امنیت یا رفاه، پول ملت کجا خرج شود؟
در علم اقتصاد یک مبادله یا بدهبستان کلاسیک وجود دارد که به آن مبادله تفنگ-کره میگویند. در این معما، میپرسند آیا دولتها باید بیشتر منابع خود را صرف خرج ادوات جنگی (به قول سیاستمداران دفاعی) کنند یا باید پولها را برای رفاه بیشتر مردم هزینه کنند؟ آیا کاهش بودجه نظامی برای افزایش بودجه بهداشتی خوب
در علم اقتصاد یک مبادله یا بدهبستان کلاسیک وجود دارد که به آن مبادله تفنگ-کره میگویند. در این معما، میپرسند آیا دولتها باید بیشتر منابع خود را صرف خرج ادوات جنگی (به قول سیاستمداران دفاعی) کنند یا باید پولها را برای رفاه بیشتر مردم هزینه کنند؟ آیا کاهش بودجه نظامی برای افزایش بودجه بهداشتی خوب است؟ یا بهتر است دولتها بجای آموزش رایگان و خدمات درمانی به تولید موشک بپردازد؟ دولت باید بین امنیت و رفاه کدام را در اولویت قرار دهد؟
شاید شما بهسرعت نان و کره را به موشک و تفنگ ترجیح بدهید. شاید بدتان نیاید که ایران تولید هر نوع جنگافزار را بهطور کامل متوقف کند و تمام بودجه نظامی را خرج ساخت فروشگاه، پارک، خیابان و خدمات آموزشی کند. اما معمای تفنگ-کره جوابی ساده ندارد. اقتصاددانهای زیادی در این موردبحث کردهاند، اما به یک توافق عمومی نرسیدهاند.
سیاستمدارهای میانهرو و ملت ناراضی
از اقتصاد سیاسی میدانیم که نامزدهای انتخاباتی همیشه (اغلب) میانهرو و مردم همیشه تندرو هستند. در انتخاب بین امنیت و رفاه مردم عادی از سیاست 50-50 یا 60-40 حمایت نمیکند. اگر از مردم سوال کنید بیشتر جوابها نزدیک به 100-0 یا 0-100 خواهد بود.
مردم یا باور دارند که ما به هیچ تجهیزات نظامیای نیاز نداریم و باید تمام منابع مالی خود را صرف رفاه مردم کنیم؛ یا معتقدند که باید از شکم مردم زد، اما امنیت ملی را بهطور کامل تامین کرد.
از اقتصاد سیاسی میدانیم که نامزدهای انتخاباتی همیشه میانهرو و مردم همیشه تندرو هستند.
قضیه مقدار میانه نشان میدهد که چطور نامزدها (چپ و راست) شعارهایی تقریبا مشابه دارند. آنها به مردم وعده میدهند که هم امنیت کامل نظامی را تضمین و هم رفاه را حداکثر کنند. یعنی از بین دو نامزد یکی وعده 100-99 درصد میدهد و دیگری وعده 99-100 درصد.
فرض کنید نامزد موردنظر بعد از انتخابات به نتیجه 51-49 برسد. هم مردمی که موافق سیاست 0-100 بودند و هم موافقهای 100-0 از عملکرد این دولت ناراضی خواهند بود. یکی دولت را بهخاطر بیلیاقتی در تامین معاش نقد میکند و دیگری از بیکفایتی نظامی گله دارد.
چرا اصلا باید انتخاب کرد؟
شاید بگویید اصلا چرا باید یکی را فدای دیگری کرد؟ آیا نمیشود امنیت و رفاه را با هم داشت؟ آیا مردم ما نمیتوانند در اوج خوشی باشند اما امنیت ملی هم تامین باشد؟ آیا مردمی که مرفه باشند، خودشان ضامن امنیت کشور نمیشوند؟
راستش علم اقتصاد فقط به این دلیل وجود دارد که پاسخ به این سوالها منفی است. منابع مالی هر کشوری محدود است. همه ما مجبوریم گاهی امنیت ملی را فدای رفاه عمومی کنیم یا در مواردی از رفاه بزنیم برای حفظ منافع مالی.
جنگیدن گران است!
فرض کنید شما 10 میلیون تومان پسانداز دارید. میتوانید در یک هتل لوکس اتاق بگیرید، بنز کرایه کنید، در بهترین رستوران شهر غذا بخورید و تمام پولتان را خرج رفاه خود کنید. اما ظرف چند روز پولتان ته میکشد و دیگر امنیت مالی نخواهید داشت. اگر تمام پول خود را برای روز مبادا نگه دارید هم از رفاه بیبهره میمانید.
شاید بگویید کشورهایی مثل نروژ و آلمان، امنیت و رفاه را همزمان دارند. چطور آنها مجبور به انتخاب نیستند؟ خب، آدمهایی هم هستند که هر روز بنز سوار میشوند و هر روز به رستوران میروند اما بهسرعت فقیر نمیشوند. در آن کشورها اندازه اقتصاد بزرگ است. اما همین کشورها هم اگر بخواهند بودجه نظامی خود را افزایش دهند، باید از رفاه خود کم کنند.
