افسانه «ثروت ملل» و هفتخوانی تا نابودی فقر
وقتی میخواستم مطالعه علم اقتصاد را شروع کنم، دو سوال مهم برای سالها در ذهنم وجود داشت. اولین سوال در مورد تورم بود. قیمتها چطور بالا میروند؟ چه کسی به مغازهدارها خبر میدهد که امروز باید 100 تومان بگذارند روی اجناسشان؟ چطور نوسانهای قیمت با این سرعت در بازار منتشر میشوند؟ سوال دیگر اما بزرگتر
وقتی میخواستم مطالعه علم اقتصاد را شروع کنم، دو سوال مهم برای سالها در ذهنم وجود داشت. اولین سوال در مورد تورم بود. قیمتها چطور بالا میروند؟ چه کسی به مغازهدارها خبر میدهد که امروز باید 100 تومان بگذارند روی اجناسشان؟ چطور نوسانهای قیمت با این سرعت در بازار منتشر میشوند؟ سوال دیگر اما بزرگتر بود. چرا برخی کشورها ثروتمند هستند و برخی دیگر فقیر؟ آیا راهی وجود دارد که کشورهای فقیر مثل افغانستان (فقیرترین کشور آسیا)، کشورهای آفریقایی مرکزی و چند کشور در میانه آمریکای جنوبی هم به ثروت برسند؟ سوئیس، لوکزامبورگ، آمریکا، آلمان و ژاپن چه صفتی دارند که فقرا ندارند؟
بهطور طبیعی هر خواننده فارسیزبان، هنگام مطالعه اقتصاد به کشور خودش فکر میکند و از خود میپرسد ما برای تبدیلشدن به کشوری ثروتمند به چه چیزهایی نیاز داریم؟ آیا فقر و ثروت ملل جبری است؟ آیا تنها حکومتهای قهار مانند دولت اسکندر و نادر تنها از راه چپاول ملتها میتوانند به ثروت برسند؟ آیا بریتانیا و آمریکا شکل مدرنی از چنگیز هستند؟ آیا بالاخره روزی میرسد که تمام مردم بتوانند در رفاه زندگی کنند؟ باور کنید یا نه، این سوال مهمترین سوال علم اقتصاد است. آنقدر مهم که آدام اسمیت عنوان اولین کتاب اقتصادی جهان را گذاشت «ثروت ملل». به بیان ساده، علم اقتصاد به وجود آمد برای پاسخ دادن به همین پرسش.
چرا فقر ملی مهم است؟
قبل از آن که به سوال اصلی پاسخ دهیم، قدری درنگ کنیم و از خود بپرسیم آیا اساسا باید به کشورهای فقیر کمک کرد که ثروتمند شوند؟ برخلاف تصور عدهای، هیچکس از فقیر بودن ملتها سود نمیبرد. مثلا شاید فکر کنیم که کشورهای ثروتمند با اهداف استعماری دوست دارند برخی ملتها فقیر بمانند. اما بررسیهای دقیق نشان میدهد که هزینهای که بریتانیا برای استعمار کشورها پرداخت، بزرگتر از سودی بود که از غارت آنها به دست آورد. امروز دیگر استعمار سنتی وجود ندارد، چون این روش زیانده است نه سودآور.
امروز دیگر استعمار سنتی وجود ندارد، چون این روش زیانده است نه سودآور.
فرض کنید که مدیرعامل شرکت مایکروسافت هستید. (خوش به حالتان.) چه اتفاقی میافتد اگر کشورهای فقیر طی یک دوره 10 ساله ثروتمند شوند؟ یعنی سرانه درآمد آنها از حدود 1000 دلار در سال (سه دلار در روز) به بالای 60 هزار دلار در سال برسد؟ احتمالا این کشورها مشتری محصولات شما میشوند. ویندوز اوریجینال میخرند و بهسادگی 8 دلار برای بازی ماینکرفت میپردازند. پس ثروتمند شدن این کشورها برای شما سودآور خواهد بود.
