زندگی بدون شغل؛ آیا برای بیکاری آمادگی دارید؟
بیکاری انواع و اقسام متفاوت دارد. در تعریف اقتصادی به کسی که جویای کار باشد و نتواند کار پیدا کند، بیکار میگویند. با این وجود در تعاریف مختلف، از انواع دیگر بیکاری هم یاد شده است. مثلا برخی از اقتصاددانان، کسی که شغل دارد، اما به دلیل عدم رضایت از شغل فعلی به دنبال کار
بیکاری انواع و اقسام متفاوت دارد. در تعریف اقتصادی به کسی که جویای کار باشد و نتواند کار پیدا کند، بیکار میگویند. با این وجود در تعاریف مختلف، از انواع دیگر بیکاری هم یاد شده است. مثلا برخی از اقتصاددانان، کسی که شغل دارد، اما به دلیل عدم رضایت از شغل فعلی به دنبال کار دیگری میگردد و نمیتواند آن را بیابد هم بیکار میگویند.
بیکاری خطری است که همه ما را تهدید میکند. حتی اگر شغل خوبی دارید و احساس رضایت میکنید، باز هم ممکن است دیر یا زود بیکار شوید. پس داشتن برنامه برای بیکاری فقط مختص کسانی نیست که در حال حاضر شغل ندارند. بلکه افراد شاغل هم باید برای این روز برنامهریزی داشته باشند.
در این نوشته نمیخواهم به شما راهکارهایی بگویم که به کمک آن از روزهای سخت بیکاری عبور کنید. بلکه میخواهم شما را تشویق کنم که بیکاری را با اشتیاق در آغوش بکشید. کاری که انجام دادنش بسیار دشوار است، حتی برای خودم.
اگر فکر میکنید هیچ راهی وجود ندارد که پول بیشتری در بیاورید، یا فکر میکنید مشقت و سختی کسب این درآمد خارج از تحمل شما است، این مطلب به کار شما نمیآید. اما اگر از آن دست آدمهایی هستید که ارزش واقعی خود را بیشتر از دستمزد فعلی میدانید، نوشته درستی را برای خواندن انتخاب کردهاید.
برخی از اقتصاددانان، کسی که شغل دارد، اما به دلیل عدم رضایت از شغل فعلی به دنبال کار دیگری میگردد و نمیتواند آن را بیابد هم بیکار میگویند.
اصلا چرا کار میکنیم؟
در هر کاری، اول از خودتان بپرسید «چرا؟» اگر میخواهید بدانید که با از دست دادن شغل دقیقا چه بلایی سر شما خواهد آمد، ابتدا باید به این پرسش پاسخ دهید که چرا دارید کار میکنید؟
شاید بگویید برای داشتن درآمد یا طی کردن پلههای ترقی و رسیدن به یک زندگی آسوده. یک لحظه به این پاسخ فکر کنید. چه کسی تا به امروز با کارمندی و دریافت حقوق ثروتمند شده است؟
شاید اعتراض کنید و بگویید که مجبورید کار کنید. اگر کار نکنید نمیتوانید از پس مخارج زندگی بربیایید. میدانید درآمدتان کم است و از شرایط کاری هم رضایت دارید. اما همین آبباریکه بخور و نمیر از هیچ بهتر است. خرج خانه و فرزندان نمیگذارد به یک روز بیکار ماندن فکر کنید. این دقیقا همان تصوری است که کارفرما دوست دارد: حقوق کم، شرایط کاری بد و کارمندان وفادار!
نسیم طالب در کتاب پوست در بازی استدلال جالبی دارد. از نظر او، استخدام شما برای کارفرما توجیه دارد. او با پولی بسیار اندک مهارت شما را در اختیار میگیرد و مطمئن میشود که همیشه و هر روز، از صبح تا عصر میتواند شما را استثمار کند. او به شما پول میدهد تا برای سازمان خودش امنیت بخرد.