از آیزنهاور تا احمدینژاد
آیزنهاور میگوید «هر سلاحی که ساخته میشود، هر ناوی که به دریا انداخته میشود و هر موشکی که شلیک میشود در نهایت از کسانی که گرسنه بودند و سیر نشدند و از کسانی که سردشان بود و لباس نداشتند، دزدیده میشود.»
در مقابل محمود احمدینژاد میگوید « همه میتوانند در بهترین سطح از رفاه و در کمال آزادی، عزت، برادری، صلح و امنیت زندگی کنند.»
موضوع اینجا است که آیزنهاور قضیه کمیابی در اقتصاد را درک میکند. اما در نظر احمدینژاد بهدست آوردن بالاترین سطح رفاه و امنیت بهطور همزمان ممکن است. همین تصور دبستانی از اقتصاد است که به امنیت و رفاه عموم مردم لطمه میزند، بهخصوص اگر در مدتی کوتاه قیمت نفت دو برابر شود.
حرفهای آیزنهاور زیبا بهنظر میرسد. اما باید از او پرسید که آیا قصد دارد هیچ تفنگی نسازد، هیچ ناوی به دریا نیندازد و هیچ موشکی شلیک نکند؟ بودجه نظامی آمریکا در دوران ریاستجمهوری آیزنهاور نهتنها کم نشد بلکه افزایش یافت! آیا منظور آیزنهاور از این عبارات زیبا تنها مشخص کردن منبعی بود که قصد داشت از آنها بدزدد؟
جنگ جهانی و کمیاب شدن نان و کره
ایالاتمتحده از میدان جنگ دور بود. مردم آمریکا تصور میکردند دوری از میدان نبرد یعنی امنیت. اما فاصله آمریکا از ژاپن و اروپا بهمعنای هزینه سرسامآوری بود که جنگ بر دوش آمریکاییها میگذاشت.
درست است که بمبهای آلمانی بر سر مردم نیویورک نمیافتاد. اما انداختن یک بمب بر سر آلمانها بهمعنای غذا، لباس، بهداشت، آموزش، مسکن و شغل کمتر برای هر آمریکایی بود.
اگر هر ژاپنی را با یک مرسدس بنز صفرکیلومتر میکشتند، برای آمریکا ارزانتر تمام میشد!
دستمزد مردم در سالهای آخر جنگ کم شده بود، بیکاری روبهرشد بود و مردم به آینده بدبین بودند. روزولت در یکی از سختترین ادوار تاریخ آمریکا، سکان کاخ سفید را به دست داشت. بودجه نظامی آمریکا از حدود 3% تولید ناخالص ملی به بیش از 41% افزایش یافته بود.
فقط 22 میلیارد دلار (با تورمزدایی) برای بمباران هیروشیما و ناکازاکی هزینه شد. 200 هزار نفر در این واقعه کشته شدند. یعنی کشتن هر ژاپنی 110 هزار دلار هزینه داشت! به تعبیر دیگر اگر هر ژاپنی را با یک مرسدس بنز صفرکیلومتر میکشتند، برای آمریکا ارزانتر تمام میشد!
روی دیگر ماجرا
آیا آمریکاییها از اتلاف پول 110 هزار خودروی لوکس برای کشتن 200 هزار نفر انسان بیگناه عصبانی بودند؟ خیر. روزولت قهرمان ملی آمریکا شد و بعد از مرگ او، معاون اولش (ترومن) به قدرت رسید. ترومن دور دوم انتخابات را هم بااقتدار بُرد. در چشم مردم روزولت و ترومن قاتلینی بیرحم نبودند. قهرمانانی بودند که بزرگترین جنگ تاریخ را تمام کردند.
ریاستجمهوری ترومن مصادف شد با آغاز جنگ سرد. نبردی که شعلههای سرد آن سالهای سال فروزان بود. درنهایت فرود آپولو 11 بر ماه، تبدیل شد به درخشانترین بخش از کارنامه رئیسجمهور وقت آمریکا یعنی ریچارد نیکسون. سفری که به پول امروز 150 میلیارد دلار برای مردم آمریکا هزینه داشت.
سفر به ماه از گرانترین سفرهایی است که بشر تجربه کرده.
فاصله زمین تا ماه 380 میلیون متر است و در هر متر 6 اسکناس جا میشود. اگر بخواهیم از اینجا تا ماه اسکناس 50 دلاری بگذاریم، باید 114 میلیارد دلار خرج کنیم، نه 150 میلیارد دلار.
ریچارد نیکسون هم محبوب ملت آمریکا شد، با اینکه مردم میدانستند که این هزینهها از جیب خودشان میرود. تقارن بحران مالی 1945 با بمباران اتمی ژاپن و بحران 1969 با سفر به ماه بهوضوح نشان میدهد چهکسی هزینه گرانترین ماموریتهای نظامی تاریخ را پرداخت کرده است.
