فلسفه اقتصادی در مورد چیست؟
«نمیتوانم شَلغَم را تعریف کنم، اما قطعا اگر یک شلغم ببینم آن را میشناسم. میتوانم نقطه را تعریف کنم، اما هرگز نمیتوانم یک نقطه ببینم و آن را بشناسم. عشق بیشتر شبیه به شلغم است تا یک نقطه.» فلسفه اقتصادی هم از این منظر چندان با عشق و شلغم فرق نمیکند، برای همین از تعریف
«نمیتوانم شَلغَم را تعریف کنم، اما قطعا اگر یک شلغم ببینم آن را میشناسم. میتوانم نقطه را تعریف کنم، اما هرگز نمیتوانم یک نقطه ببینم و آن را بشناسم. عشق بیشتر شبیه به شلغم است تا یک نقطه.» فلسفه اقتصادی هم از این منظر چندان با عشق و شلغم فرق نمیکند، برای همین از تعریف آن پرهیز میکنم و مستقیما به بحث وارد میشوم.
تورم خوب است یا بد؟ آیا ممکن است برخی گزارههای اقتصادی قبیح باشند؟ چرا دزدی، یک فعل منفی و کار، یک امر مثبت است؟ آیا اقتصاد میتواند در درک ما از فلسفه تاثیر بگذارد؟ آیا میشود به تصویری جهانی از خوبیها و بدیهای اقتصادی رسید؟ این پرسشها ما را به شلغمزاری به نام فلسفه اقتصادی میرساند.
فلسفه اقتصادی و زندگی مدرن
در گذشته، مردم با مراجعه به یک مرجع مورد پذیرش همه (پدر، ریشسفید، کدخدا…) تمام مشکلات خود را بهسادگی حل میکردند. پرسشهایی مثل علت پیدایش ستارهها هم در داستانهای اساطیری حل میشد.
اما حالا سوالهای زیادی داریم که نمیتوانیم پاسخشان را در منابعی که به آنها ایمان داریم پیدا کنیم. برای مثال در مورد حرام بودن ربا حکم قطعی داریم. اما اگر بپرسند که آیا با افزایش تورم میشود بیکاری را کاهش داد، اگر بله، آیا شغل آفرینی با تحمیل هزینه تورمی به تمام جامعه کار درستی است، هیچ حکم قطعیای وجود ندارد.
آیا شغل آفرینی با تحمیل هزینه تورمی به تمام جامعه کار درستی است؟
تا آنجایی که میپرسیم آیا تغییر A میتواند به تغییر B منجر شود، مشکلی پیش نمیآید و اقتصاد بهخوبی کار میکند. اما وقتی میپرسیم که آیا این تغییر خوب است، کار گره میخورد. حتی اگر مطمئن باشیم اضافه رفاه حاصل از اشتغال بیشتر از کاهش رفاه حاصل از تورم است.
پرسشهایی ازایندست، اقتصادی نیستند. اقتصاد از درستی و نادرستی حرفی نمیزند. این سوالها دینی هم نیستند. کاهش بودجه آموزشی برای مهار تورم یا استقراض از بانک مرکزی، حرام نیست، اما شاید درست نباشد. سردرگمی در این پرسشها حوزهای تازه طلب میکند. فلسفه اقتصادی برای همین بحثها است که بهوجود میآید.