اما شما چرا این پیشنهاد را قبول میکنید؟ آیا برای شما بهتر نیست که در یک پروژه با شرکت همکاری کنید و چندی بعد اگر دستمزد بیشتری به شما پیشنهاد شد، بروید دنبال پروژهای دیگر؟ مثلا فرض کنید که با حقوق 2 میلیون و 400 هزار تومان استخدام شدهاید. یعنی امروز قرار است 100 هزار تومان دستمزد بگیرید. واقعا هیچ کار دیگری سراغ ندارید که امروز برای شما بیشتر از 100 هزار تومان درآمد داشته باشد؟
پس چرا از بیکاری میترسیم؟
حقیقت این است که بیشتر ما به داشتن شغل اعتیاد داریم. ما باور داریم که درآمدمان کم و شرایط کاریمان نامناسب است. ما باور داریم که سهم ما از ارزشی که تولید میکنیم، خیلی کوچکتر از سهم کارفرما است. ما میدانیم که داریم عمر خود را پشت میزی کسالت بار تلف میکنیم. اما باز صبح زود دوباره به پشت همین میز باز میگردیم.
صبح با صدای آزاردهنده زنگ از خواب بیدار میشویم. با عجله لباس میپوشیم. در ترافیک صبح میمانیم تا به دفتر کار برسیم. بعد از گذشت 4 ساعت عذابآور وقت ناهار میشود. یا غذای مانده دیشب را میخوریم یا با قیمتی گزاف از بیرون غذا میگیریم. 4 ساعت دیگر باید بگذرد تا با خوشحالی برویم در صف طویل ترافیک عصرگاهی. واقعا چرا؟
ما به این سبک از زندگی عادت کردهایم. اگر در خانه بمانیم، حالمان بد میشود. همه دوستانمان در این ساعت سر کار هستند. در خانه نمیشود کاری کرد. نمیتوانیم تمرکز کنیم. سخت است که روی تخت دراز نکشیم. برویم بیرون؟ کجا برویم در این شلوغی، گرانی و آلودگی؟
اینجا چند نفری هستند که با آنها خوشوبش کنیم. کنارشان غذا بخوریم و یک خبر جالب را برایشان تعریف کنیم. جوکهایی وجود دارد که فقط بین خودمان معنی دارد. ظهرها با هم چای میخوریم و عصرها بخشی از مسیر را در کنار هم میرویم…
دلیل خیلیها برای کارکردن، دستمزد ناچیزی نیست که سر ماه میگیرند. بلکه اگر دیگر سر کار نیایند، دوستانشان را از دست میدهند. جوکهایشان میماند روی دستشان. کمد لباسهایشان بهدردنخور میشود. زندگی معنیاش را از دست میدهد.
شغلهای «مقیاسپذیر»
فرض کنید در یک شرکت کارمند هستید و ماهانه 1.5 میلیون حقوق میگیرید. امید دارید که در آینده چند «صفر» سمت راست حقوق شما بیاید؟
درس میخوانید، مطالعه میکنید، سابقه و تجربه کسب میکنید و در نهایت میتوانید یک صفر بیاورید سمت راست دستمزد خود. حالا ماهانه 15 میلیون (هزار یورو) دستمزد دارید. برای گذاشتن یک صفر دیگر در سمت چپ دستمزد خود راهی سراغ دارید؟ ابدا!
کسی که یک کارخانه راه انداخته است، نویسنده سینما، بازیگر تلویزیون و کسی که کسبوکار خودش را دارد، از نظر فیزیکی میتواند دو یا سه صفر به این عدد اضافه کند. شغل او مقیاسپذیر است، شغل کارمندی، نه.
اما چه کسی شما را استخدام میکند؟ کسی که به دنبال 15 درصد افزایش دستمزد سالانه نیست. کسی که شکارچی صفر است. او میخواهد درآمدش را به میلیارد و سپس به چند میلیارد برساند. اگر کارمند خوبی باشید، یک صفر به عدد درآمد او اضافه میشود و شما به 15 درصد افزایش حقوق میرسید!