از طرفی ارتقای درآمد کشورهای فقیر میتواند به حفظ محیطزیست، مصرف بهینه انرژی، تولید کارا و تجارت پررونق بینالملل منجر شود. بهخصوص که آینده طبیعت آمازون و حوزه رود کنگو به برخی از فقیرترین کشورهای جهان وابسته است. درک این موضوع دشوار نیست. اگر شما ثروتمندی باشید که در محله فقرا زندگی میکند، آنقدر مرفه نخواهید بود که درآمدتان نصف شود اما تمام همسایههای شما هم بهاندازه خودتان پولدار باشند. مخلص کلام آن که برای حداکثر کردن رفاه خود، علاوه بر ثروت ملی باید به ثروت دیگر ملتها هم توجه داشته باشیم.
عامل ایجاد ثروت
این که ثروت از کجا ناشی میشود یک معمای تاریخی است. در دوران باستان تصور این بود که ثروت ملل از وسعت اراضی به دست میآید. برای همین شاهان سعی میکردند کشورگشایی کنند. داریوش ثروتمند بود. چنگیز و نادر و اسکندر هم ثروتمند بودند. سرزمین آنها هم پهناور بود. آیا ثروت یک کشور با مساحت آن رابطه دارد؟ حقیقت آن است که ثروتمندترین کشورهای جهان آنقدرها که فکر میکنیم پهناور نیستند. مثلا لوکزامبورگ، ایرلند و نروژ را در نظر بگیرید.
فرض اصلی آن است که تولید ملی باعث ایجاد ثروت میشود. اما اگر تولید به دادوستد ختم نشود هرگز نقد نخواهد شد. پس علاوه بر تولید تجارت بینالملل هم در تولید ثروت ملی نقش دارد. بااینحال یکچیز قبل از تولید و تجارت قرار دارد و آن هم سرمایه انسانی یک کشور است. کشوری که نیروهای انسانی متخصص و مسئول دارد، مردم به هم و به دولت اعتماد دارند، دولت در خدمت ملت است و برای رفاه آنها میکوشد، روابط خارجی مطلوب است، قانون ثبات دارد و از تولیدکننده و مصرفکننده نهایت حمایت را میکند و دانشگاهها مدام در حال جابجا کردن مرزهای علمی هستند، میتواند به ثروت برسد. اما برای رسیدن به این فرمول ساده موانعی وجود دارد که عبور از آنها بههیچعنوان ساده نیست.
خان اول: فساد!
اولین اقدام برای تبدیلشدن به کشوری ثروتمند، مبارزه با فساد است. ازنظر آماری ثروتمندترین کشورهای جهان کمترین فساد دولتی را دارند. در مقابل بیشترین فساد در کشورهای فقیر دیده میشود. تصور اولیه آن است که اگر کشوری ثروتمند شود، فساد در آن کمرنگ خواهد شد. همچنین کشوری که با فقر دستوپنجه نرم میکند، فاسد میشود. اما حقیقت درست عکس این است. کشوری که فساد اداری کمتری داشته باشد ثروتمند میشود و فساد زیاد عامل اصلی ایجاد فقر است.
ثروت آمیخته با فساد هرگز به ثروتمند شدن یک ملت منتهی نمیشود.
در یک کشور فاسد منابع مالی کشور به جیب آقازادهها جاری میشود. مثلا جالب است بدانید که بیل گیتس در مقابل معمر قذافی فقیر به نظر میآید. اگر قذافی میخواست تمام ثروت ملک عبدالله را بخرد، برای خرید 9 ملک عبدالله دیگر پول اضافه میآورد. اما همین مقایسه را نمیشود در مورد کشور لیبی و آمریکا داشت. وقتی پولی که قرار است برای آموزش، بهداشت، گسترش زیرساختهای ارتباطی، توسعه حملونقل ریلی، جادهای و دریایی، رسانههای جمعی و دیگر خدمات عمومی خرج شود، با یا که بیبهانه به حسابهای نزدیکان حکومت برود، نمیشود توقع داشت که ثروت در یک کشور رشد کند. علاوه بر اتلاف شدید منابع مالی، ناامیدی، خشم و بدبینی روحیه تولید را از مردم این کشور میگیرد. برای چهکار کنیم؟ برای بزرگتر شدن جیب آنها؟
خان دوم: فامیلپرستی
در گذشته ساختارهای عشیرهای و قبیلهای میتوانست از اعضای یک خاندان محافظت کند. برای همین کسانی که با هم نسبت خونی داشتند متحد میشدند و مسئولیت امنیت و خدمات عمومی نزدیکان خود را برعهده میگرفتند. در این نوع از زندگی مشاغل موروثی بودند. فرقی نمیکرد شغل کفاشی باشد یا سلطنت. پسر شاه، شاه میشد و پسر نانوا، نانوا. اگر یک نجارزاده استعدادی بینظیر در معماری داشت، استعداد خود را به گور میبرد.
