هفت راز که در مورد مغز خود نمیدانید!
آیا از میانگین جامعه باهوشتر هستید؟ آیا فکر میکنید کمتر از دیگران دروغ میگویید؟ آیا از بیشترِ مردم باانصافتر و مهربانتر هستید؟ اگر فکر میکنید از دیگران باهوشتر، صادقتر، باانصافتر و مهربانتر هستید، احتمالا رازهایی وجود دارد که در مورد مغز خود نمیدانید. نکته اینجا است که بیشتر مردم فکر میکنند از بیشتر مردم باهوشتر
آیا از میانگین جامعه باهوشتر هستید؟ آیا فکر میکنید کمتر از دیگران دروغ میگویید؟ آیا از بیشترِ مردم باانصافتر و مهربانتر هستید؟ اگر فکر میکنید از دیگران باهوشتر، صادقتر، باانصافتر و مهربانتر هستید، احتمالا رازهایی وجود دارد که در مورد مغز خود نمیدانید.
نکته اینجا است که بیشتر مردم فکر میکنند از بیشتر مردم باهوشتر هستند. قطعا نیمی از این افراد دارند اشتباه میکنند. بالاخره لازم است که نیمی از مردم کمهوشتر از سایرین باشند. نکته جالب اینجا است که بسیاری از افراد واقعا باهوش، خود را کمهوشتر از میانگین جامعه میدانند. از سوی دیگر افراد صادقتر آنهایی هستند، که در نهایت صداقت به دروغگو بودن خود اعتراف میکنند.
در یک آزمایش جالب و عجیب مشخص شد والدینی که کودکان خود را تنبیه بدنی میکنند، فرزندانی موفقتر دارند! این نتیجه نمیتوانست درست باشد، برای همین محققین تلاش کردند خطای خود را پیدا کنند.
در این آزمایش به صورت شفاهی از والدین در مورد تنبیه بدنی سوال کرده بودند. آنهایی که گفته بودند کودکان خود را تنبیه میکنند، والدینی صادقتر بودند. برخی از کسانی که میگفتند فرزند خود را هرگز کتک نمیزنند، داشتند دروغ میگفتند. نتیجه آزمایش این بود که والدین صادق فرزندانی موفقتر دارند.
(بعد تصحیح، مشخص شد کودکانی که تنبیه بدنی نمیشوند، در مجموع موفقتر هستند. اما نقش صداقت والدین در موفقیت کودکان پررنگتر از نقش تنبیه بدنی است.)
1- شما از چیزی که فکر میکنید بدتر هستید!
ما بیش از اندازه به خود اعتماد داریم. فکر میکنیم رانندههای خوبی هستیم، خوب حرف میزنیم، رفتارهایی مناسبی داریم و لیاقتمان خیلی بیشتر از وضعیت فعلی ما است.
فردی را تصور کنید که تنها یک کتاب (کلیات اقتصاد نوشته منکیو) خوانده و با 1 درصد دانش اقتصاد آشنایی پیدا کرده است. او نمیداند که 99 درصد دانش باقیمانده را نمیداند و خیال میکند تقریبا همهچیز را یاد گرفته است. حتی شاید به فکر بیفتد که یک کلاس آموزش اقتصاد تاسیس کند و دانشش را به دیگران هم بیاموزد.
این فرد فکر میکند تنها یک یا دو موضوع دیگر مانده که او هنوز نمیداند. برای همین سطح دانش اقتصادی خود را بسیار بالاتر از واقعیت تخمین میزند.
اثر دانینگ-کروگر: ارتباط مهارت و اعتماد به نفس
او کمکم شروع میکند به خواندن کتابهای بیشتر و میبیند حجم نادانیهایش بسیار بیشتر از آن چیزی است که فکر میکرده. بعد از گذشت 50 سال، او به حجم عظیمی از دانش دست پیدا میکند. اما چون مدام دیده که چقدر چیزها برای یاد گرفتن وجود دارد، با خودش فکر میکند که هنوز در ابتدای راه است و برای داشتن درکی عمیق، دستکم به 50 سال وقت بیشتر نیاز دارد. او دانش اقتصادی خود را بسیار پایینتر از واقعیت تخمین میزند.
