گزارشی از ساندویچ فروش حوالی تالار قدیمی بورس تهران:
ماجرای مجید در خیابان حافظ تهران / پیرمرد و یک چرخدستی اجارهای!
شدت برقگرفتگی آنقدر زیاد بود که مجید را از ارتفاع چهار متری پرتاب کرد. کتفش شکست. روی هم رفته دو ماهی در بیمارستان بستری بود. چند بار کتفش را عمل کرد اما نه بیمه داشت که خرج عملش را طلب کند و نه شکایت از صاحبکارش راه به جایی برد. حالا او روی یک چرخدستی اجارهای کار میکند با دستمزد روزی ۱۰۰ هزار تومان.
به گزارش تجارتنیوز ، موهایش تقریبا سفید شده، چینهایی یکدست و عمیق زیر چشمان و پیشانیاش را پوشانده و کاپشن سفید کهنهاش نیز مانند دندانهایش به زردی میزند. دو ماه قبل از اینکه کرونا زندگیها را تغییر دهد آقا مجید رفت بالای پشتبام تا کولر محل کارش را تعمیر کند اما از بد روزگار نام آقا مجید نیز به لیست کسانی که دچار برقگرفتگی شدند اضافه شد و علاوه بر برقگرفتگی، زخمی به اندازه ۸ سانتیمتر نیز روی کتفش باقی گذاشت. گرفتاری آقا مجید یکیدوتا نیست. تا به خودش آمد و خواست دوباره شروع به کار کند کرونا کسانی که کار داشتند را نیز بیکار کرد چه برسد به برقگرفتگان درماندهای چون آقا مجید. اما حالا سه ماهی میشود که زیر ساختمان قدیمی تالار بورس با چرخ متحرک رهروان خسته را سیر میکند.
درآمدزایی با چرخ زهوار در رفته
چرخ زهوارش دررفته است. رویش را بنری با نوشته «ساندویچ سیبزمینی تخممرغ فقط ۳ هزار تومان» پوشانده اما حالا ساندویچها دیگر ۳ هزار تومان نیست، ۱۲ هزار تومان است. کرونا مشتریان ساندویچها را کم کرده. اما درآمد چرخدستی همچنان خوب است. مجید میگوید گاهی روزی تا ۱٫۵ میلیون تومان هم درآمد چرخ دستی است. اما درآمد روزانه چرخ دستی هرچقدر که باشد، تنها ۱۰۰ هزار تومانش برای مجید است. بقیه درآمد نصیب صاحب چرخدستی میشود.
بخار از سماور بیرون میزند. سیبزمینیها روی منقل است. تخممرغها درون پلاستیک، سبزی و گوجه خرد شده نیز درون ظرفی دربسته که انگار درش هرگز بسته نمیشود. تشتی که کنار چرخ قرار دارد و حکم یخچال را دارد. همه چی درونش پیدا میشود؛ از دوغ آبعلی گرفته تا کوکاکولا در طعمهای مختلف.
نان لواش را از پلاستیک بیرون میکشد، یک سیبزمینی و دو تخممرغ را روی نان له میکند. گوجه و سبزی خرد شده را با دقت و در یک خط روی سیبزمینیها میریزد و حالا کمی سس و ادویه مانده تا ساندویچ مخصوص آقا مجید آماده شود. مشتری غریبه زیادی ندارد. چون کروناست. اما همین مشتریان کم هم، مجید را میشناسند و مشتری ثابت او هستند. اکثر مشتریان موقع حساب کردن سر قیمت چانه میزنند و قیمت ساندویچها به اضافه یک لیوان چای نهایتا ۸ هزار تومان است.
منقل سیبزمینیها و سماور به یک کپسول گاز وصل است که آقا مجید هر از چندگاهی کپسول را چک میکند و میگوید: هر بار که این کپسول تمام شود دردسر کار من شروع میشود، آخر من باید با یک دست کپسول را ببرم پر کنم اما موقع برگشت کپسول پر شده خیلی سنگینتر است و حسابی دمار از روزگارم درمیآورد.
این چرخ برای خودش نیست و او با حقوق روزی ۱۰۰ هزار تومان روی چرخ کار میکند، مواد اولیه یعنی همان سیبزمینی و مخلفات را نیز هر روز صبح جلوی ساختمان قدیمی تالار بورس تحویل میگیرد. او به تجارتنیوز میگوید: «چرخ قیمتی ندارد و با حدود ۳ میلیون تومان میشود یک چرخ خرید اما مهم مکان چرخ است، به همه اجازه نمیدهند این دور و بر بساط کنند، تازه اگر اجازه بدهند نیز هفتهای ۱۰۰ هزار تا ۱۵۰ هزار تومان کرایه میخواهند. انگار همه دستفروشان خیابان حافظ کرایه میدهند اما چقدر میدهند و به چه کسی؟ صدایشان درنمیآید. اینکه شبها چرخ را کجا بگذاریم هم مهم است، من اگر میتوانستم خودم یک چرخ میخریدم آخر شما که نمیدانید بعضی از روزها درآمد خیلی خوبی دارد. گاهی یک تا ۱٫۵ میلیون تومان. تازه الان کروناست و اگر این بیماری برود درآمدش بیشتر هم میشود. اما من نه پولش را دارم و نه اجازه بساط زدن در خیابان را.»
یک پا دادگاه، یک پا بیمارستان
۳ فرزند دارد. یک دختر ۱۲ ساله و دو پسر ۱۷ و ۲۳ ساله که هیچ کدام درآمدی ندارند و خرج همه بچهها با خودش است، میگوید این روزها باتجربهها و تحصیلکردهها هم کار ندارند چه برسد به پسران من که بعد از دبیرستان دیگر درس نخواندند.
