برای موفقیت کتاب نخوانید، کتاب درست بخوانید
آیا شما هم مثل من دوست دارید کتابهایی را که همه دوستانتان خواندهاند و از نخواندن آنها شرمسار هستید، بخوانید؟ آیا سود این کتابها چیزی فراتر از دستخالی نبودن در جمع دوستان فرهیختهتان است؟ اگر چنین است بدانید که مسیر اشتباهی را طی میکنید. کتاب خواندن هم مثل هر کار دیگری اگر بیهدف انجام شود،
آیا شما هم مثل من دوست دارید کتابهایی را که همه دوستانتان خواندهاند و از نخواندن آنها شرمسار هستید، بخوانید؟ آیا سود این کتابها چیزی فراتر از دستخالی نبودن در جمع دوستان فرهیختهتان است؟ اگر چنین است بدانید که مسیر اشتباهی را طی میکنید.
کتاب خواندن هم مثل هر کار دیگری اگر بیهدف انجام شود، نتیجهای جز اتلاف عمر نخواهد داشت. مهم نیست جنگ و صلح لئو تولستوی را میخوانید یا فیزیک کوانتوم. اگر ندانید قرار است چهکاری با دانش خود بکنید، محکومبه شکست هستید.
کتابخوانهای بیهدف
جامعه ما چندان علاقهای به مطالعه ندارد. دلایل متعددی هم برای آن مطرحشدهاند. از وضعیت اقتصادی بگیر تا مشکلات آموزشی، همه در این مسئله دخیل هستند. ازاینروی میتوان جامعه ایران را به دو گروه تقسیم کرد.
گروهی که کتابی نمیخوانند و گروهی که همواره میخوانند. آنهایی که کتابها میخوانند، میتوانند عضوی مفیدتر برای جامعه باشند؛ اما مشکل این است که بیشتر اینها کتاب را فقط محض خواندن میخوانند.
البته مسئله فقط به کتاب خواندن خلاصه نمیشود. آنها وبسایتها، کانالها و مطالب متعددی میخوانند که هم از قافله عقب نمانند و هم حرفی برای گفتن داشته باشند؛ اما راستش این راه هم درست نیست.
پاسخها فقط برای افرادی روشن میشود که انگیزه کافی برای پیدا کردن آنها را دارند.
همیشه اول دلایل میآیند و سپس پاسخها خود را نشان میدهند. به نظر میرسد زندگی چیزی رازآلود در چنته دارد. در زندگی پاسخها فقط برای افرادی روشن میشود که انگیزه کافی برای پیدا کردن آنها را دارند، کسانی که دلیلی برای یافتن آن پاسخ دارند و این دلیل باعث میشود در جستجوی پاسخ برآیند.
در دنیای امروز مصرف اطلاعات بسیار زیاد شده است. افراد بهجای اینکه چیزی یاد بگیرند که کاری بکنند فکر میکنند که یاد گرفتن صرف میتواند آنها را موفق کند.
به همین دلیل بسیاری بیهیچ انگیزه یا حتی خواستی وارد دانشگاه میشوند، کتاب میخوانند و وبسایتها را درمینوردند چون فکر میکنند صرفا بلد بودن آنها را موفق میکند. البته که بیشتر بلد بودن به موفقیت کمک میکند اما بلد بودن صرف کافی نیست.
دانش دلیل موفقیت نیست
ارتباط بین بلد بودن و موفقیت نشان میدهد که بلد بودن دلیل قطعی برای موفقیت نیست.
خواندن کتابهای زیاد قطعا به شما کمک میکند موفق باشید؛ اما این اتفاق تنها زمانی رخ میدهد که دلیلی برای یادگیری آنچه میخواهید داشته باشید. بدون این دلیل و این هدف، مطالعه و یادگیری شما منحرفکننده و بیهدف خواهد بود.
