فلسفه اقتصادی و شکست در بازار هنر
در مورد فلسفه اقتصادی صحبت کردیم و گفتیم در علم اقتصاد تشخیص خوبی و بدی همیشه راحت نیست. همچنین اشاره کردیم که ارزشگذاری و قضاوت از وظایف اقتصاد نیست. اما آیا اقتصاد قادر است وظایف خود را انجام دهد و فعالیتهای ما را به بهترین شکل ساماندهی کند؟ تردیدی نداریم که ماشین اقتصاد دارد به
در مورد فلسفه اقتصادی صحبت کردیم و گفتیم در علم اقتصاد تشخیص خوبی و بدی همیشه راحت نیست. همچنین اشاره کردیم که ارزشگذاری و قضاوت از وظایف اقتصاد نیست. اما آیا اقتصاد قادر است وظایف خود را انجام دهد و فعالیتهای ما را به بهترین شکل ساماندهی کند؟
تردیدی نداریم که ماشین اقتصاد دارد به دنیای ما شکل میدهد. این که مقالات تجارتنیوز در اینترنت منتشر میشوند نه در روزنامه چاپی، این که مقاله را بر روی صفحه نمایش میخوانیم نه بر روی کاغذ دیجیتال و این که از اینترنت نسل چهارم استفاده میکنیم، دلایل اقتصادی دارد: مصرفکنندهها با خریدهای خود رای دادهاند که کدام کالاها باقی بمانند و کدام از بین بروند.
اعیان در مقابل عوام
خیلیها تمایل دارند جامعه را به دو دسته عوام و اعیان تقسیم کنند. اما در این مورد، تعریفی متحد و مشابه وجود ندارد. بیایید فرض کنیم که اگر در یک ماه گذشته غزل خواندهاید، به موسیقی کلاسیک گوش دادهاید، کتاب خواندهاید یا به گالریهای هنری و موزهها سر زدهاید، از عوام متمایز شدهاید.
ابتدای قرن نوزدهم در وین چه خبر بود؟ اعیان داشتند به موسیقی جادویی بتهوون گوش میدادند و از شنیدن آن در عجب بودند، عوام در کافهها میزدند و میرقصیدند و میخندیدند. برای آنها موسیقی اهمیت نداشت، آنها دنبال سرگرمی بودند. هر سر و صدایی که از ساز بیرون میآمد برایشان کافی بود. درحالیکه در همان شهر گوشهایی سختگیر داشت نت به نتِ سمفونی پنج را حلاجی میکرد.
یک سکه یا هزار سکه
اعیان حاضر بودند برای شنیدن موسیقی بینظیر بتهوون پول زیادی بپردازند. فرض کنیم هزار سکه دستمزد بزرگترین نوابغ موسیقی بود. این رقم زیاد رقابتی شدید برای ورود به سطح اول موسیقی بهوجود میآورد. رقابتی نفسگیر که حتی برای نابغهای مثل پرگولسی بیش از اندازه دشوار بود.
این رقم رقابتی شدید برای ورود به سطح اول موسیقی بهوجود میآورد. رقابتی نفسگیر که حتی برای نابغهای مثل پرگولسی دشوار بود.
اما برای کسانی که به دنبال سرگرمی بودند، پرداخت یک سکه هم زیاد بود. مطربِ میخانه با این پول به هیچجا نمیرسید. این پول آنقدر کم بود که برای تمرین و تقویت مهارت نوازندگی انگیزهای ایجاد نمیکرد. دلقکبازی، شوخی، جذابیتهای جنسی و ریتمهای ساده برای سرگرمی کافی بود.
تولید انبوه موسیقی
ماشین اقتصاد برای انتخاب هایدن، راخمانینوف و شوپن بیاندازه سختگیر بود. اما روند سختگیری در قرن بیستم متحول شد. دستگاه پخش موسیقی، شبکههای اجتماعی، اینترنت، آیتونز و ابزارهایی از این دست موسیقی را به خانههای عوام وارد کرد.
حالا هنوز اعیان همان دستمزد را به نوابغ خود میپرداختند. اما مخاطبِ مطربِ دونپایه، از چند مست کافهنشین به جمعیتی چند صد میلیوننفری تبدیل شد. پشت فرمان، در حال دویدن در پارک، در مهمانی و هر جایی که فکرش را بکنید، موسیقی در جیب همه بود.
صد البته که اگر سیستمی وجود داشته باشد که یک میلیاردنفر، هرکدام یک دلار بپردازند، یک میلیارد دلار خیلی بیشتر از هر رقمی است که اعیان توان پرداخت آن را داشته باشند.
با وجود سیلاب عظیم پول، در طربِ عامهپسند چیزی تغییر نکرد. هنوز هم سرگرمی و جنسیتزدگی و سادگی ویژگی اصلی این سرگرمی است. اما حالا ماشین اقتصادی ابزاری برای تولید انبوه ریتمها و ملودیهای تکراری اختراع کرده و موسیقیدانهای نابغه اما بدقیافه از منابع مالی محروم میشوند.
