معرفی فیلم در تعقیب خوشبختی
در تعقیب خوشبختی محصول سال 2006 (آمریکا) فیلمی در مورد زندگی واقعی کریس گاردنر است. گابریل موکینو (Gabriele Muccino) این فیلم را بر اساس کتاب پرفروش «خاطرات شخصی» اثر گاردنر کارگردانی کرد. فیلمنامه عالی، بازی تحسینشده ویل اسمیت، حضور پسر واقعی اسمیت در نقش پسر گاردنر، موضوع مهم و روایت جذاب از عوامل موفقیت این
در تعقیب خوشبختی محصول سال 2006 (آمریکا) فیلمی در مورد زندگی واقعی کریس گاردنر است. گابریل موکینو (Gabriele Muccino) این فیلم را بر اساس کتاب پرفروش «خاطرات شخصی» اثر گاردنر کارگردانی کرد. فیلمنامه عالی، بازی تحسینشده ویل اسمیت، حضور پسر واقعی اسمیت در نقش پسر گاردنر، موضوع مهم و روایت جذاب از عوامل موفقیت این فیلم هستند. در تعقیب خوشبختی با هزینه 55 میلیون دلار و فروش بالای 300 میلیون دلار توانست در گیشه بسیار موفق ظاهر شود. در تعقیب خوشبختی (pursuit of happyness) فیلمی است در ستایش سختکوشی و دستیابی به رویاها.
پایان خوش و داستان دلگرمکننده باعث شد که این فیلم چندان مورد توجه منتقدین قرار نگیرد و دست عوامل از اسکار کوتاه بماند. اما مردم توانستند از تماشای آن به اندازه کافی لذت ببرند. امتیاز پایین 67% از روتنتومیتوز و نمره خوب 8 از 10 در سایت IMDB به خوبی تفاوت نظر منتقدین و مردم را نشان میدهد.
ساختار پسانوگرای فیلم
روایت در تعقیب خوشبختی به شیوه صدا روی صحنه (voice over narration) است. همین موضوع بار داستانی و قصهگوی فیلم را تقویت میکند. پیرنگ کلی فیلم به چند فصل یا اپیزود تقسیم میشود. راوی (اولشخص) در هر بخش میگوید «به این قسمت از زندگی من میگن…» بخشهایی مثل اتوبوسسواری، حماقت و دویدن فصلهای مختلف زندگی گاردنر را به نمایش میگذارد.
یکی از بهترین قسمتهای فیلم زمانی است که گاردنر میگوید «به این قسمت از زندگی من، به این قسمت کوچیک از زندگی من، میگن خوشبختی.»
کسانی به دنبال خوشبختی میگردند، که حتی املای این واژه را هم بلد نیستند.
با این حال ساختار پستمدرن و بخشبخش فیلم به همذاتپنداری و باورپذیری آن لطمه نمیزند. از این منظر در تعقیب خوشبختی یک مثال عالی از کاربرد درست نریشن در سینما است.
از اشارات پستمدرن فیلم میشود به غلط املایی تعمدی در عنوانبندی اشاره کرد. در تیتراژ واژه happiness به شکل happyness نوشته شده است. این اشتباه تعمدی، به غلط املایی کلمه خوشبختی بر روی دیوار مهد کودک پسر گاردنر اشاره میکند. اما در لایهای عمیقتر، همین نکته به ما یک تلنگر میزند: کسانی به دنبال خوشبختی میگردند، که حتی املای این واژه را هم بلد نیستند.
نکات کاربردی فیلم
همه ما رویاهایی داریم که به هزاران دلیل آنها را کنار گذاشتهایم. بعضی از ما سعی کردهایم واقعبین باشیم یا تامین معاش را به تعقیب خوشبختی ترجیح دادهایم. اما برای کسانی که قصد دارند رویایشان را پیگیری کنند، فیلم در تعقیب خوشبختی میتواند بسیار الهامبخش باشد. با هم برخی از این نکات را بررسی میکنیم.
در ستایش کودک درون
بچهها کنجکاو هستند و عاشق یادگیری. رفتهرفته با بالا رفتن سن این کنجکاویها سرکوب میشوند و رویاها جای خود را به واقعبینیهای منفی و منفعل میدهند.
کریس گاردنر اما درست مانند یک کودک، تشنه یادگیری است. او ریسکپذیر هم است: پیشتر تعداد زیادی اسکنر استخوان خریده، به امیدی که بتواند این اختراع جدید را با قیمت خوبی بفروشد.
