کتاب هفته: خلاصه کتاب اقتصاد فقیر
کتاب اقتصاد فقیر یکی از کتابهای متفاوت اقتصادی است که بجای نشستن پشت میز و فکر کردن به سوالات کلی اقتصادی، با رفتن به دل جامعه و بررسی نیازهای فقرا به رشته تحریر درآمده است. نویسندگان این کتاب (آبهیجیت بنرجی و استر دوفلو) در سال 2019 برنده نوبل اقتصاد شدند. همین موضوع بهانهای شد برای
کتاب اقتصاد فقیر یکی از کتابهای متفاوت اقتصادی است که بجای نشستن پشت میز و فکر کردن به سوالات کلی اقتصادی، با رفتن به دل جامعه و بررسی نیازهای فقرا به رشته تحریر درآمده است.
نویسندگان این کتاب (آبهیجیت بنرجی و استر دوفلو) در سال 2019 برنده نوبل اقتصاد شدند. همین موضوع بهانهای شد برای تجدید چاپ و بازخوانی این کتاب، به عنوان یکی از متون متمایز علمی در قرن 21م.
سایت مشهور بلینکیست blinkist خلاصهای از این کتاب را برای علاقهمندان فراهم کرده. خلاصهای که نویسندگان کتاب هم آن را ویرایش و تایید کردهاند. امیدواریم مطالعه این خلاصه کتاب، شما را برای تهیه و خواندن نسخه کامل کتاب اقتصاد فقیر مشتاقتر کند.
خلاصه کتاب اقتصاد فقیر از بلینکیست
در این کتاب چه میخوانیم؟ هدف از این کتاب این است که بدانیم مسئله فقر جهانی چطور حل میشود .
آدمهای بزرگ و تاثیرگذاری با مشکل فقر در جهان جنگیدهاند. از سیاستمداران و اقتصاددانها گرفته تا خوانندگان و ستارههای هالیوود. اما همانطور که همه میدانیم، مشکل فقر همچنان وجود دارد. و کتاب اقتصاد فقیر میخواهد بپرسد که چرا با وجود این حجم از تلاش، تا امروز کسی نتوانسته واقعا به فقرا کمک کند؟
چرا فقرا خرید آنتن ماهواره را به مخارج ضروریتر ترجیح میدهند؟
نویسندگان توضیح میدهند که ما داریم به مسئله فقر به شکل نادرستی نگاه میکنیم. ما بیشتر وقت خود را صرف نظریههای کلی در مورد فقر میکنیم و تصویر کلی فقر را به طور کامل نادیده میگیریم. بجای این کار ما باید پیچیدگیهای زندگی آنها را بررسی کنیم تا بفهمیم چه کمکهایی موثر و چه اقداماتی بیتاثیر است. برای این منظور باید ابتدا بفهمیم که چرا فقرا اغلب با تصمیمهایی نادرست به خودشان آسیب میزنند؟ و ما چه کار میتوانیم بکنیم که تصمیمهای بهتری بگیرند.
فقر به عنوان یک مسئله جهانی
اگر به مسئله فقر از این زاویه نگاه کنیم، اقتصاد فقیر به ما نشان میدهد که چطور میتوانیم برای سوالاتی گیجکننده به دنبال جوال بگردیم: چرا فقرا از مصرف داروهایی که به سلامت آنها کمک میکند پرهیز میکنند؟ چرا زنان فقیر بیشتر از زنان ثروتمند بچهدار میشوند؟ و چرا فقرا منابع محدود مالی خود را برای خرید غذاهایی بدون ارزش غذایی هزینه میکنند و سعی نمیکنند با حداقل هزینه، بیشترین ارزش غذایی را دریافت کنند؟
بیشتر اقتصاددانان به دنبال راهحلهایی عمومی برای فقر جهانی هستند اما معمولا با مسئله فقر به شکلی کارآمد دستوپنجه نرم نمیکنند.
یک حقیقت ناگوار وجود دارد. فقر سالانه میلیونها نفر را به کشتن میدهد. و حقیقت تلختر این که ما هنوز برای این مشکل راهحلی نداریم.
