داستان بخوانید تا پولدار شوید!
همین که دارید این نوشته را میخوانید یعنی انسان هستید و به اینترنت متصلید. با اطمینان تمام میگویم کسی که این 2 صفت را دارد، محال است که در طول زندگی خود دستکم یک داستان نشنیده باشد. داستان میتواند اشکال گوناگونی داشته باشد. رمانِ «سالار مگسها» یک داستان نسبتا بلند است. ماجرای استعفای محمدجواد ظریف،
همین که دارید این نوشته را میخوانید یعنی انسان هستید و به اینترنت متصلید. با اطمینان تمام میگویم کسی که این 2 صفت را دارد، محال است که در طول زندگی خود دستکم یک داستان نشنیده باشد.
داستان میتواند اشکال گوناگونی داشته باشد. رمانِ «سالار مگسها» یک داستان نسبتا بلند است. ماجرای استعفای محمدجواد ظریف، خاطرهای که همکارتان تعریف میکند، قسمت اول یک سریال تلویزیونی و خوابی که میبینید و برای دیگری تعریف میکنید، همگی صورتهای مختلف داستان هستند.
داستان با تمام جنبههای زندگی بشر پیوند خرده است. کمتر پیش میآید که ما در مورد «الان» صحبت کنیم. بیشتر حرفهای ما در مورد گذشته، آینده یا احتمالات خیالی است. به حرفهایی که همکارانتان میزنند دقت کنید. شاید یک جمله بگویند «هوا گرم نیست؟» و تمام. اما چیزی که موضوع بحث طولانی آنها را تشکیل میدهد معمولا چیزی غیر از زمان حال است: «اتفاقا دیشب خیلی سرد بود، به برادرم زنگ زدم که بیاید…»
ما مدام داستان میگوییم. اما چرا؟ چرا داستان تا این حد برای بشر مهم است؟ چرا داستانهایی بینظیر و رمانهایی شگفتانگیز بهوجود آمدهاند؟ ما بهعنوان انسان متمدن چرا باید داستان بخوانیم؟ با خواندن رمان چطور پولدارتر میشویم ؟ اگر تا پایان این مقاله همراه من باشید، ماجرا را برایتان میگویم.
یک گروه پانصدنفری از انسانها
رمان «سالار مگسها» در مورد چند کودک انگلیسی است که بعد از سقوط هواپیما در یک جزیره کوچک اسیر شدهاند. طبیعتا این کودکان با آن که دنیای مدرن را درک کردهاند، قادر نیستند هواپیما، کشتی و رادیو بسازند. آنها باید مثل انسانهای اولیه به شکار، جمعآوری غذا و روشن کردن آتش بپردازند.
یک گروه ده نفری، حتی اگر همهشان مدیران ارشد مرسدسبنز باشند، قادر نیستند یک جزیره خالی از سکنه را به شهری مدرن تبدیل کنند. تمدن به تخصصهای مختلف نیاز دارد. از نانوا گرفته تا تکنسین برق. انجام دادن اینهمه کار از عهده ده یا حتی صد نفر خارج است.
سالار مگسها نمایشی از احتمال اضمحلال اجتماعی است.
تخمین زده میشود که حداقل 12000 هزار عنوان شغلی در جهان وجود داشته باشد. اما قطعا جامعه انسانی به بیش از یک نفر نانوا و یک نفر معلم نیاز دارد. برای شکلگیری یک اجتماع (که مردمش مدام مجبور نباشند به شهر بروند) به چند صد هزار نفر متخصص نیاز است.
اما کنار هم قرار دادن چند صد هزار نفر کار سادهای نیست. اگر این تعداد انسان بدون برنامه و بدون تصوری از مدنیت یکجا جمع شوند، کار به آشوب و تباهی کشیده میشود. این افراد برای حفظ نظم و آرامش به مفاهیمی ذهنی مثل قانون، دین، میهنپرستی، شرافت و نوعدوستی نیاز دارند.
تجمعهای عظیم انسانی
تصور کنید مردم زیادی برای خرید یک کالا به بازار رفتهاند ولی با مغازههای بسته مواجه شدهاند. آنها سردرگماند، نمیدانند باید منتظر بمانند یا به خانه برگردند. چطور ماشین بگیرند؟ از کجا غذا تهیه کنند؟ چند نفری با هم دعوا میکنند و لابد کار به آشوب میکشد.
