رفتار اقتصادی و بازآفرینی حقوق و وظایف
اعلامیه حقوق بشر، فعالِ حقوق زنان، انجمن حمایت از حقوق حیوانات، حقوق اقلیتها، حقوق کارگری و حق مالکیت. این ترکیبها برای شما آشنا هستند، نه؟ حالا به این عبارتها دقت کنید: اعلامیه وظایف بشر، فعال وظایف زنان، وظیفه اقلیتها، وظایف کارگری و وظایف مالکین. ترکیبهای غریبی هستند، نه؟ به نظر میرسد دنیای معاصر خیلی بیشتر
اعلامیه حقوق بشر، فعالِ حقوق زنان، انجمن حمایت از حقوق حیوانات، حقوق اقلیتها، حقوق کارگری و حق مالکیت. این ترکیبها برای شما آشنا هستند، نه؟ حالا به این عبارتها دقت کنید: اعلامیه وظایف بشر، فعال وظایف زنان، وظیفه اقلیتها، وظایف کارگری و وظایف مالکین. ترکیبهای غریبی هستند، نه؟
به نظر میرسد دنیای معاصر خیلی بیشتر از وظایف، به انواع و اقسام حق و حقوق توجه دارد. گویی هر فردی که احساس میکند صفت خاصی دارد، درفش استحقاق بر میدارد، بیآنکه لحظهای در مورد وظایف خودش (به عنوان فردی با صفات خاص) بیندیشد.
وظیفه در مقابل حق
هر حق یک وظیفه ایجاد میکند و هر وظیفه بهوجود آورنده یک یا چند حق است. مثلا دریافت دستمزد در مقابل کاری که انجام میدهم یک حق است. صاحب کار هم وظیفه دارد این حق را برآورده کند. پرداخت پول برای مصرف کالا وظیفه من است؛ دریافت کالا در ازای پرداخت پول، حق من.
اما حق من در مورد دریافت دستمزد (که در محاوره به آن حقوق ماهانه میگوییم) از وظایفی که من در قبال کار دارم ایجاد میشود. این که من کارم را کامل و بینقص انجام دهم، از حقوق صاحب کار است.
هر وظیفه بهوجود آورنده یک یا چند حق است.
هرگز حقی بدون وظیفه تعریف نمیشود. از یک سو حقوق من بهخاطر انجام وظایف من بهوجود میآید و از سوی دیگر حقوق من به وظایف دیگری در مقابل من منجر میشود.
حتی این که من حق حیات دارم (و هیچ کس حق ندارد آن را از من بگیرد)، باعث میشود که دیگران در قبال حیات من وظایفی داشته باشند و وظایفی را هم برای من تعریف میکند که در صورت کوتاهی در مورد برخی از آنها بهصورت طبیعی یا قهری، حق حیات از من سلب خواهد شد.
حقوق برای چهکسی محقق میشود؟
از نظر تاریخی دو رویکرد برای تبادل حقوق-وظایف تعریف شده است. یک رویکرد، به وظایف توجه میکند: مردم را آموزش میدهد، قانون میگذارد، پلیس تشکیل میدهد، زندان میسازد، مدارس را تجهیز میکند و با نهادهای مختلف میکوشد که بهصورت درونی و بیرونی مردم را ملتفت وظایف خود کند.
رویکرد دوم رویکرد حقطلبی است. در این رویکرد نهادهایی مثل صنف کارگری میکوشند که مردم را متوجه حقوقی کنند که دارند. مثلا در مورد حقوق زنان قلم میزنند، از حقوق کارگری میگویند و برای حقوق گونههای روبهانقراض فیلم میسازند.
دو فرضیه باعث شده که در عصر حاضر، در مورد حقوق خیلی بیشتر از وظایف صحبت شود.
- اگر هرکس برای بهدست آوردن حق خود بکوشد، وظایف انجام خواهند شد. چرا که مردم برای حقطلبی انگیزه بیشتری دارند تا برای وظیفهشناسی.
- قدرتمندان و ثروتمندان به اندازه کافی از حقوق خود دفاع میکنند. کسانی که در جامعه تضعیف شدهاند (زنان، اقلیتها، کارگران) به تنهایی از عهده دفاع از حقوق خویش برنمیآیند.
اما هر دوی این فرضها، به نوبه خود منجر به مشکلاتی هم میشوند. در فرض اول، افراد وظایف خود را فراموش میکنند. با فرض دوم حرفزدن از وظایف طبقات ضعیفتر، عجیب و شنیع جلوه میکند.
انسان حقطلب، انسان وظیفهگریز
در ترافیک سنگین بهسادگی میتوانیم کشفی جالب در مورد شخصیت خود داشته باشیم. وقتی راهنما میزنیم و میخواهیم خط عوض کنیم، کاملا حق خود را درک میکنیم و از مردم توقع داریم که به این خواسته ما توجه نشان دهند.
رانندگان دیگر سعی میکنند به ما اجازه تعویض خط ندهند. فاصله با ماشین جلویی را کم میکنند که مبادا ما از فرصت استفاده کنیم و جلوی آنها بپیچیم. اگر باز هم موفق نشوند، دستشان را میگذارند روی بوق. این وضعیت برای ما ناراحتکننده و آزاردهنده است.
از دید ما، شرایط طبیعی و قابل درک است. میخواهیم به سمت راست برویم و از اتوبان خارج شویم. اگر دیگران با این تصمیم مقابله کنند، ممکن است اتفاقی ناگوار مثل تصادف رخ دهد. برای همین بعضیها برای آن که مقابله دیگران را برانگیخته نکنند، از زدن راهنما خودداری میکنند.