یکی از دلایلی که اقتصاددانان به مسئله نگاه نادرستی دارند این است که به سوالات «بیشازحد جدی» اقتصادی میپردازند.
یکی از دلایلی که اقتصاددانان به مسئله نگاه نادرستی دارند این است که به سوالات «بیشازحد جدی» اقتصادی میپردازند. مثل «کشورهای درحالتوسعه برای رشد اقتصادی به کمک بیشتر خارجی نیاز دارند یا کمتر؟» این پرسشهای کلی به مناظرههای کلی و غیرموثر منتهی شده است.
یکی از طرفهای کمکهای توسعهای مدعی است که کشورهای در حال توسعه قادر نیستند به تنهایی پیشرفت کنند. جفری ساکس مدعدی است که اگر کشورهای توسعه یافته 195 میلیارد دلار در سال برای توسعه هزینه کنند، طی بیست سال فقر به طور کامل ریشه کن خواهد شد.
در سوی دیگر کسانی که به آثار جانبی منفی کمکهای بینالمللی اشاره میکنند، باور دارند که بهترین کمک به کشورهای درحال توسعه، این است که دست سرشان برداریم.
بهوضوح یافتن یک جواب عمومی برای این سوال کلی بسیار دشوار است و از این مهمتر، بحثکردن در مورد چنین پرسشی به از بین بردن فقر کمکی نمیکند.
روآندا، کشوری که توانست
برای مثال بعد از نسلکشی روآندا (کشته شدن 1 میلیون نفر در سال 1994) این کشور کمکهای مالی فراوانی دریافت کرد و اقتصاد آن متحول شد. اما به خاطر پیچیدگیهای زیاد، به سختی میشود ادعا کرد که موفقیت اقتصادی روآندا، فقط مدیون کمکهای بینالمللی بوده است.
از سوی دیگر یک مثال برای اثبات نظریه کافی نیست. اطلاعات بیش از 100 کشور نشان میدهد کشورهایی که کمک خارجی دریافت کردهاند، بیش از کشورهایی که از این کمکها محروم بودهاند رشد نداشتند.
هر دو سوی ادعاها نشاندهنده یک استدلال اقتصادی که به مسئله فقر به شیوه نادرستی نگاه میکند. و در نهایت این استدلالها کمکی به حل مسئله نمیکنند.
بجای اتلاف وقت و انرژی برای فکر کردن به این سوالهای بزرگ، کار مفیدتر این است که به اطلاعات خاصتری توجه کنیم و بفهمیم که چه اقداماتی مفید هستند یا نیستند.
برای حل مشکل فقر، نگاه جدی به شیوه تصمیمگیری اقتصادی فقرا بسیار حیاتی است.
پیچیدگیهای فقر
تا این زمان، پیچیدگی اقتصادی مردم فقیر چندان مورد توجه نبوده است. شاید چون بیشتر فقرا با کمتر از 1 دلار در روز زندگی را سپری میکنند (13 درصد جمعیت جهان در سال 2005) اقتصاددانان فکر میکنند که فقرا با تصمیمهای اقتصادی پیچیدهای روبرو نمیشوند.
اما این حرف درست نیست.
مردم فقیر مجبورند در مسائل اقتصادی بیاندازه عقلایی عمل کنند. به خاطر فقدان منابع سرمایهای و شرایط زندگی بد، آنها مجبور میشوند خیلی بیشتر از مردم عادی با مسائل اقتصادی روبرو شوند.
این تصور که فقرا تنها در خرابههایی کثیف زندگی میکنند، با واقعیت فاصله دارد.
هر تصمیم اقتصادی یا سرمایهگذاری که فردی فقیر انجام دهد، میتواند نتایجی ویرانگر به همراه داشته باشد که حیات فرد را تهدید کند. به همین دلیل آنها مجبورند برای هر تصمیم بیاندازه حساس و دقیق باشند.
اگر دانشمندان تصمیمهای اقتصادی فقرا را جدیتر میگرفتند، میتوانستیم بفهمیم که چه معیارهایی برای مبارزه با فقر مورد نیاز است.
