هفت قانون سخت زندگی که باید پذیرفت
بعید است که کسی در قرن ۲۱ زندگی را روندی ایدهآل ببیند و فکر کند که مثلا با تلاش کردن حتما موفق میشود. مشخص است که برای موفق شدن یا حتی رسیدن به اهداف نهچندان بزرگ، تلاش کردن تنها یکی از فاکتورها است که حتی میتوان آن را برونسپاری کرد و به دیگران هم سپرد.
بعید است که کسی در قرن ۲۱ زندگی را روندی ایدهآل ببیند و فکر کند که مثلا با تلاش کردن حتما موفق میشود. مشخص است که برای موفق شدن یا حتی رسیدن به اهداف نهچندان بزرگ، تلاش کردن تنها یکی از فاکتورها است که حتی میتوان آن را برونسپاری کرد و به دیگران هم سپرد.
این یکی از قوانین سخت زندگی است. قانونی است که پذیرشش راحت نیست اما برای اینکه بتوان در زندگی بهجایی رسید باید این قانون را پذیرفت و از آن بهره برد. ما در این ادامه ۷ قانون سخت زندگی را مطرح میکنیم.
قوانین سخت زندگی که برای کسب موفقیت باید پذیرفت
۱- زندگی یک رقابت است
وقتی با مادرم پای تلویزیون مینشینم، بیشتر وقتها یکی از برنامههای مستند را باز میکنم. یکی از فیلمهای تکراری در برنامههای مستند حیوانات، جنگودعوای حیوانات با یکدیگر است.
بیشتر این جنگودعواها هم بین پستانداران دیده میشود؛ زیرا آنها بزرگتر هستند، جنگشان راحتتر قابلتشخیص است و چون مخاطبان درگیر سوگیری مفاهیم آشنا هستند و ازاینروی به چیزهای آشنا بیشتر جذب میشوند، بیشتر اینگونه فیلمهای مستند حیاتوحش را میبینند.
با اینکه عموما بیشتر این جنگها بین حیوانات نر برای یافتن جفت روی میدهد، اما دعواهای دیگری هم رخ میدهند. جنگ بین حیوانات مختلف بر سر غذا، قلمرو، محافظت از بچهها و شکار از چیزهایی است که نر و ماده نمیشناسد و همه پستانداران سر آنها با یکدیگر میجنگند و با هم به رقابت میپردازند.
وقتی برای مادرم توضیح میدهم که این جنگها فقط مخصوص حیوانات بزرگ مثل بزهای کوهی و شیرها و گاوهای وحشی نیست و در دنیای حشرات هم وجود دارد، تعجب میکند که چرا مثلا کلونیهای مورچهها نیز با یکدیگر بر سر قلمرو دعوا میکنند و کلی هم کشته میدهند.
اما در نهایت به این فکر میکند و میگوید «گویا این فقط ما انسانها نیستیم که نمیتوانیم یکدیگر را تحمل کنیم و خصلتهای بد داریم. گویا همه حیوانات چنین رفتاری دارند».
تعجب او از اینکه چقدر ما و بقیه حیوانات شبیه هم هستیم، ناشی از این تصور است که ما انسانها خود را بهتر از حیوانات میپنداریم. تصوری که کاملا غلط نیست؛ اما وقتی به جامعه انسانی از بالا نگاه میکنید، دوباره همه این رقابتها را میبینیم. رقابتهایی که حالا نه بهصورت مستقیم بر سر یکتکه غذا یا قلمرو، بلکه بهصورت ضمنی سر چیزهای دیگر رخ میدهند.
مثلا رقابت برای پولدار شدن، رقابت در یک مصاحبه شغلی برای یافتن شغل بهتر، رقابت بین شرکتها برای استخدام بهترین نیروها، رقابت در بازارهای مختلف برای کسب بیشترین سود. همه اینها رقابتهایی هستند که در اصل نسخه مدرن شدهای از همان رقابت حیوانات برای کسب بیشتر غذا، بهترین جفت و قلمرو است. فقط تفاوتش این است که شکل آنها فرق کرده؛ اما از کجا میگوییم که اصل رقابت همان است و شکل آن فرق کرده است؟ از اینجا که همه این جنگها و رقابتها، تلاشی برای افزایش شانس بقا هستند.
هرچند به دلیل هوش انسانی، همه ما تا حدی این اطمینان را داریم که شانس زنده ماندن و تولیدمثل ما زیاد است، اما عمیقتر که نگاه میکنیم میبینیم که این نوع رقابت هنوز هم وجود دارد فقط کمرنگتر شده است.
همه اینها ما را به این میرساند که زندگی یک رقابت است. رقابت برای شغل بهتر، پول بیشتر، موقعیت بهتر و رفاه بیشتر. تعریف موفقیت هم شدیدا وابسته به همین فاکتورهای رقابت است.
