مغزتان را برای معامله کردن تربیت کنید
جلوی مونیتور نشستهاید و به نمودار قیمت سهام نگاه میکنید. قیمت سهام روی صفحه نمایش شما به صورت لحظهای بالا و پایین میرود و شما منتظر موقعیتی برای معامله کردن هستید. آیا شما هم قبل از اینکه اقدام به معامله کنید، احتمال تغییرات قیمتی را بر مبنای محاسبات عقلانی برآورد میکنید؟ یا بر مبنای شهود
جلوی مونیتور نشستهاید و به نمودار قیمت سهام نگاه میکنید. قیمت سهام روی صفحه نمایش شما به صورت لحظهای بالا و پایین میرود و شما منتظر موقعیتی برای معامله کردن هستید.
آیا شما هم قبل از اینکه اقدام به معامله کنید، احتمال تغییرات قیمتی را بر مبنای محاسبات عقلانی برآورد میکنید؟ یا بر مبنای شهود خودتان پیش میروید؟
اغلب ما دلمان میخواهد اینگونه فکر کنیم که محاسبه عقلانی و همه جانبه در زمان معامله کردن، یک توانایی برتر و کمیاب است. همان عامل مجهولی (x-factor) که تنها بعضی معاملهگرها، آن هم با مطالعه و آزمونوخطای بسیار به آن رسیدهاند. اما چندسال قبل، پژوهشگرانِ انستیتو تکنولوژی کالیفورنیا (CalTech) آزمایشی را ترتیب دادند و به نتایج جالبی رسیدند. آنها هنگامی که افراد در حال ارزیابی معاملات خود بودند، از مغزشان عکسبرداری کردند و متوجه نکته غافلگیرکنندهای شدند: هر چه بیشتر عقلانی و محاسبهگر باشید، بیشتر به ادراک شهودی تمایل خواهید داشت.
عصبشناسان با استفاده از اسکنهای fMRI -که میزان فعالیت کارکردی مغز را بر پایه تغییر جریان خونِ آن ناحیه اندازهگیری میکند- میفهمند کدام ساختار مغزی مرتبط با با فعالیتهای معینی در انسان است. مثلا آنها یک فرد را درون دستگاه امآرآی قرار میدهند و از او میخواهند چند مسئله ریاضی حل کند و به این روش میتوانند محل درگیرشدن مغز با محاسبات ریاضی را مشخص کنند.
جالب اینجاست که در آزمایش کَلتِک بر روی معاملهگران، ساختارهای مرتبط با محاسبات ریاضی در مغز فعال نشد، و به جای آن، فعالسازی در قسمتهای دیگری از مغز روی داد. این قسمتهای مغز مربوط به کارکردی است که روانشناسان به آن تئوری ذهن (theory of mind) میگویند.
تئوری ذهن در واقع توانایی خواندن حالتها در افراد دیگر است. هنگامی که نیّتِ فرد مقابلتان را برای انجام دادن کاری در لحظات بعد حس میکنید، در اصل از تئوری ذهن استفاده میکنید. شما از تئوری ذهن همیشه به صورت ناخودآگاه برای پردازش تجربههایتان در جهان استفاده میکنید. تئوری ذهن آن چیزی است که به شما کمک میکند در یک پیادهروی شلوغ بدون مشکل راهتان را پیدا کنید. اینکه میفهمید شخص روبروی شما به سمت راست تغییر جهت میدهد و بنابراین شما میتوانید از سمت چپ گام میبردارید.
در یکی از آزمایشهای کلتک -که نتایج آن، سال ۲۰۱۰ در مقالهای با عنوان کاوشی در ماهیت «شمّ معاملهگری» در فایننس ژورنال منتشر شد- محقّقان یک بازار کنترلشده ایجاد کردند. آنها از شرکتکنندگان خواستند که در طول یک سری جلسات، دو سهم را معامله کنند. مقدار عایدی دو سهم روی هم ۵۰ سِنت، ثابت تعیین شده بود. اما میزان عایدی هر سهم فقط در انتهای هر جلسه مشخص میشد. برای مثال ممکن بود مقدار درآمد یک سهم ۴۹ سنت و دیگری ۱ سنت باشد.
