نسخه دوم سرمایهداری؛ راه نجات اقتصاد در قرن ۲۱
بحث بین سرمایهداری و سوسیالیسم بحثی طولانی و بهظاهر بینتیجه است. این که بهتر است کشورها به سمت اقتصادی آزاد حرکت کنند یا باید ملاحظات اجتماعی را در فعالیتهای اقتصادی منظور بدارند، هنوز هم روشن نیست. هر بار که به سمت خصوصیسازی میرویم با کوهی از مشکلات مواجه میشویم و در عمومی کردن خدمات، مشکلات
بحث بین سرمایهداری و سوسیالیسم بحثی طولانی و بهظاهر بینتیجه است. این که بهتر است کشورها به سمت اقتصادی آزاد حرکت کنند یا باید ملاحظات اجتماعی را در فعالیتهای اقتصادی منظور بدارند، هنوز هم روشن نیست.
هر بار که به سمت خصوصیسازی میرویم با کوهی از مشکلات مواجه میشویم و در عمومی کردن خدمات، مشکلات و فسادهایی نوین پرورش پیدا میکنند.
نسیم طالب یکی از افرادی است که معتقد است بشریت به نسخه دومی از سرمایهداری (capitalism 2.0) محتاج است. در دنیای امروز منافع یک دارایی متعلق به فرد است اما دود آن در چشم عموم مردم میرود. برای نمونه این موضوع در ساختار توزیع ریسک مشهود است.
نمیتوانم بگویم این نوشته، انعکاس دقیق نظرات نسیم طالب است تا از شهرت او، اعتبار کسب کنم. از سوی دیگر جملاتی را مستقیما از او وام گرفتهام و پنهان کردن منبع به دور از اخلاق است.
خواننده علاقهمند و کنجکاو میتواند با مراجعه به آثار این نویسنده، نظر نسیم طالب را در مورد نسخه دوم سرمایهداری جویا شود.
1- خانهها را از شیشه نسازید
بعضی چیزها بهوضوح شکننده هستند و دارند فرو میریزند. شرکتهای زیانده، انحصارهایی که خون مردم را در شیشه میکنند و سیاستمدارانی که رزومههایی سیاه و خجالتآور دارند، نمونهای از موجودات شکننده هستند که دارند به حیات خود ادامه میدهند.
برای مثال به صنعت خودروسازی کشور فکر کنید. چند سال است که این شرکتها دارند زیان تولید میکنند، باعث آلودگی هوا و تصادفات جادهای میشوند و نارضایتی مردم را به همراه دارند؟ اما همچنان با حمایتهای دولتی و تزریق مُسکنهای مالی سر پا هستند.
مهمترین درس نسیم طالب همین است. چیزی که دارد میشکند، بگذارید بشکند. اگر جلوی شکست نوکیا و آیبیام را بگیریم، اپل و سامسونگ پدید نمیآیند. نباید این موجودات شکننده با ریسکهای پنهان فراوان آنقدر بزرگ شوند که شکستشان حیات جمعی را تهدید کند. این موجودات شکننده باید در همان روزهای اول عمر خود بشکنند و از بین بروند: هرچه زودتر، بهتر.
شکستنِ شکستنیها، سنگ بنای نسخه دوم سرمایهداری است.
هزاران سازمان و شرکت با فناوریهای قدیمی، محصولاتی نامناسب و بدهیهای عظیم در کشور فعال هستند و منابعی که باید برای توسعه، اشتغال و رفاه هزینه شوند، برای زنده نگهداشتن این موجودات بیمار به هدر میروند.
فقط ایرانخودرو، حدود 8 هزار میلیارد تومان زیان انباشته دارد. بر اساس گفتههای وزیر کار در مورد هزینههای اشتغالزایی، با این پول میشود 130 هزار شغل مولد ایجاد کرد. اما ایرانخودرو تعطیل نمیشود که مبادا 54 هزار شغل از بین بروند. مشاغلی که کارشان تولید زیان است.
از آن مهمتر، چرا باید 80 میلیون نفر تنبیه شوند که 54 هزار نفر سر کار بروند؟ شکستنِ شکستنیها، سنگ بنای نسخه دوم سرمایهداری است.
2- برای سود شخصی، زیان عمومی ایجاد نکنید!
لویی پانزدهم گنجی نفرینشده پیدا کرد که درنهایت باعث نابودی خودش شد: شرکتهای خصولتی.
