ایرانیها در بین خسیسترین مردمان جهان؛ پولهایمان کجا یخ زده است؟
فکر میکنید ایرانیها مردمی خسیس باشند یا ولخرج و دستودلباز؟ در مورد زندگی شخصی خود چه فکر میکنید؟ آیا آدم خسیسی هستید؟ اطرافیانتان چطور؟ آیا مقتصد و حسابگر بودن خوب است یا میتواند به اقتصاد یک کشور صدمه بزند؟ در فرهنگ و باور عامه خسیس بودن صفتی پسندیده نیست: فردی که پول دارد، اما سعی
فکر میکنید ایرانیها مردمی خسیس باشند یا ولخرج و دستودلباز؟ در مورد زندگی شخصی خود چه فکر میکنید؟ آیا آدم خسیسی هستید؟ اطرافیانتان چطور؟ آیا مقتصد و حسابگر بودن خوب است یا میتواند به اقتصاد یک کشور صدمه بزند؟ در فرهنگ و باور عامه خسیس بودن صفتی پسندیده نیست: فردی که پول دارد، اما سعی میکند با ارزانترین کالاها زندگی خود را پیش ببرد تا بتواند مقدار بیشتری پسانداز کند.
حالا تصور کنید با آدمی خسیس به مسافرت بروید. در ابتدا شما پول خرج میکنید، چای و غذا میخرید و باک بنزین را پر میکنید. اما رفتهرفته متوجه میشوید که دوست شما نمیخواهد حتی یک ریال پول خرج کند. چه اتفاقی میافتد؟ احتمالا شما هم سر کیسه را سفت میکنید. وقتی مسافرت تمام میشود، پول بیشتری در جیب شما خواهد ماند، اما نتوانستهاید از این مسافرت لذت ببرید. چرا باوجوداینکه میدانستید خست مسافرت شما را خراب میکند، این الگو را پیش گرفتهاید؟ چرا ناخواسته از الگویی سنتی پیروی کردید که به آن پارادوکس خِسَّت (Paradox Of Thrift) میگوییم؟
پارادوکس خست در اقتصاد
پارادوکس خست موضوعی ساده و قابلدرک است. فرض کنید مردم یک جامعه به ناگاه خسیس شوند و سعی کنند بجای پول خرج کردن، تمام دارایی خود را به شکل نقدی پسانداز کنند. طبیعی است که تقاضای کل برای کالا و خدمات در این جامعه کاهش پیدا میکند. اجناس در مغازهها میمانند، بازار خلوت میشود و سرعت گردش پول کاهش پیدا میکند. همین فروشندههای بازاری، در جای دیگر مشتری آدمهای خسیس بودند. اما حالا پولی برای خرج کردن ندارند. درنتیجه درآمد فرد خسیس کمتر میشود و در نهایت پول کمتری پسانداز خواهد کرد.
به بیان ساده میتوانیم بگوییم که تلاش جمعی برای پسانداز بیشتر، به پسانداز کل کمتر در جامعه منجر خواهد شد! این اتفاق میتواند به اقتصاد کشور صدمه وارد کند. چرا که تولید به شکل غمانگیزی کاهش پیدا میکند، بنگاههای اقتصادی تعطیل میشوند و عده زیادی کار خود را از دست میدهند. مردمی که بیکار شدهاند بر شدت خست خود میافزایند. چون باید با پساندازی که دارند زندگی را سر کنند و در اوضاع راکد اقتصادی معلوم نیست چه زمانی بتوانند دوباره کار پیدا کنند. این رفتار به تشدید پارادوکس خست دامن میزند. زیرا کسانی که شغل دارند، به خاطر خست مضاعف دیگران، مشتریهایی کمتر خواهند داشت. این روند آنقدر ادامه پیدا میکند تا آنها هم شغل خود را از دست بدهند و خست پیشه کنند.
سختیهای یک انسان خسیس
برای آنکه بتوانیم مشکلات خست را درک کنیم، بیایید نگاهی بیندازیم به داستان زندگی آقای الف، که بیاندازه خسیس است. آقای الف دوست دارد پولدار شود. برای همین نیمی از حقوق خود را پسانداز میکند. او لباس نو نمیخرد، به مهمانی نمیرود، غذای خوب نمیخورد، برای دوستانش هدیه نمیگیرد و سر کار سعی میکند از خوراکیهای دیگران بخورد.
