تکنیکال، بنیادی یا رانت، کدام بیشتر پول میسازد؟
در بازار سرمایه نبردی سنتی میان تحلیلگران بنیادی و تکنیکال وجود دارد. هر کدام از آنها ایرادهایی جدی به روش هم وارد میکنند و سعی میکنند نشان دهند که روششان بهتر و موثرتر است. در خلال این نبرد، هستند کسانی که نه با تحلیل کاری دارند و نه با نمودار. آنها از دوستی که در
در بازار سرمایه نبردی سنتی میان تحلیلگران بنیادی و تکنیکال وجود دارد. هر کدام از آنها ایرادهایی جدی به روش هم وارد میکنند و سعی میکنند نشان دهند که روششان بهتر و موثرتر است. در خلال این نبرد، هستند کسانی که نه با تحلیل کاری دارند و نه با نمودار. آنها از دوستی که در فلان کارگزاری کار میکند شنیدهاند که فلان سهم فردا صف خرید میشود، «به ما چه که در صورت مالی چه میگذرد؟» وقتی از دور به این موجسوارهای چشمبسته نگاه میکنیم به نظر میآید که آنها بیشتر از دیگران سود میکنند.
اما حقیقت چیز دیگری است. اول آن که این دسته همیشه موفق نمیشوند در کمترین قیمت خرید کنند و معمولا نمیدانند وقت مناسب برای فروش چه زمان است. همچنین این دسته بیش از دو گروه دیگر کارمزد خریدوفروش میدهند و معمولا کارمزد را در حسابوکتابهای خود حساب نمیکنند. از طرف دیگر اگر موجسوارها ببینند سهم دو یا سه روز روند نزولی دارد، وحشتزده سهام خود را میفروشند و فرار میکنند، اما در گروههای تلگرامی یا مهمانیها از این زیانهایشان حرفی نمیزنند. در این مقاله میخواهیم نگاهی بیندازیم به این سه دسته. کدام یک از آنها بیشتر سود میکنند؟
تحلیل بنیادی یا مدرسه پیرمردها؟
تا امروز هیچکس نتوانسته اثباتی علمی برای کارآمدی تحلیل تکنیکال ارائه کند. به باور محققین نگاه کردن به چارت و تصمیم بر اساس آن، هیچ کمکی به تحلیل سهم و پیشبینی آینده نمیکند و تنها قوت قلبی است برای کسی که از قبل میداند که میخواهد سهمی را بخرد یا نه. چیزی شبیه به معامله بر اساس فال حافظ. در مطالعه چارتها، رفتار بعدی سهم بیش از آن که از یک الگو پیروی کند، تصادفی و بیالگو است. از این منظر فرقی بین شیر یا خط و تحلیل تکنیکال وجود ندارد. اگر از سکه برای پیشبینی روند استفاده کنید، ممکن است در مواردی پیشبینی شما درست از آب در بیاید. اما باید بپذیرید که تصمیم شما بر مبنای دادهای تصادفی بوده که قابلتحلیل و بهخصوص قابلتعمیم نیست.
تکیه بر تحلیلهای چارتی فقط میتواند قوت قلب باشد و بس.
اما در تحلیل بنیادی پارامترها و نسبتهایی قابل استناد وجود دارد. اگر شما روی سهم تحلیل داشته باشید میتوانید از طرز فکر خود دفاع کنید و بگویید بیتردید هر سهم این شرکت 928 تومان ارزش دارد و حالا قیمتش تنها 235 تومان است. اما این ادعا یک ایراد منطقی بزرگ دارد: قضیه عدم قطعیت هایزنبرگ . درست مثل مکانیک کوانتومی، میتوانیم ادعا کنیم که در مورد دو عملگر قیمت و زمان هم عدم قطعیت وجود دارد. یعنی اگر قیمت سهم در آینده را بدانیم، هیچ اطلاعاتی از زمان رسیدن به این قیمت نخواهیم داشت! میدانیم سهم چند تومان خواهد بود. اما نمیدانیم برای رسیدن به این قیمت چقدر باید صبر کنیم. شاید در نگاه اول این گزاره پیچیده به نظر برسد، اما موضوع بسیار ساده است.
