نقش احساسات در تصمیمگیری و قضاوت
ما انسانها موجوداتی احساسی هستیم. حتی منطقیترین افراد نیز درگیر احساسات میشوند. خصوصا وقتی شرایط غیرعادی، پراسترس یا خطرناک است، این رفتارها و واکنشهای احساسی که مستقیما حاصل فرگشت و ناشی از بخش ناخودآگاه است خود را نشان میدهند. اما مسئله فقط به شرایط بسیار غیرعادی و سخت ختم نمیشود. احساسات میتوانند روی تصمیمگیریها و
ما انسانها موجوداتی احساسی هستیم. حتی منطقیترین افراد نیز درگیر احساسات میشوند. خصوصا وقتی شرایط غیرعادی، پراسترس یا خطرناک است، این رفتارها و واکنشهای احساسی که مستقیما حاصل فرگشت و ناشی از بخش ناخودآگاه است خود را نشان میدهند.
اما مسئله فقط به شرایط بسیار غیرعادی و سخت ختم نمیشود. احساسات میتوانند روی تصمیمگیریها و قضاوتهای ما در شرایط عادی هم تاثیر بگذارند. شرایط عادی مثل وقتیکه کمی قهوهتان تلخ باشد. همین اتفاق ساده میتواند حتی روی کلیدیترین تصمیمها و قضاوتهایتان نیز تاثیر داشته باشد.
تصمیم و احساس در زندگی
زندگی ما انسانها پر از لحظاتی است که لازم است تصمیم بگیریم. برخی از این تصمیمات ساده و برخی دیگر پیچیده و سخت هستند.
ساده مثل انتخاب بین خرید دو برند چایی در فروشگاه زنجیرهای و تصمیمات سخت مثل پاسخ دادن بهپیشنهاد ازدواج، پاسخ دادن به یک پیشنهاد شغلی، سرمایهگذاری با پولی که یکعمر برای جمعکردن آن کار کردهایم تا مهاجرت.
در مقاله غریزه یا منطق به ساختار ذهن و نحوه کارکرد آن پرداختیم. وقتی حرف از احساسات میشود این بخش ناخودآگاه ماست که معمولا سکان ذهنمان را در دست میگیرد. وقتی صحبت از منطق میشود نیز بخش خودآگاه ما به کار میافتد.
در بسیاری از مواقع این بخش ناخودآگاه است که عملا دارد تصمیم میگیرد.
در آن مقاله گفتیم که بخش خودآگاه ذهن تنبل است. خیلی علاقه ندارد کار کند. حتی در آدمهایی که کارشان دائما با منطق است، هنوز هم بخش خودآگاه ذهن دوست دارد گوشهای بنشیند و کارها را به بخش ناخودآگاه بسپارد.
به همین دلیل در بسیاری از مواقع این بخش ناخودآگاه است که عملا دارد تصمیم میگیرد. حتی زمانی که مسئله خیلی جدی است و یک تصمیم غلط میتواند به شکست بزرگی منجر شود، باز هم بخش ناخودآگاه تا جای ممکن تلاش میکند دخالت کند و کار را به عهده بگیرد.
حتی اگر ما شخصیتی منطقی داشته باشیم، کار سختی است که از عهده کنترل بخش ناخودآگاه برآییم و کاملا منطقی رفتار کنیم.
احساسات حاصل از اتفاقات بیرونی
در برخی یا شاید بسیاری از مواقع میزان کنترل ما روی بخش ناخودآگاه تابع شرایط بیرونی است. یک اتفاق بد یا خوب، ترافیک، تاخیر یا یک اشتباه اطرافیان باعث آغاز موجی از غلیانهای ذهنی احساسی ناخودآگاه میشود که روی تصمیمگیری ما تاثیر میگذارند.
البته اینگونه هم نیست که این بخش ناخودآگاه عضو بهدردنخوری باشد که همواره دردسر درست میکند. آنچه در بخش ناخودآگاه ما وجود دارد حاصل فرگشت (که شاید ترجمه بهتری برای تکامل باشد) است.
نسل بشر در دورههای قبل از تمدن همواره با تکیه بر همین بخش ناخودآگاه زنده مانده و بقا یافته است. بسیاری از جانبداریهای ذهنی ما در طول سالها تلاش برای بقا شکلگرفته و ازآنجاییکه نسل بشر امروزه نیز وجود دارد، میتوانیم بهیقین بگوییم که این بخش موفق عمل کرده است.
موفقیت بخش ناخودآگاه ذهن برای بقا در طول تاریخ بشر، باعث غلبه آن به بخش خودآگاه و منطقی ذهن ما شده است.
