زندگي زير چرخ
بازار تهران حدود 13 هزار باربر دارد كه با چرخ دستیهاي خود كار ميكنند. در بين آنها از كودك 11 ساله تا پيرمرد 65 ساله ديده میشود. افرادی كه بعضا محمولههايی تا وزن 600 كيلوگرم را هم حمل میكنند
رحيم پاچه شلوارش را بالا ميزند و كبودي عميق سر زانويش را نشان ميدهد. ورمي به اندازه يك كف دست روي استخوان نشسته و خون سياه و كبود در آن جهيده است.
ابروهاي رحيم در هم كشيده ميشود و درد در نگاهش ميپيچد. او 15 سال است در بازار تهران باربري ميكند. قبلا توليدي جوراب داشت اما حالا با صداي انباردارها از جا ميپرد: «چرخي [باربر]، 150 كيلو بار دارم، چند ميگيري تا سر ناصرخسرو ببري؟ بارم حبوباته …» بازار چانهزني راه ميافتد.
رحيم حاضر نيست از 40 هزار تومان كمتر بگيرد اما مشتري زير بار نميرود. مشتري مردي چاق است كه كم مانده دكمههاي پايين لباسش از جا در برود. درست برعكس رحيم كه استخوانهاي صورتش بيرون زده است.
مشتري دو اسكناس 10 هزار توماني را جلو گرفته و مدام تكانشان ميدهد. بازار تهران پر از چرخي است. رحيم زيرچشمي به چهار باربر جوان كه زير سايه درخت، از جايشان بلند شدهاند، نگاه ميكند. اگر او بار را نبرد، آنها ميبرند.
فقط چند ثانيه صبر ميكند، 20 هزار تومان را از دست مشتري ميكشد و گونيهاي مشكي را روي چرخ دستي ميگذارد. گونيها آنقدر سنگيناند كه صداي جيرجير چرخ به هوا بلند ميشود. رحيم، پاي راستش را كج نگه ميدارد تا فشار كمتري روي آن بيايد، كمرش را تا نيمه خم ميكند، خيمه ميزند روي گونيها و يكييكي بلندشان ميكند و در چرخ ميگذارد.
طنابي آبيرنگ را دورشان ميپيچيد و چرخ را به جلو هل ميدهد. چهار باربر جوان دوباره روي چرخهايشان مينشينند و منتظر مشتري ديگري ميشوند. خورشيد، صاف در صورت رحيم ميتابد و عرق از گونههاي استخواني مرد 50ساله سرازير ميشود.
13هزار باربر در بازار تهران
براساس آمار شهرداري، بازار تهران حدود 13 هزار باربر دارد كه كارشان جابهجايي كالاها با چرخ دستي است. شهرداري منطقه 12، مدتي قبل با شماره كردن چرخها، 7200 نفر از باربرها را ساماندهي كرد اما هنوز تعداد زيادي از آنها بدون شناسنامه باقي ماندهاند.
باربرهايي كه بيشترشان اتباع افغان هستند. آنها در گروههاي 5-6 نفره، از صبح، زير چراغ برق يا سايه درختان، روي چرخ دستيهايشان مينشينند به انتظار مشتري.
هرازگاه نيز چرخ دستي را برميدارند و شبيه راننده تاكسيها، بدون بار در بازار ميچرخند تا شايد مشتري آنها را ببيند و كاسبيشان شروع شود.
علي يكي از اين باربرهاست. 4 سال پيش همراه 2 برادرش به تهران آمد و در همين كار ماندگار شد. او براي باربري در بازار، قسم خورده است. ميگويد: اگر چرخها پلاك نداشته باشد اجازه كار نميدهند. چند تا مامور هستند كه هرازگاهي مجوزت را ميخواهند كه اگر نداشته باشي، چرخت را ميبرند.
براي گرفتن پلاك و مجوز بايد شناسنامه و مجوز اقامت داشت اما من و بيشتر افغانها اين چيزها را نداريم براي همين به يك نفر از بازاریها 100 هزار تومان بابت گرفتن مجوز پول داديم.
او همان روز اول از من خواست دستم را روي قرآن بگذارم و قسم بخورم كه مال مردم را نميدزدم. او، چرخ دستياش را 150 هزار تومان خريده. او و ساير چرخيها كه ساماندهي شدهاند بايد ماهانه 30 هزار تومان به شهرداري بدهند تا مجوزشان تمديد شود.
هرچه بار سنگينتر، درآمد بيشتر
علي پسري سبزه و كوتاهقامت است. 27 سال دارد و خانوادهاش در افغانستان زندگي ميكنند. دو برادر 14 و 15 سالهاش هم همراهش هستند.