هایزنبرگ در بازار سهام
از مکانیک کوانتومی میدانیم که اگر از مکان یک ذره کوانتومی باخبر باشیم، هیچ اطلاعاتی از سرعت (تکانه) آن نداریم. اگر از تکانه باخبر باشیم، نمیدانیم ذره کجا است. همین قاعده را به سادگی میتوانیم به قیمت سهم هم تعمیم دهیم. فرض کنید یک سهم 100 تومان است. من میگویم که یک روز این سهم 200 تومان خواهد شد. میتوانیم ثابت کنیم که اگر تا بینهایت وقت داشته باشیم، حتما بالاخره یک روز میآید که قیمت در آن روز 200 باشد (با فرض این که محال است یک نماد تا ابد بسته بماند)، اما نمیدانیم چه زمان این اتفاق میافتد. شاید بیست روز و شاید بیست سال بعد. اما قطعا یک روز این اتفاق خواهد افتاد. در واقع هر عددی بجای 200 تومان انتخاب کنیم، شرایط فرقی نمیکند. تا بینهایت حتما سهم قیمت 20 تومان و 20 میلیون تومان را خواهد دید. (شاید 100 سال دیگر)
اگر قیمت سهم در آینده را بدانیم، هیچ اطلاعاتی از زمان رسیدن به این قیمت نخواهیم داشت!
تحلیلگر بنیادی هم یک ارزش ذاتی برای سهام انتخاب میکند. وقتی قیمت سهم به پیشبینی او رسید خوشحال میشود و میگوید میدانستم که درست محاسبه کردهام. اگر این اتفاق نیفتاد، میگوید هنوز زمان مناسب فرانرسیده است و اگر صبر کنم، بیتردید قیمت سهم به ارزش ذاتیاش خواهد رسید. قصد ندارم تحلیل بنیادی را زیر سوال ببرم. اما ادعای این تحلیلگر تقریبا در مورد هر عدد دیگری هم درست است. یک روز سهام 100 تومانی، 80 تومان و یک روز 120 تومان میشود. مشکل اینجا است که از تاریخ آن روز خبر نداریم. عکس این قضیه هم برقرار است. اگر تاریخی دقیق مشخص کنیم، تقریبا هیچ اطلاعاتی از قیمت دقیق نخواهیم داشت.
عمق بازار، مانعی بر سر راه تحلیل
با هلیکوپتر بر فراز ورزشگاه آزادی پرواز میکنیم. ورزشگاه کاملا خالی است. تنها یک نفر درست در مرکز زمین ایستاده. او میخواهد کجا برود؟ هیچکس نمیداند: شاید از ورزشگاه خارج شود و به سمت مترو برود. شاید به کنار زمین برود و بدود. شاید روی زمین بنشیند و به آسمان نگاه کند.
روز بعد دوباره به آسمان ورزشگاه باز میگردیم. در حالی که 80 هزار تماشاچی در ورزشگاه هستند، سوت پایان بازی به صدا در میآید. این مردم به کجا خواهند رفت؟ معلوم است! به سمت مترو! شاید یک نفر سر جایش بنشیند و به آسمان نگاه کند. اما رفتار اکثریت همین خواهد بود.
بازار کمعمق شبیه به پیشبینی رفتار جمعیتی کوچک در ورزشگاه آزادی است. هیچکس نمیتواند بگوید این جمعیت 10 نفره قرار است چه کار کنند. هیچ سوت آغاز و پایانی وجود ندارد. شاید شب را در ورزشگاه بمانند. شاید همینالان محل را ترک کنند. در چنین بازاری تحلیل دشوار میشود.
مثلا شما ساعتها برای پیشبینی رفتار جمعیت 10 نفره وقت میگذارید و مطمئن میشوید آنها قصد دارند سه ساعت تمرین کنند. یک نفر به کنار زمین میرود و فریاد میکشد «ناهار مهمان من!» 8 نفر از گروه به سرعت به دنبال این فرد میروند و زمین را ترک میکنند. اگر سازمان بورس موفق شود اندازه بازار را بزرگتر کند، بهدقت بیشتری میشود به تحلیلها اتکا کرد.
خبر رانتی، جزیره گنج یا تارعنکبوت؟
وقتی در بورس خریدوفروش میکنید، هر روز دهها پیام شبیه به این به دستتان میرسد: «خبر قطعی دارم از فلان سهم. تا 1000 تومان بالا میرود.» روزهای اول ممکن است این پیامها را نادیده بگیرد و به تحلیلهای خود بچسبید. اما رفتهرفته متوجه اتفاقی عجیب میشوید. اخبار آنها درست است! شما به حرف آنها گوش ندادید و سهمی که گفته بودند، 10 درصد در یک روز رشد کرد. روز بعد به این سهم نگاه میکنید. 10 درصد دیگر! با خود فکر میکنید اگر تمام پرتفوی خود را از این سهم خریده بودید، الان 20 درصد به ارزش پرتفوی شما اضافه شده بود. در حال که طی این دو روز 5 درصد از ارزش داراییتان کم شده است.
مردم بیشتر از آن که به دنبال خبرهایی با تاثیر بنیادی باشند، به اخبار نهانی علاقهمند هستند.