فکر میکنید بعد از مدتی چه اتفاقی برای آقای الف میافتد؟ او متوجه شده که اطرافیانش چندان به او علاقه ندارند. حتی گاهی بهوضوح رفتارهایش را مسخره میکنند و از او میخواهند گاهی هم دستش را در جیبش بکند. اما آقای الف باور دارد که وقتی پولدار شد، همین آدمها به او احترام خواهند گذاشت.
رویای ثروت در سر آدم خسیس میماند و به دلیل مشکلات مالی مدام خسیستر از قبل میشود.
او هرگز با فرصتهای شغلی جدید مواجه نمیشود. آدمهای جدید را ملاقات نمیکند. ارتقای شغلی نمیگیرد. به خاطر سرووضع نامرتبش در جلسات کاری موفق نیست. بعد از مدتی اخراج میشود و پیدا کردن یک شغل جدید برایش بسیار دشوار خواهد بود. همچنین خیلی بعید است که آقای الف سرمایهگذاریای پرریسک کند، و یا کسبوکاری نوین راه بیندازد. چون او هرگز از خانه خارج نمیشود و گشتوگذار نمیکند، حتی خیلی بعید است که گنج پیدا کند! رویای ثروت در سر او میماند و به دلیل مشکلات مالی از قبل هم خسیستر میشود.
به جامعه بازگردیم
داستان آقای الف یک داستان خیالی بود. شاید در دنیای واقعی اتفاقهایی که گفتیم رخ ندهد. هدف ما این بود که یک مثال بزنیم از شرایطی که فرد با یک هدف دست به اقداماتی میزند و به نتیجهای کاملا معکوس میرسد.
در دنیای واقعی یکی از مواردی که باید برای بررسی پارادوکس خست به آن توجه کنیم، مغالطه ترکیب ( fallacy of composition ) است. فرض کنید با یک جمع پنجنفره به سفر رفتهاید. اگر هر کس سعی کند خوشی خود را حداکثر کند، آیا به همه بیشتر خوش خواهد گذشت؟
اگر یکی کباب تهیه کند، دیگری موسیقی خوبی بنوازد، نفر دیگر یک ماشین کرایه کند تا به گشتوگذار بروید، نفر بعدی در مورد دیدنیهای منطقه جستوجو کند و شما هم یک بازی جمعی مثل والیبال ترتیب بدهید، به همه بیشتر خوش میگذرد. پس شاید فکر کنید پیروی از منافع شخصی به تامین منافع جمعی منتهی میشود.
تامین منافع فردی همیشه به حداکثر شدن منافع جمعی ختم نمیشود.
اما شرایط میتواند اینطور نباشد. وقتی همه میخواهند به گشتوگذار بپردازند، یک نفر میخواهد بخوابد. دیگری موسیقیای را پخش میکند که خودش دوست دارد و مزاحم آن کسی میشود که خوابیده است. شما میخواهید والیبال بازی کنید، درحالیکه دوستتان اصرار دارد به دیدن بناهای تاریخی بروید. پیروی از منافع شخصی به از هم پاشیدن جمع شما منتهی میشود.
در پارادوکس خست همین شرایط برقرار میشود. پیروی از منفعت شخصی (پسانداز شخصی بیشتر) به ضرر جمعی (پسانداز کلی کمتر) منتهی میشود و همین رخداد به ضرر شخصی (پسانداز شخصی کمتر) دامن میزند. نظریه بازیها میتواند در درک این پدیده و دلیلی واگیردار بودن خساست مفید باشد.
جان مینارد کینز، متفکری متفاوت
برای نخستین بار برنارد مندویل بود که در سال 1732 از پارادوکس خست حرف زد. او باور داشت که رفاه کل جامعه با پول خرج کردن به دست میآید و نه با پسانداز. اما تا دهه 1930 کسی این نظریه را جدی نگرفته بود. در سال 1936 به پارادوکس خست رسمیت بخشید.
تصور کنید در شرایط بد اقتصادی میخواهید مردمی را که بهتازگی بیکار شدهاند، به مصرف بیشتر تشویق کنید تا وضعشان بهتر شود! احتمالا مردم شما را دیوانه فرض خواهند کرد.
