احساس و استدلال: داستان دو مغز
آیا وقتی گرسنه هستیم، تصمیمهایی متفاوت میگیریم؟ آیا تاجری که امروز برنج نخورده، حاضر میشود برنج را گرانتر بخرد؟ آیا محرکهای بویایی و جنسی بر تصمیمهای اقتصادی اثر میگذارند؟ پیشتر در مورد تفکر سریع و آهسته حرف زدیم. در این مقاله میخواهم به یک دستهبندی دیگر برای ذهن اشاره کنم. مغزی که بر اساس پاداش/تنبیه
آیا وقتی گرسنه هستیم، تصمیمهایی متفاوت میگیریم؟ آیا تاجری که امروز برنج نخورده، حاضر میشود برنج را گرانتر بخرد؟ آیا محرکهای بویایی و جنسی بر تصمیمهای اقتصادی اثر میگذارند؟
پیشتر در مورد تفکر سریع و آهسته حرف زدیم. در این مقاله میخواهم به یک دستهبندی دیگر برای ذهن اشاره کنم. مغزی که بر اساس پاداش/تنبیه کار میکند، در مقابل مغز استدلالگر.
«یکتکه پیتزای مجانی میخواهید؟» خیلی سریع میتوانیم این پیشنهاد را بپذیریم. مقداری غذای خوشمزه که قرار نیست در مقابل آن پولی پرداخت شود پیشنهاد وسوسهانگیزی است.
مغز شکمو، مغز عاقل
این مغز شکمو، بر اساس نظام پاداش/تنبیه کار میکند. او از شکلات، خواب و نیکوتین خوشش میآید بیآنکه نگران چاقی، دیابت و سرطان باشد.
در مقابل این مغز شکمو، یک مغز استدلالگر داریم: دارم در خیابان راه میروم. خانمی جذاب و مرتب پشت یک میز قرمز ایستاده و با لبخند میگوید «آقا، یکتکه پیتزای میخواهید؟ مجانی!» مغز استدلالگر من میپرسد چرا این خانم باید من را به پیتزا دعوت کند؟
آهان! قرار است بعد از آنکه پیتزا را گرفتم، برایم از طعمهای مختلف پیتزاهای آمادهشان بگوید و سعی کند دو سه بسته هم بفروشد. اما من برای گوش دادن به تبلیغات او وقت کافی ندارم. میگویم «ممنون» و میروم. مغزی که سریع پیتزا را میپذیرد و مغزی که خوراکی مجانی را رد میکند، سازوکاری متفاوت دارند.
تصمیم عقلایی و سود نهایی
در حالت عادی چرا باید کسی بدون آنکه پول بگیرد، در پژوهش به یک فرد غریبه کمک کند؟ بهخصوص اگر آن فرد دارد برای انجام پژوهش پول میگیرد؟ در دنیای واقعی دانشجویان کارشناسی ارشد، به کار پژوهشی استادشان کمک میکنند.
استدلال دانشجویان این است که زحمتی که الان میکشند، در آینده به کارشان خواهد آمد. آنها مدرک کارشناسی ارشد میگیرند و اضافه درآمدی که کسب میکنند، کار رایگان امروز را جبران میکند.
اما همیشه این محاسبات درست از آب در نمیآید. پژوهشهایی نشان میدهند که اگر همین امروز با مدرک کارشناسی شروع به کار کنید، با مهارتها و ارتباطاتی که کسب میکنید، زودتر از کسی که مدرک دکترا گرفته پیشرفت میکنید و درنهایت به پول بیشتری میرسید.
منظورم این است که مغز استدلالگر همیشه عاقل نیست و تصمیمهایی درست و بینقص نمیگیرد. همانطور که ذهن احساسی ما با مشکل در تصمیمگیری روبرو است.
مغز هوسران: بهخاطر یکمشت دلار
بیشتر حیوانات پاداش و تنبیه را درک میکنند و به کمک این ابزارها میشود بر رفتارهای آنها اثر گذاشت. در انسانها هم نظام پاداش/تنبیه موثر است. مثلا مغز ما شکر و نیکوتین را بهعنوان یک پاداش درک میکند و با ترشح دوپامین از این هدیه تشکر میکند. اگر به فرد توضیح دهید که سیگار برایش مضر است، باز هم بهسختی میتواند در مقابل مغز پرتوقع مقاومت کند.
حتی برای انسان عاقل در قرن 21 غلبه بر این ذهن قدرتمند کار دشواری است. محرکهایی ابتدایی مثل جنسیت، خوراکی و موفقیت باعث میشود که افراد دست به کارهای جنونآمیزی بزنند. حتی گاهی خودمان از شدت ضعفمان در مقابل این محرکها شگفتزده میشویم.
ناتوانی ما در مقابل این بخش از مغز به عوامل متعددی بستگی دارد:
- اشتها: کسی که سیر است، راحتتر یک غذای مجانی را رد میکند.
- قدرت محرک: رد کردن یکتکه نان خالی راحتتر از رد کردن پیتزا است.
