جانبداری نجاتیافتگان یا قوانین برندهها
وقتی به ساختمانهای قدیمی نگاه میکنیم، ساختمانهایی که شاید یک قرن پیشساختهشدهاند، به نظر میرسد کیفیت ساختمانهای قدیمی بیشتر از ساختمانهای امروز باشد. بالاخره نزدیک یک قرن است که سرپا هستند. شاید این ساختمانهای قدیمی آثار باستانی باشند یا شاید خانهای بهجامانده از دهههای قبل. برای بسیاری از افراد این نتیجهگیری معقول و منطقی به
وقتی به ساختمانهای قدیمی نگاه میکنیم، ساختمانهایی که شاید یک قرن پیشساختهشدهاند، به نظر میرسد کیفیت ساختمانهای قدیمی بیشتر از ساختمانهای امروز باشد. بالاخره نزدیک یک قرن است که سرپا هستند. شاید این ساختمانهای قدیمی آثار باستانی باشند یا شاید خانهای بهجامانده از دهههای قبل. برای بسیاری از افراد این نتیجهگیری معقول و منطقی به نظر میآید.
ما ساختمانی را میبینیم که در طول این چند دهه آسیبی ندیده است. دیوارهای آن سالم هستند. فقط کمی ممکن است رنگ مصالح آن عوضشده باشد. به نظر میرسد ما درگذشته میتوانستیم ساختمانهای باکیفیتتری بسازیم؛ اما سؤال اینجاست، آیا واقعا چنین چیزی صحیح است؟ زیرا در طول این چند دهه، بشر پیشرفتهای بسیاری زیادی کرده است. درنتیجه بعید است که علیرغم این پیشرفتها، انسانها نتوانند ساختمانهای بهتری از گذشتگان خود بسازد.
جانبداری نجاتیافتگان
واقعیت این است که وقتی ما به این ساختمانهای قدیمی نگاه میکنیم، تمام ساختمانهای ساختهشده در آن دوران را نمیبینیم. بلکه این ساختمانها، گروهی خاص یا شاید انتخابشده هستند که همچنان پایدار ماندهاند و میتوانیم تماشایشان کنیم. گروهی که با کیفیت خوبی ساخته و نگهداری شدهاند و تا به امروز زنده و سر پا ماندهاند. این ساختمانها هیچ ایدهای به ما درباره کیفیت بقیه ساختمانهای آن دوران به ما نمیدهند.
ما چنین استدلالی را برای چیزهای بسیاری به کار میبریم. این مسئله، جانبداری نجاتیافتگان (Survivor Bias) نام دارد و با بخشهای زیادی از استدلالهای ما هنگامیکه به نمونههای ناقص نگاه میکنیم، همراه میشود.
هواپیماهایی که بریتانیاییها برای بررسی انتخاب کردند، هواپیماهای نجاتیافته بودند.
مثالی کلاسیکی از جانبداری نجاتیافتگان، مربوط جنگ جهانی دوم و نیروی هوایی بریتانیا است. تعداد زیادی از هواپیماهای نیروی هوایی بریتانیا از شلیکهای آلمانیها نجات نمییافتند و سقوط میکردند. نیروی هوایی بریتانیا میخواست کاری برای رفع این مشکل انجام دهد. آنها تصمیم گرفتند چند زره روی این هواپیماها نصب کنند.
مسئله این بود که نمیشد روی کل بدنه هواپیما زره نصب کرد؛ زیرا وزن آن زیاد میشد و امکان پرواز عملیاتی را که در آن قرار بود بمبهای زیادی با خود حمل کند، صلب میکرد. درنتیجه بریتانیاییها تصمیم گرفتند فقط روی بخشهای مشخص و انتخابشدهای که موثرتر است، زره نصب کنند. درنتیجه آنها به هواپیماهایی که با وجود اصابت گلوله سالم برگشته بودند، نگاه کردند و تصمیم گرفتند روی همین بخشهایی که گلوله خورده است، زره اضافه کنند.
فاجعه جانبداری نجاتیافتگان
البته این یک ایده فاجعهآمیز بود؛ زیرا هواپیماهایی که بریتانیاییها برای بررسی انتخاب کردند، هواپیماهای نجاتیافته بودند. اصل قضیه این بود که آنها باید هواپیماهایی را که سقوط کرده و نتوانسته بودند برگردند، بررسی میکردند؛ اما این هواپیماها هرگز به خانه بازنگشته بودند و نمیشد آنها را بررسی کرد.