تصمیمهای غیرمنطقی یا تصادفی؟
برای مثال در موارد متعدد، فقرا از کمکهای سازمانهای مردمنهاد یا کمکهای دولتی استفاده نمیکنند (عمدا یا سهوا) و نگاه بلندمدت ندارند. برای نمونه توجه کنید که فقرا از امکان واکسیناسیون رایگان که میتواند تاثیر عمیقی بر زندگی آنها بگذارد، استفاده نمیکنند. و آنها گاهی پول خود را برای خرید چیزهایی غیرحیاتی مثل چای و سیگار صرف میکنند، بجای آنکه این پول را برای نیازهایی حیاتیتر پسانداز کنند.
اما اشتباه است که فکر کنیم این تصمیمها صرفا غیرمنطقی یا تصادفی هستند. بلکه از آرایهای از فاکتورهای مختلف مثل مفروضات اقتصادی، عقاید اجتماعی و تاثیرهای روانشناختی ناشی میشوند.
بنابراین تنها با صرف توجه و درکی عمیق از شرایطی که در آن فقرا تصمیمات خود را اتخاذ میکنند، میتوانیم بفهمیم که چه کمکی مفید خواهد بود، و چطور میتوانیم به آنها کمک کنیم که تصمیمهای بهتری بگیرند.
پیوند فقر و گرسنگی
چیزی که فقر را وخیم میکند، گرسنگی نیست، غذای غیرمغذی است. بیشتر ما فکر میکنیم فقر و گرسنگی همواره همراه هم هستند، در حالی که ارتباط فقر و گرسنگی آنقدرها که فکر میکنیم واضح نیستند.
یک نگاه مرسوم بین اقتصاددانان و سیاستمداران این است که گرسنگی از دلایل اصلی برای بقای فقر است. این نظریه خیلی منطقی به نظر میرسد. کسی که گرسنه باشد نمیتواند خوب کار کند. کسی که خوب کار نکند، گرسنه میماند.
اما این دیدگاه اشتباه است. با این که امروز آدمهای زیادی از گرسنگی رنج میبرند، نمیشود گرسنگی را به عنوان عامل عمومی فقر در دنیای معاصر دانست.
اطلاعات به دست آمده از 18 کشور نشان میدهد که مردم فقیر برای کسب کالری مورد نیاز خود مجبور نیستند تمام پول خود را خرج کنند. این یعنی فقرا در صورت نیاز قادر هستند پول بیشتری برای غذا خرج کنند.
چیزی که فقر را وخیم میکند، گرسنگی نیست، غذای غیرمغذی است.
حتی اگر پول بیشتری برای غذا در اختیار آنها گذاشته شود، آنها بیشتر ممکن است غذاهایی گرانتر و خوشمزهتر بخرند و سعی نکنند دریافت کالری خود را ماکزیمم کنند.
مشکل اصلی کمیت غذایی نیست که فقرا در اختیار دارند. اگر آنها غذای باکیفیتتری در اختیار داشتند قادر بودند که سلامتی و بهرهوری خود را بهبود دهند.
بیشتر فقرا به خصوص بچهها غذای باکیفیت دریافت نمیکنند، که یعنی در اختیار نداشتن ریزمغذیهایی مثل آهن و ید. این سوتغذیه بر رشد کودک و زندگی اقتصادی بزرگسالان تاثیرات مهمی میگذارد. در واقع یک مطالعه در اندونزی نشان میدهد که مردها و زنان که برای دو ماه مکمل آهن دریافت کردند، توانستند بیشتر و بهتر کار کنند و پول بیشتری به دست بیاورند.
از آنجایی که فقرا از اهمیت تغذیه سالم بیخبر هستند، خوب است که موسسات و دولتها برای تهیه غذاهای مغذیتر، مکملهای غذایی و خوراکیهای غنیشده وارد عمل شوند. برای مثال در هندوستان نمکِ غنیشده با آهن توزیع میشود.