اما همین امروز تعداد زیادی انسان در بازار بزرگ کنار هم جمع میشدند و با نظم کارشان را انجام دادند و بدون درگیری هم به خانه باز میگردند. چه چیزی آنها را ساماندهی میکند؟
بیشتر این مفاهیم که به جامعه ما نظم میدهند، موضوعاتی انتزاعی و ذهنی هستند. مفاهیمی از جنس داستان.
مفاهیمی وجود دارد که مانع درگیر شدن بازاریها با یکدیگر میشود. مفاهیمی که باورهای مشترک آنها را میسازد و باعث میشود وقتی از کنار هم رد میشوند بجای درگیری به یکدیگر سلام کنند. بیشتر این مفاهیم که به جامعه ما نظم میدهند، موضوعاتی انتزاعی و ذهنی هستند. مفاهیمی از جنس داستان.
در رمان سالار مگسها این وظیفه بر دوش «صدف حلزونیشکل» است. کسی که صدف را در دست دارد اجازه دارد حرف بزند و دیگران باید ساکت باشند و گوش کنند. در این رمان، نادیدهگرفتن حرمت صدف شروع فروپاشی جامعه کوچک آنها را رقم میزند.
داستانگویی، یک تمایز مهم انسانی
میمونها میتوانند با هم ارتباط برقرار کنند. آنها قادرند که وجود شیر یا عقاب را به هم اطلاع دهند. بررسیها نشان میدهد که میمونها حتی قادر هستند دروغ بگویند و با فریب دیگران موزها را بردارند.
ولی ما میتوانیم گزارههایی در مورد شیر بگوییم که از عهده هر موجود دیگری خارج است:
- دیروز یک شیر خیلی بزرگ را کشتم.
- این وسیله در آینده ابزار خوبی برای مقابله با شیرها خواهد بود.
- شیرها هم قادر هستند دروغ بگویند.
- شیر نماد اقتدار است.
- روح شیر بزرگ نگهبان این دره باشد.
در هر تمدن و هر تجمع انسانی میتوانید این مفاهیم را پیدا کنید: داستانهایی در مورد حیوانات، ارواح، اشیا و آدمهایی که دیگر زنده نیستند یا هیچوقت وجود نداشتهاند، مثل زئوس، کیوپید، تکشاخ و رستم.
بیشتر تمدنهای نخستین اطراف آب شکل میگرفتند و جامعه بدون آب معنایی نداشت. اینکه هیچ تمدنی بدون داستان، افسانه و باورهای خیالی بهوجود نیامد نیز میتواند سرنخی باشد برای اهمیت داستان در شکلگیری تمدن.
انسان بعد از انقلاب کشاورزی
انسانهای شکارچی چندان به فکر آینده نبودند. برای آنها پیدا کردن یک شکار مناسب و داشتن غذا (نهایتا برای یک هفته) مهمترین مسئله بود. برای آنها 5 سال بعد یا آینده شغلی فرزندان اهمیت چندانی نداشت.
انسان کشاورز اما مدام نگران بود. نکند باران نبارد؟ نکند طوفان بیاید؟ اگر ملخها حمله کنند چه میشود؟ اگر به انبار ما حمله کنند چطور باید از خود دفاع کنیم؟ آیا فرزندانم وارثان خوبی میشوند؟
انسانهای بیخیال خیلی زود فقیر میشدند و همهچیزشان را میباختند. کسانی باقی میماندند که قوه تخیل قوی داشتند و میتوانستند بهتر از دیگران حمله دزدان و ملخها را تجسم کنند و برای آنها راهحل بتراشند. نسل ما رفتهرفته نگرانتر شد.
در اولین قدم «داستان» شیرازهای بود که جامعه را کنار هم نگه میداشت و به تجمع انسانی نظم میداد. در قدم دوم داستان تمرینی بود برای تقویت تخیل بهعنوان یکی از ابزارهای مهم برای بقا.
دادوستد و اعتماد
فرض کنید میخواهید از یک سایت، کالایی دستدوم را بخرید. لازمه این خرید این است که به مفهوم اینترنت، سایت، فروشنده، پیک، نماد اعتماد الکترونیکی و دهها مفهوم دیگر اعتماد کنید. حتی باور کردن ارزش پول هم به اعتماد نیاز دارد. از اعتماد به اصالت اسکناس تا اعتماد به بانک مرکزی.