آیا همه با هم برابرند؟
در خیابان از مردم سوال کنید که آیا همه با هم برابرند؟ پاسخ اکثریت مثبت خواهد بود. کسی که برابری را قبول دارد انسانی خوب و مخالف این نظر انسانی بد است. اما مردم برابر، در چه چیزی با هم برابرند؟
مردم ضریب هوشی برابر ندارند. به یک اندازه کوشا نیستند. فایده هر کدام از ما برای جامعه یکسان نیست. دستمزدشان فرق دارد. گویا «برابری» تنها چیزی است که همه ما در آن برابر هستیم. در هیچ جای زندگی با ما برخورد برابر نمیشود. حتی در مواردی شدتِ برابری میتواند شکل ترسناکی به خود بگیرد. اگر همه موافق برابری هستند، چرا در دنیای واقعی همه برابر نیستند، حتی در برابر قانون؟
اگر از او در مورد برابری انسانها سوال کنیم، چه جوابی میدهد؟
جامعهای را تصور کنید که در آن افرادی که قصد پیشرفت دارند سرکوب میشوند تا برابری از بین نرود. باهوشها، تلاشگرها و نوابغ تنها برای لذت اکتشاف، حق تحقیق دارند و نمیتوانند برای نبوغ خود پاداشی طلب کنند.
این پرسش که آیا اساسا چنین جامعهای دوام خواهد داشت یا نه، پاسخ واضحی ندارد. برای پیدا کردن جواب لازم است بار دیگر در مفهوم جامعه دقیق شویم. چه چیزی جامعه را منسجم نگه میدارد؟ بدون اسلحه، زندان و شکنجه، چطور میشود یک جامعه را متحد و برابر نگه داشت؟
آیا دزدی بد است؟
شاید معمای آزادی و برابری سوال سختی باشد. آن را به جان رالز و دیگران میسپاریم و سوالی سادهتر میپرسیم. آیا دزدی بد است؟ قطعا بله! آیا دزدی واقعا بد است؟
ژوان رابینسون (فیلسوف و اقتصاددان) مورد جالبی را مطرح میکند: چرا کلاغها برای جمعآوری شاخه برای ساخت لانه بهخود زحمت میدهند، درحالیکه بهسادگی میتوانند شاخه را از لانه هم بدزدند؟
به عقیده رابینسون اینطور نیست که کلاغها بهذات از سرقت نفرت داشته باشند یا مفاهیم عالی اخلاق را درک کنند. آنها از هم دزدی نمیکنند چون میترسند کتک بخورند. (عدهای هم میدزدند و اگر زورشان نرسد کتک میخورند.)
بدون این قاعده ساده جامعه از هم میپاشد. هیچ کلاغی نمیپذیرد که به خود زحمت شاخهچینی بدهد. همه میخواهند از هم بدزدند. کلاغهای کوشا از لانه دور میشوند و دارایی خود را از دست میدهند. کلاغهای تنبل بهسادگی به شاخه (پورشه) میرسند. این جامعه محکوم به زوال و نابودی است. آیا خشونت کلاغها در برخورد با خطاکار خوب است یا بد؟
دزدی که قطعا بد است!
همه ما موافقیم که جرائم اقتصادی بد هستند. رانت بد است. دزدی بد است. فساد بد است. اختلاس بد است. دروغ، تهمت و استفاده از اطلاعات نهان بد است. سوال مهم این است که اگر با اختلاسگرها مصاحبه کنیم، میگویند دزدی و فساد خوب هستند؟
جامعهای را تصور کنید که همه در آن راستگو هستند جز من. هیچکس دزدی نمیکند جز من. هیچکس رانت ندارد بهغیراز من. در این جامعه، من میتوانم بیاندازه ثروتمند باشم. پس این جامعه پاکیزه، جامعه دلخواه من خواهد بود.
جامعهای را تصور کنید که همه در آن راستگو هستند جز من. در این جامعه، من میتوانم بیاندازه ثروتمند باشم.