تجربه یک نویسنده محتوا از بیکاری
یکی از دوستانم در یک شرکت تولید محتوا بهصورت دائم کار میکرد و ماهی یک و نیم میلیون درآمد داشت. او خبر داشت که شرکتشان برای محتوایی که او تولید میکند، ده برابر دستمزد او درآمد دارد. اما نمیتوانست کاری بکند. او خودش نمیتوانست بهصورت مستقیم به بانکها، خودروسازیها و شرکتهای نرمافزاری مراجعه کند و کار بگیرد.
یک روز صبح، مدیرش او را صدا زد. برایش از وضعیت بد اقتصادی شرکت گفت و بهسادگی عذرش را خواست. تلاشهای اولیه او برای پیدا کردن کار ناکام ماند. در نهایت توانست بهصورت دورکاری مشغول به کار شود. حقوقش خیلی کمتر (یک میلیون) بود. اما متوجه شد که با یک روز کار در هفته میتواند کار را تمام کند.
دوست ما سه شغل دیگر هم پیدا کرد. هفتهای چهار روز کار، با درآمد بیشتر! زندگی او چطور شد؟ سه روز تعطیلی، غذای خوب خانگی، ساعت خواب انعطافپذیر، صرفهجویی در هزینههای رفتوآمد و البته پیداکردن فرصت بیشتر برای دیدن دوستانش.
بعد از مدتی او یک کار جالب کرد. چندین شغل دورکاری برای تولید محتوا گرفت، و افرادی را برای تولید این محتواها استخدام کرد. حالا دیگر او یک نویسنده نبود. بلکه به مدیر پروژه تبدیل شده بود. او باید بر فرایند تولید محتوا نظارت میکرد. کار او خیلی کمتر شده است و درآمدش چند برابر.
بیشتر ما تواناییهایی داریم که قدرشان را به درستی نمیدانیم. کارهای زیادی وجود دارند که در انجام دادن آنها خوبیم و این کارها برایمان لذتبخش است. اما ترجیح میدهیم بهجای استفاده از این توانایی ارزشمند، با پولی اندک آن را در اختیار کسانی دیگر بگذاریم، تا آنها از توانایی ما بهره ببرند.
باور کنید اگر شرکت نمیتوانست از توانایی شما، دستکم پنجبرابر پولی که میگیرید سود کسب کند، همین امروز با شما خداحافظی میکرد. نمیگویم همان 5 برابر، راهی وجود ندارد که درآمد خود را 2 برابر یا دستکم زمان انجام همین کار را نصف کنید؟
مهارت دیگران هم مال شما است!
دوستی دارم که داستان جالبی دارد. او در یک باشگاه بدنسازی کار میکرد. یک روز به این فکر افتاد که خودش هم تمرین کند و وقتی اندامش ورزیده شد، بهجای کارگر، مربی شود. مربیها خیلی کمتر از او کار میکردند، اما درآمد بیشتری داشتند.
وقتی ورزش را شروع کرد، خیلی زود متوجه شد که مربیهای باشگاه هم سواد زیادی ندارند و در مورد بسیاری از تمرینها اشتباه میکنند. برای همین پیش یک متخصص رفت و از او برنامه گرفت. برنامهای که خیلی موثرتر از نصیحتهای مربیان باشگاه بود.
سرعت پیشرفت او دیگران را به تعجب وا داشت. برای همین از او درخواست کردند که برای آنها هم برنامه بنویسد. چه کار راحتی! میتوانم برنامه خودم را با قیمت بیشتر به دیگران بفروشم!
نتیجه چندان جالب نبود. برنامهای که برای او معجزه کرده بود، به درد دیگران نمیخورد. اما هنوز فرصت از دست نرفته بود. او سراغ متخصص رفت و علت را جویا شد. فهمید که این برنامه با توجه به ویژگیهای فردی خودش طراحی شده و به درد دیگران نمیخورد. متخصص به او پیشنهاد کرد که دوستانش را پیش او بیاورد و در مقابل کمسیون بگیرد.
