بهای جان آدمیزاد چقدر است؟
تعیین یک قیمت مشخص برای بهای جان آدم، ازجمله موضوعات چالشی در علم اقتصاد است. ریچارد تالر، برنده نوبل اقتصاد، موضوع پایاننامه دکترای خود را به ارزش دلاری نجات جان یک انسان اختصاص داد. اقتصاددانهای دیگری هم به این موضوع پرداختهاند. بااینحال هنوز پاسخ روشنی برای تعیین بهای جان آدمیزاد داده نشده است. اما چرا
تعیین یک قیمت مشخص برای بهای جان آدم، ازجمله موضوعات چالشی در علم اقتصاد است. ریچارد تالر، برنده نوبل اقتصاد، موضوع پایاننامه دکترای خود را به ارزش دلاری نجات جان یک انسان اختصاص داد. اقتصاددانهای دیگری هم به این موضوع پرداختهاند. بااینحال هنوز پاسخ روشنی برای تعیین بهای جان آدمیزاد داده نشده است.
اما چرا باید برای جان، قیمت تعیین کرد؟ تلاش برای قیمتگذاری جان، میتواند بر روی آینده سیاستگذاری دولتها و رفتار آدمها تاثیر بگذارد؛ مثلا اگر تمام ما توافق کنیم که زندگی یک انسان ده میلیون دلار ارزش دارد، در خیابان خیلی بیشتر از خودروهای لوکس به جان افراد توجه میکنیم. مواردی دیگر هم وجود دارد که در ادامه به آنها میپردازیم.
دیه کامل یک انسان
برخی فرض کردهاند که در دین اسلام جان آدمیزاد قیمتگذاری شده است. آنها رقم دیه (صد شتر پنجساله) را بهعنوان بهای جان معرفی میکنند. چیزی در حدود 230 میلیون تومان در سال 1397 (نزدیک به قیمت یک خودروی کرهای).
اما این تصور درست نیست. در اسلام بهای جان، فقط جان است. اگر عمدا کسی را بکشیم، تنها با پرداخت زندگی خود میتوانیم بهای جان مقتول را بپردازیم، مگر خانواده مقتول این خونبها را بر ما ببخشند.
دیه فقط به قتل غیرعمد (یا آسیبهایی که زندگی را بهطور کامل مختل کند) تعلق میگیرد. از این منظر به نظر میرسد که دیه قیمت زندگی مقتول نیست، بلکه جبران فقدان عزیز، برای اعضای خانواده است.
جان انسان از منظر اقتصاد
اقتصاددانهایی مثل ریچارد تالر، جان آدمیزاد را از سه منظر قیمتگذاری میکنند.
اول، بهایی که خود فرد حاضر است برای زندهبودن خود پرداخت کند. بااینوجود این مسئله میتواند بسیار گنگ شود. شاید من حاضر باشم میلیاردها دلار برای داشتن فرصت دوباره زندگی خرج کنم، اما بدیهی است که این مقدار پول ندارم.
دوم، بهایی که جامعه برای زنده بودن من میپردازد. این بها شامل تمام هزینههای بهداشتی، درمانی، امنیتی، دفاعی، هزینههای تولید و توزیع غذا و تمام خرجهایی که نگاهشان معطوف به بقای اعضای جامعه است، میشود.
اگر میخواستید عمر استیو جابز را در بیستسالگی ارزشگذاری کنید، چه رقمی پیشنهاد میکردید؟
سوم، بهایی که اعضای خانواده حاضرند برای زنده بودن من بپردازند. تمام عزیزانم، پدر، مادر، خواهر و برادر، دایی و خاله و عمو و عمه، به همراه دوستان و همکاران اگر جمع شوند، چهاندازه پول حاضرند بپردازند تا من زنده بمانم. در این مورد جمع دارایی تمام دوستان و آشنایان رقم بالایی است و توان پرداخت رقمهای سنگین را دارد.
بهای جان و جریان نقدی
معمولا در نظریه شرکتی فرض میشود که یک سازمان یا شرکت در طول عمر چقدر درآمد کسب میکند. جمع تمام درآمدهای تنزیلیافته برابر میشود با ارزش این شرکت.