به باور کینز راه رسیدن به رشد اقتصادی خرج کردن پول بیشتر، پذیرش ریسک و پسانداز کمتر است. اما در دوران بد اقتصادی، بهطور طبیعی مردم بهجای آن که به بازار بروند و پسانداز خود را خرج کنند، شروع میکنند به حذف مخارج اضافی. حالا تصور کنید در شرایط بد اقتصادی میخواهید به خیابان بروید و مردمی را که بهتازگی بیکار شدهاند، به مصرف بیشتر تشویق کنید تا وضعشان بهتر شود. احتمالا مردم شما را دیوانه فرض خواهند کرد.
سیاستهای دولت برای خروج از رکود
کینز بازی را در همینجا و بهصورت ناتمام رها نمیکند. بلکه پیشنهادهایی برای خروج از این گرداب متناقض ارائه میدهد.
میدانیم در حالت عادی بهتر است که دولت در کسبوکار مردم مداخله نکند و بکوشد تا با حداقل قواعد، شرایط اقتصادی را ثابت نگه دارد. تنها یک استثنا برای این قاعده وجود دارد و آن هم شکست بازار ( market failure ) است. یعنی وقتی بازار بهتنهایی نمیتواند مشکلی را حل کند و رفتار منطقی تکتک افراد به نتیجه نامعقول ختم میشود. مثلا تولید آلودگی بیشتر درآمد را بیشتر میکند، پس منطقی است که افراد با افزایش تولید آلودگی بیشتری تولید کنند. اما نتیجه نهایی به نفع جامعه نیست.
میتوانیم پارادوکس خست را از مصادیق شکست بازار بدانیم. اینجا هم رفتار طبیعی و منطقی افراد، به نتیجهای غیرطبیعی و غیرمنطقی در کل جامعه میانجامد. پس دولت موظف است که شرایط را تغییر دهد تا تمایل عمومی برای پسانداز کاهش پیدا کند. در اینجا به برخی از پیشنهادها اشاره میکنیم.
الف- کاهش بهره بانکی
اگر بهره بانکی زیاد باشد، مردم بجای آنکه به بازار بروند و پول خرج کند، تصمیم میگیرند پول خود را در بانک بگذارند. صاحبخانهها پول پیش را به اجاره ترجیح میدهند. چون باور دارند که بانک از مستاجر امنتر است. در این شرایط فروشگاهها فروش نقدی به فروش اقساطی ترجیح داده میشود. هم برای فروشندههایی که پول نقد میخواهند و هم برای خریدارانی که بهره بالا را برنمیتابند. تمایل مردم برای قرض دادن پول به یکدیگر نیز کمتر خواهد شد.
اگر بهره بانکی زیاد باشد، صاحبخانهها پولپیش را به اجاره ترجیح میدهند، فروشگاهها بیشتر نقدی میفروشند تا اقساطی و تمایل به قرض دادن پول کم میشود.
در مقابل کاهش بهره بانکی (نزدیک به عدد تورم) باعث میشود که بخشی از سپردهها از بانک خارج شود و به مجاری دیگر مثل بازار سرمایه و یا بازار کالا و خدمات هدایت شود. بهطور عمومی در این سیاست تمام مشوقهای موجود برای پسانداز کمرنگ میشود. نرخ بهره کمتر میتواند تمایل به گرفتن وام را هم افزایش دهد.
ب- بازخرید اوراق بهادار
بخشی از پول مردم در قالب اوراق بهادار پسانداز میشود. اوراق قرضه، بدهی، مشارکت و خزانه دولتی بخشی از این اوراق بهادار هستند. بازخرید آنها میتواند مقدار پول نقد در جامعه را بیشتر کند.
طبیعی است که افزایش نقدینگی تورم ایجاد کند. اما همین تورم میتواند برای خروج از رکود مفید باشد. فرض کنید میخواهید گوشی تلفن همراه بخرید. هرروز که قیمتها را چک میکنید، گوشی کمی گران شده است. به نظر میآید اگر پول خود را در بانک نگه دارید ضرر میکنید. بهتر است سریعتر به بازار بروید و خرید کنید. فروشنده گوشی همین کار را با لباس میکند. لباسفروش به سرعت جاروبرقی میخرد. فروشنده لوازمخانگی هم ممکن است خرید شما را جلو بیندازد.