این باور که فقرا به غذاهایی ارزانتر نیاز دارند باید کنار گذاشته شود. بلکه ما باید تمرکز خود را بر تهیه غذاهایی بگذاریم که کیفیت بالا و طعم خوب و لذتبخش دارند.
نظام سلامت و مسئله فقر
داشتن یک نظام بهداشت و درمانی فعال برای ارتقای سلامتی در جهان فقرا حیاتی است.
سالم ماندن برای فقرا اهمیت زیادی دارد. تنها یک فرد بیمار در خانه، تهدیدی جدی برای اقتصاد تمام خانواده است. چرا که بیماری و از کار افتادگی یکی از اعضای خانواده میتواند درآمد خانوار را به شکل چشمگیری کاهش دهد و از سوی دیگر باعث ایجاد هزینههای اضافی شود.
برای کمک به ارتقای سطح سلامتی در کشورها فقیر، به این سه عامل نیاز داریم:
1- دسترسی به شرایط پزشکی بهتر. در حالی که بسیاری از کشورهای درحالتوسعه یک نظام عمومی سلامت دارند، فقرا به ندرت از این امکانات بهره میبرند. دلیل این موضوع خیلی روشن است: این نظامها مفید نیستند.
بسیاری از کلینیکهای سلامتی اغلب بسته هستند، و بیشتر خدمه درمانی این مراکز بیانگیزه هستند. یک مطالعه در بانک جهانی نشان داد که نرخ غیبت منابع انسانی در مراکز درمانی کشورهای درحالتوسعه 35 درصد است.
لازم است که دولتها، نظام سلامت عمومی بهتری داشته باشند که افراد فقیر به خدمات درمانی موثرتری دسترسی داشته باشند.
2- آموزش عمومی برای مسائل بهداشتی. حتی اگر یک سیستم بهداشتی کارآمد در دسترس باشد، ممکن است مردم از آن استفاده نکنند. دلیل این موضوع میتواند باورهای فرهنگی باشد، یا نداشتن اطلاعات کافی.
برای مثال پژوهش در اودیپور هندوستان نشان میدهد که مردم فقیر باور نداشتند که شربت ارزانقیمتی که مراکز درمانی دولتی توزیع میکنند، در درمان اسهال موثر است. بیشتر آنها فکر میکردند دارو تنها به صورت تزریق مستقیم در رگ فایده دارد.
سوم، مشوق کافی برای این که مردم به سلامتی خود اهمیت بدهند. تنها ارائه حقایق و اطلاعات پزشکی به اندازه کافی برای اهمیت دادن به سلامتی، کافی نیست. برای مثال با این که بیشتر مردم از اهمیت واکسیناسیون باخبر هستند، خیلیها دوره واکسن را کامل نمیکنند. فقرا هم مثل عموم مردم کاری را که منفعت آنی در پی نداشته باشد انجام نمیدهند.
برای همین لازم است که انگیزههای درستی کشف و بهکار گرفته شوند. یک پروژه در هندوستان نشان داد که نرخ کامل کردن دوره واکسیناسیون از 6 درصد به 38 درصد رسید وقتی به ازای هر واکسن یک پاداش در نظر گرفته شد.
اگر بهتر بفهمیم که چه چیزی باعث میشود که مردم از خدمات درمانی استفاده نکنند، بهتر میتوانیم رفتار آنها را اصلاح کنیم.
تحصیلات، عاملی کلیدی برای مشکل فقر
کشورها در حال توسعه به مدارسی بهتر نیاز دارند که روی تحصیل تمام کودکان تمرکز داشته باشد. چرا که تحصیلات یک عامل کلیدی برای مبارزه با فقر است. در سالهای اخیر کشورهای درحالتوسعه زیادی برای کودکان خود امکانات آموزشی فراهم کردهاند.
اما مشکل اینجا است که این کشورها بجای این که اطمینان حاصل کنند که کودکان به مدرسه میروند، باید مطمئن شوند که آنها در مدرسه، واقعا چیز یاد میگیرند. بله، این پیشرفت بزرگی است که دولت برای تمام کودکان تحصیلات ابتدایی را فراهم کند، مشکل اینجا است که معلمها و مربیهای مدارس دولتی معمولا اهمیتی نمیدهند که تدریس آنها به ثمر مینشیند یا خیر.