جواب این سؤال چنین است. محل برخورد گلوله به هواپیماها تقریبا تصادفی است. در مورد آنهایی که سقوط نکرده و بازگشتهاند، گلولهها بهجاهایی از هواپیما اصابت کردهاند که چندان حساس نیستند و هواپیما میتواند بدون آن بخشها هم به پرواز خود ادامه دهد. درنتیجه بریتانیاییها باید زرهها را درجاهایی نصب میکردند که گلوله نخوردهاند و سالم هستند؛ زیرا بخشهای حساس هواپیماها زیر این قسمتها قرار دارد.
باید زرههای ضد گلوله را در جاهایی از هواپیما نصب میکردند که گلوله نخورده و سالم هستند، زیرا بخشهای حساس هواپیما زیر این قسمتها قرار دارند.
این نتیجه با ادراک اولیه ما کمی در تناقض است؛ زیرا جانبداری نجاتیافتگان احتمالا به ناخودآگاه ما نفوذ کرده است؛ اما زمانی که متوجه باشیم ما با زیرمجموعهای کاملا انتخابشدهای از کل موجه هستیم، این مسئله کاملا بدیهی خواهد بود. در این صورت بهراحتی قابلفهم است که چرا باید در بخشهای سالم زره نصب کنیم.
گربههای نجاتیافته
مطالعهای در سال 1987 درباره گربههای خانگی که از آپارتمانهای نیویورک سقوط میکردند، انجام شد. کسانی که این مطالعه را انجام دادند میخواستند در این مطالعه آماری، رابطهای بین میزان آسیب واردشده به گربهها و ارتفاع سقوط آنها بیابند. چیزی آنها یافتند مشابه ادراک اولیه ما است. آنها متوجه شدند که هر چه ارتفاع سقوط بیشتر باشد، گربهها بیشتر آسیب میبینند. درنتیجه سقوط از طبقه ششم بدتر از سقوط از طبقه سوم است. تا اینجای کار همهچیز بدیهی و منطقی است.
اما این مطالعه نتایجی عجیبتری داشت. وقتی ارتفاع سقوط بیشتر از هفت طبقه میشد، میزان آسیب گربهها بسیار کاهش مییافت. میتوانستیم چنین نتیجه بگیریم که هر چه گربهها از ارتفاع بیشتری سقوط کنند، برای آنها بهتر است؛ مثلا سقوط از طبقه بیستم برای گربهها بهتر از طبقه ششم بود.
اگر گربهای از طبقه بیستم سقوط کند، احتمال زیاد میمیرد.
این مسئله چندان معقول به نظر نمیآید؛ اما دانشمندان برای توجیه این مسئله، فرض دیگری کردند. آنها چنین استدلال کردند که حدود دو تا چهار طبقه ارتفاع لازم است تا گربهها بهسرعت حدی برسند.
چنین مسئلهای در علم فیزیک مطرح است. وقتی جسمی در یک سیال مثل هوا سقوط میکند، متناسب با شکل و میزان اصطکاک هوا، پس از مدتی بهسرعت حدی میرسد. در سرعت حدی، میزان نیروی جاذبه واردشده به آن جسم با میزان نیروی اصطکاک هوا برابر میشود، درنتیجه نیروی کل واردشده به جسم صفر خواهد. وقتی نیروی کل صفر باشد، جسم دیگر شتاب نمیگیرد و با سرعت ثابتی که همان سرعت حدی است، سقوط میکند.
گربههای مرده کجا هستند؟
دانشمندان توضیح دادند که سقوط گربهها پس رسیدن به این سرعت حدی، شتابدار نیست. درنتیجه آنها میتوانند بدن خود را شل و راحت کنند. در این حالت وقتی گربهای از طبقه دوازدهم سقوط میکند، زمان کافی برای راحت و شل کردن بدنش دارد. درنتیجه میتواند هنگام رسیدن به زمین نرمتر و راحتتر فرود بیاید. خود را کنترل کند و کمتر آسیب ببیند.
این نظریه میتواند درست باشد و بخشهایی از آنهم احتمالا درست هستند؛ اما در اینجا هم جانبداری نجاتیافتگان نقش بازی میکند؛ زیرا اگر گربهای از طبقه بیستم سقوط کند، احتمال زیاد میمیرد. درنتیجه برای مداوا به کلینیک حیوانات آورده نمیشود و در این آمار هم بهحساب نخواهد آمد.
گربهای که از طبقه بیستم سقوط کند، احتمالا میمیرد و در آمار به حساب نمیآید. آمار نجات و آسیب بر پایه گربههای نجاتیافته تنظیم میشود.