جنگ تحمیلی و مبادله بمب با کره
مردم آمریکا بهصورت نقدی از جیبشان زدند، برای آن که جایگاهشان را بهعنوان یک کشور قدرتمند تثبیت کنند. نتیجه این هزینههای وحشتناک، جایگاه ویژه آمریکا در مناسبات جهانی و سقوط ابدی شوروی بود. اما جنگ سرد برندهای دیگر داشت. اروپایی که بعد 1945 بیشتر منابعش را خرج رفاه مردم کرد.
در سالهایی که ایران درگیر جنگ بود، مبادله تفنگ با کره برای مردم محسوس بود. کشورهای غربی منابع مالی کشور را محدود کرده بودند. مردم نان نداشتند و در جبههها گلوله نبود. ایران بر روی کاغذ هیچ شانسی برای پیروزی نداشت. پیشبینی میشد بهزودی این کشور کهن متلاشی شود، و خوزستان برای صدام لقمه دندانگیری بود.
جنگ ایران و عراق نبرد بین تفنگ و کره بود.
بعد از هشتسال جنگ نه مرزهای ایران تغییر کرد و نه مرزهای عراق. اما اگر ایران شکست میخورد، اگر جنوب ایران به عراقی میپیوست که اندکی بعد جولانگاه داعشیها شد، اگر ترکها و کردها از ایران جدا میشدند، سرنوشت تمام کره زمین متفاوت میشد.
برای آن که جلوی این اتفاق گرفته شود، به چند موشک بلند برد نیاز داشتیم. مسئولین جمهوری اسلامی، کشور به کشور برای خرید یک موشک التماس میکردند و تمام درها به روی آنها بسته بود. مردم تهران در وحشت موشکهای مافوقصوت عراقی میلرزیدند در حالی که بغداد غرق در سرور و شادی بود. مردم آن روزگار فکر نمیکردند دولت باید از بودجه نظامی بکاهد تا کیفیت آموزشی را اتقا دهد.
تفنگ بیکره و کره بیتفنگ
چاقی بیش از اندازه همان قدری بد است که لاغری افراطی. در اقتصاد هم اگر تنها به امنیت توجه شود یا تمام درآمد صرف رفاه شود، کشور از نفس میافتد. کره شمالی یک مثال خوب از این شرایط است.
اگر یک کشور تنها برای ساخت موشک و ناو پول خرج کند، بهتدریج با نارضایتی عمومی مواجه میشود. این کشور هر اندازه که موشک داشته باشد، وقتی تکتک مردم علیه حکومت شوند امنیت ملی هم به مخاطره میافتد.
یک کشور هر اندازه که موشک داشته باشد، وقتی تکتک مردم علیه حکومت شوند امنیت ملی هم به مخاطره میافتد.
اما اگر تمام منابع صرفا خرج رفاه عمومی شود، آسیبپذیری نظامی رفاه مردم را مختل میکند. اگر گروهکهای تروریستی بهسادگی بتوانند در شهر جولان بدهند، پارک و بیمارستان و مدرسه مردم را مرفه نخواهد کرد.
رضایت عمومی، داشتن شرکای خارجی، تقویت غرور غیرنظامی (ورزشی، هنری، علمی و گردشگری)، روابط سازنده با متحدان بینالمللی و ثبات سیاسی، برای یک کشور امنیت نرم به همراه میآورد. برای مثال سوئیس بعد از جنگ با فرانسه در قرن شانزدهم میلادی هیچ پولی برای جنگ خرج نکرده، محکوم به پرداخت غرامت جنگی نشده و برای بازسازی بعد از جنگ هزینه نکرده است. این کشور از آمریکا امنتر و مرفهتر است.
فساد دولتی علیه امنیت و رفاه
تا اینجا گفتیم که اگر یک کشور بیست دلار داشته باشد، میتواند ده دلار را تفنگ بخرد و ده دلار دیگر را در کارخانه کرهسازی سرمایهگذاری کند. محال است این کشور بتواند بیست دلار تفنگ بخرد و پولی هم برای خرید کره برایش بماند.
اما مشکل وقتی جدی میشود که کشوری بیست دلار دارد. ده دلار آن به سرقت میرود، تفنگ یکدلاری را به قیمت 5 دلار فاکتور میکنند و مارگارین را به اسم کره حیوانی به مردم میفروشند.
در عمل این کشور دارد یک دلار خرج امنیت میکند و یک دلار مارگارین میخرد. بهسختی میشود به مردم این کشور محدودیتهای اقتصادی و قضیه کمیابی را توضیح داد. آنها باور دارند که اگر اوضاع اصلاح شود، امنیت و رفاه کشورشان 10 برابر خواهد شد.
اگر مسئولین کشوری مثل ونزوئلا دست به اصلاح ساختاری نزنند و جلوی فساد گسترده و دستهای آلوده به نفت و خون را نگیرند، دیر یا زود باید شاهد سوختن کشور در ناامنی و نارضایتی عمومی باشند. اتفاقا تمامی دولتها باید در مبارزه با فساد جدی باشند چون منابع اقتصاد محدود است.
نظرات