از اسکار تا نقد هنری
شاید فکر کنیم آکادمی ملی علوم، جایزه نوبل، گِرَمی، اسکار و نقدهایی که اهل فن مینویسند سپر دفاعی هنر در مقابل تصمیمهای عوام در یک سیستم اقتصادی است.
اما از یکسو عملکرد آکادمی نشان میدهد که اسکار همیشه به دست بهترینهایی مثل کوبریک و چاپلین نمیرسد. از سوی دیگر همین مراسم میتواند کمی سرگرمکنندهتر شود و خودش چند میلیون تماشاچی جذب کند. چرا این سیستمها باید خالصانه از علم و هنر حمایت کنند؟
اگر ایرانی نبودیم چقدر احتمال داشت با موسیقی ایرانی آشنا شویم؟
برای مثال میتوانیم به مهمترین جایزه علمی جهان یعنی نوبل نگاه کنیم. 22.5 درصد کسانی که تا امروز نوبل بردهاند یهودی بودهاند، درحالیکه یهودیان تنها 0.2 درصد جمعیت زمین را تشکیل میدهند
در تمام تاریخ فقط 14 سیاهپوست به نوبل رسیدهاند. یک نوبل اقتصاد، سه نوبل ادبیات و ده نوبل صلح. همچنین فقط 5 درصد برندگان نوبل زن بودهاند. آیا چنین جایزه جهتداری میتواند سپر دفاعی علم و فرهنگ در مقابل ماشین متحد اقتصادی باشد؟
و هنر خار میشود
این سیستم به سادگی هر کس را به سمت خودش جذب میکند. پرداخت یک دلار به فکر زیادی نیاز ندارد. در مواردی حتی لازم نیست پولی بدهید. همین که قبل از شروع کلیپ، یک تبلیغ تماشا میکنید کافی است.
اتحاد میلیونها کنشگر مستقل فقط به هنر محدود نمیشود. مهمترین دستاوردهای قرن را درنظر بگیرید. چه حجمی از آنها در خدمت سرگرمی است، چه مقدار در راستای ارتقای دانش و توسعه فرهنگ؟
حتی شرکت اپل که با رویای توسعه ابزار آموزش تاسیس شد (و هنوز فقط برای آموزش است که تخفیف میدهد) دریافت که در سرگرمی عامهپسند پتانسیل تجاری بینظیری نهفته است. برای همین پیشرفت انیموجی از توسعه اپلبوک پیشی میگیرد.
به سادگی آدمها به این سیستم عامیانه متصل خواهد شد. لباس یکسان، غذای یکسان، فرهنگ یکسان و مردمی یکسان که با پشتوانه میلیاردها دلارِ متحد، رفتهرفته هر نشانی از نبوغ و تفاوت را پس میزند.
اتصال احمقانه اعیان
بهسادگی درک میکنم که موسیقیِ بتهوون از جاستین بیبر هوشمندانهتر است. اما گاهی از خود میپرسم نکند حتی بتهوون، سعدی و شکسپیر فقط تصویری دروغین از هوشمندی باشند؟ نکند بهترین موسیقی جای دیگری مدفون شده است؟
نسیم طالب از مردم «باهوش و هنوز ابله» IYI یا Intellectual Yet Idiot حرف میزند. کسانی که ظاهر آکادمیک دارند و به نظر معقول و فهمیده میآیند، اما شکل اتوکشیدهای از همان ابلههای سنتی به حساب میآیند. اما چه کسی قرار است نابغه را از باهوشِ ابله جدا کند؟ چه کسی مشخص میکند که خود نسیم طالب در چه دستهای جای میگیرد؟
به نظر میرسد طبقه الیت موفق شده سیستم اتحاد بلاهت خود را اختراع کند. فرد با شنیدن 15 دقیقه سخنرانی، احساس ابلهانهای از دانایی میکند، یا یک کتابِ سادهشده و پر از شوخی را به مقالهای خشک و علمی ترجیح میدهد. امروزه مطلبی که بهتر نوشته شده باشد، از نظری که درستتر است فراگیرتر میشود.
به نظر میرسد طبقه الیت موفق شده سیستم اتحاد بلاهت خود را اختراع کند.