او یک شرکت به اسم میسیسیپی تاسیس کرد و بخشی از سهامش را به مردم فروخت. با بودجه دولتی از این سهام حفاظت میکرد. شاعران و نویسندگان در وصف دره میسیسیپی قلمها میزدند. نویسندگانی که هرگز پایشان را از فرانسه بیرون نگذاشته بودند.
شرکت میسیسیپی یک شرکت واقعی نبود. ابزاری بود برای تامین مالی جنگهای لویی پانزدهم. مردم این موضوع را نمیدانستند. آنها نمیدانستند که دارند پولشان را در شرکتی میریزند که چیزی جز یک رویای ملوکانه نیست. بالاخره شرکت فروریخت و تمام اقتصاد فرانسه را با خود به زیر کشید. لویی پانزدهم اولین قربانی این سیستم بیمار بود.
بانکها نباید کنترل دولت را در دست داشته باشند، دولت نباید بانکها را در اختیار بگیرد. در غیر این صورت ریسک بانکها به تمام مردم منتقل میشود، مردم هزینه مخاطرات آنها را میپردازند و در پایان، بانک و دولت و ملت با هم ضربه میخورند.
مشکل اصلی نظام اقتصادی امروز، توزیع درآمد نیست. مردم به اشتباه فکر میکنند که مشکل در ثروتمند بودن یک عده است. مشکل اصلی را باید در توزیع ریسک جست. گروهی خاص بدون زحمت و ریسک دارند ثروتی کلان بههم میزنند، گروهی جانشان را در کف میگیرند برای بهدست آوردن یک لقمه نان. هیچکس نمیگوید که کسی نباید ثروتمند باشد. موضوع این است که باید ارتباطی میان میزان پذیرش ریسک و میزان درآمد افراد وجود داشته باشد.
مردم از چنین ثروتمندان ریسکپذیری متنفر نخواهند شد. همانطور که کسی از آتشنشانها نفرت پیدا نخواهد کرد. آن چیزی که نظام توزیع درآمد را نفرتانگیز میکند، رانتها، روابط سیاسی، پولهای بیزحمت و فدا کردن جان دیگران برای رسیدن به سود اقتصادی است.
نظام سرمایهداری بدیهایی دارد. مثل عدمتقارن شدید در پذیرش ریسک (آنجا که یک شغل برای کارفرما هزینهای کوچک است و برای کارگر تمام زندگی). سوسیالیسم هم بدیهایی دارد. (آنجا که گروهی بیخبر ریسکهای گروهی بیخرد را به دوش میکشند).
بانکهای دولتی و دولتهای بانکی، اجتماع تمامی بدیهای سرمایهداری و سوسیالیسم هستند و این پیکره بدترکیب، شکل اصلی اقتصاد در قرن 21 را میسازد. اقتصادی که بیاندازه شکننده و خطرناک است.
3- به احمقها فرصت دوباره ندهید!
یک راننده اتوبوس در حالی که چشمهای خود را با دستمال بسته، تصادف میکند و تمام مسافران را به کشتن میدهد. در هر کشوری با این راننده اتوبوس برخوردی متفاوت میشود (در یک کشور او را اعدام میکنند و در کشور دیگر زندان). اما در هیچ جای دنیا به او یک اتوبوس بزرگتر هدیه نمیدهند.
با این وجود در بیشتر کشورها، مدیرانی که در یک سازمان کوچک فجایعی بزرگ رقم میزنند، به سازمانهای بزرگتر میروند و بعد از انباشتن حجم زیادی زیان، به مقام وزارت نائل میآیند.
اساتید دانشگاهها آنهایی هستند که شرکتها را ویران کردهاند (یا در هیچ شرکتی راهشان نمیدهند). مالکان مدارس غیرانتفاعی و موسسات آموزشی، کارآفرینهایی هستند که برایشان گاوداری و مدرسه تفاوت چندانی ندارد. سیاستمداران خاطی کنار گذاشته نمیشوند، بلکه از میزی به میز دیگر منتقل میشوند.
کدام یک از اساتید درس اقتصاد کلان قادر است برای کشور اقتصادی همراه با ثبات، توسعه و رشد بسازد؟ اگر هیچکدام، پس آنها دارند در دانشگاه چهچیزی را تدریس میکنند؟ اگر چنین فردی وجود دارد، پس چرا او وزیر اقتصاد نمیشود؟
برای ساختن نسخه دوم سرمایهداری آدمهای باهوشی که دستهای تمیز داشته باشند، کم نیستند. یک فرد کمتجربه خیلی بهتر از کسی است که تجربهای عظیم در فساد و تخریب منابع عمومی دارد.