اما نقشهاش اشتباه از آب در میآید. این اشتباه از آنجا ناشی میشود که گاردنر به اندازه کافی در زمینه پزشکی آگاهی ندارد و مدت زیادی طول میکشد تا بفهمد پزشکان به این دستگاه گران نیاز ندارند.
وقتی او برای بار نخست با مکعب روبیک مواجه میشود، میکوشد تا مسئله را حل کند. در حالی که بیشتر مردم حل کردن این معما را غیرممکن میدانند.
گاردنر سعی میکند این روحیه را در فرزندش هم زنده نگه دارد. وقتی به او میگوید «هیچوقت نذار کسی بهت بگه نمیتونی. حتی خود من.»
او با فرزندش بازی میکند و مشکلات زندگی را با تفریحهای کودکانه پشت سر میگذارد. بازی سفر در زمان، در ایستگاه مترو از لحظههای عالی فیلم است.
این روحیه، فیلم «زندگی زیبا است» ساخته روبرتو بنینی را تداعی میکند. با این تفاوت که در این فیلم میتوانیم رنج و درد کریس گاردنر را به وضوح ببینیم. یکی از دردناکترین لحظات وقتی است که او و پسرش در دستشویی مترو خوابیدهاند، کسی در میزند، گاردنر با دست گوش پسرش را میگیرد که مبادا بیدار شود. بازی ویل اسمیت در این صحنه استثنایی و بهیادماندنی است.
اگر قبلا توانستهای، بعدا هم میتوانی
کریس گاردنر رزومههای درخشان ندارد. به بیان دقیقتر او هیچ رزومهای ندارد: نه درس درستوحسابی خوانده و نه میتواند به سوابق شغلیاش اشاره کند.
وقتی به همسرش میگوید که میخواهد کارگزار بورس شود، همسرش با تعجب میپرسد چرا فضانورد نمیشوی؟ اما این شوخی نیشدار برای گاردنر کاملا جدی است. او تصمیمش را گرفته و میخواهد در دورهای بدون حقوق شرکت کند و معاملهگری سهام را فرا بگیرد.
تنها چیزی که گاردنر میتواند به آن اشاره کند، شاگرد اول شدن در کلاس 20 نفره دبیرستانشان است. حالا قرار است از بین شرکتکنندگان، تنها یک نفر استخدام شود. اگر گاردنر بازی را ببازد، یک سال تلاشش از بین میرود. اما او باور دارد که این بار هم میتواند از همه بهتر باشد.
رابطه با اعداد و افراد
وقتی گاردنر در مشکلاتش غرق شده است، مردی را میبیند که از یک فراری قرمز پیاده میشود. گاردنر رمز موفقیت مرد را میپرسد. مرد میگوید «باید با اعداد خوب باشی و با آدمها .»
شاید مرد فراری سوار هم حرف خودش را آنقدر جدی نگیرد. اما همین کلید، جرقهای را در دل گاردنر روشن میکند. او با هم اعداد رابطه خوبی دارد و هم با آدمها. بازار بورس بهترین جا برای درخشش جوهر دورنی آدمی مثل او است: «محل تلاقی استعدادهای درونی و علاقههای شخصی .»
شاید در ابتدا تلاش برای فروش اسکنر استخوان تلاشی بیفایده به نظر بیاید. اما گاردنر همین توانایی ارتباطی و بازاریابی را در پیدا کردن مشتری برای کارگزاری به کار میبندد و این گذشته تاریک را به نقطه قوت خود تبدیل میکند. کسی که توانسته اسکنرهای بیمصرف بفروشد، حالا میتواند در فروش خدمات مفید کارگزاری موفق باشد.
پیگیری، کلید موفقیت
همه ما دستکم یکبار احساس ناامیدی را تجربه کردهایم. روزهایی که فکر میکنیم تلاشهای ما بیهوده است و رویایمان دور از دسترس. روزهایی عذابآور بدون روزنهای از امید. قسمتی از زندگی که به آن میگویند، بدبختی .
اما تعداد کمی از ما یک سال تمام زندگیای به دشواری زندگی کریس گاردنر داشتهایم. یک سال خانه به دوشی، با یک فرزند، بدون هیچ پولی در جیب، و البته رویایی بزرگ در سر.
گاردنر عذاب میکشد و به خاطر کارگردانی خوب، ما هم میتوانیم رنجهای او را درک کنیم. تنها چیزی که در این شخصیت دیده نمیشود ناامیدی و دلسردی است.
او در صف غذای مجانی میایستد، برای پیدا کردن یک جای خواب برای بچهاش ساعتها منتظر میماند، در صف دعوا میکند، به زندان میافتد، با ماشین تصادف میکند، از خواب خود میزند و درس میخواند، اما حتی برای لحظهای رویای خوشبختی را کنار نمیگذارد. پیگیری و جدیت مهمترین رمز موفقیت او است.