آقا مجید چند سالی بود که در یک اغذیهفروشی کار میکرد اما بعد از اینکه کتفش شکست فهمید بیمه که ندارد هیچ، از کار نیز اخراج شده. حالا او مانده و دستی که وبال گردنش شده و پولهایی که باید به بیمارستان بدهد.
مجید حدود ۲ ماه درگیر بیمارستان بود و چند عمل جراحی انجام داد و حالا هم دست چپش بیش از ۹۰ درجه بالا نمیآید، شکایت هم کرده است اما انگار کارساز نشده و میگوید: برای شکایت از صاحبکارم که چرا بیمهام نکرده آنقدر از این اتاق به آن اتاق رفتم و آنقدر طول کشید که دیگر پولی نداشتم حتی تا دادگاه بروم. در بیمارستان هم که چپ و راست پول میخواستند. هنوزم پیگیر کارهای دادگاه هستم اما هنوز خبری نیست که نیست!
چهار سالی است که در خانهای ۴۵ متری در حوالی خیابان کارون زندگی میکند و انگار از صاخبخانهاش راضی است، هر بار که از خانه حرف میزند جمله «خدا خیرش دهد صاحبخانه را» نیز اول حرفهایش میآورد.
حالا ظهر شده و دستفروشان دیگر و پیک موتوریها از هر طرف میرسند و مجید آقا نیز بیوقفه شروع میکند به ساندویچ درست کردن. هر کسی خودش حساب خودش را میداند و موقع رفتن به همان اندازه پول در جعبه سبز کنار سیبزمینیها میگذارد یا کارت میکشد اما آنها که میخواهند چانه بزنند منتظرند تا سر آقا مجید خلوت شود و مشتریهای دیگری آن دور و بر نباشند تا بتوانند بدون خجالت چانه بزنند.
واهمه از پایان دستفروشی
خیابان شلوغ است. رهگذران عجله دارند. صدای ممتد بوق ماشینها قطع شدنی نیست. مغازههای ساندویچ فروشی و رستورانها لبریز از مشتری است اما چرخ سیار آقا مجید مشتری چندانی ندارد. میگوید: «انگار کرونا فقط از طریق ساندویچهای من منتقل میشود.»
هیاهوی پر پیچ و تاب خیابان حافظ در حالیست که ساختمان دراز و بدقواره تالار بورس که زمانی شلوغی خیابان حافظ را گردنش میانداختند ساکت و بدون رفت و آمد گوشهای رها شده و به لبریزی خیابان حافظ دهنکجی میکند. به گزارش تجارتنیوز، دوده و گرد و خاک چهرهاش را پوشانده و مستاجران جدید تالار بورس دیگر با کت و شلوار رفت و آمد نمیکنند بلکه همان دستفروشانی هستند که زیر سایه این ساختمان بدقواره روزشان را شب میکنند.
برخی از دستفروشان ترس از دست دادن همین یک تکه زمین که بساط کردند را دارند و میگویند قرار است بعد از عید بساط همه دستفروشان از خیابان حافظ جمع شود. یکی دوتا که نیستند، بالا تا پایین خیابان حافظ هر کجا که بتوان بساط پهن کرد بساطی پهن است. آرزوی برخی از آنها همین است که تنها بتوانند این موقعیت دستفروشی را ادامه دهند. یکی میگوید: «هر بساط اینجا خرج یک خانواده را میدهد. اگر اینجا نباشیم لقمهای نداریم که سر سفره ببریم.»
آمارهای رسمی هم میگویند بیش از هشت میلیون شغل غیررسمی در اقتصاد ایران وجود دارد. سازمان تامین اجتماعی و وزارت کار درحالی این آمار را تایید کردهاند که به نظر میرسد بخشی از این آمار مربوط به دستفروشهایی است که از حمایت رسمیای برخوردار نیستند. مجید هر روز سر کار میرود اما سهم او از درآمد روزانه حداقل یک میلیون تومانی، به کمتر از ۱۰۰ هزار تومان میرسد و اگر روزی نیاید، همین دستمزد روزانه را هم از دست میدهد. سناش بالاست و بیمه هم ندارد اما نمیتواند چشم انتظار حمایتهای دولتی باشد.
آرزوهای کوچک مردمان بزرگ
دستفروشان اینجا هرچه که بخواهی میفروشند؛ از محافظ صفحه گوشی گرفته تا فندک و زیرپوش در رنگهای مختلف اما آنها یک اعتقاد دارند: «اگر دولت بخواهد وضع ما بهتر میشود.» مردمان اینجا سرخوردهاند، صبح میآیند و شب میروند، خیلی از آنها از بچگی کنار خیابان بساط کردند و حالا نیز با همین فرمان جلو میروند. تخفیف میدهند و قیمتهایشان مانند مغازههای لوکس مقطوع نیست.
یک دستفروش یک دهانه مغازه میخواهد، دیگری آمده است تا ماسکهایش را بفروشد، آن یکی یک باشگاه ورزشی میخواهد. اما آقا مجید آرزویی ندارد، شاید آنقدر آرزو کرده و اتفاقی نیفتاده حالا اصلا به آرزوهایش فکر هم نمیکند. میگوید: «خدا را شکر زندگیام میگذرد و به خاطر کرونا شبها زود میرم خانه». ناگهان یکی داد میزند عمو ساندویچ چند؟ و آقا مجید سراسیمه جلو میرود و میگوید ۱۲ تومن ۱۲ تومن …
آقا مجید دوباره نان لواش را روی سینی میگذارد و شروع میکند به له کردن سیبزمینی و تخممرغها….
صدای بوق ماشینها همچنان ادامه دارد….
نظرات