به همین دلیل است که میگوییم پاسخها پس از دلایل میآیند. به سؤالات زیر فکر کنید:
آیا شما بهاندازه کافی به دنبال چیزی هستید که برایتان روشن کند دقیقا چه چیزی را باید یاد بگیرید؟
یا مثل بسیاری از افراد فقط اعتیاد به اطلاعات دارید؟ اعتیاد به یادگیری همیشگی بدون فهم حقیقت.
خواندن کتابهای فراوان به معنای یادگیری نیست. یادگیری همراه با رفتارهای جدید، افکار جدید و عملکرد جدید است.
نسیم طالب در کتاب پوست در بازی، میگوید: چیزهایی که توسط افرادی طراحیشده است که خودشان قرار نیست از آن استفاده کنند، صرفا پیچیدگیهای غیر لازم خواهند داشت و بعدازآن نیز سقوط خواهند کرد.
هوش به معنای هوشمندی نیست. بااینهمه ما در جهانی زندگی میکنیم که به مغزهایی پر اطلاعات ارزش بیشتری میدهد تا به جرئت و هدف. یادگیری واقعی از جمعآوری اطلاعات نمیآید بلکه از شرایطی میآید که شما را مجبور میکند که چگونگی و چرایی زندگیتان عوض شود.
شما بهصورت بالقوه میتوانید فقط با ۵ دقیقه فکر کردن به خود و پذیرش ترسهایتان خیلی بیشتر از خواندن صدها کتاب، بیاموزید. بهترین راه برای این کار روبهرو شدن با مقاومت عاطفیتان در برابر ترسها و عدمقطعیتها است.
فهم هوشمندانه یادگیری نیست
اینکه فکر کنیم کسی که قوانین خاصی را میفهمد، در مورد «نظم» چیزی یاد گرفته است، خیلی جذاب به نظر میآید؛ اما این یک دام است. دامی که در آن فهم هوشمندانه با یادگیری اشتباه میشود. دامی که به ما میگوید چون آدمهای با هوش سریع یاد میگیرند، بهخوبی آن را بلد هستند.
یادگیری همواره با ادراکهای جدید، رفتارهای جدید، افکار جدید و عملکرد جدید همراه است.
اطلاعات و خرد یکی نیستند
اگر دانشی نداریم، آیا میتوانیم خردمند باشیم؟ اگر اطلاعات نداریم آیا ممکن است دانش داشته باشیم؟ خرد یعنی اینکه بدانیم باید به دنبال چه چیزی باشیم و بفهمیم چرا باید آن را دنبال کنیم.
لازمه خرد این است که واقعا با آنچه فهمیدهایم، زندگی کنیم. شما همواره باید با مواجهشدن با چالش جدید در دنیای واقعی، نگاهتان را به جهان تغییر دهید. در این دنیای واقعی درستی افکار شما در معرض آزمایش قرار میگیرند.
لازمه خرد عمق است. غرق شدن در عمق چیزها است و راستش بسیاری از افراد به دنبال چیزهای سطحی هستند و نه چیزهای عمقی. زیرا کارهای سطحی را بهراحتی میتوان تکرار کرد و دوباره انجام داد. همه هم از پس آن برمیآیند. کاری ندارند؛ اما کارهای عمقی تلاش لازم دارند. چالشبرانگیز و گاهی ترسناک هستند.
برای خواندن کتاب درست در زمان درست باید بدانید چه چیزی مهم است.
امروزه مصرف اطلاعات، خواندن کتابها و مطالب گوناگون کاری سطحی شده است؛ زیرا آسان است. همه میتوانند کتاب، سایت یا مطلبی را پیدا کرده و بخوانند.
بدتر از آن زمانی است که با تکیه چیزهایی که در کانالهای تلگرام یا صفحات اینستاگرام میخوانند، حسی از کسب اطلاعات به آنها دست میدهد. اطلاعاتی که معمولا غلط از آب درمیآیند. اگر هم غلط از آب درنیایند حسی کاذب از دانش و آگاهی را القا میکنند.