چند ماه بعد، دوست ما پیش همین متخصص رفت و او را استخدام کرد. «پیدا کردن مشتری با من، نوشتن برنامه با تو!» رفتهرفته تیم او کاملتر شد. متخصصها و پزشکانی که از بیکاری وحشت داشتند، به استخدام او در میآمدند.
کارمندان او، درسخواندههایی ترسو هستند که تخصص خود را دو دستی تقدیم کسی دیگر میکنند. آنها دلبستگان به ترافیک، غذاهای مانده، شوخیهای لوس و دستمزدهای ناچیز هستند.
شاید بگویید که من هیچ مهارتی ندارم که بتوانم با آن پول در بیاورم. عیبی ندارد. دوستانتان چطور؟ آنها هم ندارند؟ هیچ کس دیگر در ایران وجود ندارد که ماهر باشد و نتواند مهارت خود را بفروشد؟
آسمان همهجا یک رنگ نیست
فرض کنیم راهی پیدا کردهاید که مشکل زندگی بدون حقوق ثابت را حل کنید. قطعا روزهای اول کار دشوارتر است. اما اگر واقعا تواناییای دارید که فکر میکنید یک سازمان باید شما را به خاطر آن استخدام کند، پس قطعا میتوانید سه یا چهار مشتری پیدا کنید.
اما با شرایط سخت کار در منزل چه کار کنیم؟ واقعیت این است که تنها دلیل خارج شدن از خانه و نظم دادن به زندگی شما، نباید تعهد کاری، یا بهتر بگوییم، ترس از جریمه به خاطر تاخیر باشد.
شما رهبر خواهید بود، یا پیرو. فرمانده خواهید بود یا سرباز. مدیر خواهید بود یا کارمند.
بیکاری خطری است که همه ما را تهدید میکند. حتی اگر شغل خوبی دارید و احساس رضایت میکنید، باز هم ممکن است دیر یا زود بیکار شوید. پس داشتن برنامه برای بیکاری فقط مختص کسانی نیست که در حال حاضر شغل ندارند. بلکه افراد شاغل هم باید برای این روز برنامهریزی داشته باشند.
کسی که نتواند خودش را مدیریت کند، در مدیریت دیگران هم شکست خواهد خرد. اگر خودتان دلیل زودتر بیدار شدن خودتان نباشید، هیچ کس برای شما زودتر از خواب بیدار نخواهد شد.
قبل از آن که به گزینههای دیگرتان فکر کنید به یک سوال جواب دهید. حقوق چند میلیون شما را خوشحال میکند؟ 5 میلیون در ماه خوب است؟ نصف آن را بدهید برای اجاره، مخارج رفتوآمد و خورد و خوراک را هم کسر کنیم. اگر خیلی خوششانس باشید بتوانید ماهی یک میلیون هم پسانداز کنید. سر سال میشود 12 میلیون که با آن یک میتوانید یک گوشی موبایل بخرید!
چطور بیکاری را در آغوش بکشیم
اگر امروز شغل مناسبی دارید، باید برای بیکاری احتمالی آماده شوید. باید شرایط شما به گونهای باشد که اگر همین امروز از شما خواستند که دیگر سر کار نیایید، با خوشحالی از این پیشنهاد استقبال کنید.
هر درآمدی که دارید، سعی کنید دستکم یکچهارم درآمد خود را پسانداز کنید. حتی اگر دستمزد شما خیلی کم است، پسانداز داشته باشید. شش ماه اول بیکاری خیلی سخت است. باید برای آن آماده باشید.
مهارتهای خود را گسترش دهید. کتاب بخوانید، فیلم ببینید، با دیگران صحبت کنید. در مورد نرمافزارهایی که باید بلد باشید، جستجو کنید. زبان انگلیسی یاد بگیرید.
درست است که همه نمیتوانند برای خودشان کار کنند. اگر بانکها کارمند نداشته باشند، زندگی مختل خواهد شد. اما شاید شما، یکی از آنهایی باشید که از کارکردن برای یک مجموعه خسته شدهاید. اگر اینطور است، کمکم برای ترک شغل خود آماده شوید.
نظرات