در گذشته فرقی نمیکرد شغل خانوادگی کفاشی باشد یا سلطنت. پسر شاه، شاه میشد و پسر نانوا، نانوا.
اما بشر کشف کرد که برای ثروتمند شدن باید طبقات اجتماعی انعطافپذیر باشند. یعنی امکان این که یک فقیرزاده روستایی بتواند به ثروتمندترین شخص کشور تبدیل شود، وجود داشته باشد. تنها در این صورت است که استعدادها و ژنهای خوب میتوانند در چرخه تولید به کار گرفته شوند. اما اگر قرار باشد پسر وزیر بشود وزیر و ریاست یک سازمان ملی برسد به پسر رئیس سازمانی دیگر، جامعه از استعدادها محروم میشود.
سرخوردگی ایجادشده در نخبگان از دیگر نتایج این فامیلپرستیها است. در چنین ساختاری اتلاف منابع هم زیاد است. اگر احداث ورزشگاه به پسر نخستوزیر سپرده شود و او هم تنها دوستان و آشنایان خود را به کار بگیرد، ورزشگاهی بیکیفیت با چند برابر هزینه ساخته میشود. بهخصوص که آنها میخواهند جیب خود را پر کنند و به فکر ساختن بنایی بادوام و مفید نیستند. همین ورزشگاه میتواند به اقتصاد ورزش، اقتصاد رسانههای ورزشی و حتی به فروشندگان ذرت بوداده (که باید محصولشان را به تماشاچیهای مشتاق میفروختند) لطمه خواهد زد.
خان سوم: دریا!
باور کنید یا نه، دسترسی به دریا در ثروت ملل نقش دارد. حتی در آمریکا، ایالتهایی که به سواحل نزدیکتر هستند (مثل نیویورک، کالیفرنیا و فلوریدا) از ایالتهای مرکزی آمریکا ثروتمندترند. فقیرترین کشور آسیا یعنی افغانستان، به هیچ دریایی راه ندارد. وضع مغولستان هم به همین شکل است. اگر با این نظریه به نقشه آفریقا نگاه کنید، متوجه میشوید چرا این قاره فقیر است. تعداد کشورهایی که در این قاره به هیچ دریایی دسترسی ندارند زیاد است. تنها دو کشور فقیر آمریکای جنوبی یعنی پاراگوئه و بولیوی تنها دو کشور این قاره هستند که راهی به آب ندارند. بلاروس، مولداوی و بوسنی، سهتا از فقیرترین کشورهای اروپایی (نسبت به همسایههایشان) هم از همین مشکل رنج میبرند.
زیرساختهای حملونقل رگهای حیاتی ثروت هستند.
البته توجه به چند نکته ضروری است. این قاعده مثال نقضهای زیادی دارد. سوییس و اتریش هم به دریا دسترسی ندارند. اما وضعشان خیلی از یونان بهتر است. پس اگر کشوری مرز ساحلی ندارد محکوم به فقر ابدی نیست. بهخصوص که ارتباطات ریلی، همکاریهای مشترک با کشورهای همسایه و توسعه ارتباطات مجازی میتواند مشکل نداشتن راه آبی را حل کند. از طرف دیگر تنها داشتن ساحل باعث ثروتمند شدن نمیشود. برای تجارت بینالملل قبل از داشتن دریا، به کالایی برای مبادله نیاز است. این نتیجه چندان دور از ذهن نیست. برای رسیدن به ثروت، تولید بر تجارت مقدم است.