در جهان امروز ما، افراد کمی هستند که کتاب درستی را در زمان درست میخوانند و بلافاصله آنچه را یاد گرفتهاند را میآزمایند.
برای خواندن کتاب درست در زمان درست باید بدانید چه چیزی مهم است. وقتی برایتان روشن شود که چه چیزی مهم است، برایتان پرواضح خواهد بود که چه چیزی مهم نیست. جمعآوری اطلاعات و یادگیری فقط برای یادگیری، به معنی است که شما تصویر روشنی از آنچه برایتان مهم است ندارید.
تخیل بسیار مهمتر از دانش است
دانش محدود است ولی تخیل میتواند جهان را بپیماید، پیش برود و زادگاهی برای تحول باشد. امروزه آنچه کم است منابع انسانی، منابع اطلاعاتی و حتی منابع مالی نیست؛ بلکه کمبود تخیل است.
در فیلم Tomorrowland نکته جالبی گفته میشود. در جهان رو به آشوب و نابودی، آنچه موجب این نابودی میشود، نبود آدمهایی است که تصویر یا تخیلی از دنیای باثبات و زیبا داشته باشند.
جهان مملو است آدمهایی که تسلیمشدهاند؛ زیرا تسلیم شدن ساده است. وقتی کسی تسلیم میشود لازم نیست کاری بکند. وقتی دنیا به سمت نابودی پیش میرود، بسیاری سریع تسلیم میشوند؛ زیرا تنبل هستند. حتی وقتی میدانند که جهان نابود خواهد شد بهراحتی آن را میپذیرند؛ زیرا برای چنین آیندهای لازم نیست آنها امروز کاری بکنند.
خیالپردازی و کسب تصویری روشن از آنچه میخواهیم میتواند ما را آیندهای روشن راهنمایی کند.
این تخیل و این تصور است که مسیر را برای ما روشن میکند. ما انسانها دانش لازم برای بهبود اوضاع جهان را داریم اما تخیل و تصویری برای انجام آن نداریم.
بنابراین شاید بهتر است این سؤالات را از خودمان بپرسیم:
واقعا ما چه چیزی از زندگی میخواهیم؟
چهکاری میتوانی بکنیم؟
چهکار مهم یا قدرتمندی هست که انجام دهیم؟
یادگیری واقعی عاطفی است، به هوش مربوط نیست
آسان است که کتاب بخوانیم و باهوش به نظر برسیم؛ اما واقعا شما چهکار عملی در زندگیتان میکنید؟
چه اقدامی را آغاز میکنید؟
در دنیای واقعی یادگیری بیشتر از اینکه بر هوش استوار باشد، به عاطفه مربوط است. برای اینکه ایدهای واقعا برایتان مهم باشد، باید عمیقترین بخشهای ذهنتان را درگیر کند. باید یک پاسخ عاطفی را برانگیزد و جایگزین نگاه پیشین شما به جهان شود.
حافظه شما سیستمعامل شما است. بهواسطه آن است که شما جهان را درک میکنید. همهچیز حافظه به عواطف پیوند دارند.
خاطرات مرکزی بر پایه تجارب عمیق عاطفی شما شکل میگیرند و این تجارب عمیق عاطفی دلیل شما برای نوع برخوردتان با جهان است. همانند آنچه در کارتون Inside out گفته میشود، وقتی یک خاطره مرکزی از بین برود یا عوض شود، شخصیت انسان کاملا تغییر میکند.
تنها راهی که میتوانیم با آن واقعا چیزی را یاد بگیریم این است که از منطقه آسایش خود خارج شویم.
