کتاب بخوانیم و نادانتر شویم!
اولین تصور ما از فردی کتابخوان چیست؟ به احتمال زیاد او را فردی دانا، عاقل و با اطلاعات زیاد میدانیم. طبیعتا خودمان هم برای افزایش دانش و آگاهی خود به سراغ کتاب میرویم. اما آیا واقعا با کتاب خواندن میشود به جنگ نادانی رفت؟ آیا میشود تنها با یک وعده غذای سالم، وزن کم کرد؟
اولین تصور ما از فردی کتابخوان چیست؟ به احتمال زیاد او را فردی دانا، عاقل و با اطلاعات زیاد میدانیم. طبیعتا خودمان هم برای افزایش دانش و آگاهی خود به سراغ کتاب میرویم. اما آیا واقعا با کتاب خواندن میشود به جنگ نادانی رفت؟
آیا میشود تنها با یک وعده غذای سالم، وزن کم کرد؟ آیا فقط با یک روز یا یک هفته تمرین بدنی میشود به تناسب اندام رسید؟ به همین ترتیب هم مطالعه یک یا چند کتاب در یک زمینه تخصصی، هرگز ما را به متخصص تبدیل میکند. پس باید چهکار کنیم؟
چطور متخصص شویم
فرض کنید میخواهید در مورد ذرات بنیادی اطلاعاتی کسب کنید. اول باید کمی از فیزیک عمومی و ریاضیات بدانید. با فیزیک جدید آشنا شوید. امواج، نسبیت و کوانتوم بخوانید. با کوانتوم پیشرفته آشنا شوید و بعد با احتیاط به سراغ منابع ذرات بنیادی بروید و با کلیات این علم آشنا شوید. اما تبدیل شدن به متخصص ذرات بنیادی مسیری بسیار طولانیتر از این دارد.
هستند عده زیادی که با خواندن یک مقاله به زبان ساده، از روز بعد احساس میکنند که متخصص شدهاند.
به همین ترتیب متخصص شدن در روانشناسی، اقتصاد، مدیریت و بهطور کلی هر زمینه تخصصی دیگر محتاج صرف وقت و پژوهش فراوان است. اتفاقی که با خواندن یک یا چند مقاله و کتاب یا تماشای ویدئو و سخنرانی TED رخ نمیدهد. با این وجود هستند عده زیادی که با خواندن یک مقاله به زبان ساده، از روز بعد احساس میکنند که متخصص شدهاند و حالا میتوانند بهسادگی نظر کارشناسی بدهند.
دانشی که خطرناک است
دوستی داشتیم که یک کلاس تحلیل تکنیکال رفته بود و گمان میکرد که دیگر همهچیز را در مورد بازار سرمایه میداند. هرقدر برایش از نااطمینانی ، پرسهتصادفی و تحلیل بنیادی میگفتیم به خرجش نمیرفت و عدم یقین ما را نشان بیسوادی میدانست.
باری، دوست «کلاسرفته» با 5 میلیون تومان وارد بازار شد. یک کامپیوتر با صفحهنمایش بزرگ خرید، قهوهاش را گذاشت روی میز و اولین معاملات خود را انجام داد. درست همان روزهایی بود که شاخص در مدتی کوتاه دو برابر شد و او درک نمیکرد که این اتفاق چه بدشانسی بزرگی است!
طبیعتا دوست ما هم در این روزهای خوب وضعیت بدی نداشت. اما بهجای بازدهی 100% بازار، حدود 50% گین گرفت که او را راضی میکرد. وقتی میگفتیم عملکرد تو خوب نبوده و نتوانستهای حتی بازدهی شاخص را هم بگیری، به حسادت متهم میشدیم.
او خانه، ماشین و حتی گوشی موبایلش را فروخت و نزدیک به 500 میلیون تومان سهام خرید… امروز نزدیک به 120 میلیون تومان از پولش را از دست داده، و البته با این ضرر بزرگ از بازار خارج شده است. جالب اینجا است که او مشکل را در سواد خودش نمیداند و میگوید «بازار ایران خراب است، من باید میرفتم سراغ بازارهای جهانی!»
بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و نمیرم؟
حجم مجهولات یک استاد کیهانشناسی به مراتب بیشتر از دانشجوی سال اول اخترفیزیک است. نسبت چیزهایی که استاد میداند، به چیزهایی که او میخواهد بداند خیلی خیلی کوچکتر از این دانشجوی مغرور است.
مشکل وقتی پیش میآید که یک نفر با خواندن چند کتاب روانشناسی، به حل مشکلات روانی دوستان و آشنایانش میپردازد. یا چند ویدئو در مورد علم تغذیه تماشا میکند و به اطرافیان خود رژیم میدهد.