خان چهارم: خرافات!
یک نتیجه آماری جالب در مورد ثروت ملل رابطه آن با باورهای خرافی است. در کشورهای ثروتمند باورهای خرافی کمرنگتر هستند. در مقابل این باورها در کشورهای فقیر شایعاند. آیا فقر باعث شده که مردم درمانده از همهجا به فالگیرها و جادوگران مراجعه کنند؟ یا همین باورهای خرافی هستند که دام فقر را برای ملتها پهن کردهاند؟ اگر مردم بجای استفاده از روشهای علمی و کمک گرفتن از بیمه، برای محصول کشاورزی طلسم بنویسند، اگر برای خرید سهام بجای تحلیل از فال استفاده کنند، اگر برای حل مشکلات مالی بجای کار به جادوگران پناه ببرند، امیدی به ثروتمند شدن آنها نیست. در کشوری شبیه به این حتی فالگیرها هم ثروتمند نمیشوند، چون مشتریهایی فقیر دارند.
در کشوری شبیه به این حتی فالگیرها هم ثروتمند نمیشوند، چون مشتریهایی فقیر دارند.
البته این برداشت که بهطورکلی دین با ثروت در تضاد است، درک درستی نیست. آمریکا در فهرست مذهبیترین کشورهای جهان قرار دارد. در مقابل کره شمالی کشوری بیدین است. اتفاقا برخی از قواعد دینی مثل نذری و صدقه میتواند به رونق و خروج از رکود کمک کند. همچنین دین اگر منجر به تقویت اعتماد و همدلی بین مردم شود، به تولید ثروت کمک میکند. اما در کشورهای دیندار و ثروتمند، باورهای خرافی کمرنگتر هستند.
خان پنجم: دانشگاهها و موسسات آموزشی
کشورهای پیشرفته و ثروتمند دانشگاههای بهتری دارند. بار دیگر مدعی میشویم که دانشگاه خوب معلول ثروت ملی نیست، بلکه علت آن است. موسسات آموزشی کارخانههای تولید سرمایه انسانی هستند و سرمایه انسانی منشا ثروت. اگر دانشگاهها دبیرستانی برای بزرگسالان باشند و تنها به آموزش حفظیات بیارزش بپردازند، اگر علمهای نخنما را به نسل بعد منتقل کنند، اگر بنگاههای مدرک فروشی باشند و اگر بر مبنای نیاز بازار شکل نگیرند، فساد و رانت تنها راه رسیدن به ثروت میشود. در مقابل یک دانشگاه مستقل و منتقد که بتواند با آزادی کامل به بررسی مشکلات اجتماعی، صنعتی و سیاسی کشورش بپردازد، راه رسیدن به توسعه را هموار خواهد کرد.
بدون دانشگاههایی زنده و بیدار، رویای ثروت محقق نمیشود.
برخی پا را از این هم فراتر گذاشتهاند و گفتهاند که برای رسیدن به توسعه باید کار را از مدارس ابتدایی شروع کرد. بچهها در یک محیط سالم میتوانند مفاهیمی مانند اعتماد، همکاری، همدلی، ارزش کارهای عملی، تسلیم نشدن در مقابل شکست و کاربرد مفاهیم نظری در فعالیتهای ملموس را فرا بگیرند. این مفاهیم که باعث تقویت سرمایه اجتماعی میشوند، در تولید ثروت بهمراتب مفیدتر از حساب و علوم طبیعی هستند. بچههای کنجکاوی که میتوانند با هم کار کنند و با فرایند جستجو آشنا هستند، بهسادگی میتوانند نام سیارات منظومه شمسی را پیدا کنند. اما بچههای افسردهای که نام سیارات را از حفظ هستند، اما روحیه همکاری ندارند، از دانش خود هیچ استفادهای نخواهند کرد.