ج- کاهش نرخ تنزیل مجدد و سپرده قانونی
این بحث میتواند کمی تخصصی شود. اما بهاختصار میتوانیم بگوییم که دولت برای بانکها شرایطی فراهم میکند که بتوانند سادهتر و با بهرهای کمتر از بانک مرکزی وام بگیرند. بهاینترتیب پول نقدی بیشتر برای اعطای تسهیلات در اختیار بانکها خواهد بود. این تسهیلات ارزانقیمت میتواند به توسعه کسبوکار، افزایش مخارج و کاهش پسانداز کمک کند.
مشکلی به نام کالاهای سرمایهای
حالا تصور کنید که به هر دلیل مردم سپردههای خود را از بانک خارج کنند. چه اتفاقی میافتد؟ آیا تمام پول خود را خرج خرید غذا، پوشاک و یخچال میکنند؟ یا ترجیح میدهند به بازار مسکن، طلا و ارز پناه ببرند؟ در شرایطی که زیرساختهای مناسب برای تولید وجود نداشته باشد، آینده برای مردم روشن نباشد، مردم به فردایی بهتر امید نداشته باشند و مطمئنترین راه پول درآوردن سفتهبازی و دلالی باشد، پولها بهجای جاری شدن در بازار به سمت کالاهای سرمایهای جذب میشود.
چه مقدار ثروت در مسکنهای نیمه تمام منجمد شده است؟
حالا نرخ بهره کم شده و مقدار نقدینگی در جامعه افزایش پیدا کرده است. اما در مقابل این پول اضافه، کالا یا خدمات جدیدی تولید نمیشود. قیمتها بالا میرود اما بازار خالی است. مردم از بالارفتن قیمتها ناراحت میشوند و از بهره بانکی هم بینصیب میمانند. تورم بجای ایجاد رونق باعث تشدید رکود میشود. بهاینترتیب ممکن است بدترین وضعیت اقتصادی یعنی رکود همراه با تورم به وجود بیاید. خشم، آشوب، نارضایتی، کلاهبرداری، بیاعتمادی، مهاجرت، بدبینی نسبت به دولت و از بین رفتن سرمایههای اجتماعی، علمی و فرهنگی از نتایج رکود تورمی مزمن خواهد بود.
وضعیت خست در ایران
به سوال ابتدایی خود بازگردیم. فکر میکنید مردم ایران مردمی خسیس باشند، یا دستودلباز و مهماندوست؟ در فهرست خسیسترین مردمان جهان، کویت در جایگاه نخست قرار دارد. البته دیدهایم که مردم کویت ماشینهایی با روکش طلا و کیک با تزیین الماس میخرند. اما ثروتمندترین مردم جهان با نرخ بیکاری نزدیک به صفر، گویا نمیتوانند بیشتر از این پول خرج کنند. برای همین آنها نزدیک به 57 درصد درآمد خود را پسانداز میکنند. کویت هم وضعیتی شبیه به قطر دارد. دو کشوری که بهسختی میشود به آنها گفت خسیس!
از این دو کشور ثروتمند و کمجمعیت که بگذریم مردم الجزیره، گینه استوایی، چین، ایران، سنگاپور، عربستان، آذربایجان و گابون به ترتیب خسیسترین مردم جهان هستند. در ایران سپردههای سرمایهگذاری بیش از 82 درصد حجم نقدینگی را تشکیل میدهد و بیشتر ثروت مردم در زمین و ملک منجمد شده است!
مردم الجزیره، گینه استوایی، چین، ایران، سنگاپور، عربستان، آذربایجان و گابون به ترتیب خسیسترین مردم جهان هستند.
البته وضعیت چین و سنگاپور کمی متفاوت است. مثلا درست است که چینیها خیلی کم پول خرج میکنند و به پسانداز تمایل دارند، اما صادرات بالا باعث رونق اقتصاد چین شده است. در واقع مردم جهان هستند که بار خستِ چینی را به دوش میکشند.
همینجا لازم است بگوییم که ده کشوری که کمتر از بقیه پسانداز دارند (گینه، زیمبابوه، سنت وینسنت و گرنادین، لبنان، سائوتومه و پرنسیپه، سیرالئون، لیبی، گرانادا، دومینیکا و بروندی) هم اقتصاد ضعیفی دارند. یعنی این نتیجه که پسانداز کاملا بد است و باید کنار گذاشته شود، درست نیست. بلکه پسانداز باید حدی معقول داشته باشد.