وقتی یک کتاب تخصصی را بر میدارید، خیلی زود متوجه میشوید که این کتاب به درد شما نمیخورد و آن را زمین میگذارید. مشکل در کتابهایی پیش میآید که علم را ساده میکنند. نسیم طالب، دنیل کانمن، دن گیلبرت، دن آریلی، آلن دوباتن و نویسندههایی از این دست، راکاستارهای امروز دنیای کتاب هستند.
متاسفانه خواندن این کتابها ساده است و خواننده ممکن است با وهم دانایی مواجه شود. اطلاعات موجود در این کتابها غلط نیستند، اما به شکل فریبندهای میتوانند استنتاجهایی اشتباه در خواننده ایجاد کنند. برداشتهایی نادرست که میتواند به تصمیمهایی نادرست منجر شود.
اثر دمای بدن مرغ
یکی از سوگیریهای مشهور، سوگیری تسهیل شناختی یا اثری به نام «دمای بدن مرغ» است. اگر به شما بگویم دمای بدن مرغ 38 درجه سانتیگراد است، به سادگی میتوانید حرفم را باور کنید. جمله من ظاهری علمی دارد. بهخصوص اگر بگویم «بهخاطر تند بودن نرخ متابولیسم پایه (BMR) و ضربان قلب (HBR) سریعتر، دمای بدن مرغ یک درجه از دمای بدن انسان بالاتر است.»
دمای بدن مرغ 41 درجه است، نه 38 درجه. ذهن ما جملاتی که قیافه علمی دارند را بهسادگی میپذیرد. درست مثل وقتی که بهسادگی از عبارات «سگ چهار پا دارد، زمین کروی است، آب در 100 درجه میجوشد و پنج بزرگتر است از دو» عبور میکند.
حالا اگر بگوییم «بهخاطر این متابولیسم سریع، قلب مرغها هشت برابر سریعتر از انسان میزند. جالب اینجا است که این حیوان یکهشتم طول عمر انسان، امید به زندگی دارد.» حرف اشتباهی نزدهام. اما آیا میتوانید نتیجه بگیرید که غذاهایی که نرخ متابولیسم را سریع میکنند از عمر انسان میکاهند؟
دقیقا مشکل همین جا است. وسوسه نتیجهگیری. مغز آدمیزاد بهطور کلی دوست دارد نتیجه بگیرد. مثلا اگر بگوییم «پنج دفعه آخری که باران بارید، شاخص بورس رشد کرد. الان هم دارد باران میبارد.» خیلی وسوسهانگیز است که نتیجه بگیریم «پس شاخص رشد خواهد کرد». نتیجهای که هیچ ارزشی ندارد.
روش صحیح استفاده از کتاب
4 سال وقت مداوم لازم است تا در یک زمینه کارشناس شویم. 7 سال تا دکترا فاصله است و حدود 20 سال دیگر تا رسیدن به درجه استادی. در هر زمینهای اگر 30 سال وقت مداوم بگذارید، با کمی استعداد و شانس بالاخره استاد میشوید. اما نهایتا بتوانید در یک یا دو زمینه به این مقام برسید.
هیچ ایرادی ندارد که استاد رشته اقتصاد، یک کتاب ساده در مورد فیزیک بخواند. نه برای این که استاد فیزیک شود. برای این که بداند چقدر در مورد علم فیزیک (و هزاران زمینه تخصصی دیگر) بیاطلاع است.
ایرادی ندارد که استاد رشته اقتصاد، یک کتاب ساده در مورد فیزیک بخواند. برای این که بداند چقدر در مورد علم فیزیک بیاطلاع است.
مسیر مطالعاتی این استاد ارجمند دو بخش دارد، کتابهایی که در مورد اقتصاد میخواند و مطالعات عمومی. در مورد دوم، او کتاب نمیخواند که داناتر شود، بلکه میخواهد به نادانیهای خود پی ببرد. همین که او بداند که چهقدر کم میداند، دانشی بینهایت ارزنده است.
میدانم که نمیدانم
هیچ علمی به اندازه علم به نادانی ارزنده نیست. میدانم برای کسی که حوصله به خرج داده و این مقاله را تا انتها خوانده، یادگیری و دانایی وسوسهانگیز است و نادانی تلخ. اما این تلخی بهمراتب گواراتر از شیرینی «وهم دانایی» است.
خوب است که مقاله خطاهای شناختی یا حسابداری ذهنی را بخوانید. نکته مهم این است که بعد از آن باید به این فکر کنیم که چقدر در مورد ذهن خود کم میدانیم، نه این که گمان کنیم با خواندن یک مقاله، دیگر اسیر سوگیری نمیشویم!
نظرات