این که فقرا تحصیل میکنند به این معنی نیست که آنها واقعا دارند چیزی یاد میگیرند.
در همان مطالعه بانک جهانی مشخص شد که نرخ غیبت معلمها در مدارس دولتی بسیار بالا است. این مطالعه نشان میدهد که نیمی از معلمهای هندی در زمانی که باید در کلاس درس حاضر باشند، غایب هستند. حقیقت تلخ این است که کودکان هندی به زحمت آموزشدیده هستند.
به علاوه، باید در مورد تفکر نخبهگرا در کشورهای درحال توسعه تردید کرد. برای مثال جامعه هندوستان به نخبهگرایی اهمیت زیادی میدهد. در نتیجه سیستم آموزشی آن مهارتهای پایهای و اساسی زندگی را به کودکان نمیآموزد.
این سیستم آموزشی در خدمت نظام دانشگاهی است و در راستایی اداره میشود که دانشآموزانی با ذهنیت آکادمیک رشد کنند. نتیجه این است که کودکانی که به تحصیلات آکادمیک علاقهای ندارند به طور کامل نادیده گرفته میشوند.
تاثیر والدین فقیر بر آینده کودکانشان
باید مواظب بود که فرضهای اقتصادی والدین مانع تحصیل کودکان نباشد. نتیجه نظرسنجی در کشورهای در حال توسعه نشان میدهد که والدین باور دارند که بهتر است تمام پول خود را برای تحصیل باهوشترین بچه خرج کنند تا این که بخواهند آن را به صورت مساوی بین بچههای خود خرج کنند.
محاسبات آنها اشتباه است. والدین باید بدانند که اگر تمام بچههایشان تحصیلات پایهای را دریافت کنند، بهتر است تا تنها یک فرزند کاملا تحصیلکرده داشته باشند.
اگر قصد داریم به شکلی کارآمد با فقر مبارزه کنیم، اطمینان از این که بچههای بیشتری تحصیل کنند، چالشی پیچیده اما حیاتی برای توسعه اجتماعی است.
مسئله کنترل جمعیت در جوامع فقیر
کلید کنترل جمعیت، ارائه خدمات مناسب اجتماعی به فقرا و توانمندسازی زنان است.
بهخاطر ارتباط قوی بین رشد جمعیت و فقر، کشورهای زیادی تلاش میکنند که رشد جمعیت را کنترل کنند. همانطور که میتوانید تصور کنید، مبارزه با رشد جمعیت مسئلهای بسیار پیچیده است.
تا زمانی که یک سیستم کارآمد امنیت اجتماعی یا انگیزههای قوی برای پسانداز وجود نداشته باشد، داشتن فرزندان زیاد برای افراد فقیر یک انتخاب عقلایی به نظر میرسد. چرا که افراد کهنسال امید دارند که اعضای خانوادهشان از آنها نگهداری کنند. برای همین، هر اندازه که بچههای بیشتری داشته باشند، احساس امنیت بیشتری برای دوران کهنسالی و بیماری خواهند داشت.
در واقع بیشتر مردم در کشورهای درحال توسعه از سوی فرزندان حمایت مالی میشوند یا پیش آنها زندگی میکنند. برای مثال در چین، بیش از 50% کهنسالان پیش فرزندشان زندگی میکنند.
بنابراین یک راهحل برای کنترل رشد جمعیت، بهبود امنیت اجتماعی برای فقرا خواهد بود.
راه دیگر برای داشتن کنترل بر رشد جمعیت، توانمندسازی زنان است. بیشتر زنان عمدا تصمیم میگیرند که بچهدار شوند. چرا که در مقایسه با ماندن در خانه و خدمت کردن به خانواده، تشکیل خانواده برایشان گزینهای جذابتر به نظر میرسد.