اعتماد با داستان است که شکل میگیرد. مفاهیمی مثل سایت، قانون و پول از جمله مفاهیمی انتزاعی هستند که درک آنها محتاج داشتن تخیل است. میمون حاضر نیست تمام روز کار کند که یک عدد به شماره حسابش وارد شود. برای او انگور پاداش است و عدد نه. ما میتوانیم اعتماد کنیم یا بیاعتماد شویم، چون قادر هستیم سناریوهای مثبت یا منفی را تجسم کنیم.
داستانهایی مثل «سالار مگسها» به شما کمک میکنند که راحتتر بتوانید قصه خوب را از بد تشخیص دهید و در نهایت انتخابهای بهتری داشته باشید.
چرا به شرکت اپل یا سامسونگ اعتماد میکنید؟ آیا تابهحال این شرکتها را از نزدیک دیدهاید؟ چرا به نظرتان شرکت شیائومی اعتبار کمتری دارد؟ آیا مبنای قضاوت شما، چیزی غیر از داستانهایی است که در مورد آنها شنیدهاید؟ به صورت نوشته، فیلم یا به شکل شفاهی شنیدهاید که در کالیفرنیا شرکتی وجود دارد به اسم اپل.
تمام شرکتها مدعی هستند که منابع انسانی بینظیری دارند و تمام تلاششان را برای جلب رضایت شما بهکار میبندند. اما شما داستانهایی را میپذیرید که باورپذیرتر باشند. داستانهایی مثل «سالار مگسها» به شما کمک میکنند که راحتتر بتوانید قصه خوب را از بد تشخیص دهید و در نهایت انتخابهای بهتری داشته باشید.
هیولایی به نام اپل
شرکت اپل تنها یک شخصیت داستانی است. این شرکت اگر تمام ساختمانهایش را بفروشد، تمام نیروهایش را عوض کند، لوگوی خود را تغییر دهد و محصولاتی جدید بسازد، باز هم شرکت اپل است.
اما فرض کنید که سامسونگ اپل را بخرد و با همین ظرفیت کنونی، آیفونهایی با برند سامسونگ بسازد. در این صورت دیگر موجودی بهنام اپل وجود نخواهد داشت. اپل از ساختمان، نیروی انسانی و لوگو تشکیل نشده است. اپل در ذهن ما شکل گرفته است. اتفاقا ذهنت ما به این شخصیت میتواند ارزشش را بیشتر کند یا کارش را به نابودی بکشاند.
استیو جابز در حال داستانگویی.
اگر تیم فوتبال رئال مادرید رنگ لباسش را عوض کند، هنوز رئال مادرید است. ممکن است تمام بازیکنان و مربیهایش به یوونتوس بروند. باز هم رئال مادرید، رئال مادرید است. این موجود، افسانهای ذهنی است که ما آن را باور داریم. اگر ما این باور را کنار بگذاریم، رئال عم موجودیت خود را از دست میدهد.
درست مثل خدایان باستانی، شرکت گوگل با آن که جسم ندارد میتواند مالک چیزی باشد، بدهکار شود، نسبت به کسی خشم بگیرد یا خشم گروهی را برانگیزد. گوگل قادر است این کارها را بکند، تنها به این دلیل که ما این شخصیت را باور کردهایم و وجودش را به رسمیت شناختهایم.
چرا باید داستان بخوانیم؟
شاید شما هم آدمهای زرنگی را دیده باشید که خیلی خوب «چاخان» سر هم میکنند و گنجشک را بهجای قناری میفروشند. آدمهایی که یک داستان بسیار معمولی (مثل پر کردن باک بنزین) را چنان با آبوتاب تعریف میکنند که برای شنیدن بقیه ماجرا هیجانزده میشوید. اینها اساتیدِ بالقوه داستانگویی هستند.
اما این شیادانِ زرنگ تنها داستانگوهای عالم نیستند. درست مثل داستانگویان باستانی که عدهای را دور آتش جمع میکردند و با تعریف کردن داستانهایی کهن آنها را علیه دشمنان میشورانیدند، استیو جابز در مقابل دیدگان مشتاق یک داستان تعریف کرد که قهرمانش موجودی افسانهای به نام آیفون بود.
قدرت داستانگویی یعنی مصاحبههای کاری بهتر، یعنی شانس بیشتر در عقد قراردادهای «کسبوکار با کسبوکار»، یعنی تضمین فروش و یعنی توانایی جلب اعتماد دیگران. موفقترین آدمها الزاما بهترین مهندسان و باهوشترین فیزیکدانها نیستند. موفقترین آدمها اساتید واقعی داستانگویی هستند. و بهترین راه برای تقویت این قدرت جادویی، خواندن رمان است.
نظرات