از وقتي به باربري مشغول شدهاند ترك تحصيل كردهاند. كارشان از 10 صبح تا 9 شب طول ميكشد اما اوج كارشان ظهرهاست؛ وقتي انباردارها، كركره مغازهشان را بالا ميدهند و كارشان را شروع ميكنند. ميگويد: الان چند وقتي است بازار كساد شده طوری كه بعضي چرخيها با 2 هزار تومان هم بار ميبرند.
من روزي 50 بار مسير ابتدا و انتهاي بازار را ميروم و ميآيم تا شايد مشتري به پستم بخورد. كمترين درآمد همان 2 هزار و بيشترينش هم 300 هزار تومان است كه مربوط به حمل گاوصندوق يا بارهاي چندصد كيلويي است. البته من خودم براي چند تا مشتری خاص هم كار ميكنم. بعضي از مغازهدارها من را ميشناسند و ديگر سراغ باربرهاي ديگر نميروند. ماهي دو ميليون تومان درآمد دارم كه 800 هزار تومان آن اجاره خانه و خرجي است. بقيهاش را هم براي خانوادهام در افغانستان ميفرستم.
هرچه بار سنگينتر و حمل آن دشوارتر باشد، هزينه باربری نيز بيشتر ميشود. بارها بيشتر پوشاك، خشكبار و حبوبات است اما وسايل ديگری مانند گاوصندوق، تجهيزات جانبي وسايل گرمايشي و سرمايشي و… نيز حمل ميشوند؛ از چند كليوگرم تا چند صد كيلوگرم.
برادر 15 ساله علي ميپرد وسط حرف و ميگويد: «درآمد معمولي ما روزي 40-50 هزار تومان است اما الان خود چرخيها بازار را خراب كردهاند. مشتريها معمولا نرخي كه به سود خودشان باشد ميدهند اما چرخيها هم از ترس اينكه پول از دستشان بپرد، يا فرد ديگري بار را ببرد، قبول ميكنند با همان نرخ پايين باربري كنند.
همين كار باعث شده بخورد تو سر قيمتها. خودم چند روز پيش يك چرخي را ديدم كه با هزار تومان هم حاضر شد چند كيسه را جابهجا كند.
حمل بار تا 600 كيلوگرم
باربرها براي حمل بارهاي سنگين با يكديگر رقابت دارند اما معمولا قديميترها برنده ميشوند. گاهي هم سر قيمت، بين باربرها و مشتريها درگيري رخ ميدهد و پاي پليس هم به ميان كشيده ميشود.
علي، حرف را از برادرش ميدزدد و ادامه ميدهد: «معمولا بار گاوصندوق بين 200 تا 300 هزار تومان درآمد دارد. چند روز پيش، يك باربر از ابتداي بازار تا دم اين پاساژ (حدود 200 متر) 4 دستگاه گاوصندوق در مجموع به وزن 600 كيلوگرم را آورد. وقتي بار را خالي كرد از مشتري 800 هزار تومان خواست. مشتري زير بار نرفت و كارشان به دعوا كشيد و آخرسر هم پليس آمد.
البته از اين اتفاقها زياد نميافتد. معمولا درگيريها سر قيمت است. مثلا سر يك مبلغي با مشتري اتمام حجت ميكني اما او وقتي كار تمام شد، دبه مي كند. 20 هزار تومان را ميگويد 15 هزار تومان و از اين جور چيزها.
سن باربرها از 11 تا 65 سال
نگاه علي و برادرانش هر از گاهي، باربرهايي را كه مشغول كاسبي هستند دنبال ميكند. بار چرخي، جعبه شيشه نوشابه است. شيشهها به هم ميخورند و صداي زنگ در گوشها ميپيچيد، باربر، پسري 20 ساله است.
در اين بازار باربر 11 ساله هم هست كه اهل افغانستان است. او توانايي حمل بارهاي سنگين را ندارد و مشتريهايش بيشتر زنان ميانسال هستند.
علي به درد كمر و پاهايش اشاره ميكند و ميگويد: زنهايي كه از خريد برگشتهاند، مشماهاي خود را به پسرهاي نوجوان 11-12 ساله ميدهند و آنها هم در ازاي 2-3 هزار تومان جابهجايشان ميكنند.
يك بنده خدايي هم هست كه 65 سال سن دارد. او هم مشغول باربري است. اين كار خيلي سنگين است. ما شب كه به خانه ميرويم، پاها و كمرمان درد ميكند اما مجبوريم، كاري غير از اين نداريم.