اگر فکر میکنید عملکردتان در یک کار خیلی خوب است، به احتمال زیاد هنوز آنقدر مهارت پیدا نکردهاید که بتوانید ایراد کار خود را تشخیص دهید. بعد از جلسه دهم پیانو، استعداد و توانایی خود را تحسین میکنید، در حالی که سالها بعد از ضعف خود در اجرای تکنیکهایی پیچیده عصبانی خواهید شد.
2- بیش از اندازه سریع فکر میکنید!
ما دو سیستم برای تفکر داریم.
- سیستم سریع: این سیستم به سرعت به سوالات جواب میدهد و برای پیدا کردن جواب، انرژی زیادی مصرف نمیکند. «دو دو تا؟ پایتخت فرانسه؟ هر که بامش بیش برفش…؟» خیلی سخت است که جواب این سوالها را ندهید.
- سیستم کند: این سیستم به سوالات جواب نمیدهد. حوصله فکر کردن ندارد و روشن کردنش به انرژی زیادی نیاز دارد. «153×22؟ سومین پادشاه قاجار از آخر؟ نام چهارمین شهر بزرگ ایران؟»
احتمالا به سوالات گروه 2 جواب ندادید. در حالی که این سوالات بسیار راحت هستند. برای پیدا کردن جواب 153×22 کافی است 306 را با 3060 جمع کنید. احتمالا الان هم این کار را نمیکنید. اما این کار خیلی راحت است. دقت کنید که کافی است 6 و 3 را بجای صفرهای 3060 قرار بدهید. بله. 3366. به همین سادگی. اما روشن کردن سیستم دو و فکر کردن به سوالات بسیار ساده، کار راحتی نیست. (شاید باز هم چک نکنید که آیا 3366 جواب درست است یا نه.)
در این مثال شما به خوبی فهمیدید که سوال 2×2 مربوط به سیستم سریع و سوال 153×22 مربوط به سیستم کند است. اما در بسیاری از موارد اشتباه میکنید.
3- بیشتر خاطرات شما واقعی نیستند!
به مراسم تولد خود در سال گذشته فکر کنید. کجا بودید؟ چه کار میکردید؟ آیا روز خوبی داشتید؟ یا ناراحت بودید؟ حالتان چطور بود؟
دارید چیزهایی را به یاد میآورید، نه؟ احتمالا مطمئن هستید که تمام چیزهایی که به یاد میآورید واقعا اتفاق افتادهاند. اگر به شما بگویم که بیشتر این خاطرات واقعی نیستند، حرفم را باور نمیکنید.
اگر همین الان تمام افراد حاضر در جشن تولد شما را یکجا جمع کنیم و از شما بخواهیم که خاطره آن روز را تعریف کنید، احتمالا بارها خواهید شنید که «نه! این طوری نبود! بگذار من تعریف کنم!»
نکته بسیار مهم است که شما رخدادها را به یاد نمیآورید. بلکه شما خاطرهای از به یاد آوردن خاطراتِ این رخدادها را به یاد میآورید. یعنی چه؟
بهترین کیکی که خوردهاید را به یاد دارید؟ احتمالا این کیک، بهترین تجربه کیک خوردن شما نبوده، بلکه بهترین خاطره از کیک خوردن بوده است.
یک اتفاقی در 17 دی ماه میافتد. شما 18 دی، این خاطره را به یاد میآورید. دفعه بعدی که به آن فکر میکنید 27 دی ماه است. در این روز شما خاطره 18 دی را به یاد میآورید. یعنی روزی که به 17 دی فکر کرده بودید. در 11 اسفند دوباره به فکر این خاطره میافتید. در واقع شما دارید تجربه 27 دی (تجربه به یاد آوردن 17 دی) را به یاد میآورید.
یکبار دیگر به جشن تولد خود فکر کنید. آیا بیشتر چیزهایی که به خاطر میآورید، شبیه به عکسهایی نیست که آخرین بار از جشن تولد خود دیدهاید؟ همین موضوع نشان میدهد که شما خود جشن را به یاد نمیآورید. بلکه دارید خاطره دیدن عکسهای تولد خود را به یاد میآورید.