آیا برای همین است که من از صداقت دفاع میکنم و همه را به راستی دعوت میکنم، درحالیکه خودم «گاهی» دروغ میگویم؟ هرچند باور دارم که دروغ بد است. اگر همه قبول دارند دزدی بد است، پس چهکسی دزدی میکند؟
تمام اعضای جامعه اینطور نیستند. هستند کسانی که به بد بودنِ بدیها واقف هستند و از آنها میپرهیزند. آیا آنها ایثارگرانی هستند که طَمَع را به قربانگاه بردهاند؟
شکلگیری وجدان
هیچکس بهقدر خودم به من اهمیت نمیدهد. اگر جامعه شبیه به جامعه کلاغها باشد، میدانم که زحمت چیدن شاخه خیلی کمتر از رنج کتکخوردن و اخراج شدن از اجتماع است. برای همین هرگز ریسک نمیکنم. اما بهغیر از خودم کس دیگری هم هست که برایم مهم باشد. فرزندم.
برای حمایت از فرزند، به او میآموزم که بجای دزدیدن شاخه، خودش شاخه بچیند. چون میخواهم از او محافظت کنم. فرزند من، بااینکه هرگز رنج کتک را نچشیده، میآموزد که دزدی بد و تلاش خوب است. اما صداقت ایثارگرانه من و فرزندانم، آیا تمایل خودخواهانه ما برای باقیماندن در جامعهای نیست که به آن نیاز داریم؟
هدف حمایت از خودمان و فرزندانمان است.
چه میشود اگر کسی جرم کوچک من را نبیند؟ هیچکس حواسش نیست و میتوانم یک شاخه بدزدم. چا اتفاقی میافتد؟ هیچ! با یک شاخه جامعه ضرری نمیکند. حالا چه میشود اگر کسی دزدی من را ببیند؟ از جامعه اخراج میشوم و جامعه یکی از اعضایش را از دست میدهد. آیا میشود نتیجه گرفت که دیدنِ جرم من، برای جامعه بد است؟
شاید این نتیجهگیری را ابلهانه بدانید. اما در بسیاری از جوامع توسعهنیافته، با افشاگران فساد برخورد میشود نه با مفسد. وقتی جامعه کمی توسعه پیدا میکند، شرایطی سخت برای افشاگری طراحی میشود. مثلا مدعی باید بتواند تهمت خود را ثابت کند. در این شرایط به فرزندان خود سکوت و بیتفاوتی را میآموزیم، مبادا آسیب ببینند.
بیایید بیمنطق باشیم!
مالیات خوب است یا بد؟ به ما آموختهاند که باافتخار مالیات بدهیم چون دادن مالیات برای خودمان خوب است. اما چه میشود اگر همه مالیات بدهند بهغیراز من؟
یک مثال خوب، انتخابات است. همیشه گفتهایم که یک رای هم مهم است. در انتخابات 1396 حسن روحانی ۲۳٬۶۳۶٬۶۵۲ رای آورد و ابراهیم رئیسی ۱۵٬۸۳۵٬۷۹۴ رای. یک رای بیشتر یا کمتر به هرکدام از آنها، هیچچیز را تغییر نمیداد.
هیچ استدلال منطقیای برای نشان دادن اهمیت یک رای وجود ندارد. اما اگر همه باور کنند که یک رای مهم نیست، چرخ دموکراسی از کار میافتد. در موارد بسیاری لازم است همه با هم منطق را کنار بگذاریم و کاملا بیمنطق بپذیریم که حتی یک رای هم مهم است! با اینکه منطقا میدانیم اینطور نیست!