باربرها بيمه نيستند
شهرداري هر ماه 30 هزار تومان از حدود 7200 باربري كه ساماندهي شدهاند ميگيرد، كه مبلغي در حدود 245 ميليون تومان ميشود با اين حال خدماتي كه به آنها ارائه ميدهد، فقط در حد كارت مجوز فعاليت است.
باربرها، با توجه به نوع فعاليتي كه انجام ميدهند، در معرض آسيبهاي متعدد جسمي هستند كه اين موضوع اهميت داشتن بيمه را يادآوري ميكند اما باربرها بيمه نيستند و با وجود وعدههاي مختلف اعضاي شوراي شهر و شهرداري تهران هنوز اقدام موثري در اين زمينه انجام نشده است.
روزهاي تعطيل، اوج درآمد
باربرها ايستگاه دارند. زير تير چراغ برق يا سايه تعدادي از درختها. ايستگاه ايرانيها كه بيشتر لر يا كرد هستند، در قلب بازار است. برخلاف افغانها كه بيشتر در ابتداي بازار جمع ميشوند.
كاظم، روي صندلي كنار خيابان نشسته و قفل چرخ دستياش را باز ميكند. او 30 سال است در بازار تهران مشغول باربري است. لاغر و نحيف است و وقتي ميخندد، صورتش از دهان پر ميشود.
او از معدود باربرهايي است كه بيمه شده. ميگويد: «55 سالم است. 5 تا بچه دارم كه سهتايشان ازدواج كردهاند و دوتايشان همراه همسرم در ايلام زندگي ميكنند. مدرسه ميروند.
من روزي 10-20 بار با چرخ دستيام بار جابهجا ميكنم. كمترين درآمدم در طول روز 30 هزار تومان و بيشترينش هم 70 هزار تومان است. البته اگر گاوصندوق ببريم، چون وزنش بالاست، بيشتر ميدهند. حدود 200 - 300 هزار تومان. البته اين كار خيلي سنگين است چون بعضي اوقات بايد گاوصندوقها را به داخل مغازهها در طبقات بالايي ببريم. آنها را با استفاده از پارچههاي سفيد روي كولمان ميگذاريم و به سختي از پلهها بالا ميرويم. خيلي كار سنگيني است.
روزهاي تعطيل، خصوصا ايام عيد، اوج درآمد باربرهاست. ميگويد: 20 روز اول عيد امسال خيلي خوب بود. روزي 70-80 هزار تومان بار جابهجا ميكرديم. البته افغانها معمولا از ما ارزانتر ميگيرند كه اين مسئله باعث ميشود كار به سمت آنها برود.
من خودم هر 40 روز به ايلام برميگردم و به خانوادهام سر ميزنم. قبلا در صحرا كار ميكردم اما درآمد آنچناني نداشتم براي همين مجبور شدم به اينجا بيايم.
چرخها هم هزينه دارند هم پاركينگ
چرخها، درست مثل تاكسيها كه گاهي خراب ميشوند و رانندهها را به خرج مياندازند، هزينههاي خاص خود را دارند.
كاظم با دست چرخش را نشان ميدهد و ميگويد: «همين امروز 70 هزار تومان خرجش كردم. دو تا از چرخهايش شكسته بود. آهنهاي بغلش هم كج شده بودند. تازه من شبي هزار تومان هم بابت پاركينگ ميدهم. چون نميتوانم چرخم را با خودم ببرم، آن را در پاركينگ بازار ميگذارم.
رحيم، باربر اهل كردستان است. چند صندلي آنطرفتر نشسته. امروز كاسبي خوبي نداشته. روي چرخ دستياش مينشيند، جيبهايش را خالي ميكند و چهار اسكناس 10 هزار توماني را با عصبانيت روي زمين مياندازد.
ميگويد: از صبح تا حالا -ساعت 5:15 عصر- فقط همينقدر كاسبي كردم. لحظهاي سكوت ميكند، بعد پاچه شلوارش را بالا ميزند و زخم عميق سر زانويش را نشان ميدهد.
ميگويد: من دوتا بچه محصل دارم. 15 ميليون تومان پول پيش خانه دادهام با ماهي 350 هزار تومان اجاره. اينجا آخر خط من است. با اين چرخدستی، خرج زن و بچهام را درميآورم. پولهايي را كه روي زمين انداخته بود با وسواس رویهم ميچيند، تا ميكند و در جيب پشتش ميگذارد؛ 40 هزار تومان بابت جابهجايي 500 كيلوگرم خشكبار…
منبع: اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی
نظرات