این موفقیت لاجرم باعث غلبه ناخودآگاه بر بخش خودآگاه ذهن ما شده است. بخش خودآگاه بهاندازه ناخودآگاه قدمت ندارد. این بخش ناخودآگاه است که از همان زمانی که اولین سیستمهای چند سلولی روی زمین به وجود آمدهاند ایجاد شده و هدایتگر بقا در موجودات زنده است.
بخش خودآگاه از زمان کشف آتش یا اختراع ابزار در تاریخ بشر، آرامآرام بزرگشده است اما هیچوقت نتوانسته سکان ذهن را دائما در دست بگیرید. در نتیجه ما انسانها موجوداتی احساساتی شدیم که شرایط بیرونی میتواند به غلیانها شدید ذهنی در ما منجر شود.
این غلیانهای ذهنی و احساسی که ناشی از فعالیت دائمی و قدرتمندانه ناخودآگاه ما هستند، میتوانند به اشتباههای بزرگی منجر شوند. خصوصا وقتیکه در یک موقعیت سخت برای تصمیمگیری قرار داریم.
چند مثال از اثر احساسات بر تصمیمها
بگذارید مسئله را به چند مثال بهپیش ببریم.
به این فکر کنید که فردا با رئیس خود یک قرار ملاقات دارید. شما میخواهید درخواست افزایش حقوق بدهید؛ اما هنوز نمیدانید چه مقداری برایتان مطلوب است.
از همسرتان کمک میخواهید. او اعداد مختلف و جذابی را پیشنهاد میدهد. شما هم اصرار میکنید که زیر ۴ میلیون تومان در ماه برای شما بهصرفه نیست. در نهایت تصمیم میگیرید که حقوق درخواستی شما ۴ میلیون باشد.
این استرس عملا باعث میشود نتوانید حرفتان را بزنید و واقعا مذاکره کنید.
فردا صبح در اتاق رئیس خود نشستهاید و تا درباره این افزایش حقوق مذاکره کنید. رئیستان صحبت را آغاز میکند. به شما میگوید که شرکت آماده است حقوق شما را به ۳.۵ میلیون تومان در ماه افزایش دهد.
احتمالا خیلی راحت این رقم را میپذیرید. دلیلش این است که هیچوقت استرس نشستن در مقابل رئیس و مذاکره با او را در نظر نگرفته بودید. این استرس عملا باعث میشود نتوانید حرفتان را بزنید و واقعا مذاکره کنید.
اثر احساسات روی قضاوتها
احساسات میتوانند قضاوتهای ما را نیز احاطه کنند و روی آنها تاثیر بگذارند، خصوصا هنگامیکه به دلیل شرایط فعلی ایجاد شدهاند؛ اما تحقیقات نشان دادهاند که این امکان وجود دارد احساساتی که از شرایطی بیربط ناشی میشوند نیز عملکرد منطقی ما را دچار مشکل کنند.
فرض کنید در یک ترافیک سنگین در حال رانندگی به سمت محل کارتان هستید. کمی بعد هم یک قرار ملاقات مهم با یکی از مشتریان خود دارید. او میخواهد یک سفارش برای محصول جدیدی که میخواهید عرضه کنید، داشته باشد.
شما توسعه این محصول جدید را مدتها قبل شروع کردهاید. به همین دلیل چیزهای زیادی برای ارائه دارید.
احساسات ناشی از یک اتفاق بیربط ممکن است روی نحوه تفکر و تصمیمگیری ما در لحظه تاثیر منفی بگذارند.
هنگامیکه به دفتر میرسید ۴۵ دقیقه تاخیر کردهاید و عصبی هستید. ازآنجاییکه قرار شما یک ربع بعد است باید عصبانیت خودتان را کنار بگذارید.
تحقیقات نشان میدهند که در بیشتر مواقع ما نمیتوانیم این کار را بهخوبی انجام دهیم. احساساتی که ناشی از یک اتفاق کاملا بیربط هستند میتوانند روی نحوه تفکر و تصمیمگیری ما در آن لحظه تاثیر بگذارند.
علم چه میگوید؟
مطالعه اول
در پژوهشی از شرکتکنندگان خواسته شد که وزن افراد را فقط بر اساس عکسی از آنها تخمین بزنند. هر چه شرکتکنندگان تخمین دقیقتری ارائه میدادند، پول بیشتری میگرفتند.
بعدازاینکه آنها نظرات خود را ارائه دادند، از آنها خواسته شد که کلیپ کوتاهی را ببینند. به برخی از شرکتکنندگان بخشی از یک مستند در مورد ماهیها نمایش داده شد. برای برخی دیگر کلیپی پخش شد که در آن چند نفر از فردی زورگیری میکردند و او را کتک میزدند.
