رهبری و مبانی اقتدار
گروهی کاوشگر قصد دارند از دل جنگلی ناشناخته عبور کنند. آنها جنگل را نمیشناسند و نمیدانند چه خطراتی ممکن است در کمینشان باشد. رئیس پروژه (کسی که پروژه را تعریف کرده است و به کاوشگران حقوق میدهد) دستور داده است که سفر سر ساعت مقرر آغاز شود و محققین وارد جنگل شوند. او در دفتر
گروهی کاوشگر قصد دارند از دل جنگلی ناشناخته عبور کنند. آنها جنگل را نمیشناسند و نمیدانند چه خطراتی ممکن است در کمینشان باشد. رئیس پروژه (کسی که پروژه را تعریف کرده است و به کاوشگران حقوق میدهد) دستور داده است که سفر سر ساعت مقرر آغاز شود و محققین وارد جنگل شوند. او در دفتر پژوهشکده میماند، در حالی که رهبر گروه همراه با دیگران به جنگل وارد میشود و تیم اکتشافی را به سمت هدف نهایی رهبری میکند. او در دل کاوشگران امید ایجاد میکند. چیزهایی را که باید بدانند، توضیح میدهد. به همراه آنها از درهها و رودها عبور میکند. به اعضای ضعیفتر یاری میرساند و مراقب است که روحیه اعضا پایین نیاید. این موارد از تفاوتهای رهبر و رییس گروه است.
مدیریت به شیوه رهبری
رییس میگوید «بروید» رهبر میگوید «برویم». رییس قبل از همه غذا میخورد، رهبر بعد از دیگران. رییس ممکن است در جزئیات مشارکت نداشته باشد، رهبر جزئیات را میشناسد و در اجرای آنها مشارکت میکند. مردم از رییس پیروی میکنند، چون مجبورند. مردم از رهبر پیروی میکنند چون دلشان میخواهد.
رییس میگوید «بروید» رهبر میگوید «برویم».
پروژههایی وجود دارند که تنها با شیوه رهبری میشود آنها را پیش برد. هرگز کسی رییس یک انقلاب نمیشود. انقلاب به رهبر نیاز دارد. به همین ترتیب عنوان «رییس ارکستر» معنایی ندارد. در مقابل «رهبر ارکستر» کسی است که اعضای گروه را هدایت میکند. رهبر جایگاهی بالاتر از دیگران دارد، دیگران نیز این برتری را با جان و دل پذیرفتهاند. با این وجود رهبر همسطح و همرده با دیگران در پیشبرد اهداف شرکت میکند.
رهبری و اقتدار
اقتدار رهبر گروه، از جنس اقتدار رییس نیست. رهبر بیش از آن که به قطبنما یا کاپیتان کشتی شبیه باشد، شبیه به کشتی است. او است که دیگران را به جلو میبرد. او است که دیگران را از سقوط و نابودی نجات میدهد. و او پایینتر از دیگران، بیشتر مشکلات و سختیها را تاب میآورد تا گروه آسودهخاطر باشد.
رهبر بیش از آن که به قطبنما یا کاپیتان کشتی شبیه باشد، شبیه به کشتی است.
اما چطور چنین فردی میتواند اقتدار داشته باشد؟ اگر قرار نیست کسی ملزم به اجرای فرمانهای او باشد، اگر قرار است دستورهای او با دلوجان اجرا شوند، چطور میشود تضمین کرد که این اقتدار در تمام طور مسیر حفظ شود؟ چطور میتوانیم مطمئن باشیم که کاوشگرها از ابتدا تا انتهای مسیر جنگلی از رهبر گروه پیروی خواهند کرد؟
اقتدار رهبر: پارادایم بهشت
در ابتدای تاریخ رهبرها نمونه تمام چیزهایی بودند که خوب است. گاهی آنها خود را تا سطح خدا بالا میبردند و سعی میکردند در مردم این تصور را ایجاد کنند که هیچ عیب و نقصی ندارند. مردم تصور میکردند این رهبران گرسنه نمیشوند، زخم بر نمیدارند، نمیمیرند، از همهچیز باخبر هستند، اشتباه نمیکنند و هیچ ضعفی ندارند.