سازوکار آزمایش به این صورت است. عدهای به یک رستوران میروند و غذایی میخورند. هیچکس از این تجربه عکس نمیگیرد. بعد از مدتی به آنها عکسی نشان میدهند که اندکی دستکاری شده است. دفعه بعدی باز هم عکس را کمی دستکاری میکنند و کار همینطور پیش میرود تا جایی که حقیقت به طور کامل تغییر کرده باشد. حالا این افراد چیزهایی را به یاد میآورند که هرگز اتفاق نیفتاده است، چون برای آنها خاطره عکسی که دیدهاند تداعی میشود، نه خاطره آن روز که در رستوران غذا خوردهاند.
شما دو نفس دارید. نفس تجربهکننده یا experiencing self و نفس به یاد آورنده یا remembering self.
وقتی دارید یک بستنی میخورید، تجربهای برایتان رقم میخورد. اما وقتی بعدها به این بستنی فکر میکنید، خاطرهای متفاوت از تجربه خود را به یاد خواهید آورد. واقعا امکان دارد که یک تجربه بد به یک خاطره خوب تبدیل شود. حتی احتمال دارد خاطراتی داشته باشید که هرگز اتفاق نیفتادهاند!
4- بیش از اندازه خوشبین هستید!
آیا تا به حال در قرعهکشی شرکت کردهاید؟ آیا با خودتان فکر کردهاید که اگر برنده شوید با پولش چه کار میکنید؟ اگر این فکر را داشتهاید، شما بیش از اندازه خوشبین هستید.
شانس برنده شدن در بیشتر قرعهکشیها نزدیک به صفر است. اما باور این موضوع کار راحتی نیست. چون بعد از قرعهکشی شما تصویر برنده را میبینید. برای شما برنده شدن خیلی محتملتر از واقعیت بهنظر میرسد، چون صدهاهزار بازنده را هرگز نمیبینید.
اگر تمام بازندهها با پیرهن مشکی در یک ورزشگاه جمع میشدند و در میان جمعیت برنده پیرهن سفید میپوشید، متوجه میشدید که شانس برنده شدن در قرعهکشی چقدر کوچک است. در این صورت حتی یک لحظه به بردن جایزه فکر نمیکردید.
حالا به این مثال جالب فکر کنید. 19 نفر از دوستان شما در یک قرعهکشی شرکت کردهاند. اگر شما هم یک بلیت قرعهکشی را به قیمت 10 هزار تومان بخرید، شانس بردن 200 هزار تومان جایزه را خواهید داشت. پیشنهاد خیلی بدی نیست. بگذار امتحان کنیم.
بیشتر آدمها فکر میکنند پیر نمیشوند، مریضی سخت نمیگیرند، به سرطان مبتلا نمیشوند و قرار نیست بمیرند.
در یک بازی دیگر، 20 بلیت وجود دارد. یکی از همکاران شما 19 بلیت را خریده و تنها یک بلیت باقی مانده است. اگر این بلیت را 10 هزار تومان بخرید شانس بردن 200 هزار تومان را خواهید داشت. باز هم شرکت میکنید؟
در واقعیت، تعداد بسیار کمتری این پیشنهاد را قبول کردند. به نظر آنها واضح بود که همکارشان برنده خواهد شد. این درحالی است که احتمال برنده شدن در هر دو حالت 1 به 20 بود و هیچ تفاوتی وجود نداشت.
بیشتر آدمها فکر میکنند پیر نمیشوند، مریضی سخت نمیگیرند، به سرطان مبتلا نمیشوند و قرار نیست بمیرند. البته شاید در حرف بگویند که باور دارند که روزی پیر میشوند و میمیرند. اما همین که آدمها پسانداز بازنشستگی کافی ندارند، سیگار میکشند، غذاهای ناسالم میخورند و به حد کافی ورزش نمیکنند، ریشه در این واقعیت دارد که آنها بیش از اندازه به آینده خوشبین هستند.
5- بیست تومان برایتان بیست تومان نیست
احمد یک بلیت سینما را به قیمت بیست هزار تومان خریده است. او بیست هزار تومان پول نقد هم در جیبش دارد. وقتی به سینما میرسد متوجه میشود که بلیت خود را گم کرده، آیا با 20 تومان باقی مانده، یک بلیت جدید میخرد؟ به احتمال زیاد نه. او نمیخواهد بلیت سینما برایش 40 هزار تومان تمام شود.