یک فرد در طول عمرش چقدر درآمد دارد؟ برای کسب این درآمد باید چقدر هزینه کند؟ جمع تمام پول نقدی که او کسب میکند چقدر است؟ یعنی اگر او نباشد، جامعه چقدر زیان نقدی میکند؟
این روش بههیچعنوان نمیخواهد به انسانها به چشم ماشین تولید پول نگاه کند. اینطور نیست کسی که درآمد کم دارد، جانش کمتر از ثروتمندان ارزش داشته باشد. منظور محاسبه فشار نقدیای است که جامعه بهخاطر از دست دادن یکی از اعضایش متحمل میشود.
بااینحال این روش هم نواقصی دارد. اگر میخواستید عمر استیو جابز را در بیستسالگی ارزشگذاری کنید، چه رقمی پیشنهاد میکردید؟
بهای جان برای خودم!
اما من واقعا چقدر برای جان خودم ارزش قایل هستم؟ آیا بهطور مداوم برای سلامتی خود هزینه میکنم؟ آیا با متخصصین تغذیه برای بهبود رژیم غذایی خود مشورت میکنم؟ آیا خرید عضویت باشگاه را به خرید خوراکیهای مضر ترجیح میدهم؟
چند درصد مردم قبول ندارند که نبستن کمربند در جادههای بینشهری احتمال مرگ را بیشتر میکند؟ اگر مردم مجبور به بستن کمربند نباشند، چند درصدشان کمربند را داوطلبانه میبندند؟ اگر میشد خودروی بدون کمربند را ارزانتر خرید، چند درصد مردم برای خرید داوطلبانه کمربند ایمنی پول میدادند؟
رعایت احتیاط و موارد ایمنی در زندگی، نشان از توجه انسان به جان و ارزش آن برای خود فرد است.
رفتارهای مرگباری که ما انجام میدهیم و پولهایی که حاضر نیستیم برای حفظ جان خود خرج کنیم، مثلا پولی که برای مقاومسازی مسکن، شارژ مجدد کیسه هوا و خرید داروهای باکیفیتتر نمیپردازیم، آیا بهمعنای نادیده گرفتن بهای جان از سوی خودمان است؟
فرض این است که معادله «تمام هزینههای معطوف به عمر= ارزش جان در نظر فرد» برقرار باشد؛ اما این معادله میتواند چند عامل دیگر را در خود جای دهد. مواردی مثل حماقت فرد و عدم درک درست از موقعیت مرگبار و امید افراد به گریز از مرگ.
حماقت و امید
فرض من این است که سن هشتادسالگی را میبینم. الان سیساله هستم و گمان میکنم پنجاه سال دیگر در خدمت شما باشم. چقدر حاضرم پول بگیرم که فقط ده سال دیگر زندگی کنم؟ ده سال در رفاه کامل بدون مشکل مالی؟ یا پنجاه سال رنج و مشقت برای امرار معاش؟
مثلا ممکن است خانوادهای ثروتمند قلب من را برای یک پیوند در ده سال دیگر بخواهند و برای همین حاضرند به من پول بدهند. اگر حاضر شوم نیمی از عمر خود را به مبلغ صد میلیارد تومان بفروشم، یعنی برای عمر خودم بیش از 200 میلیارد تومان ارزش قایل هستم.
توجه کنید که بهترین سالهای عمرم از صفر تا 40 سالگی هستند. صد میلیارد پیشنهادی برای باقیمانده به نسبت کم کیفیتتر است. این معما، این مشکل را ندارد که چون نمیشود پول حاصل از فروش عمر را خرج کرد، پس هر رقمی غیرقابلقبول است.
هر فرد بین یک موقعیت شغلی بیخطر و یک شغل مرگبار در ازای دستمزد برابر، حتما موقعیت بیخطر را انتخاب میکند.
اما چرا ما حتی رقمی به این بزرگی را نمیپذیریم؟ در همان راستا که ما مرگ را غیرممکن تصور میکنیم و با حماقتهایی مثل سیگار کشیدن، مصرف روغن ترانس و نبستن کمربند بهسوی آن میشتابیم، امید داریم که شاید باقیمانده عمر از پیشنهاد امروز ما ارزندهتر شود. این رقم، ارزش ریالی امید ما است.