در برخی از جلسات، هیچیک از شرکتکنندگان درباره عواید احتمالی سهمها، اطلاعات اضافی نداشتند. اما در جلسههای دیگری به تعدادی از شرکتکنندهها درباره این که عایدی سهمها چگونه خواهد شد، راهنماییهای مختصری داده شد. در نتیجه ممکن بود بر مبنای آن راهنماییها، شرکتکنندگان یکی از سهم ها را بفروشند و مقدار بیشتری از دیگری بخرند.
این معاملهها به صورت الکترونیکی انجام میگرفت و ضبط میشد. سپس، گروهی متفاوتی از شرکتکنندگان، بازپخشِ ویدیوهای ضبط شده را مشاهده میکردند. بعد از مدتزمان مشخصی، ویدیو متوقف میشد و محقّقان از سوژهها درخواست میکرند حرکت بعدی قیمتها را حدس بزنند.
هنگام پخش ویدیوهای مربوط به جلساتی که معاملهگرها بر مبنای اطلاعاتِ راهنما عمل میکردند، بینندگان ویدیو میتوانستند چگونگی حرکت قیمت سهام را فقط با تماشای قیمتها و جریان سفارشها استنباط کنند. از سوی دیگر، اسکن های fMRII نشان میدادند که بینندگان ویدیو در زمان حدس قیمت، فقط بخشهای مرتبط با تئوری ذهن را در مغز خود درگیر میکرند. همچنین افرادی که در پیشبینی قیمتها بر مبنای استنباطشان بهتر بودند، در آزمونهای جداگانه تئوری ذهن هم بهتر عمل کردند.
همانطور که میبینید، مطالعه کلتک نتاج جالبی در بر دارد. تئوری ذهن میتواند توضیح دهد چگونه معاملهگرانی که اطلاعات در دسترسشان نیست، میتوانند اطلاعات را استنباط کنند و بر مبنای آن عمل کنند. که این به نوبه خود، سبب میشود که قیمتها سریعا تغییر کنند تا جایی که بازتابدهنده «همه» اطلاعات موجود در بازار (اعم از اخبار و دادهها و نیز استنباط معاملهگران از روندهای آتی قیمتی) باشد. این یافته تایید دیگری است بر نظریه بازار کارآ که سنگ بنای تئوری مالی در جهان امروز است.
پیتر بوسارت (Peter Bossaerts) از پژوهشگران این پروژه مطالعاتی -که اکنون پروفسور عصبپژوهیِ تجربی در حوزه مالی در دانشگاه ملبورن است- میگوید تحقیقات بعدی بر روی این ایده است که با تئوری ذهن چگونگی جریان اطلاعات در بازار بیش از گذشته تبیین شود. او مشخصا به مقالاتی اشاره میکند که بیانگر رابطههایی بین بازار و تئوری ذهن هستند.
عامل مجهول، دیگرْ آنچنان مجهول نیست. عامل مجهول در واقع مجموعه مهارتهای «هوشِ عاطفی» است که از دانش به شناخت و از شناخت به ادراک ارتقاء پیدا میکند. در کنار مهارتِ خواندنِ دیگران، خودآگاهی عاطفی (emotional self-awareness) هم از مهمترین بخشهای این مجموعه مهارتی است. خودآگاهی عاطفی همان آگاهی درونی است که اجازه نمیدهد در زمان اضطراب و پریشانی تصمیمگیری کنیم.
اما پرسش اساسی این است که این توانمندیها ذاتی است یا اکتسابی و قابل آموزش؟
محققان این حوزه بر این باورند که این مهارتها قابل پرورش هستند. اگرچه تئوری ذهن اساسا ناخودآگاه است. اما نسخهای خودآگاه از همان نوع پردازش در ذهن انسان وجود دارد به نام همدلی شناختی (cognitive empathy) که تلاش آگاهانه ذهن است برای تشخیص موقعیت روانی دیگران. یکی از روشهای ذهنی برای تقویتِ این کارکرد ذهنی، چشماندازگیری (perspective-taking) است. یعنی این توانایی که بتوانیم از زاویه دید دیگران به پیرامون خود بنگریم. شما می توانید از طریق تمرین و به صورت آگاهانه این کارکرد را در ذهن خود قدرتمندتر کنید.
منبع: مجله Bloomberg Markets
نظرات