برای اینکه حافظه شما تغییر کند لازم است تجارب عمیق عاطفی داشته باشید. مشکل دنیای ما نبود ایده نیست. نبود ذوق و شوق و خیالپردازی برای تعیین مسیر و رسیدن به چیزی است که میدانیم خوب است. مشکل اجرای ایده است و اجرا سخت است. لااقل سختتر از تسلیم شدن بر شرایط حاضر است؛ زیرا برای اجرا و عمل لازم است از منطقه آسایشمان (Comfort Zone) دور شویم.
تنها راهی که میتوانیم با آن واقعا چیزی را یاد بگیریم این است که از منطقه آسایش خود خارج شویم. وقتی در آسایش هستید، باور کردن چیزها ساده است؛ اما هنگامی که ریسک بالا است، باور و عمل کردن به آن سخت میشود.
وقتی در منظر عموم هستید، هنگامیکه ممکن است شکست بخورید، شما دارید ریسک میکنید و این شکست میتواند بسیار فراتر از چیزی مثل دست دادن فالوئرهای اینستاگرام باشد. اگر میخواهید بدانید چقدر ریسک میکنید، به پاسخ این سؤالات بیندیشید:
آیا واقعا پوستتان را در بازی گذاشتهاید؟
آیا واقعا با ترسهایتان روبهرو میشوید؟
آیا از جریان زندگی عادی خود خارج میشوید؟
آیا به دنبال چیزی هستید که آنقدر بزرگ باشد که از آن وحشت میکنید؟
منحنی یادگیری شما چقدر تند است؟
وقتی لازم باشد، تواناییهای یک انسان دو برابر میشود. وقتی شرایط ایجاب کند انسان میتواند دو برابر حالت عادیاش یاد بگیرد. پتانسیلهای یک فرد بر پایه تواناییهای ذاتی او نیست. تواناییهای او بستگی به منحنی یادگیریاش دارد.
اگر بخواهیم سادهتر بگوییم این پرسش مطرح میشود شیب قلهای که شما میخواهید به آن صعود کند چقدر تند است؟
آیا به این خاطر که دنبال چیزی هستید، با ترسها و چالشهایی فراتر از سطح مهارتهای روزانهتان روبهرو میشوید؟
آیا شرایط شما ایجاب میکند بسیار فراتر چیزی باشید که همیشه تلاش کردهاید؟
آیا دائما با عدمقطعیتها سروکله میزنید؟
شیب قلهای که میخواهید به آن برسید چقدر تند است؟
کیفیت زندگی نسبت مستقیمی با میزان عدمقطعیتی دارد که در حالت راحتی میتوانید با کنار بیایید.
در روانشناسی مفهومی با نام «سازگاری با ابهام» (Tolerance of Ambiguity) وجود دارد. این مفهوم میتواند پیشبینی کند یک فرد چقدر میتواند موفق باشد.
اگر شما با سازگاری بالایی با عدمقطعیت و ابهام دارید، شما در مواجهه با چیزهای جدید و چیزهایی که نمیشناسید، بهتر خواهید بود. در این صورت شما سازگاری کافی برای خارج شدن از منطقه آسایش را خود دارید. در این حالت شما با شرمساری شکست و ندانستن پاسخها راحت کنار میآیید.
موفقیت با راحتی به دست نمیآید
اگر سازگاری شما در برابر عدمقطعیتها بیشتر باشد، راحتتر میتوانید دنبال چیزهای جدید باشید. چیزهایی که میتواند فرصتهای بزرگی را فراهم کند. موفقیت یک فرد در زندگی را میتوان با تعداد مکالمات یا اتفاقی ناراحتی که او مایل است داشته باشد، تعیین کرد.
بزرگترین ترس انسانها عدمقطعیت است. ما واقعا دوست داریم بتوانیم پیشبینی کنیم که آخرش چه میشود. عدمقطعیت سرچشمه تمام ترسها است. این همان چیزی است که افراد را در جایشان قفل میکند. افراد گیر آن هستند. با ردیابی این عدمقطعیتها است گه میتوانیم بفهمیم یادگیری کی اتفاق میافتد.