ازاینروی دوباره این جانبداری در دادهها ایجاد میشود؛ زیرا فقط گربههای نجاتیافته از سقوط در آمار حسابشدهاند و نه گربهها مرده در اثر سقوط.
جانبداری نجاتیافتگان زندگی
جانبداری نجاتیافتگان فقط در مسائل آماری رخ نمیدهد. راستش این جانبداری در زندگی و اقتصاد ما هم نقش بازی میکند. برای مثال حرفهای زیادی در مورد افراد موفق جهان همچون استیو جابز، بیل گیتس و مارک زاکربرگ گفته میشود. نقطه مشترک همه این افراد، این است که آنها در مقطعی از زندگی خود، تصمیم گرفتند از دانشگاه انصراف دهند و به کسبوکار خود برسند.
این مسئله، بسیاری را به این فکر میاندازد که شاید انصراف از دانشگاه راز موفقیت آنها باشد؛ زیرا با این کار آنها میتوانند خواستهها، اهداف و آرزوهای خود را دنبال کنند. درنتیجه بیشتر افراد به این فکر میکنند که دیگر به تحصیلات دانشگاهی احتیاج ندارند و دانشگاه را به امید موفقیت ترک میکنند.
واقعیت مسئله در مورد موفقیتهای اینگونه، وجود کمی شانس است.
اما نکتهای در نتیجهگیری فراموششده است. بیشتر آدمهایی است که از دانشگاه انصراف داده یا اخراج شدهاند و لزوما موفق افراد موفقی نشدهاند در این نتیجهگیری در نظر گرفته نشدهاند. راستش اگر به همه افراد نگاه کنیم، خواهیم دید آنهایی که در دانشگاه ماندند و به تحصیل ادامه دادند، بیشتر موفق بودند. درآمد بیشتری داشتند و زندگی راحتتری نسبت به افرادی که از دانشگاه بیرون آمدهاند، درست کردهاند.
هنگامیکه ما افراد برنده را جمع میکنیم تا به یک نتیجهگیری عام برسیم، معمولا به مشکل برمیخوریم؛ زیرا فقط در نظر گرفتن کسانی که موفق شدهاند، احتمالا واقعیت مسئله را نمایان نمیکند. واقعیت مسئله در مورد موفقیتهای اینگونه، وجود کمی شانس است. کمی شانس در هر مرحله از زندگی. درنهایت ترکیب شدن این چند شانس با تلاشهای فردی، میتواند یک نفر را به موفقیت برساند.
تاریخ حاصل نجاتیافتگان نجاتیافتگان جانبدار
شاید آزاردهندهترین مسئله مربوط به جانبداری نجاتیافتگان، وقتی است که به عادلانه بودن زندگی نگاه میکنیم. آیا واقعا در زندگی بشری، شایستهسالاری وجود دارد؟ یعنی کسانی که مهارت بیشتر و اخلاق بهتری دارند، درنهایت موفق میشوند؟ این، سوی دیگری از جانبداری نجاتیافتگان است. موفقیت شما نشان میدهد که شما نجاتیافتهاید. اگر موفق شوید، به نظرتان زندگی عادلانه است؛ زیرا فکر میکنید جهان شایستگیهای شما را شناخته است. اگر علیرغم کار زیاد و درست، موفق نشوید، به نظرتان زندگی کمی ناعادلانه خواهد آمد.
کسانی که موفق هستند معمولا چنین روایتی از زندگی را بیان میکنند. به نظرشان نتایج خوب و موفقیتهایی که کسب کردهاند، حاصل تلاش و سختکوشی آنها است. شاید هم این حرف درست باشد؛ اما باز هم نمیتوانیم شانس را نادیده بگیریم. چون کسانی هم پیدا میشوند که به همان میزان تلاش و سختکوشی داشتهاند و موفق نشدهاند؛ زیرا کمی بدشانس بودهاند. سوی دیگر قضیه این است که افراد موفق میتوانند قوانین زندگی خود را تعیین کنند. آنها منابع و اثربخشی کافی دارند و میتوانند کسانی که موفق نشدهاند را بهراحتی به تنبلی و راحتطلبی متهم کنند و فراموش کنند که شانس چقدر در مسیر موفقیت آنها تاثیر گذاشته است. این بدترین نتیجه جانبداری نجاتیافتگان است. این برندهها هستند که قوانین را دیکته میکنند. حتی بدتر از آن، نجاتیافتگان هستند که تاریخ را روایت میکنند.
نظرات