رازدار خود باشیم
شاید در میان دوستان یا همکاران شما هم کسانی باشند که مدام در مورد مشکلات زندگیشان حرف میزنند. آنها از در و دیوار شکایت میکنند و طوری حرف میزنند که انگار بدترین کودکی ممکن را داشتهاند و فردا از امروز هم بدتر خواهد بود.
از جمله نکات جالب شخصیت گاردنر، رازداری است. او سعی میکند روزهای سخت و مشکلات شخصیاش را از دیگران پنهان کند. شاید به راحتی بتواند از رئیس یا یکی از همکارانش پول قرض کند. دستکم میتواند با کمی گله و شکایت دلش را سبک کند. اما او نهایت تلاشش را میکند تا هیچکس از سختیهای او باخبر نشود.
باور و حمایت اطرافیان
شخصیت داستانی کریس گاردنر، شخصیتی خوشساخت و دوستداشتنی است. اما شخصیتهای مکمل فیلم هم به اندازه کافی پرداخت شدهاند.
لیندا، همسر گاردنر، یکی از همین شخصیتهای کلیدی است. او شکستهای گذشته کریس را به آینده تعمیم میدهد و تردیدی ندارد که او این بار هم شکست خواهد خورد.
برای کریس گاردن بیمهریها و مشکلات انگیزهای میشوند برای تلاش بیشتر.
لیندا در سختترین روزها، به جای آن که به تکیهگاهی برای کریس تبدیل شود، مشکلات او را دو برابر میکند.
این بیمهری نه تنها کریس را به زانو در نمیآورد، بلکه همین نکته انگیزهای میشود برای تلاش بیشتر.
تصوری از رویا
در صحنه افتتاحیه فیلم آدمهایی ناراحت و غمگین را میبینیم که میکوشند تا اندکی پول در بیاورند. در بین آنها آدمهایی بااستعداد مثل نوازنده هم دیده میشود. نوازندهای که میتواند بر روی صحنه نمایش بدرخشد، اما صدای سازش در میان رفتوآمد آدمها و ماشینها گم شده است.
زندگی کریس گاردنر هم مثل دیگران است: رفتوآمد به مطب پزشکان برای پیدا کردن یک مشتری برای اسکنر استخوان.
رویای گاردنر وقتی شکل میگیرد که مرد از فراری پیاده میشود و کریس با دیدن او تصویری زیبا از خوشبختی را تجسم میکند. حالا او یک هدف دارد. چیزی که بیشتر مردم از نداشتنش عذاب میکشند.
لحظهای بعد از آن در یک نمای بهیادماندنی، کریس به رهگذرانی نگاه میکند که با خوشحالی تمام در خیابان راه میروند.
فرق کریس با آنها چیست که او نمیتواند خوشبختی را تجربه کند؟ آیا خوشبختی چیزی است که بشود آن را به دست آورد؟ یا باید همیشه در تعقیب آن بود و به دستآوردنش را برای همیشه فراموش کرد؟
در تعقیب خوشبختی، فیلمی برای تمام فصول
شاید الان در وضعیت بدی باشید، شاید هم احساس کنید که اسم این قسمت از زندگی شما «خوشبختی» است. فرقی نمیکند. فیلم در تعقیب خوشبختی میتواند الهامبخش روزهای خوب و بد باشد.
در ایران به اندازه کافی شغل وجود ندارد، اما به همان میزان کیفیت نیروی کار نیز پایین است.
این فیلم به یکی از اصلیترین دغدغههای اقتصادی امروز ما، یعنی اشتغال میپردازد. درست است که در ایران به اندازه کافی شغل وجود ندارد، اما به همان میزان کیفیت نیروی کار نیز پایین است. نیروی کاری سختکوش و جنگنده که به خوشبختی ایمان داشته باشد.
جای خالی اقتصاد روی پرده سینماهای ایران
پرسش اساسی اینجا است که اگر واقعا اقتصاد یکی از مهمترین چالشهای امروز ما است، چرا در سینماهای ما یک فیلم با موضوع اقتصادی دیده نمیشود؟
منظور فیلمهایی نیست که به ترسیم تصویری ناقص و سیاه از فقر، بدبختی و تکهپارههای روابط خانوادگی و عاطفی میپردازند. بلکه فیلمهایی در مورد یکی از دغدغههای اصلی جامعه امروز ما، یعنی اقتصاد. فیلمهایی مثل ذهن زیبا، بیگشورت و البته فیلم تماشایی در تعقیب خوشبختی.
نظرات