برای پیروی از این رهبرها دو دلیل عمده وجود داشت. یک آن که پیروان باور داشتند که با پیروی از آنها تمام مشکلات حل خواهد شد. دیگر آن که مردم دوست داشتند به کمال این رهبرها دست پیدا کنند. آدمهایی مانند فرعونها از این نوع رهبران بودند. وقتی از آدمی موفق پیروی میکنیم و سعی میکنیم رمز موفقیت او را شناسایی کنیم و به کار ببندیم، اقتدار یک رهبر را در پارادایم بهشت پذیرفتهایم.
شکست اقتدار بهشتی
در مکتبخانههای قدیم، حکیم تمام خوبیهای عالم را داشت. او ثروتمند بود و با این حال از مال دنیا بینیاز بود. احترام داشت و همهچیز را میدانست. از جواب تمام سوالهای فلسفی خبر داشت و راه سعادت را به شاگردانش نشان میداد. شاگردان اقتدار حکیم را پذیرفته بودند.
پذیرش اقتدار پدر نیز از این جنس بود. پدری محکم که هرگز به شدت غمگین نمیشود و خوشحالیهایش را بروز نمیداد.
اما در مدرسه، وقتی معلم سوار بر یک ماشین قدیمی، با کولهباری از مشکلات سر کلاس حاضر میشد، اقتدارش فرو میریخت. معلمهایی بودند که با بداخلاقی و سختگیری سعی میکردند اقتدار از دست رفته را به دست بیاورند. اما «معلم بد» درست مانند «پدر بد» هرگز نتوانست جایگاه رهبری حکیم را به دست بیاورد. دانشآموزان از این رییس کلاس پیروی میکردند، چون مجبور بودند. حضور آنها در کلاس با جان دل نبود و در هر موقعیتی سعی میکردند از درس فرار کنند، معلم را به سخره بگیرند و به همه نشان بدهند که اقتدار معلم و جایگاه رهبری او را نپذیرفتهاند.
شکست اقتدار حاکمانی که خود را موجودی فرازمینی نشان میدادند، از دیگر مصادیق فروپاشی پارادایم بهشت بود. رسولان نقش مهمی در شکستن این اقتدار داشتند.
اقتدار رهبری: پاردایم جهنم
مردم به این نتیجه رسیدند که وعده رهبران فرا انسانی، پوچ و دروغین است. رهبران بهشتی بلد بودند یک زندگی آسوده و بیدغدغه بسازند، اما فقط برای خودشان. زمانی بود که کاخهای باشکوه و عظیم، نشانی از اقتدار شاه بود. حالا این کاخها شاه را منفورتر میکرد. در این دوران بود که پارادایم جهنم به وجود آمد.
رهبران در پارادایم جهنم به مردم وعده ساختن بهشتی زمینی نمیدادند، بلکه آمده بودند تا آنها را از جهنم جهانی نجات دهند. بیشتر سخنرانیها و نطقهای این رهبران در مورد بدی وضع موجود، گله و شکایت از ظلم بیپایان حکومتی، دروغهای تجاری رسانهها و حاکمان، تهدیدها، سیاهیها، دردها و رنجها بود. آنها ملت را ملتی بزرگ و شایسته زندگی خوب میدانستند که از تمام حقوقشان محروم شدهاند. مردم از ترس نابودی به این رهبران پناه میآوردند. رهبران جهنمی وجود داشتند تا پیروانشان را از تمام چیزهایی که بد است نجات دهند.
نمونههای رهبران جهنمی
اگر به متن سخنرانیهای آدولف هیتلر دقت کنید، ممکن است احساس کنید که با بعضی از حرفها و عقاید او موافقید. وقتی او از وعده پوچ دموکراسی و فریب آزادی دولتها حرف میزند، وقتی باور دارد که رسانههای موافق و مخالف ابزار تبلیغاتی شرکتهای بزرگ و سیاستمداران بانفوذ هستند، وقتی توضیح میدهد که یک زندگی راحت برای مردم غیرممکن نیست، اما عدهای با شیطنت میخواهند که سطح زندگی را پایین نگه دارند، به سختی میشود با او مخالفت کرد.
اما اگر تمام سخنرانیهای او را کنار هم بگذارید، متوجه خواهید شد که آدولف هیتلر (و دیگر رهبران جهنمی) تصویری سیاه و سوزان از دنیای امروز ترسیم میکنند و به آنها میگویند که آتش این جهنم هر روز داغ و داغتر خواهد شد.