پسازآن برگههای نظرات هر یک از افراد به فرد دیگری داده شد تا ایده یا قضاوت شرکتکننده دیگر در مورد عکس را ارزیابی کنند.
این حس عصبانیت حتی در مورد یک کار بیربط مثل ارزیابی تخمینهای دیگر شرکتکنندگان نیز اثر داشت.
کسانی که کلیپ خشونتآمیز دیده بودند و از این اتفاق عصبانی بودند، این حس عصبانیت را با خود همچنان به همراه داشتند. این حس عصبانیت حتی در مورد یک کار بیربط مثل ارزیابی تخمینهای دیگر شرکتکنندگان نیز اثر داشت.
آنها حس عدماعتماد بیشتری داشتند و به تخمینهای دیگران بیاعتنا بود. ۷۴ درصد از این شرکتکنندگان نظرات بقیه را بیمعنی ارزیابی کردند. از آنسو کسانی که کلیپی در مورد ماهیها دیده بودند فقط ۳۲ درصد نظرات بقیه را بیمعنی و بیربط میدانستند.
نتایج این تحقیق نشان داد عصبانیتی که از اتفاقی پیشین و بیربط رخ داده است، نگاه منتقدانه تندی ایجاد میکند و باعث میشود چندان به حرفها و نظرات دیگران دقت نکنیم و اهمیت ندهیم.
مطالعه دوم
در مطالعه دیگری پژوهشگران مشاهده کردند عصبانیتی که توسط چیزی غیرمرتبط ایجاد شده است روی نحوه ارزیابی ما از ایدههای دیگران اثر دارد.
ما در بسیاری از مواقع و در بیشتر شغلها باید ایدههای همکاران، مشتریان، کارمندان، دوستان و اعضای خانواده را ارزیابی کنیم و یک عصبانیت بیربط همچون ترافیک، تصادف یا صرفا شلوغی مترو، میتواند روی قضاوت ما تاثیر بگذارد و باعث شود نگاه منفی داشته باشیم.
در این مطالعه ابتدا به شرکتکنندگان برگههایی را دادند که ایده یا مطلبی از خود مینوشتند. به نیمی از شرکتکنندگان گفته شد که در مورد زمانهایی که در زندگی بسیار عصبانی بودهاند، بنویسند. به نیمی دیگر هم گفتند که شرحی از روز قبل و چگونگی آن بنویسند.
نوشتن در مورد اتفاقات عادی دیروز، آنها را در یک حالت احساسی خنثی قرار میدهد. سپس نوشتههای هر یک از شرکتکنندهها به دیگری داده شد تا آن را ارزیابی کند.
عصبانیت ناشی چیزی مثل ترافیک میتواند به افزایش نگاه منفی و نقادی تند نسبت به نظرات و ایدههای دیگران منجر شود.
نتیجه این پژوهش نشان داد علیرغم اینکه بیشتر شرکتکنندگان چه عصبانی و چه خنثی، ترجیح دادند که نوشتههای دیگران را خوب ارزیابی کنند؛ اما کسانی که عصبی بودند، ارزیابی ایدههای کم کیفیت دیگران را چندان خوشایند نمیدیدند.
همچنین این شرکتکنندگان عصبانی علاقه کمتری به ارزیابی ایدههای خوب دیگران داشتند. به نظر میآید عصبانیت میتواند باعث شود تمایل به نقد منفی دیگران و ایدههایشان بیشتر شود.
کلام آخر
آنچه در این مقاله گفتیم این نکته را روشن میکند که احساسات ما میتوانند بازخورد مرتبط و مهمی درباره یک تصمیم به ما بدهند؛ اما احساسات بیربطی که از یک موضوع کاملا نامربوط ایجاد شدهاند هم میتوانند ما را از مسیر منحرف کنند.
پس دفعه بعد که کمی قهوهتان تلخ بود یا با کسی که دوستش دارید بحثتان شد یا دعوا کردید، کمی مکث کنید. به این فکر کنید که چگونه بازخوردهای احساسی شما میتوانند همراه شما در یک کار بسیار مهم هم وارد شوند و نقش منفی بدی ایفا کنند.
خوشبختانه ما معمولا میتوانیم انتخاب کنیم که چهکاری را الان انجام دهیم و چهکاری را نه. این میتواند اجازه بدهد که ایدهها و یادداشتهای دیگران را زمانی ارزیابی کنیم که متوجه شویم میتوانیم این کار را بدون دخالت احساسات به انجام برسانیم.
نظرات