داشتن تحصیلات بالاتر و داشتن اطلاعات در مورد نحوه استفاده از ابزارهای پیشگیری میتواند وسیلهای مناسب برای کنترل جمعیت باشد. همچنان، توانمندسازی زنان و تقویت نقش آنها در ازدواج و در اجتماع، به داشتن فرزندان کمتر منجر میشود.
مصاحبه با مردان و زنان نشان میدهد که زنان بهطور عمومی در مقایسه با مردان تمایل کمتری به فرزنددار شدن دارند.
یک مثال خوب برای ارتباط توانمندسازی زنان و کنترل جمعیت در پرو یافت میشود. در پرو دولت به دهقانان زمین داد. در مواردی که اسم زن هم در سند زمین قید شد، زوجین فرزند کمتری آوردند. چرا که تملک زن بر دارایی، به او احساس قدرت بیشتری میداد.
در انتخاب روشهایی که برای کنترل جمعیت بهکار بسته میشوند باید دقت زیادی داشت. تنها در صورتی میتوانیم با این مشکل مواجه شویم، که ریشهها و دلایل آن را به درستی بشناسیم.
نظام بانکی حامی فقرا
نوآوریهای مالی مثل ریزاعتبار یا micro credit، زندگی فقرا را بهتر میکند، اما چنین روشهایی را نمیشود به عنوان یک راهحل بلندمدت برای مبارزه با فقر دانست.
یک ابزار بسیار مرسوم و بحثبرانگیز برای کمک به فقرا، ریزاعتبار است. ریزاعتبار برای حمایت از فقرا و کسبوکارهایشان در کشورها درحالتوسعه مفید است. بدون چنین ابزاری، بانکها تمایل زیادی ندارند که به افراد اعتبارهای بسیار اندک با بهره کم بدهند. بهخصوص که برای مبالغ بسیار کم، ریسک پس ندادن وام بسیار زیاد میشود. برای پوشش این ریسک، بهره بانکی برای وامهای خیلی کوچک، خیلی زیادی میشود.
معرفی ریزاعتبار در کشورهای درحال توسعه، گزینههای جدیدی را پیش روی فقرا میگذارد. موسسات مالی ویژهای هستند که مبالغ بسیار کمی را به مردم فقیر قرض میدهند تا بتوانند به کمک آن روی یک کسبوکار کوچک سرمایهگذاری کنند. مثلا شاید با این پول یک دکه اجاره کنند، وانت بخرند یا پول کافی برای خرید یک بیل و فرغون را فراهم کنند که به بهرهوری بیشتر آنها کمک کند.
ریزاعتبار واقعا کار میکند. مطالعات نشان میدهد خانوادههایی که ریزاعتبار دریافت کردهاند، شانس بیشتری دارند که بر کسبوکار شخصی سرمایهگذاری کنند و آینده اقتصادی بهتری داشته باشند.
مشکل ریزاعتبار برای مبارزه با فقر
با این وجود تاثیر ریزاعتبار به کوتاهمدت محدود میشود. در واقع بیشتر کسبوکارهای کوچکی که با ریزاعتبار افتتاح میشوند، نمیتوانند در بلندمدت دوام داشته باشند.
این اتفاق دو دلیل دارد.
1- ریزاعتبار راه خوبی برای شروع یک کسبوکار است. اما کسبوکار برای تداوم و رشد به سرمایهگذاری بیشتری نیاز دارد. با این وجود وامی که کمی بیشتر از ریزاعتبار باشد، از حمایت دولتی خارج میشود و بهره زیادی دارد. موسسهای نیست که به افراد فقیر وامی کوچک (اما بزرگتر از سقف ریزاعتبار) بدهد که بهره معقول داشته باشد. بنابراین ابزارهای مالی کارآمدتری برای رفع این مشکل در کسبوکارهای فقرا مورد نیاز است.
2- کسبوکارهای کوچک زیادی هستند که تنها به این دلیل راه افتادهاند که فرد گزینه دیگری در اختیار نداشته، و هیچ تقاضای واقعیای برای این محصول در بازار نیست. چنین کسبوکاری که با پشتوانه ریزاعتبار راهاندازی شده و نه با دلگرمی تقاضا، به احتمال زیاد دوامی نخواهد داشت. برای مثال یک خیابان، واقعا به تعداد زیادی سوپرمارکت نیاز ندارد. اما احتمالا کسی که سوپرمارکت را باز کرده، گزینه دیگری سراغ نداشته است.