شکست پارادایم جهنمی
این پارادایم تا حد زیادی در مقابل نقد مقاوم است. برخلاف پارادایم بهشت، نمیشود با انکار بدیها و سیاهیهای دنیا، این پارادایم را نقض کرد. اما مشکل وقتی به وجود میآید که قرار میشود این رهبران پیروانشان را از جهنم زمینی نجات بدهند. همان اندازه که ما نمیتوانیم بدیهای دنیا را انکار کنیم، آنها هم نمیتوانند تمام این بدیها را از بین ببرند.
تمام حرفهای رهبران جهنمی اشتباه نیست، اما آنها نمیتوانند مردم را از جهنم جهانی نجات بدهند.
این مشکل از سطح رهبری یک جامعه، تا رهبری یک شرکت وجود دارد. تمام حرفهای هیتلر در مورد مشکلات جهان اشتباه نبودند. اما خود او جهنمی بزرگتر برای مردم ساخت که آتش آن میلیونها آلمانی و غیر آلمانی را سوزاند. عدم توانایی رهبران جهنمی در نجات مردم از دنیای جهنمی، مهمترین دلیل فروپاشی این پارادایم بود.
اقتدار رهبری: پاردایم زمینی
رهبران بهشتی و جهنمی تنها حکام کشورها و پادشاهان نبودند. در کسبوکار نیز رهبرانی پیدا شدند که با وعده بهشت زمینی یا با تصویر کردن جهنم جهانی، کارمندانشان را به سمت هدف مطلوب سوق دادند. هدف این دو دسته رهبر یکی بود: دیگران با کمال میل کاری را بکنند که ما دلمان میخواهد .
بعد از فروریختن اقتدار رهبران بهشتی و جهنمی، نوبت به رهبران زمینی رسید. این رهبران «خوبیهای ممکن» و «بدیهای موجود» را باور داشتند، اما در وصف آنها اغراق نمیکردند. اهداف آنها روی زمین و قابل حصول بود، نه در افسانهها و آسمانها. رهبران زمینی در یک شرکت یا سازمان، در کنار گروه خود قرار میگرفتند و قدمبهقدم همه را به سوی پیشرفت سوق میدادند. آنها واقعبین بودند و تغییرات مدنظرشان به نفع همه بود. در نهایت خودشان نیز به عنوان عضوی از گروه، از دستاوردها نفع میبردند. مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش ضد نژادپرستی یکی از این رهبرها بود. او میدانست در صورت موفقیت، تمام مردم آمریکا از جمله خود او از منافع عدم نژادپرستی بهرهمند خواهند شد.
ابزار قدرتمند رهبران زمینی
رهبران زمینی نه وعدهای دلفریب داشتند که گروه را مسخ کند و نه با سلاح وحشت و ارعاب پیروانشان را به پیش میراندند. کسی نمیخواست در پناه رهبر زمینی از گزند حوادث در امان بماند و نیز کسی نمیخواست به کمال دستنیافتنی رهبر نزدیک شود.
ابزار کارآمد این رهبران همدلی است. انگیزشی که بر مبنای درک متقابل ، احساسات مشترک و دلسوزی بنا میشود. در این حالت اعضای ضعیفتر تنبیه یا اخراج نمیشوند، بلکه رهبر به آنها کمک میکند تا دوباره به مسیر بازگردند. قرار نیست هیچکدام از کاوشگران در جنگل رها شوند یا به خاطر عدم توانایی در عبور از رودخانه توضیح بدهند. هدف نهایی این است که تمام گروه به سلامت به هدف مطلوب برسند و رهبر گروه نیز از این توفیق، مثل دیگران خوشحال خواهد شد.
همدلیهای نجاتبخش
همدلی در آموزش و درمان هم کارکردی فوقالعاده دارد. معلمهای زمینی رفتارهای خشن ندارند و نماد تمام خوبیها نیستند، بلکه مسیر یادگیری را به همراه دانشآموزان طی میکنند.
انجمنهای ترک اعتیاد به این دلیل کارا هستند که کسی در این مراکز قرار نیست با وعده و ارعاب معتادان را به سمت ترک سوق دهد. بلکه قرار است بیماران به درمان متقابل هم بپردازند، مشکلات هم را درک کنند و خلاهای احساسی یکدیگر را برطرف کنند. همدلی در درمان دیگر بیماریهای روانی نیز کاربرد دارد.
«موفقیت جمعی» نتیجه طبیعی همدلی است.
نظرات