- کمیابی: کسی که مغازه پیتزافروشی دارد، راحتتر به پیتزای مجانی نه میگوید.
- کیفیت نمونه مشابه: اگر غذایی که در خانه میخوریم بیکیفیت باشد، ارزش غذای پیشنهادی بیشتر میشود.
- تفاوتهای فردی: بعضیها بیشتر بر نفس خود کنترل دارند، بعضیها کمتر.
- عوامل دیگر: فردی که سیر است، معمولا بر نفس خود تسلط دارد و در خانه غذاهای خوبی میخورد، پیشنهاد یک کالای کمارزش را میپذیرد. خودش هم درست نمیداند چرا.
هزینههای یک پاداش
در کنار عواملی که گفتیم «هزینه» عاملی مهم برای درک قدرت محرک است. اگر گورخر بهوضوح ببیند که یک ببر کنار رودخانه است، از آب خوردن منصرف میشود. هرچند که در فصلی گرم و کمآب به چشمهای زلال برسد. ما هم تنها در صورتی یک پاداش را میپذیریم، که تنبیه (هزینه) آن بزرگتر از خودش نباشد.
دقت کنید که این تحلیل هزینه/فایده یک رویکرد استدلالی نیست. استدلال زمانی رخ میدهد که گورخر از خود سوال کند «چهکسی و با چه هدفی این آب زلال را اینجا قرار داده؟» و نتیجه بگیرد که احتمالا دامی برای او طراحی کردهاند.
ما تنها در صورتی یک پاداش را میپذیریم، که تنبیه (هزینه) آن بزرگتر از خودش نباشد.
اینکه مردم در مقابل چشم همسرشان خیانت نمیکنند یا جلوی چشم مغازهدار غذا نمیدزدند استدلال نیست، بلکه ترس از تنبیه واضح است. گربهها هم در مقابل چشم قصاب سراغ گوشت نمیروند. مگر آنکه:
- خیلی گرسنه باشد.
- بوی دمبه خیلی قوی باشد.
- در آن اطراف هیچ گوشتی پیدا نشود.
- گربه برای مدتی غذای بیکیفیت خورده باشد.
- …
مغز استدلالگر: ببخشید، چرا؟
استدلال انواع مختلف دارد که در این مقاله نمیخواهیم به آن بپردازیم. اما استدلال «وضع مقدم» سادهترین شکل استدلال است. وضع مقدم میگوید «اگر p رخ بدهد، q اتفاق میافتد. P رخ داده، پس q رخ خواهد داد.»
مثلا میگوییم «اگر باران ببارد، زمین خیس خواهد شد. باران میبارد، پس زمین خیس است.» طبیعی است که نمیتوانیم بگوییم که زمین خیس است، پس باران میبارد. شاید کسی زمین را آبپاشی کرده باشد.
اما میتوانیم بگوییم که زمین خیس نیست، پس باران نمیبارد. امکان ندارد که باوجود بارش باران، زمین خشک مانده باشد. به این استدلال «رفع تالی» میگوییم.
انواع دیگری از استدلال هم قابلتصور است. اما حتما متوجه شدهاید که منظورم از مغز استدلالگر چیست. درواقع وقتی گورخر میگوید «اگر ببر من را ببیند کشته میشوم، ببر آنجا است پس بهتر است مرا نبیند» از نوعی استدلال پیروی میکند و در مقابل پاداش آنی «آب» مقاومت نشان میدهد. هرچند قادر نیست استدلالهایی پیچیدهتر بسازد.
انتخاب بین دو مغز
معمولا افسار خود را به دست مغز ساده و شکمویی میسپاریم که به کوچکترین محرکی پاسخ مثبت میدهد. پیشنهاد غذا را رد نمیکند، به محرکهای جنسی توجه نشان میدهد و از سرما و گرما گریزان است. وقتی سراغ مغز استدلالگر خود میرویم، که مغز احساسی دچار مشکل شود.
در حالت پایه، دلیلی ندارد که فرد جلوی خود را بگیرد و کمتر کیک بخورد، از سیگار پرهیز کند و با نزدیکترین جنس مخالف آمیزش نکند. اما ذهن میآموزد که مسیر رسیدن به پاداش، یکطرفه نیست و ورودممنوعهایی هم دارد.
حس بویایی، اشتهای شما را تحریک میکند. این گزاره که «خوراکی خوشبو، خوشمزه است. این خوراکی خوشبو است، پس خوشمزه است» یک استدلال حسی است. اما خوردن بیش از اندازه خوراکیهای خوشمزه باعث افزایش وزن میشود. افزایش وزن با کاهش جذابیت ظاهری و به خطر افتادن سلامتی میشود. فرد غیرجذاب و بیمار در تامین نیازهای ابتدایی دچار مشکل خواهد شد. پس برای ماکزیمم کردن لذت نهایی باید از لذت آنی گذشت.