حامد به سینما میرود. 40 هزار تومان در جیبش دارد و هنوز بلیتی نخریده است. در سینما متوجه میشود که 20 هزار تومان از پولش را گم کرده است. آیا با 20 تومان باقی مانده، یک بلیت جدید میخرد؟ به احتمال زیاد بله. حالا که تا اینجا آمده، بگذار فیلم را ببیند.
ریشه این خطا در حسابداری ذهنی یا mental accounting است. برای احمد هم 20 تومان اول و هم 20 تومان دوم وارد فایلِ «خرید بلیت سینما» میشوند. بلیت 40 تومانی برایش زیادی گران است. اما برای حامد، بیست تومان اول وارد فایل «بدشانسی» و 20 تومان دوم وارد فایلِ «خرید بلیت سینما» میشود.
در حالی که شرایط احمد و حامد دقیقا مثل هم است.
قرار بود امروز 30 تومان پول ناهار بدهید، اما به خاطر دعوت دوست خود، 30 تومان صرفهجویی کردید. چطور است بجای مترو، با تاکسی دربست به خانه بازگردید؟
6- مفهوم زمان را به خوبی درک نمیکنید
در یک شرکت استخدام میشوید. این شرکت به شما دو پیشنهاد میدهد. کدام را قبول میکنید؟
- سال اول حقوق ماهانه 2.1 میلیون. سال دوم حقوق ماهانه 3.1 میلیون. سال سوم حقوق ماهانه 4.1 میلیون.
- سال اول حقوق ماهانه 4 میلیون. سال دوم حقوق 3 میلیون. سال سوم حقوق 2 میلیون.
کدام روش را ترجیح میدهید؟ (حتما باید سه سال در شرکت باقی بمانید و نمیتوانید در پایان سال اول استعفا بدهید.)
برای انتخاب گزینه اول دلایل عاقلانهای دارید. پولی که در حالت اول میگیرید، در مجموع بیشتر از حالت دوم است. همچنین در حالت اول افزایش حقوق میگیرید و در حالت دوم کاهش دستمزد. به خصوص که برنامه اول طبیعیتر است. همسرتان آن را درک میکند. «رفتهرفته اوضاع بهتر میشود.» اما دفاع از حالت دوم راحت نیست. «چرا باید حقوقت هر سال کمتر شود؟!»
در آزمایش واقعی حتی اگر افراد در حالت دوم جمعا پول بیشتری میگرفتند، باز گزینه یک را ترجیح میدادند. چون در این حالت آنها پیشرفت میکردند نه پسرفت.
حتی در نبود تورم، میتوانید پول را سرمایهگذاری کنید.
اما انتخاب عاقلانه، گزینه 2 است. در حالت یک، حقوق 4.1 میلیونی را دو سال دیگر میگیرید. با تورم 20 درصدی، دو سال دیگر این پول 2 میلیون و 624 هزار تومان میارزد. اگر تورم بیشتر شود، پول بیشتری هم از دست خواهید داد. با در نظر گرفتن ارزش زمانی پول و با فرض یک تورم 20 درصدی (که فرض نامعقولی هم نیست) پیشنهادها به این شکل در میآیند:
- سال اول حقوق 2.1، سال دوم حقوق 2.48 و سال سوم حقوق 2.624 میلیون. (میانگین 2.4 میلیون)
- سال اول حقوق 4، سال دوم حقوق 2.4 و سال سوم حقوق 1.28. (میانگین 2.56 میلیون)
در برنامه دوم شما به طور میانگین ماهانه 160 هزار تومان پول بیشتری دریافت میکنید. مثلا اگر تمام حقوق خود را طلا بخرید، در حالت دوم بعد از سه سال طلای بیشتری خواهید داشت. با آگاهی از این محاسبات، احتمالا هنوز هم برنامه اول را ترجیح میدهید!
7- آیندهنگر نیستید
فرض کنید مجبور باشید بین رنج کوچکی که همین الان باید تحمل کنید و رنجی بزرگ در آینده، یکی را انتخاب کنید. مثلا همین الان یک جریمه کوچک بپردازید یا در آینده جریمهای بزرگ را متقبل شوید. به شکل غمانگیزی بیشتر ما رنج بزرگ در آینده را ترجیح میدهیم.