ارزندگی زندگی در مشاغل سخت
بیایید کمی از ریچارد تالر فاصله بگیریم و به مبدا علم اقتصاد یعنی آدام اسمیت بازگردیم. از دید آدام اسمیت هر فرد بین یک موقعیت شغلی بیخطر (مثل نوشتن مقاله در آکادمی تجارت) و یک شغل مرگبار (مثل مسئول تمیز کردن دندان تمساحها در باغوحش)، در ازای دستمزد برابر، حتما موقعیت بیخطر را انتخاب میکند.
طبق نظریه آدام اسمیت، فرد موقعیت خطرناک را نمیپذیرد مگر در ازای دستمزد بیشتر. این دستمزد اضافه ارزش جان فرد ضربدر احتمال از دست دادن جانش است. اگر این نظریه درست باشد باید مشاغل امن (مثل جراح قلب) دستمزد کمتر و مشاغل خطرناک (تمیز کردن شیشه برجها) دستمزد بیشتر داشته باشند.
نظام دستمزدها در دنیا ارتباطی با قیمت جان انسان ندارد.
اما دنیا کاملا به شکل دیگری کار میکند. مشاغل امن مثل طراح در شرکت اپل دستمزد زیاد میگیرند و مشاغل ناامن مثل مسئول نظافت اتوبان دستمزدی بهشدت کم میگیرند. درواقع نظام دستمزد بههیچعنوان ارتباطی با قیمت جان افراد ندارد.
یک مثال جالب دستمزد فرد بیتجربه و باتجربه در یک موقعیت شغلی خطرناک است. کدامیک بیشتر در معرض تهدید مرگ قرار دارند؟ طبیعتا فرد بیتجربه. کدامیک دستمزد بیشتر میگیرند؟ طبیعتا فرد باتجربه. پس بدیهی است که رابطه بهای جان ضربدر احتمال مرگ نقشی در تعیین دستمزد ندارند.
اشتباه در تخمین خطر
وقتی از افزایش احتمال مرگ در مشاغل خطرناک حرف میزنیم بهشدت ممکن است در مورد احتمال مرگ اشتباه کنیم؛ مثلا فرض میکنیم که روزی هشت ساعت پشت میز نشستن شغلی بیخطر است. درحالیکه بهوضوح نشستن طولانیمدت پشت میز احتمال مرگ زودرس را افزایش میدهد.
برای خیلی از مشاغل دیگر هم ما درک درستی از مرگ نداریم. مشاغلی را خطرناک فرض میکنیم که شاید چندان پرخطر نباشند؛ مثلا از نظر آماری خیلی بعید است که خلبان هواپیما در حال خدمت جانش را از دست بدهد. بااینحال فرد ممکن است فرض کند که جانش را کف دستش گرفته.
تخمین بهای جان و شرکتهای تولید سیگار
یک شرکت تولید سیگار دارد محصولی را تولید میکند و میفروشد که بخشی از عمر مردم را نابود میکند. آنها باید در قالب مالیات، کاهش رفاه اجتماع به خاطر از دست دادن اعضایش را جبران کنند.
اینکه دولتها بخواهند از مالیات افراد غیرسیگاری، هزینههای درمانی و بهداشتی سیگاریها را بپردازند خیلی عادلانه نیست؛ اما همین قربانیان دخانیات میتوانند پدر، همسر یا فرزند ما باشند. برای همین نمیتوانیم چشم خود را به روی تمام خطرات سیگار ببندیم.
پیشنهاد بهتر این است که شرکتهای دخانیات این بها را پرداخت کنند. طبیعتا آنها مالیات را به مصرفکننده انتقال میدهند. اینکه سیگاریها خودشان بار مالیاتی خود را به دوش بگیرند و در عمل خودشان هزینههای درمانی موردنیاز را بپردازند عادلانهتر به نظر میرسد.
یکی از مسائلی که باعث میشود اقتصاددانها تلاش کنند زندگی را قیمتگذاری کنند، محاسبه مالیات شرکتهایی ازایندست است.
نظرات