این استدلال بهنسبت پیچیده، با ادراک ابتدایی از بو و طعم تفاوت دارد. مهمترین تفاوت این است که برای ادراک ارتباط بو و طعم به زبان نیاز نداریم. بدون ساختن استدلال و بهصورت حسی میتوانیم این ارتباط را کشف کنیم. اما درک ارتباط لذت آنی با منفعت نهایی، استدلالی زبانی و تحلیلی در مغز استدلالگر است.
ارزشگذاری اقتصادی در دو مغز
وقتی میخواهید برنج بخرید دانهها را میبینید، جنس آنها را لمس میکنید، آن را بو میکنید و شاید یک دانه را زیر دندان بگذارید و بجوید. بااینحال ارزشگذاری برنج، با احساسات ابتدایی صورت نمیگیرد.
مثلا برای شما یک گوشی موبایل به قیمت 1 میلیون تومان ارزان، و یک نان به قیمت 100 هزار تومان گران است. نه به این دلیل که گوشی موبایل بوی وسوسهکنندهتری دارد.
تاجر برنج به دلیل گرسنگی نباید ارزش برنج را بالاتر تشخیص دهد یا اگر دیروز نان خورده و نه برنج نباید قیمت بالاتری پیشنهاد کند.
اینکه شما متوجه میشوید این برنج بیشتر از 8 هزار تومان نمیارزد اما برای آنیکی 15 هزار تومان هم خوب است، از یک استدلال ناشی میشود. با گرفتن محرکهای بویایی، بصری، لمسی و چشایی و مقایسه کردن آن با خاطره خود از نمونههای دیگر، قیمتی را برای برنج استخراج میکنید.
طبیعتا نباید عوامل حسی بر قیمتگذاری برنج تاثیر بگذارد. تاجر برنج به دلیل گرسنگی نباید ارزش برنج را بالاتر تشخیص دهد یا اگر دیروز نان خورده و نه برنج نباید قیمت بالاتری پیشنهاد کند. درست است که در این حالت برنج برایش مطلوبتر از وقتی است که شکمش پر باشد، اما این وضعیت نباید باعث شود که هزار تن برنج را به قرار 1000 تومان بیشتر برای هر کیلو خریداری کند.
ژن خودخواه
مردی با چشمهای مشکی، پوستی تیره و موهای قهوهای، شاید به زنی با چشمهای روشن، پوست سفید و موهای طلایی بیشترین تمایل را داشته باشد. اما مطالعات ریچارد داوکینز نشان داد که این فرد با کسانی که ژنهایی به او نزدیکتر دارند مهربانتر است. این نتیجه چندان دور از ذهن نیست. سیاهپوستها در مقابل هم، همذاتپنداری بیشتری نشان میدهند و احتمال اینکه یک فروشنده ترک به مشتری ترک تخفیف بدهد بیشتر از سایر مشتریان است.
ما از افرادی با صفات ژنتیکی مشابه حمایت میکنیم، هرچند این موضوع ارتباطی با تحریک حسی ما ندارد. ژنهای متمایز برای ما جذابیت دارند، اما کنشهای اجتماعی و اقتصادی ما به سمت ژنهای متشابه سوگیری دارد.
این نتیجه، در کنار گزارههایی دیگر مثل ایثار، این فرض کلاسیک اقتصاد که افراد سعی میکنند منافع شخصی خود را ماکزیمم کنند، در تضاد است. چرا که ژنهای متنوع به فرزندانی سالمتر و قویتر و نسلی بهتر منجر میشود، پس فرد خودخواه باید از ژن متمایز حمایت کند. اما گویا خودخواهی ژنتیکی از خودخواهی فردی قدرت بیشتری دارد.
این دیدگاه را میتوانیم بهصورت تاریخی توضیح دهیم. در گذشته خیلی بعید بود که مردی یزدی آزادانه به میان اعراب برود و در آنجا همسری اختیار کند. بهاینترتیب یزدیها ژنهای زیادی را به اشتراک میگذاشتند. نزدیکترین ژنها را اعضای خانواده داشتند. بعد فامیلهای نزدیک، طایفه، همشهریها، هموطنها و درنهایت ساکنین خاورمیانه به او نزدیکتر بودند تا جهانگردی از مراکش.
ناتوانی خرد از برآمدن
مطالعات اخیر (Edmund T. Rolls 2019) نشان میدهد که تمام موارد حسی که نباید بر تصمیمهای اقتصادی و ارزشگذاری تاثیر بگذارد، تاثیر شدیدی بر نتیجه خروجی دارند. مثلا یک تحلیلگر با شکم گرسنه و سیر سهمهای مختلفی انتخاب میکند.
همچنین سابقه سود و زیان او بر انتخابهای بعدیاش اثرگذار است. درست مثل فردی که مدتی است برنج نخورده و برایش برنج مطلوبیت بیشتری دارد.
از طرف دیگر موارد متعددی وجود دارد که همین تاثیرات فردی را هم تحت تاثیر قرار میدهد. سوگیری ژنتیکی فقط یکی از این عوامل تاثیرگذار بر تصمیمهای فردی است.
نظرات