به این ترتیب باهوشها در سیستم ابلهانه خودشان، توهم تمایز پیدا میکنند. شاید آنها نتوانند یک میلیارد ده سنتی را متحد کنند. اما هنوز اتحاد چند هزار دهدلاری ممکن است. کدام جمله آشناتر است؟ «پرفروشترین کتاب سال» یا «دقیقترین مطالعه سال»؟
توهمی از هوشمندی
با یکی از دوستانم به کنسرت شهرزاد اثر کورساکوف رفتیم. بعد از موومان دوم، دوستم که حسابی به هیجان آمده بود پرسید چرا ما همیشه کورساکوف گوش نمیدهیم؟
مدتی بعد در ماشین داشتم به همان قطعه گوش میدادم. همان دوست صدای ضبط را کم کرد و گفت که خیلی از این قطعه خوشش نمیآید. نسخه MP3 شهرزاد، بدون ارتعاش جادویی سیمها و چوبها، بدون ترکیب شکوهمند صداها، وقتی در یک نسخه کمحجم قرار میگرفت فاقد شکوه بود و کمی مضحک بهنظر میآمد.
تصور میکنم که اجرای زنده سمفونی مورد علاقهام (شماره 7) به رهبری کارایان چه شکوهی داشت؟ اولین اجرا با حضور شخص بتهوون چطور بود؟ الان فکر میکنم که باخ، موتزارت و وردی شنیدهام، در حالی که اسپاتیفای تنها توهمی از این قطعات را به من منتقل میکند و از من یک باهوشِ ابله میسازد.
شکست بازار
بازار قرار بود بهترینها را انتخاب کند. اما به نظر میرسد که بازار در انتخاب طبیعی بهترینها شکست خورده است. بتهوونها و موتزارتهای معاصر در زیر میلیاردها قطعه اسکناسِ یک دلاریِ متحد، مدفون شدهاند.
نگاهی به روند هنری طی صد سال اخیر، از موسیقی کلاسیک تا جز، راک، پاپ و رسیدن به امروز، احتمال وجود یک شکست در بازار را تقویت میکند.
آیا تولید انبوه موسیقی، شکست است یا توفیق؟
اما چه کسی قرار است در این شکست، مداخله کند؟ دولتهای برآمده از همین سیستمهای عامهپسند مثل دونالد ترامپ و ژایر بالسونارو بعید است که بخواهند گامی در راستای ارتقای فرهنگی و هنری جوامع بردارند.
از طرف دیگر منتقدین، مدرسین و داورها هم خود بخشی از همین جریان هستند و به سختی میشود امید داشت که بخواهد در مقابل سیلاب اقتصادی ایستادگی کنند. آیا ماشین اقتصادی در حال بلعیدن علم و هنرِ ناب است؟
آیا واقعا بازار شکست خورده است؟
در مقابل این نظر، گروهی قرار میگیرند که از اساس، تئوری شکست بازار هنر را رد میکنند. فرض کنید جامعه از هزار نفر تشکیل شده باشد. در این جامعه ده نابغه و نود باهوشِ ابله زندگی کنند. 900 نفر باقیمانده را عوامی تشکیل میدهند که اعطلای هنر و دانش برایشان اهمیتی ندارد.
اتحاد این 900 نفر منجر به شکلگیری هنری میشود که آنها را خوشحال میکند و 10 نابغه را در اندوهی عظیم فرو میبرد. آیا خوشحالی 90% جامعه به بهای اندوه 1% به معنای شکست است؟ آیا بر اساس اصل کارایی پارتو، خوشحالکردن 90% از اعضای جامعه یک دستاورد مثبت نیست؟
نکته دیگر این است که آیا طبقه الیت امروزی، بدون فناوری قادر بودند تمام جهان موسیقی را بپیمایند؟ اگر در ابتدای قرن نوزدهم و در شهری به غیر از وین بهدنیا آمده بودیم، چقدر شانس داشتیم که بتهوون را بشناسیم؟ آیا حسرتمان برای شکست بازار، محصول همین بازار نیست؟
فلسفه بیاقتصاد
یک معمای ساده اقتصادی وجود دارد که میگوید «چرا روی جادههای بیابان پل عابر پیاده نمیسازند؟ چون کسی برای ساختن آن پول نمیدهد.» برای کسانی که میخواهند از این جادهها عبور کنند، انتظار برای خالی شدن جاده به مراتب ارزانتر از تامین هزینههای مالی احداث پل است.
از طرفی بهخاطر اصل کمیابی میدانیم پولی که برای ساخت پل در بیابان خرج میشود، پولی است که قرار بود جای دیگری هزینه شود. کسی که انتخاب میکند پل وجود داشته باشد، انتخاب کرده است که بینهایت طرح دیگر اجرا نشود.
درست شبیه به مسئله احداث پل، اقتصاد (اقتصاد سیاسی) بر فعالیتهای هنری، علمی و فرهنگی ما تاثیر میگذارد. همان سیستمی که شرکتهای مارلبرو، فیسبوک و کوکاکولا را تا اینجا رشد داده، در حال تغییر تصور ما از دانش و معرفت است.
مستقل از گروه موافق و مخالف شکست بازار، این که خوشحالی عموم از نوشابههای گازدارِ ارزان مهمتر است یا نگرانی خواص از شیوع جهانی دیابت، برای من پاسخ سادهای ندارد.
نظرات