اما بعد از آن که خط عوض کردیم، با راننده دیگری که راهنما زده و میخواهد به سمت راست بیاید چه برخوردی میکنیم؟ آیا ترمز میکنیم و به او (و تمام ماشینهای دیگری که سمت چپ ما هستند) اجازه میدهیم به راست بیایند؟ یا دوست داریم همه در خط خودشان رانندگی کنند و از تعویض خط بپرهیزند؟ چرا موضوعی که درکش آنقدر ساده بود، حالا دیگر قابل درک نیست؟
تعادل بین حق و وظیفه
مردم حقوق خود را بهتر درک میکنند تا وظایف خود را. معنی این حرف این نیست که جامعه در مورد حقخواهی اشتباه میکند و باید بیشتر بر وظایف شهروندی تاکید کند. خیر. طبیعتا افراد حقوقی دارند که باید از آنها خبر داشته باشند و برای برآورده شدن آنها تلاش کنند. به بیان دیگر تلاش برای احقاق حقوق، یک حق طبیعی است.
زنی را تصور کنید که خود را برده دیگری میداند و حتی جانش را هم عاریتی میانگارد و هر دستوری را بدون پرسش اجابت میکند. برای او صحبت از حقوق زنان، خالی از لطف نخواهد بود.
مشکل زمانی پیش میآید که افراد حقوق خود را از راه نفی وظایف پیگیری میکنند.
مشکل زمانی پیش میآید که افراد حقوق خود را از راه نفی وظایف پیگیری میکنند. مثلا در خانوادهای دو نفری که یکی شاغل است، دیگری نظافت منزل، تهیه خوراک و رسیدگی به امور جاری خانه را وظیفه خود نمیداند و خودش را محق میداند که به کارهایی دیگر بپردازد.
درست است که هیچ نظام اخلاقی و قانونیای بهطور پیشفرض نظافت منزل را وظیفهای زنانه یا مردانه نمیداند، اما طبیعت اجتماعی انسان حکم میکند که اعضای یک گروه خلأها و ضعفها را پر کنند و برای حداکثر کردن منافع جمعی بکوشند. نظافت خانه وظیفه مشخص کسی نیست. اما مراقبت از خانواده، وظیفه تکتک اعضای خانواده است.
اقتصاد و بازآفرینی نهادها
نهادها نقش مهمی در اقتصاد دارند. برای مثال در گذشته تمام مسلمانانِ یک محله در مسجد همسایگان و اطرافیان خود را ملاقات میکردند. حذف این نهادها و بیگانگی ما با اطرافیانمان، تاثیری عمیق بر رفتارهای اقتصادی ما میگذارد. زبان، پول، گروههای ورزشی و برندها هم به همین ترتیب بر رفتار ما اثر میگذارند.
عکس این ماجرا هم برقرار است. یعنی تغییر در الگوی رفتار اقتصادی، نهادهای اجتماعی را تحت تاثیر قرار میدهد. برای مثال کاهش قدرت خرید (کوچکشدن یک سبد کالا که با مقدار مشخصی پول میشود خرید) باعث میشود که دیگر اعضای خانواده هم به فکر اشتغال بیفتند. این تغییر رفتار اقتصادی، باعث دگرگونی حقوق و وظایف غیرِاقتصادی افراد میشود.
تا چندی پیش پدر کار میکرد، مادر مدیریت خانه و مطبخ را برعهده داشت، پسرها و دخترها در کارهای خانه و مغازه به والدین کمک میکردند و از سوی آنها حمایت مالی میشدند. اما حالا ممکن است در یک خانواده فرزندان هم سر کار بروند.
50 سال پیش کسی فکر نمیکرد که دختری 20 ساله، مسافرت و جهانگردی را حق خود بداند و باور داشته باشد که پدرش حق ندارد جلوی او را بگیرد. منظور من به درستی یا نادرستی این باور نیست. بلکه میخواهم بگویم تغییر در رفتار اقتصادی افراد، دامنه درک آنها از حقوق و وظایفشان را متحول میکند.
حقوق، وظایف و اخلاق
امروزه گستره حقوق افراد خیلی وسیع شده است و در هر جایی از حقی جدید صحبت میکنند. حقوقی مثل حق قیمتگذاری آزادانه، حق انجام معامله یا امتناع از آن، حق مرخصی از کار، حق مولف، حق تولید هر کالا بدون وجود نظارت و هزاران حق دیگر.
فهرست حقوق جدید در همینجا بهپایان نمیرسد. برای انسان مدرن انتخاب آزادانه شغل، محل زندگی، شریک جنسی، غذا و سبک زندگی، حقوقی طبیعی تلقی میشود. برخی در تلاشند که انتخاب ساعت آغاز و پایان کار را هم اختیاری کنند. کار کمتر تنها دستمزد را کم کند و کسی موظف نباشد که به صورت اجباری سر کار بماند.
بحث داغ در مورد امکان تعریف حقوق جدید دلگرمکننده و جذاب است. اما سکوت درمورد وظایف میتواند نگران کننده باشد. حالت حدی این وضعیت مردان، زنان، کودکان، کارمندان و شهروندانی است که انجام هر کاری را حق خود میدانند اما برای خود هیچ وظیفهای تصور نمیکنند.
بیتردید که حقطلبی چیز بدی نیست، اما فراموش نکنیم که اخلاق اقتصادی از وظیفهشناسی پدید میآید. اما آیندگانی بیقید و بیمسئولیت و در عینحال حقبهجانب، آیندهای ترسناک را تصویر میکنند.
نظرات