در نخستین نسخههای سوسیالیسم عدهای باور داشتند که باید انگیزههای غیرمادی مثل شکوفایی و لذت خلاقیت، نظام اقتصادی را پیش ببرند. منتقدین میگفتند که این مشوقها فقط برای طبقه الیت کار میکنند و نمیشود طبقه فرودست را با چنین انگیزههایی به کار گرفت.
امروز چه اتفاقی افتاده است؟ طبقه الیت علاوه بر حقوق چند میلیونی خود با انواع مشوقهای مالی روبرو میشوند. طبقه ضعیف جامعه با مفاهیمی مثل ایثار، تلاش، روحیه جمعی، تولید و خودکفایی تلاش میکند دردِ فقدان دستمزد کافی را التیام دهد. وضعیت عجیبی که نه به نخستین نسخههای سوسیالیسم شبیه است و نه به تعریف سنتی کاپیتالیسم.
4- به رئیس بانک مرکزی پاداش ندهید!
خیلی مرسوم است که بخشی از درآمد مدیران از پاداشهای مدیریتی تامین شود. چرا این اتفاق میافتد؟ برای این که مدیر برای رسیدن به اهداف مورد نظر سهامداران انگیزه بیشتری داشته باشد.
اما در واقعیت چه اتفاقی میافتد؟ مدیران با جابجا کردن اعداد و ارقام یا با برآورده کردن ظاهری معیارها به پاداش مدیریتی خود میرسند.
مثلا فرض کنید به من بگویند اگر مقالات آکادمی بجای یک مقاله در روز، ده مقاله در روز باشد، پاداش دریافت میکنم. در مدتی کوتاه این اتفاق خواهد افتاد. اما بیشک مقالاتی که بدون تحقیق و مطالعه تولید شدهاند، بسیار بیکیفیت خواهند بود.
اگر آکادمی تجارتنیوز کیفیت خود را از دست بدهد یا به طور کامل از بین برود، فاجعه به بار نمیآید. شما دیر یا زود جای دیگری را برای مطالعه پیدا میکنید. اما چه میشود اگر رئیس یک نیروگاه اتمی به خاطر پاداش خطاها را بپوشاند؟ اتفاقی که در چرنوبیل رخ داد.
در نظر گرفتن پاداش برای مشاوران مالی، رؤسای بانکها و بدتر از آن رئیس بانک مرکزی، شبیه به روشن کردن یک بمب ساعتی اتمی در مرکز شهر است. آنها دیر یا زود زندگی خود و دیگران را نابود خواهند کرد.
در نسخه دوم سرمایهداری اگر مدیر نیروگاه اتمی، انگیزهای قویتر از پاداش ندارد، کنار گذاشته میشود.
5- با بمب شوخی نکنید!
یک کودک سهساله نمیتواند خطر انفجار یک بمب را درک کند. هرقدر که برایش توضیح بدهید، روی بمب برچسب هشدار بچسبانید یا از او بخواهید بیانیه پذیرش ریسک را امضا کند، باز هم بهتر است وسیله دیگری را برای بازی به او بسپارید.
حقیقت این است که بیشتر فعالان بازار سرمایه درکی از صورتهای مالی ندارند. آنهایی که صورت مالی میفهمند برای خواندن و تحلیل آنها وقت کافی نمیگذارند. آنهایی که وقت میگذارند، آن قدر عقلایی نیستند که بدون سوگیری، از تحلیل خود پیروی کنند.
حالا تصور کنید که این افراد غیرعقلایی و تنبل بخواهند از ابزارهای مشتقه و اهرمها در معاملههایی استفاده کنند که خود معامله هم برایشان گنگ و مبهم است. مردم با زدن یک تیک «قوانین و شرایط معاملات تحت احتیاط را میپذیرند» بدون آن که بدانند قوانین و شرایط معاملات تحت احتیاط چیست و چه معنایی دارد.
همان طور که عروسک برای بازی بچهها مناسبتر است تا بمب، سپردهگذاریهای بسیار ساده که به هیچ درکی از دانش مالی نیاز ندارد، برای مردم بهتر است تا سرمایهگذاری مستقیم در بورس. مشکل اصلی زمانی پیش میآید که عروسک آنقدر زشت و کثیف است که بچهها به آن علاقهای نشان نمیدهند. سپردهگذاری در بانک و صندوق سرمایهگذاری باید آنقدر جذاب باشد که مردم به فکر خرید سهام بانکها و خودروسازیها نیفتند.