خیلی خب! تا اینجا نتیجه گرفتهایم که نوعی از خشونت و بیمنطقی برای بقای جامعه ضروری است. از بغلدستی خود سوال کنید. آیا جامعهای بدون خشونت و سرشار از منطق، الزاما جامعه بهتری نیست؟
گزارههای ساده، گزارههای سخت
همه ما درکی کلی از خوبی داریم. بدی برای همه ما مشترک است. اما مصادیق خوبی و بدی برای ما یکسان نیست. مثلا همه ما از شرمساری رنج میکشیم. اما ژاپنیها از چه چیز شرمسار میشوند و اعراب از چه؟
دزدی بد است. فساد بد است. کمیابی و قحطی بد است. جامعه باید تلاش کند بدی را حداقل کند و امکان نشر خوبی را فراهم آورد. وظیفه دولتها هم جز این نیست. اما آیا همه بر سر خوبی و بدی تفاهم داریم؟
جامعه باید تلاش کند بدی را حداقل کند و امکان نشر خوبی را فراهم آورد. اما آیا همه بر سر خوبی و بدی تفاهم داریم؟
پرسش میتواند از این سختتر باشد. مثلا فرض کنید بپذیریم که منابع عمومی باید صرف این شوند که هر کس بتواند با تلاش و کوشش سرنوشت خود را تغییر دهد. فقیر باید توان ثروتمند شدن داشته باشد و ثروتمند اگر تلاش نکند به فقر برسد. فقر و ثروت نباید در خون کسی باشد. موافق هستید؟
اجازه میدهیم این جامعه کار کند. درنهایت عدهای محدود (1 درصد) موفق میشوند بیشتر ثروت جامعه (99 درصد) را در اختیار بگیرند. حالا چهکار کنیم؟ عدهی را سرکوب کنیم؟ آزادی را نقض کنیم؟ جامعهای بسازیم که در آن همه برابرند، اما برای تحقق برابری، همه حق برابر برای تلاش ندارند؟
منظور این است که بگویم گزارههای اخلاقی اقتصادی همیشه بهسادگی دزدی و دروغ نیستند.
یک سوال سختتر!
امین و اکرم خواهر و برادر هستند. هرکدام از آنها از پدر خود یکمیلیون تومان هدیه گرفتهاند. امین یکشب به هتل میرود، غذای اعیانی میخورد و تاکسی لوکس میگیرد. اکرم در خانه میماند و پول خود را به خیریه میبخشد. کدامیک آدم بهتری است؟
امین خودخواهانه پول خود را برای لذت خودش خرج میکند. پول او به صاحب هتل، کارکنان و سهامداران، صاحب رستوران و کارگران آنجا و نیز راننده تاکسی میرسد. خانواده کارگران هتل به لطف آدمهای خودخواه مثل امین، نان میخورند.
خرید کالای لوکس برای جامعه مفیدتر است یا شرکت در خیریه؟
اکرم با ازخودگذشتگی به خیریه کمک میکند. شاید به کسانی که برخلاف کارکنان رستوران، حاضر به کار نبودهاند. از کجا معلوم؟ شاید آنها میخواستند کار کنند، اما چون آدمهایی مثل اکرم خودخواه نیستند، رستوران به کارگران کمتری نیاز دارد. حتی شاید این فقرا به خاطر تصمیم خیرخواهانه اکرم تعدیلشده باشند!
نمیخواهم بگویم که خرید کالای لوکس خوب است و شرکت در خیره بد. تصمیم نهایی به اندازهگیری دقیق اضافه رفاه تصمیم امین و اکرم بستگی دارد. میخواهم بگویم که تصمیمگیری در مورد خیر یا شر بودن گزارههای اقتصادی همیشه بدیهی نیست.
شروع فلسفه اقتصادی
بار دیگر به ابتدای صحبت باز میگردم. تعریف خوبی و تعریف بدی دشوار است. اما بعید میدانم با دیدن خوبی و بدی بهسرعت بتوانم آنها را تشخیص دهم. بهخصوص اگر اعمالی پسندیده برای قرنها تقبیح شوند و همه بدی آنها را بپذیرند.
اگر مرجعیتی موردپذیرش همه وجود نداشته باشد، صحبت از خوبی و بدیِ تصمیمهای اقتصادی دشوار میشود. حتی اگر اندازهگیری دقیق ثابت کند خرید کالای لوکس بیشتر از شرکت در خیریه اضافه رفاه دارد، سیاستگذاری برای سوق دادن خیرین به بازار کالاهای لوکس ترسناک است. با همین ترس و تردید، سلسله مقالات مربوط به فلسفه اقتصادی را آغاز میکنیم!
نظرات