اما پذیرش این نکته برای ما شاید سخت باشد؛ زیرا هر چه باشد ما خود را بهتر از بقیه حیوانات میپنداریم؛ اما واقعیت این است که زندگی یک رقابت است. هرچقدر هم که زودتر این مسئله را بپذیریم، زودتر میتوانیم مسیر موفقیت را بپیماییم. برای این کار هم باید قواعد رقابت را یاد بگیریم و البته سعی کنیم منصفانه رقابت کنیم.
۲- پاداش با ارزش کار هماهنگ نیست
زمانی که من برای تحصیل در دانشگاه، فیزیک را انتخاب کردم خیلی ایدهآلگرایانه میاندیشیدم و فکر میکردم که اگر من هم بتوانم مرزهای علم را کمی جابهجا کنم یا اینکه تاثیر چشمگیری در این دنیا بگذارم، دیگر وضعیتم خوب خواهد بود؛ یعنی درآمدی خوبی خواهم داشت. زندگیام را خواهم ساخت و خیلی چیزهای دیگر.
احتمالا کسی که امروز در دانشگاه سرطانشناسی میخواند هم ایدهاش این است که اگر بتواند درمانی برای یک یا چند سرطان مهم که آدمهایی بسیاری را درگیر کرده بیابد، دیگر زندگیاش ساخته میشود.
مشخصا هر دو اینها کارهای بسیار ارزشمندی هستند. کسی که واکسن سرخک را ساخته، کار ارزشمندی انجام داده است و در طول این چند ده سال جان میلیونها انسان را نجات داده است.
اما همه اینها وقتی با این واقعیت مواجه میشوند که یک سلبریتی اینستاگرامی که نه محتوای ارزشمندی تولید میکند نه بودونبودش چندان تاثیری بر آدمها دارد، بیشتر از همه اینها پول درمیآورد، کمی به ما برمیخورد؛ زیرا همیشه فکر میکردیم که پاداش دریافتی بابت کاری که میکنیم با ارزش آن تناسب دارد؛ اما ندارد.
مهم نیست شما نوبل فیزیک دارید یا پزشکی. درآمد شما خیلی ربطی به اهمیت و ارزش کار شما ندارد. درآمد شما مستقیما با تعداد کسانی که محصول شما را میبینند و استفاده میکنند، تعیین میشود. به همین دلیل هم درآمد یک سلبریتی اینستاگرامی احتمالا از درآمد کسی که جایزه نوبل گرفته بیشتر باشد.
این قاعده سختی است که شاید بتوانیم آن را محصول دنیای سرمایهداری بدانیم؛ اما درهرصورت وجود دارد. شاید هم به همین دلیل است که ما نیازمند نسخه جدید سرمایهداری هستیم.
۳- برندهها افرادی چند مهارتی هستند
نمیدانم تا الان سابقهای داشتهاید که مثلا برای تعمیرات خانه مجبور شوید بیل و کلنگ دست بگیرید و کنار بنّا و لولهکش باشید و کار کنید یا نه؛ اما اگر چنین تجربهای داشتهاید، بعید نیست که از همه این افراد یک جمله مشترک شنیده باشید. اینکه «اوستا باید همه کارها را بلد باشد».
منظور آنها از این حرف البته این نیست که مثلا بنّا باید لولهکشی بلد باشد. البته اگر هم بلد باشد خیلی بهتر میشود. منظور آنها این است که کسی که مثلا بنّایی، سیمکشی، لولهکشی و یا جوشکاری میکند، باید از کارهای بقیه هم سر دربیاورد.
برای مثال یک بنّا شاید ابزار لولهکشی و سیمکشی نداشته یا لااقل هیچوقت این کارها را انجام نداده، اما باید از کار آنها سر دربیاورد؛ زیرا در این حالت است که میتواند کارش را به نحوی انجام دهد که در آن، هم لولهکشی درست و مناسب و راحت باشد و هم سیمکشی. در این حالت است که او میتواند ساختمان را طوری بچیند که اگر چند سال بعد لولهای ترکید، برای تعمیر آن لازم نباشد بخش زیاد از خانه تخریب شود.
زندگی اینگونه نیست که مثلا شما یک مهارت را یاد بگیرید و انتظار داشته باشید فقط با آن یک مهارت به حد قابل قبولی موفقیت مالی و اجتماعی برسید. این یک حالت ایدهآل است. جدای اینکه داشتن مهارتهایی مثل خوب حرف زدن، ارائه دادن و بازاریابی برای فروش آنچه میسازید ضروری است، داشتن مهارتهای فرعی هم که بهظاهر ربطی به هم ندارند، لازم است.
زندگی فرآیند دائمی یادگیری و کسب مهارتهای جدید است. زمانی که بتوانید این مهارتها را با هم ترکیب کنید، احتمالا بتوانید یکی از گامهای موفق بودن را بردارید. افراد موفق کسانی هستند که نه یک مهارت بلکه یک دسته از مهارتها را در سطوح گوناگون دارند.