6- دولت نباید اعتمادسازی بکند!
این مورد شاید برای شما عجیب باشد. چرا نباید دولت برای جلب اعتماد عمومی تلاش کند؟ برای این که اصلا نباید بازی به سمتی برود که دولت به اعتماد مردم نیاز داشته باشد. ما وقتی نیاز داریم به دولت «اعتماد» کنیم که اسرار پنهان زیادی وجود داشته باشد.
از سوی دیگر دولتی به اعتماد نیاز دارد، که بخواهد کارهایی خطیر انجام دهد. کارهایی که سرنوشت یک ملت را تغییر دهد.
صبر کنید! چه اتفاقی دارد میافتد؟ یک سیستم بهشدت پیچیده با اخباری که درستی و نادرستی آنها مشخص نیست و اسراری که دسترسی به آنها غیرممکن مینماید، میخواهد برای سرنوشت ما تصمیمهایی حیاتی بگیرد؟!
اولا دولتها نباید ریسک و اطلاعات پنهان داشته باشند. در ثانی نباید دولت آنقدر بزرگ باشد که زندگی مردم به تصمیمات دولتی وابسته باشد. همچنین ساختار دولت نباید آنقدر پیچیده باشد که حتی شخص رئیسجمهور هم از زیر و بم آن سر در نیاورد.
یک دولت کوچک که به صورت کاملا شفاف، مشغول تامین زیرساختهای لازم برای فعالیت اقتصادی آزادانه مردم است، نه به اعتماد نیاز دارد و نه از بیاعتمادی میترسد.
به تعبیر نسیم طالب، چنین دولتی در مواجهه با شایعات، شانه بالا میاندازد و به کارش ادامه میدهد و برای تکذیب شایعات وقت نمیگذارد.
اعتماد فقط به درد شرکتهای هرمی میخورد. جایی که شما بالادستان و زیردستان خود را نمیشناسید و نباید هم بشناسید.
مشکل زمانی پیش میآید که ساختاری پیچیده و شبکهای هرمی از افراد در یک دولت بسیار بزرگ فعالیت میکنند. در چنین دولتی کارمندها هم فعالیت خود را از یکدیگر پنهان میکنند و میکوشند که کسی از کار دیگری سر در نیاورد.
حجم این اسرار به قدری بالا میرود که یک وزیر پاکدست و دلسوز، حتی اگر بخواهد باز هم نمیتواند شفافیت و صداقت پیشه کند. چون در عمل خودش هم به تمامی اطلاعات دسترسی ندارد.
7- درد ترک اعتیاد را با تریاک آرام نکنید!
دولت یک اشتباه میکند. مثلا سالهای سال برای جلب رضایت عمومی، قیمت ارز و بنزین را سرکوب میکند. اما تا یک جایی میشود هزینههای سرکوب قیمت را پرداخت کرد.
فروش بنزین هزار تومانی و نگه داشتن قیمت دلار زیر 4 هزار تومان برای دولت هزینه زیادی دارد و بالاخره یکجایی این فنر در میرود و دیگر نمیشود جلوی پرواز قیمتها را گرفت.
بعد از آن که دولت متوجه شد که سالها تلاش برای سرکوب قیمت اشتباه بوده و تصمیم میگیرد قیمت سوخت را اصلاح کند، اما از تب تورمی ناشی از این جراحی میترسد. چه کار میکند؟
هزاران مامور را به خیابان میفرستد تا قیمت سایر اقلام مصرفی را سرکوب کنند!
چطور میشود اشتباهِ سرکوب قیمت را با سرکوب قیمت جبران کرد؟
با وام نمیشود وام را تصفیه کرد. با تریاک نمیشود درد ترک اعتیاد را تسکین داد. با اهرم مالی نمیشود مشکل استفاده بیش از اندازه از اهرمهای مالی را حل کرد. با تجدید ارزیابی نمیشود زیان انباشته را به سود تبدیل کرد. بجای همه اینها، اقتصاد کشور به «ترک اعتیاد» محتاج است.