خان ششم: عدالت قضایی
نقش قوه قضاییه مستقل در رسیدن به ثروت، حتی از نقش دولت هم پررنگتر است. یک سیستم قضایی قدرتمند، مستقل و پاک میتواند جلوی فساد را بگیرد، با فامیلپرستی مبارزه کند، امنیت ارتباطی را تضمین کند، اعتماد و همدلی را گسترش دهد، از دانشمندان در مقابل صاحبان قدرت محافظت کند و آزادی رقابت تجاری را افزایش بدهد. اگر قوه قضاییه در خدمت صاحبان ثروت و قدرت باشد، انعطافپذیری طبقات اجتماعی از بین میرود. بچهپولدارها پولدارتر میشوند و فقرا فقیرتر. نان آغشته به خون و عرق از دست کارگرهای زحمتکش گرفته میشود و در ظرف طلایی نزدیکان حکومت قرار میگیرد.
گر قوه قضاییه در خدمت صاحبان ثروت و قدرت باشد، نان آغشته به خون و عرق از دست کارگرهای زحمتکش گرفته میشود و در ظرف طلایی نزدیکان حکومت قرار میگیرد.
جامعهای که از قوه قضاییه سالم، بیطرف و برنده بهرهمند باشد، نیمی از راه توسعه را رفته است. اما توجه کنید که توسعه نظام عدالتخواهی، خود محتاج داشتن سرمایههای انسانی قوی، فساد کم دولتی، موسسات عالی قدرتمند و شایستهسالاری بجای خویشاوندسالاری است. از طرف دیگر نقش مردم در عدالتخواهی غیرقابلانکار است. مردمی که درهای اطلاعات به رویشان بسته باشد، از حقوق خود بیخبر میمانند. متوجه ظلم نمیشوند. در مقابل حقخوریها نمیایستند و مسئولان دولتی را بازخواست نمیکنند. شرط لازم برای رسیدن به جایگاه مطلوبی از عدالت، داشتن ارتباطات گسترده مجازی و رسانههای آزاد و منتقد است.
خان هفتم: مائدههای آسمانی
خداوند نعمتهای زیادی را به ما ایرانیها ارزانی داشته است. اما میتوانیم بگوییم که ما نسبت به این نعمات شکرگزار نبودهایم. علاوه بر دسترسی به آبهای آزاد و بهرهمندی از تنوع بینظیر نژادی، ما به منابع طبیعی زیادی مثل نفت، فولاد و مس دسترسی داریم. اما جالب است که کشورهای فقیر زیادی هستند که نفت، طلا و الماس دارند. در مقابل کشوری مثل سوییس یا ژاپن از این نعمتها بیبهره هستند.
در واقع داشتن منابع خدادادی میتواند ما را اسیر بلایی کند به نام نفرین نفت. نفت میتواند دستان دولتیها را سیاه کند، جیب آقازادهها را گشاد کند، استقلال دانشگاه و قوه قضاییه را از بین ببرد، راه رسیدن به ثروت را بجای کار و تلاش به میانبری به چاههای نفتی تقلیل دهد، دولت احساس کند که به مردم و مالیاتشان نیازی ندارد، مردم بجای رقابت در علم و فناوری تلاش کنند با صاحبان قدرت ارتباط برقرار کنند و پروژههای ناکارآمد و بیبازده بهزور دلارهای آلوده به نفت پیش بروند.
در مقابل کشوری مثل نروژ از نعمت نفت برای توسعه منابع انسانی خود استفاده میکند. بسیاری از مردم نمیدانند که نروژ نفت دارد و فروش نفتش با ایران برابری میکند. اما دولت نروژ یک دولت نفتی نیست. نفت نروژ برای خرید کالاهای مصرفی خرج نمیشود. بهبیاندیگر داشتن نفت بهخودیخود عاملی برای فقر نیست. این درست نیست که «اگر ما نفت نداشتیم وضعمان بهتر از الان بود.» ممکن بود ما بدون نفت بهطور کامل نابود شویم. آرزوی نداشتن نفت، کفران آشکار نعمت است. بجای آن باید آرزو کنیم که ایکاش ما هم یاد بگیریم که چطور از این مائده آسمانی بهرهمند شویم.
نظرات