بزرگترین ترس انسانها عدمقطعیت است.
البته منظورمان این نیست که کتاب نخوانید. کتاب بسیار خوب و مفید است. دانشی که از کتابها و مقالات میآید برای خلاقیت و سروکلهزدن با مشکلات گوناگون مهم است؛ اما بدون هوش عاطفی و هدف، اهمیتی نخواهد داشت که چقدر کتاب میخوانید.
شیب منحنی یادگیری شما بازتابی از شرایط فعلی زندگی شما است. بهتر است از خود بپرسید:
چه اهدافی را در حال حاضر دنبال میکنید؟
با چه چالشهایی که فراتر از زندگی روزانه شما است، مواجه میشوید؟
چقدر واقعا بهواسطه تجارب و نه زل زدن در صفحه کتاب یا کامپیوتر، یاد میگیرید؟
زندگی شما در ۱۲ ماه گذشته چقدر تغییر کرده است؟
هر که دیروز و امروزش یکی باشد، باخته است
آلن دو باتن میگوید «هرکسی که از یک سال گذشته خود شرمنده نیست احتمالا بهاندازه کافی یاد نمیگیرد».
اگر زندگی شما نسبت به ۱۲ ماه گذشته چندان متفاوت نیست، احتمالا منحنی یادگیری شما چندان تند نیست. شما ممکن است اطلاعات زیادی کسب کنید، اما مطمئنا کاری با آن نمیکنید.
اگر شما همان آدمی هستید که یک سال پیش بود، احتمالا خود را در تجارب غرق نمیکنید. در این حالت حضور شما برای حل مسائل چندان لازم نیست. دیگران آنها را حل میکنند. شما چندان از تخیل خود استفاده نمیکنید.
شما باید برای چیز بزرگتری تلاش کنید
وقتی شما دلیلی قوی داشته باشید، میتوانید به دنبال پاسخها بگردید. وقتی هدفی بزرگ برای دنبال کردن داشته باشید، شما در مورد آنچه میخواهید یاد بگیرید، وسواس به خرج خواهید داد. شما فقط از چیزهایی واقعا یاد میگیرید که استفاده میکنید.
شما صرفا فیلسوفی نیستید که بر صندلی خود نشسته است و به ایدهها فکر میکند. شما واقعا در جهان هستید و در تلاشید مسائل واقعی را حل کنید. در این حالت شما پوست خود را در بازی گذاشتهاید. با این کار شما دانش خود را در دنیای واقعی میآزمایید و نه در دنیای ذهنی خود. شما دارید کاری میکنید.
آخرین باری که کار بزرگی انجام دادید کی بود؟ آخرین باری که سیستم عاطفی شما بهواسطه مواجهشدن با ترسها، محدودیتها و ضعفهایتان شوکه شد کی بود؟
آخرین باری که کاری کردید که احتمالا عملی نبود کی بود؟
آخرین باری که با برخی از بزرگترین ترسهای خود روبهرو شدید کی بود؟ ترسهایی که امروزه دیگر ترس نیستند.
در جایی شما مجبور هستید نظریهها را رها کنید و از منطقه آسایش خود بیرون بیایید و در جایی قرار بگیرید که ندانید واقعا چه خواهد شد. آخرین بار کی چنین کاری کردید؟ چه اتفاقی میافتد اگر با بزرگترین ترسهای خود در سختترین مسیرها روبهرو شوید؟ چه میشود اگر سازگاری خود با عدمقطعیتها را بیشتر کنید؟
چه میشود اگر بهجای اینکه صرفا باهوش به نظر برسید، کاری مهم انجام دهید؟ چه میشود اگر درباره آنچه ممکن است بسیار کنجکاو شوید؟ چه میشود اگر به تخیل خود اجازه پرواز بدهید و بگذارید شما را به چیزی بدل کند که فراتر از منطق و دانش امروز شما است؟
نظرات