- یک فرد سیگاری اگر الان سیگار نکشد، اذیت میشود. اگر سیگار بکشد، بعدها باید رنج سرطان و شیمیدرمانی و مرگ زودرس را تحمل کند. «حالا کو تا آن زمان؟!» و سیگارش را روشن میکند.
- اگر خلافی خودرو را به سرعت پرداخت نکنید، جریمه دوبرابر میشود. «حالا کو تا زمانی که بخواهم ماشین را بفروشم؟» و جریمه را پرداخت نمیکند.
- اگر امروز بخشی از درآمد خود را برای دوران بازنشستگی پسانداز نکنید، کهنسالی بسیار سختی را تجربه خواهید کرد. «حالا کو تا پیری؟!» و گوشی جدید میخرد.
- روزی نیم ساعت دویدن باعث میشود که در آینده خطر ابتلا به دیابت، سکته قلبی، سرطان، اضافهوزن و هزاران بیماری دیگر برایتان کاهش پیدا کند. «حالا کو تا آن روز». و پای تلویزیون چیپس میخورد.
مغز بیشتر ماها برای تصمیمهای بلندمدت طراحی نشده است.
بیشتر تصمیمهایی که میگیریم، نگاهی کوتاهمدت دارند. اطمینان دارید یک سهم تا سال آینده دوبرابر میشود. آن را میخرید. یک ماه اول 10 درصد ضرر میکنید. سهم را میفروشید.
مغز بیشتر ماها برای تصمیمهای بلندمدت طراحی نشده است. ما ترجیح میدهیم با یک حقوق ثابت کار کنیم، بجای آن که کسبوکار خود را راه بیندازیم. بیشتر آنهایی که کسبوکار خودشان را راه انداختهاند یا گزینه کوتاهمدت جذابی نداشتند (مثل جک ما و استیو جابز) یا خیالشان از وضعیت جاری زندگی راحت بود.
7.5- شما باانصافتر از چیزی هستید که خودتان فکر میکنید
در ابتدای مطلب گفتیم بیشتر افراد خود را صادقتر، باهوشتر و باانصافتر از چیزی که هستند تصور میکنند. همچنین گفتیم که اگر فکر میکنید از بیشتر مردم باهوشتر و صادقتر هستید، باید در مورد هوش و صداقت شما تردید کرد.
زمانی که فکر میکنید در یک کار خوب هستید، احتمالا هنوز به اندازه کافی در این کار مهارت پیدا نکردهاید. تنها آن زمانی میشود گفت که شما پیشرفت کردهاید، که احساس کنید دیگر مثل سابق در این کار خوب نیستید. این روند ادامه پیدا میکند تا در شغل خود به استادی برسید و اعتماد به نفس شما احیا شود.
اما بیشتر مردم از چیزی که تصور میکنیم باانصافتر هستند.
در یک آزمایش، دو نفر پشت یک میز مینشینند و پولی در اختیارشان گذاشته میشود. اگر در مدتی مشخص (مثل 5 دقیقه) توانستند پول را بین خودشان تقسیم کنند، هر کس سهمش را بر میدارد. در غیر این صورت پول از هر دوی آنها پس گرفته میشود. بیشتر افراد به توافقی نزدیک به 50-50 رسیدند.
در مرحله بعدی همین آزمایش تکرار شد، با این تفاوت که تصمیم نهایی به یکی از دو طرف واگذار شد. یعنی یکی از آنها در پایان میتوانست همه پول را برای خودش بر دارد و به طرف مقابل پولی ندهد. توقع اقتصاد کلاسیک این بود که صاحب قدرت، همهچیز را برای خودش بر دارد و به زیردست خود چیزی ندهد.
در کمال تعجب این اتفاق نیفتاد و نتایجی به غیر از «برداشتن تمام پول برای خودم» حاصل شد. حتی مواردی که در آن پول به صورت مساوی تقسیم شده باشد نیز وجود داشت.
نتیجه این که ما ماشینهای اقتصادی نیستیم که همیشه به دنبال سود باشیم. بلکه گاهی مواردی مثل اخلاق، انصاف و مساوات را هم منظور میکنیم، حتی اگر قدرت در دست ما باشد.
نظرات