اگر متوجه شدیم که سرکوب قیمت یا پرداخت یارانه نقدی اشتباه است، بجای پرداخت کمکهای نقدی معیشتی باید به فکر بازپروری یک سیستم با حداقل اشتباه باشیم. نه آن که بارها و بارها اشتباهات گذشته را تکرار کنیم.
8- هرگز سرمایهگذاری نکنید!
بله، واقعا مردم نباید سرمایهگذاری کنند. چرا؟ برای پاسخ به این سوال بیایید اول ببینیم که چرا مردم سرمایهگذاری میکنند؟
یک معلم را تصور کنید که با دستمزد خود میتواند یک زندگی شاد بسازد، از آینده خودش اطمینان دارد، خیالش از بابت پسانداز بازنشستگی راحت است، میداند قیمت تقریبا همهچیز با یک شیب آرام 2 درصدی بالا میرود و هرگز در زندگی خود ندیده که یک شبه قیمت کالایی سه برابر شود.
این فرد چه انگیزهای برای سرمایهگذاری دارد؟ چرا او باید به فروختن زمین، خرید سهام، انبار کردن سکه، ساختوساز، معامله دلار و راهاندازی یک کسبوکار جدید فکر کند؟ چنین معلمی تنها به دو چیز فکر میکند:
- چطور معلم بهتری باشد؟
- در ساعتهای آزاد چطور بیشتر خوش بگذارند؟
همین!
او بجای خرید سکه و دلار، کتاب و قایق تفریحی میخرد. یک ماشین معمولی مثل تویوتا کرولا دارد و یک خانه سهخوابه که برای بچههایش کافی به نظر میرسد. او پولهایش را در یک حساب بانکی ساده، با بهرهای نزدیک به عدد تورم (مثلا 2.5 درصد) میگذارد. در چنین جامعهای بانکهای سرمایهگذاری به حرفه خطیر سرمایهگذاری مشغول میشوند، نه معلم و قصاب و نویسنده و راننده و زنان خانهدار.
پزشک نباید به رشد دلار و متره ساختمان و انبار خودروی خارجی فکر کند. تمام فکر پزشک باید متوجه بیماریها، داروها و روشهای نوین درمانی باشد و بس.
وظیفه دولتها این نیست که بسترهای مناسب سرمایهگذاری ایجاد کنند. وظیفه دولت این است که کاری بکند که مردم به سرمایهگذاری فکر نکنند.
شاید کسانی باشند که حرفه یا تفریحشان سرمایهگذاری در بورس باشد. این موضوع با اجبار سرمایهگذاری برای بقا تفاوت دارد.
9- ساختمان قدیمی را هتل نکنید!
یک خانه نو دارید و یک خانه قدیمی که هر لحظه ممکن است فرو بریزد. چه کار میکنید؟ آیا خودتان در خانه نو سکونت میکنید و خانه قدیمی را اجاره میدهید به مردم؟ اگر این کار را میکنید شما هم به دنبال خصوصی کردن سود و عمومی کردن ریسک هستید.
بیشتر کارخانههای خوب کشور (که تولید و رشد دارند) در بورس نیستند. اما کارخانههای مستهلک عرضه میشوند. چرا مردم این سهمهای پوسیده را میخرند؟ چون سیستم عرضه اولیه طوری طراحی شده که یک مشوق ابتدایی کوچک (بازدهی 10 تا 40 درصدی) به متقاضیان عرضه اولیه برسد.
اما بعد از عرضه اولیه چه اتفاقی میافتد؟ مالکیت مشتی شرکت زیانده با ریسکهای پنهان و بهچرک نشسته دستبهدست میشود. در این بازار مسموم سرمایهگذاران به دنبال شرکتهایی با زیان انباشته فراوان میگردند تا برای فرار از ماده 141 قانون تجارت، از دولت کمک دریافت کند یا با تجدید ارزیابی سرمایه خود را افزایش دهد. یعنی هر چه زیان بیشتر، بهتر!
چرا با تخممرغهای شکسته املت درست نمیکنید؟
بله، سفتهبازی و احتکار پسندیده نیست. اما اصالتِ زیان انباشته، شرافتی بیشتر از احتکار ندارد.