ما ایرانیها و خرجهای سرمایهایمان
در ایران، بهعنوان دومین اقتصاد بزرگ منطقه و بیستوپنجمین اقتصاد بزرگ جهان، خست نتایج بدی به بار آورده است. بیشتر مردم ایران تمایل دارند که پول خود را خرج کالاهای سرمایهای (سکه، ارز، طلا و زمین) کنند. ایرانیهای خودروی سفید میخرند چون راحتتر میشود آن را فروخت. بازار گوشی اپل بهتر است چون بازار گوشی دستدوم اپل رونق بیشتری دارد. یعنی ما حتی به خودرو و گوشی نگاهی سرمایهای داریم.
دقت کنید که در آمریکا سری جدید محصولات اپل (آیفون ایکس و 8) گران تلقی میشوند. اما برای مردم ایران خرید آیفون امری طبیعی است. آیفونهایی که با گلس و قاب محافظت میشوند تا روزی فروخته شوند. همچنین خط و خش خودروها رنگ نمیشوند که مبادا از قیمت ماشین بیفتد.
خودرو برای ما ایرانیها یک کالای سرمایهای است نه مصرفی.
مردم در حالی آیفون و ماشین شاسیبلند قسطی میخرند که رستورانها و کافهها خالی است. کسی کتاب نمیخرد. سفرهها هر روز کوچکتر میشود. تا هوا حسابی سرد نشود، لباسهای گرم به فروش نمیروند. کسبوکارها به فکر ارتقای سطح کیفی کالا و خدمات نیستند، چون کالای گران مشتری ندارد. تنها راه فروش بیشتر کاهش قیمت است و بس، ولو به بهای از دست رفتن کامل کیفیت.
وقتی تولید از یک حدی کمتر شود (کمتر از نقطه تعطیلی بنگاه)، تعداد زیادی از بنگاهها تعطیل میشوند و اگر تقاضایی هم به وجود بیاید، مجبور به واردات کالا هستیم. چون در صورت افت مجدد تقاضا، هزینه توقف واردات بهمراتب کمتر از تعطیلی بنگاهها است. ارزش واحد پول بهطور مداوم افت میکند (نرخ ارز بالا میرود) و باوجود تورم، تولید رونق پیدا نمیکند. به این شکل خست ما را به گردابی هولناک فرو میبرد.
چاره چیست؟
همانطور که دیدیم پارادوکس خست میتواند منجر به دوری باطل شود و تمام اقتصاد یک کشور را در خود ببلعد. باز هم دیدیم که همیشه با افزایش نقدینگی و کاهش مشوقهای پسانداز، نمیشود چرخه مصرف و تولید را به گردش درآورد. بهخصوص اگر مصرف بیشتر معطوف کالاهای یارانهای (آب، بنزین، نان، انرژی و…) شود. از طرفی ضعف ابزارهای پولی و مالی (مثل بورس) اجرای سیاستهای پولی-مالی (fiscal policy) دولت را دشوارتر میکند.
برای اینکه از این چرخه باطل خارج شویم، به زیرساختهای نوین و کارآمد نیاز داریم. باید سیستم پولی و مالی (بورس، بانک و بیمه) تحت یک مجموعه جراحیهای اساسی قرار بگیرند. لازم است راه برای ایجاد و توسعه کسبوکارهای کوچک و متوسط هموارتر شود. مبارزه با فساد بهخصوص فساد دولتی، شفافیت اقتصادی و اطلاعاتی، بازتر بودن فضای نقد و ثبات قوانین میتواند امید مردم به آینده را بیشتر کند.
همانطور که میلتون فریدمن توضیح میدهد، اگر بدانیم درآمدمان با نرخی ثابت و منطقی رشد خواهد کرد، اگر بدانیم نتیجه تلاش بیشتر فقط خستگی بیشتر نیست، اگر پشتمان گرم و دلمان قرص باشد، ما هم خست را کنار میگذاریم، کتاب میخریم، ماشین رنگی سوار میشویم، به رستوران میرویم و برای دوستانمان بهجای طلا، هدیهای میخریم که واقعا دوست داشته باشند.
نظرات