میبینیم که مشاغل خوب و امن در مقایسه با خوداشتغالی، گزینههای بهتری برای مبارزه با فقر هستند.
بیمه برای فقرا
ابزارهای مالی درست میتواند به مردم فقیر کمک کند و باعث رشد اقتصادی شود. اما این ابزارها نباید باعث این شود که پیچیدگی فقر نادیده گرفته شود.
بیمه در مقابل حوادث ناگوار ابزاری مناسب برای مقابله با فقر است. برای همین دولتها باید برای پوشش بیمهای هرچهبیشتر فقرا تلاش کنند.
فقیر بودن اتفاق مبارکی نیست. با این حال فقرایی که در کشورهای ثروتمند بهدنیا میآیند خوششانستر هستند. چرا که آنها در مقابل ریسکهای زیادی بیمه میشوند. مثلا ریسک از دست دادن شغل یا بیماری.
به همین ترتیب اگر انتخابهای ارزانی برای بیمه در کشورهای درحالتوسعه فراهم بود، نگرانیهای مردم فقیر کاهش پیدا میکرد.
فقرا به خدمات رایگان بهداشتی و درمانی اعتماد ندارند، چون این خدمات قابل اعتماد به نظر نمیرسند.
برای مثال فقرا مجبورند با ناامنیهای زیادی در طول زندگی خود دستوپنجه نرم کنند. زندگی آنها به دهقانی وابسته است و خیلی از آبوهوا و نوسانهای قیمت تاثیر میگیرند. یا شاید تعداد زیادی شغل را با هم پیش ببرند و اگر یکی از آنها را از دست بدهند، با مشکل جدی مواجه شوند.
برای مقابله با این مشکل، در بسیاری از روستاها، فقرا شبکههایی درست میکنند که به کسانی که نیاز دارند کمک کنند. با این وجود در مقایسه با یک سیستم بیمه تخصصی، کمکهای اینچنینی کارایی چندانی ندارند. برای مثال تنها مشکلات مالی کوچک توسط این نظامهای ابتدایی پوشش داده میشوند و این کمکها قادر نیستند کمکی به بهبود کلی شرایط بکنند.
در مواردی که فقرا امکان دستیابی به یک بیمه خوب را داشته باشند، دولت باید هم برای فقرا و هم برای شرکتهای بیمه انگیزه ایجاد کند.
قطعا نمیشود تمام ریسکهایی که مردم فقیر با آن مواجه هستند را پوشش داد. ولی ریسکهایی وجود دارد که قابل پوشش هستند. مثل محصول نامرغوب یا شرایط نامساعد آبوهوایی.
اما فقرا به ندرت به فکر استفاده از بیمههایی میافتند که شرکتهای خصوصی بیمه ارائه میدهند. این بیمهها گران هستند. فقرا معمولا به بیمه بدبین هستند. و مثل بیشتر مردم آنها معمولا نگاه بلندمدت ندارند.
بنابراین فقرا به انگیزههای روشنی نیاز دارند تا خود را بیمه کنند. برای همین دولت باید مداخله کند و انگیزههای آنها را بالا ببرد. برای مثال در غنا، دولت برای بیمه، یارانه درنظر میگیرد و تقریبا تمام مردم بیمه دارند.
همین که فقرا ببیند سیستم بیمه برای آنها مفید است، کمکم یارانه میتواند کنار برود و بازار آزاد جایگزین شود.
نهادهای محلی در مقابل تغییرات بنیادی
یک مبارزه موفق با فقر به فعالیتهای کوچک و محلی برای ایجاد اصلاحات نهادی نیاز دارد.
تا اینجا مشخص شد که این پرسش که چطور به فقر پایان دهیم، جواب روشنی ندارد. و متخصصان زیادی هستند که فکر میکنند باید کار را از تغییراتی بنیادی در ساختار نهادی جامعه شروع کرد.