یک ضربالمثل انگلیسی هست که میگوید «برای درست کردن املت باید چند تخممرغ را شکست.» اما نسیم طالب میگوید «چرا با تخممرغهای شکسته املت درست نمیکنید؟»
همه میدانند که هدفمند شدن یارانهها و اصلاح قیمت حاملهای سوخت اقدامی مثبت و الزامی است. اما بحث در مورد نحوه اجرای این جراحیها است و این که بهای این اصلاحات را چه کسانی پرداخت میکنند؟
بله، برای درست کردن این املت باید چند تخممرغ بشکند، اما آیا تخممرغ شکسته در کشور وجود ندارد؟ آیا تنها سوراخ باقیمانده قیمت بنزین بود و تمام؟ آیا نظام مالیاتی اصلاح شده است؟ وقتی این همه تخممرغ شکسته داریم، چرا برای درست کردن املت تخممرغهای جدید میشکنیم؟
10- سادگی را به جنگ پیچیدگی ببرید!
یک بیمار به پزشک مراجعه میکند. بعد از معاینه مشخص میشود او به یک بیماری مبتلا است که بیمار قادر نیست نام آن را تلفظ کند. پزشک به بیمار یک نسخه میدهد که بیمار نمیتواند از روی آن بخواند. بیمار آن را به داروخانه میبرد و یک کیسه دارو با اسامی پیچیده میگیرد. تنها جملهای که او متوجه میشود این است که این را صبح بخور و این یکی را بعد از غذا.
چرا نمیشود همین وضعیت را در مورد بانک و بورس بهکار برد؟ آیا بیماران برای درمان سرماخوردگی در دوره یک روزه داروسازی شرکت میکنند؟
سرمایهگذاری 100 میلیون تومان در بورس هم شبیه به یک سرماخوردگی جزئی است. چرا باید سرمایهگذار بهخاطر سرمایهای اندک درگیر هزارتوی پیچیده بازار سرمایه بشود؟ چرا نمیشود بورس را به اندازه نظام سلامت آسان کرد؟ فردی کهنسال و بیسواد در یکی از روستاهای مرزی کشور در صورت لزوم میتواند به پزشک مراجعه کند و به جنگ سرطان برود. اما محال است او بتواند به کمک بازار سرمایه به مبارزه با فقر خود بپردازد. چرا او نمیتواند با چشمان بسته به مشاوران مالی اعتماد کند؟
برای یک پزشک، تشخیص و تجویز اشتباه بهای سنگینی دارد. در قانون مجازات اسلامی، قصور پزشکی به عنوان جرم شبه عمد تلقی میشود. یعنی اگر پزشک به خاطر قصور باعث مرگ کسی شود، به حبس و پرداخت دیه محکوم خواهد شد. (حالا این که در دنیای واقعی چقدر پزشکان از قصور میترسند، بحث دیگری است.)
مشاوران مالی چه مسئولیتی را میپذیرند؟ بانک چقدر در برخورد با پول شما مسئولیت دارد؟ آیا شرکتهای سرمایهگذاری به اندازه پزشکها «پوست در بازی» گذاشتهاند و اگر به شما ضرر بزنند، خودشان هم تنبیه میشوند؟
اگر بگوییم افراد درست همانطوری به بانک بروند که به داروخانه مراجعه میکنند و با نسخهای بیرون بیایند که نمیتوانند از روی آن بخوانند، بانکها و موسسات مالی هر کلاهی را که جلوی دستشان باشد، سر مشتری میگذارند. چطور است که داروخانه میکوشد به بیمار داروی اشتباه ندهد اما موسسات مالی تمام تلاششان را میکنند که کمترین سود را بدهند و بیشترین سود را بگیرند؟
بجای بیانیههای ریسک، برائتها و سلب مسئولیتها، ما به یک سیستم عادلانهتر برای توزیع ریسک نیاز داریم. کسانی که در بازار دروغ میگویند آدمهای ذاتا بدی نیستند. آنها به سادگی دروغ میگویند چون دروغگویی بیخطرترین و سادهترین روش کسب درآمد در نسخه فعلی کاپیتالیسم است.
در قانون حمورابی (۱۸۱۰-۱۷۵۰ پ. م) آمده است « اگر معمار خانهای بسازد و آن را محكم نسازد و خانه خراب شود و صاحبخانه را بكشد، سازنده خانه را بايد كشت.» چنین معماری در ساختن خانه دقت بیشتری به خرج میدهد.
این قانون زیادی خشن و ابتدایی بهنظر میرسد. اما راهحل این نیست که بگوییم «اگر معمار خانهای بسازد و آن را محكم نسازد و خانه خراب شود و صاحبخانه را بكشد، هیچ مسئولیتی متوجه معمار نیست.»
نظرات