بعد از چند ماه مشاهده، تصمیم میگیرید به اخبار رانتی خود توجه کنید. در اولین روز بعد از این تصمیم سه سهم به شما پیشنهاد میشود. یکی از آنها را میخرید. دو سهم دیگر شروع به رشد میکنند. از کسی که خبر را به شما داده سوال میکنید. میگوید انتخاب شما بد بوده. سریع یکی دیگر را بخرید. چون هیچ درکی از وضعیت بنیادی شرکتها ندارید، تسلیم میشوید. در کمال تعجب از بین دو گزینه باقیمانده همانی را میخرید که روز بعد صف فروش میشود. شاید این بار بخت با شما یار نبود. روز بعد هم به اخبار رانتی مراجعه میکنید. باز هم ضرر. منبع خود را عوض میکنید. وضع باز هم بد است. دیگر نمیتوانید این شرایط را تحمل کنید. دست از اخبار رانتی میکشید. عجب! تا شما کنار رفتید وضع همه خوب شد! چرا؟!
توهمی به نام سود و زیان
شاید این قصه برای شما هم اتفاق افتاده باشد. از بین اخباری که به شما میرسد، دقیقا همانی که نمیخرید رشد میکند. اما انتخاب شما همیشه بد از آب در میآید. راستش نه شما بدشانس هستید و نه نفرینشده . این اتفاق دلیلی علمی دارد. اول آن که مقدار ناراحتی زیان بزرگتر از مقدار خوشحالی سود است. مثلا به شما میگوییم با تغییر نوع حساب خود میتوانید روزانه 1000 تومان سود بیشتر دریافت کنید. آیا سریع به بانک میروید و برای طرح جدید ثبتنام میکنید؟ بعید است. اما به شما میگویم اگر نوع حساب خود را تغییر ندهید، بانک روزی 1000 تومان برای استفاده از خدمات آنلاین از حساب شما کم خواهد شد. آیا به سرعت برای تغییر حساب به بانک نمیروید؟ قطعا!
مقدار ناراحتی زیان بزرگتر از مقدار خوشحالی سود است.
نکته دوم این است که رخدادهای بد و منفی بیشتر از رخدادهای خوب در ذهن ما میماند. ممکن است یک رفاقتِ 4 ساله را به خاطر چند دقیقه کجخلقی برای همیشه تمام کنید.
فرض کنید من 5 سهم به شما معرفی میکنم. روز بعد دو سهم رشد کنند و دو سهم روندی منفی شوند. مغز انسان سود ازدسترفته (دو سهم مثبت) را به عنوان ضرر درک میکند و آن را جدیتر میگیرد. برای همین حس میکنیم اگر به حرف دوستمان گوش کرده بودیم قطعا سود میکردیم! (ممکن است اصلا متوجه دو نماد منفی نشویم.) اما اگر سهام را خریده بودید، توجهتان به سمت سهمهای منفی بود و از آنها رنج میکشیدید. این اتفاق در جاهای دیگر هم برای مغز ما میافتد. چرا تا صف خود را عوض میکنیم، صف قبلی حرکت میکند و صف جدید قفل میشود؟
پس چه کار کنیم؟
گفتیم که تحلیل تکنیکال، تکیه زدن به پدیدهای تصادفی است. تحلیل بنیادی از اصل عدم قطعیت رنج میبرد و اخبار و شایعات تنها از دور خوش هستند. پس دیگر چطور میتوانیم در بازار فعالیت کنیم و به تحلیل سهام بپردازیم؟ آیا روشی دیگر وجود دارد؟
خوشبختانه پاسخ به این سوال مثبت است. راه نجات اول، پرهیز از معامله سهام بهصورت معمول و استفاده از ابزارهای مالی است. استفاده از ابزارها شاید در ابتدا ساده به نظر نرسد، اما بسیار امنتر از تحلیلهای شخصی است. درکنار ابزارهای مالی، استفاده صحیح از نظریه پرتفویی هم میتواند کارساز باشد. با هیچ تحلیلی نمیتوانید در مورد یک یا چند سهم تصمیم بگیرید و با اطمینان آنها را بخرید و سود کنید. اگر اینطور بود، شرکتهای سرمایهگذاری بین 40 تا 100 نماد در پرتفوی خود قرار نمیدادند و به یک یا چند سهم پرسود میپرداختند. با چهل نماد میتوانید از جمع بازده چهل شرکت بهرهمند شوید، اما با جمع ریسک 40 شرکت تهدید نخواهید شد. البته توجه و مراقبت از 40 نماد، کار بسیاری دشواری است و این دشواری، خود نوعی ریسک به حساب میآید.
نظرات