اقتصاددانان و دانشمندان علوم سیاسی زیادی هستند که باور دارند با وجود یک رژیم سیاسی ناپایدار نمیشود با فقر مبارزه کرد. برای این دانشمندان، فساد مشکل بزرگی است. به خصوص که در بیشتر موارد مسئولین فاسد، بودجه تخصیصداده شده برای مبارزه با فقر را میدزدند. بنابراین، این متخصصها به دنبال پاسخ به این سوال هستند که چگونه میشود به تغییرات نهادی بزرگ در این کشورها دست یافت.
برای مثال آنها باور دارند که با روی کار آمدن یک نظام سیاسی دموکراتیک، مبارزه با فقر سادهتر خواهد شد.
حتما لازم نیست که برای مقابله با فقر منتظر تغییراتی بزرگ در نظام قدرت بمانیم.
حتی اگر تغییرات بنیادی در ساختار قدرت تاثیر زیادی در مبارزه با فقر داشته باشد، نباید فراموش کنیم که برای بهبودهای محلی، هنوز فرصتهایی وجود دارد.چرا که کارهایی کوچک و محلی میتواند برای جبران کاستیهای دولتی مثل فساد بیاندازه مفید باشد.
برای مثال مطالعهای در سال 1996 در اوگاندا نشان داد که تنها بخش کوچکی از یارانه دولتی که گفته میشد به مدارس داده میشود، واقعا برای مقاصد آموزشی مصرف میشوند. مردم اوگاندا خشمگین شدند و درخواست اصلاحات دادند. در نهایت، خزانهداری واکنش داد. در سال 2001 وقتی مطالعه دوباره انجام شد، تقریبا 80% پول یارانه، به مقصد میرسید. در این مورد، تنها چیزی که برای مبارزه با فساد مورد نیاز بود، اطلاعات اقتصاددانان و تظاهرات مردمی بود.
برای همین حتما لازم نیست که برای مقابله با فقر منتظر تغییراتی بزرگ در نظام قدرت بمانیم. مثالهای زیادی وجود دارد که فعالیتهای محلی توانستهاند به بهبود شرایط سیاسی و درنهایت کاهش فقر منجر شوند.
خلاصهای از خلاصه کتاب اقتصاد فقیر
مبارزه با فقر بسیار پیچیده است و راهحل سادهای ندارد. ولی ما نباید تسلیم شویم. یک درک بهتر از زندگی آدمهای فقیر و اندازهگیری از نزدیک و فعالیتهایی که علیه فقر انجام میشود، باعث میشود که راههایی کارآمد برای مبارزه علیه فقر پیدا کنیم.
سیاستهای پیشنهادی:
به راهحلهای «بزرگ» برای مبارزه با فقر تردید کنیم.
فراموش نکنیم که فعالیتهای علیه فقر تنها درصورتی موثر هستند که بتوانیم شرایط تصمیمگیری فقرا را بهتر درک کنیم. یک سوتفاهم مرسوم و کلی این است که فقرا نمیتوانند در مورد پول منطقی فکر کنند. این تصور اصلا درست نیست. آنها دقیقا به اندازه ما منطقی (یا غیرمنطقی) هستند. این نکته را در هنگام کمک به فقرا فراموش نکنید.
نباید اهمیت آموزش در ریشه کردن فقر را نادیده گرفت.
در یک دنیای توسعهیافته، تحصیلات خیلی طبیعی بهنظر میرسد. اما باید بدانیم که مهمترین ابزار برای مبارزه با فقر، تحصیل باکیفیت است. تحصیلکرده بودن (در مورد اقتصاد، علوم طبیعی، پیشگیری از بارداری، دانش عددی، سواد و غیره) به فقرا کمک میکند که تصمیمهای بهتری بگیرند که به یک زندگی بهتر منجر شود.
اگر به دنبال سازمانهایی میگردید که با فقر به روش پیشنهاد شده در این کتاب مبارزه میکنند، نویسندگان کتاب چنین فهرستی در وبسایت اقتصاد فقیر فراهم کردهاند.
نظرات