور مردم بود. تحقیری که وقتی قدرت تغییر آن نبود باعث میشد تا مردم به فکر فرار از کشور باشند چه از روی دیوار چه با دور زدن از مرز چکسلواکی و اتریش. فراری که آن قدر پررنگ بود که بین مردم شایع شده بود، «هر کس آخر از کشور بیرون رفت چراغها را خاموش کند.» فرار از تحقیر که در نقطه پایان خود منجر به هجوم به دیوار و سقوط جمهوری دموکراتیک شد. این اولین قطعه دومینویی بود که دست آخر به سقوط پدرخوانده منجر شد.
نظرات