فونیکس - هدر اخبار
کد مطلب: ۹۱۴۷۴۶

«تجارت‌نیوز» از داستان زنانی می‌گوید که رحم خود را اجاره داده‌اند:

بعد از جدایی برای تامین مخارج زندگی رحمم را اجاره دادم/ داستان دوم: سهیلا

بعد از جدایی برای تامین مخارج زندگی رحمم را اجاره دادم/ داستان دوم: سهیلا

برایم بهترین فرصت بود تا به زندگی ام سر و سامان بدهم. چند جلسه برای دیدار آن خانواده به خانه‌شان رفتم. خانه که نه بیشتر شبیه قصر بود. بالاخره قرار شد تحت نظر پزشک معتمد آنها قرار بگیرم.

به گزارش تجارت نیوز، رخنه کردن زیر پوست شهر و رو به رو شدن با تمام ناملایمتی‌ها و سختی‌‌های زندگی شاید کار دشواری به نظر بیاید اما باعث می‌شود بیش از هر زمان دیگری به مشکلاتی که وجود دارد و راه‌های پیشگیری از آن نزدیک شد.

وقتی در سال‌های خیلی دور برای اولین بار آگهی فروش کلیه را بر در و دیوار شهر می‌دیدیم برایمان عجیب به نظر می‌رسید. اما گذشت زمان و افزایش این دست آگهی‌ها تا جایی که به فروش قلب هم رسید، دیگر حساسیت موضوع را برایمان کم‌رنگ‌تر کرد. اما عامل تمام اینها یک چیز بود و هنوز هم هست «فقر».

حالا هم که سال‌هاست بحث رحم‌های اجاره‌ای مطرح شده؛ مساله‌ای که شاید در نگاه اول روزنه امیدی باشد برای آنها که در آرزوی بچه‌دار شدن تمام راه‌ها را طی کرده‌اند اما برای آنها که داوطلب این کار می‌شوند باز هم مشکلات مالی و اقتصادی است که بیش از همه به چشم می‌آید. داستان اول تجارت‌نیوز درباره ماجرای رحم اجاره‌ای مربوط به زنی به نام عاطفه بود که بعد از ورشکستگی همسرش تن به این کار داد و حالا سهیلا از شرایط سختی که باعث شد تا به فکر اجاره دادن رحماش بیفتد، می‌گوید.

داستان دوم: سهیلا

۲۹ ساله‌ام و اسمم سهیلاست. زمانی که تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بودم بر خلاف میل خانواده‌ام و با اصرار خودم ازدواج کردم. عاشق شده بودم و چشمم را به روی واقعیت‌های زندگی بستم. حتی زمانی که پدرم گفت از خانواده طردت می‌کنم باز هم بر تصمیمم پافشاری کردم و اصلا نمی‌دانستم چه عاقبتی در انتظارم است.

حالا ۷ سال از آن روزها می‌گذرد و من تنها همان یک ماه اول شادی و شیرینی عشق را تجربه کردم. متاسفانه بعد از ازدواج خیلی زود باردار شدم. خوشحال بودم و فکر می‌کردم به دنیا آمدن فرزندم باعث می‌شود تا خانواده‌ام من و همسرم را بپذیرند اما...

الینا که به دنیا آمد ماه‌ها بود که روزهای سخت و تاریکی را می‌گذراندم. چند ماه بعد از بارداری متوجه شدم همسرم معتاد است. خیلی زود از کارش اخراج شد و من با کلاس‌های آنلاینی که داشتم هزینه‌های زندگی را می‌دادم. با وجود بارداری ساعت‌ها کلاس برگزار می‌کردم.

با آمدن الینا دیگر زمان و توانی برای برگزاری کلاس نداشتم. امید هر روز  بدتر می‌شد. خانواده‌اش هیچ کمکی به ما نمی‌کردند و خانواده من هم که اصلا وجود نداشتند.

وقتی الینا ۳ ساله بود تصمیم به جدایی گرفتم. اما امید تهدید کرد که بچه را به من نمی‌دهد. بعد از آن اتفاق دیگر هر روز کتک خوردن هم به همه تلخی‌های زندگی‌ام اضافه شد.

در نهایت بعد از یک سال تصمیم گرفتم با دادن حضانت دخترم به امید از او جدا شوم. چند بار پشیمان شدم اما در پاییز ۱۴۰۱ تصمیم سختی گرفتم و از آن زندگی بدون دخترم بیرون آمدم. بعد از آن امید دیگر اجازه نداد دخترم را ببیینم.

حالا دیگر نه روی برگشت پیش خانواده‌ام را داشتم و نه پشتوانه‌ای برای زندگی. تمام دارایی‌ام یک گردنبند و یک انگشتر بود که با فروش آنها توانستم یک اتاق در خیابان مولوی اجاره کنم. کارگری کردم. پرستار بچه بودم و خیلی کارهای دیگر.

اما با این کارها نمیتوانستم هزینه زندگی‌ام را تامین کنم. از طرفی به این طرز زندگی کردن عادت نداشتم خیلی برایم سخت بود.

تا اینکه یک روز خانمی که برای تمیز کردن خانه‌اش می‌رفتم پیشنهاد داد که رحمم را به دختر خاله‌اش اجاره بدهم. داستان زندگی‌ام را می‌دانست. می‌گفت از نظر ظاهری خیلی به آن چیزی که خانواده دخترخاله‌ام به دنبالش هستند شبیهی. می‌گفت او یک دانه دختر یک خانواده متمول است و دلش نمی‌خواهد با بارداری زیبایی ظاهری‌اش را از دست بدهد. هیچ مشکلی برای باردار شدن ندارد اما می‌خواهد برای فرزند داشتن رحم اجاره کند.

سامان دادن به زندگی با ۵۵۰ میلیون

قبول کردم. برایم بهترین فرصت بود تا به زندگی‌ام سر و سامان بدهم. چند جلسه برای دیدار آن خانواده به خانه‌شان رفتم. خانه که نه بیشتر شبیه قصر بود. بالاخره قرار شد تحت نظر پزشک معتمد آنها قرار بگیرم برای آزمایش و ... در نهایت بعد از سه ماه متقاعد شدند که برای نگهداری فرزندشان در رحمم فرد مناسبی هستم. قرار داد نوشتیم. ۵۵۰ میلیون تومان، همراه زندگی در خانه سرایداری همان قصر و دریافت ماهیانه ۱۰ میلیون پول نقد.

انگار خواب می‌دیدم. از همان روز اول به خودم گفتم سهیلا تو از بچه‌ات دل کندی به بچه مردم دل نبند. ۳ ماه پیش یک پسر سالم و زیبا برایشان به دنیا آوردم و حالا هم با پولی که گرفته‌ام یک آپارتمان کوچک اجاره کرده‌ام. گاهی تلفنی با مادرم صحبت می‌کنم اما پدرم هنوز هم مرا نبخشیده. توانستم یک لپ‌تاپ بخرم و باز هم کلاس‌های آنلاین زبان انگلیسی‌ام را راه انداخته‌ام و زندگی‌ام می گذرد اما با غم دوری از دخترم که الان دیگر مدرسه می‌رود.

 

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.