۴- زندگی یک بازی است
زندگی یک بازی یا مسابقه است. در این بازی هم همه برنده نمیشوند. این یک واقعیت تلخ است. زندگی در خیلی از موارد یک بازی با جمع صفر است؛ یعنی برنده شدن یک طرف به معنی باختن طرف دیگر است. سود فراوان یک نفر مساوی سود کم بسیاری دیگر است.
کل تلاش همه آدمها این است که بیشتر در این بازی باقی بمانند. این هم همان تلاش برای بقا است که در ابتدا گفتیم. همه تلاش میکنند تا جای ممکن بیشتر در این بازی بمانند. نمیدانم دلیلش چیست اما غریزه همه موجودات زنده برای نمردن و هر چه بیشتر ماندن در بازی است.
در این میان تصمیمها و استراتژیهای شما هستند که تعیین میکنند چقدر میتوانید در بازی باقی بمانید.
اما نکته تلختر ماجرا این است که پیدا کردن استراتژی درست خود یک مسئله است.
ما در مسیر زندگی ممکن است استراتژیها و مسیرهای مختلفی را انتخاب کنیم اما بعد از مدتی متوجه شویم که اشتباه کردهایم. در این میان ممکن است زمانی که متوجه شویم که مسیر و استراتژی درست چیست که بخش زیادی از عمرمان را سپری کردهایم.
در نتیجه تنها چیزی که در این میان اهمیت پیدا میکند این است بدانیم که در این بازی هرلحظهای که فهمیدیم اشتباه کردهایم، اشتباه خود را بپذیریم و مسیر را عوض کنیم یا حتی که از راهی که آمدهایم بازگردیم.
۵- در بیرون شادی و خوشبختی وجود ندارد
احساس شادی و خوشبختی تکتک ما نه از انسانهای دیگر، نه از گجتها و نه از داراییهایمان میآید. خوشبختی و شادی از درون ما نشئت میگیرند.
اگر ته ذهنتان این باشد که قرار است شادی و خوشبختی را بهواسطه حضور دیگران (از همسر و فرزند بگیر تا دوستان) دریافت کنید، بدانید که یک جای کار میلنگد؛ زیرا خوشبختی کاملا بستگی به گرایشها و درونیات شما دارد نه چیزهای بیرون از شما. ازاینروی شما باید مسئولیت خوشبختی خود را به عهده بگیرید و از دیگران توقعی برای خوشبخت و شاد کردن خود را نداشته باشید.
کل وسایل، ابزارها و گجتها چیزهایی هستند که رسیدن به خوشبختی را آسانتر و سریعتر میکنند. آنها خوشبختی نمیآورند بلکه فقط وسیله هستند.
۶- زندگی یک معمای درهمپیچیده است
قضیه فقط این نیست که زندگی پر از رقابت است و پاداش کارها بر پایه ارزش آنها به افراد تعلق نمیگیرد، مشکل اینجاست که همین مسیر هم مشخص و سر راست نیست؛ یعنی اینگونه نیست که مسیر مستقیمی وجود داشته باشد و آدمها برای رسیدن به هدفهای مشخصی در این مسیرها با یکدیگر به رقابت بپردازند و از بازی بیرون نیفتند و سعی کنند به آن نقطه نهایی برسند.
نه. زندگی بیشتر یک معمای تو در هم است. مشخص نیست لزوما مسیری که میروید بهجایی برسد؛ اما مزیت مهمش این است که به دلیل این ناشناخته بودن، در هر گوشهای از آن میتوان فرصتی برای چیزی یافت. ممکن است که مسیری که امروز میرویم و چیزهای ظاهرا بهدردنخوری در آن مییابیم، در بخش بعدی مسیر بسیار کمک کند. شاید هم همین مسیر بیراهه خود به موفقیت دیگری برسد.
خلاصه اینکه در این مسیر معمایی درهمتنیده، باید دائم در حرکت بود. اگر فکر میکنیم مسیری را اشتباه پیمودیم بازگردیم و مسیر بهتری بیابیم. کل چیزی که اهمیت دارد، خود حرکت کردن است. ایستادن اشتباه بزرگی است.
۷- برنده همهچیز را میبرد
در این دنیا برندهها صاحب همهچیز هستند و حتی مردمان انگلیسیزبان برای آن ضربالمثل (Winner takes it all) هم دارند.
اینگونه نیست که فکر کنیم وقتی یک نفر برنده میشود، حالا یک جای خالی در رقابت ایجاد شده است و در نهایت جایی برای ما باز خواهد شد. نه. برنده همهچیز را میبرد. حتی اگر نخواهد هم همهچیزهای خوب به سراغ او میروند؛ زیرا برنده شدن شما را در موقعیتی قرار میدهد که شانس و احتمال موفقیت شما بیشتر میشود و در نتیجه موقعیتهایی بسیار خوبی پیش میآید که وقتی بیپول بودید، بههیچوجه نمیتوانستید چنین موقعیتهای را تجربه کنید.
نظرات