چطور واقعا ثروتمند شویم؟
آدمهای متفاوت با رویکردهای متفاوت به مطالعه علم اقتصاد میپردازند. شاید یکنفر به اقتصاد انرژی علاقه پیدا کند و بخواهد که تاجر نفت شود. دیگری به قواعد حاکم بر شرکتها توجه نشان دهد و تصمیم به راهاندازی کسبوکار بگیرد. فرد دیگر میخواهد ثروت خودش را بیشتر کند درحالیکه دیگری خواهان افزایش ثروت و رفاه ملی
آدمهای متفاوت با رویکردهای متفاوت به مطالعه علم اقتصاد میپردازند. شاید یکنفر به اقتصاد انرژی علاقه پیدا کند و بخواهد که تاجر نفت شود. دیگری به قواعد حاکم بر شرکتها توجه نشان دهد و تصمیم به راهاندازی کسبوکار بگیرد. فرد دیگر میخواهد ثروت خودش را بیشتر کند درحالیکه دیگری خواهان افزایش ثروت و رفاه ملی است. همه این دانشجویان یک وجه شبه دارند و آن هم واژه « ثروت » است. آیا علم اقتصاد واقعا میتواند ما را ثروتمند کند؟
دیوید ریکاردو، اقتصاددان مشهور، وقتی کتاب ثروت ملل آدام اسمیت را خواند به این فکر کرد که بدون داشتن ارث، زمینهای فراوان و دسترسی به کلیسا هم میتواند ثروتمند شود. او تلاش کرد که نظریات اسمیت را (که باعث تحول اقتصاد انگلستان شده بود) به سطح خرد و زندگی شخصی وارد کند و ثروتی به دست بیاورد. هری مارکویتز، شاگرد میلتون فریدمن و برنده جایزه نوبل از دیگر کسانی بود که توانست با علم اقتصاد ثروت خود را به نزدیک یک میلیارد دلار برساند. اما اقتصاد کارهایی از این بزرگتر میکند.
دیگی که برای من نمیجوشد
فرض کنید دو انتخاب در مقابل شما است. اگر میخواهید ثروتمند شوید باید بتوانید به این سوال پاسخ صحیح بدهید:
- ارزش تمام داراییهای شما و اعضای خانوادهتان یکسوم شود، در مقابل دارایی و درآمد تمام مردم سهبرابر شود.
- ارزش تمام داراییهای شما و اعضای خانوادهتان سهبرابر شود، در مقابل دارایی و درآمد تمام مردم یکسوم شود.
منظورم این نیست که کدام انتخاب شما را به آدم بهتری تبدیل میکند. منظورم این است که کدام یک شما را ثروتمندتر میکند؟
مثلا فرض کنید که همین امروز، با قرض و وام یک خودروی 400 میلیون تومانی خریدهاید. حالا میگویند که اگر شما بخواهید تعرفه واردات خودرو را بر میدارند و طبیعتا قیمت ماشین شما یکباره به 180 میلیون میرسد. آیا حاضر هستید که این همه ضرر کنید، اما سایر مردم بتوانند راحتتر خودرو بخرند؟
انتخاب منطقی بیشتر آدمها
طبیعی است که در شرایط عادی مصلحت خود را ارجح بدانیم و حاضر نشویم که وضع دیگران با بدترشدن وضع ما، خوب شود.
فردی را تصور کنید که تمام دارایی خود را میفروشد و مبلغی مثل یکونیم میلیارد تومان را به 100 هزار یورو تبدیل میکند و آن را به آلمان میبرد.
او در ایران میتواند 50 هزار پیتزای 30 هزار تومانی بخرد. در آلمان با همین پول میتواند 5 هزار پیتزای ارزان خریداری کند.
طبیعی است که در شرایط عادی مصلحت خود را ارجح بدانیم و حاضر نشویم که وضع دیگران با بدترشدن وضع ما، خوب شود.
موضوع فقط پیتزا نیست. اجاره خانه، بنزین، بیمه، آبمعدنی، خدمات آرایشگاه، میوه و هزار قلم کالای دیگر برای او گرانتر میشود. شاید قیمت کالاهای وارداتی مثل آیفون و آدیداس تغییر زیادی نکند و خرید خودرو برایش ارزانتر شود. اما درمجموع قدرت خرید او به شکل چشمگیری افت میکند (ارزش داراییاش یکسوم میشود.)
اما خیلیها حاضرند از ایران به آلمان مهاجرت کنند. درست است که ارزش تمام دارایی آنها افت میکند، اما امید دارند که درزمانی کوتاه، مافات جبران شود. چرا؟ چون وضع همه مردم در آنجا بهتر است و طبیعتا دستمزدی که او خواهد گرفت بیشتر خواهد شد.
ثروت یک فعل جمعی
اگر دوست ما بجای آلمان به سومالی برود، قدرت خریدش از شرایطی که در ایران دارد بیشتر میشود. اما این روش ثروتمند شدن برای او دلچسب نیست.
درست است که او حالا میتواند گوشت و گندم بیشتری خریداری کند، اما در سومالی به اندازه کافی گوشت و گندم مرغوب وجود ندارد.
مثلا تصور کنید که او هوس کند یک فنجان قهوه خوب بخورد. ازآنجاییکه عموم مردم سومالی قادر بهخرید قهوه گرانقیمت نیستند، قهوه خوبی هم به این کشور وارد نمیشود. درست است که با بردن داراییاش به سومالی، وضعش از عموم مردم بهتر میشود اما این وضع خوب، زندگی مرفهی را برایش رقم نمیزند.
تقویت سمت تقاضا، وضع تولید کالا و خدمات را بهتر میکند.
اگر وضع تمام همسایگانم بدتر شود، احتمالا در کوچه کثیفتر، با مشکلات بیشتری زندگی خواهم کرد. درحالیکه زندگی در کنار افرادی که وضعشان از من بهتر است، لذت بیشتری خواهد داشت: کوچه تمیز، باغچههای آراسته، کالا و خدمات کافی در مغازهها و البته همسایگانی که خوشحالتر هستند، زندگی من را هم بهتر میکند.
خودخواهی از جنس آدام اسمیت
بیشتر مردم در مورد باورهای آدام اسمیت اشتباه میکنند. آدام اسمیت باور داشت که خالص ثروت یک ملت نه به منابع طبیعی فراوان، که به خالص کار آن ملت مربوط است. یعنی ملتی که تولید بیشتری داشته باشد (GDP) ثروتمندتر از ملتی با منابع فراوان الماس و طلا است.
برای بررسی این موضوع میتوانیم اقتصاد آلمان و اقتصاد سیرالئون را مقایسه کنیم. سیرالئون بزرگترین منابع الماس جهان را دارد و فقیرترین کشور دنیا است. سیرالئون و آلمان به ما میآموزند که با الماس و گنج نمیشود ثروتمند شد. راه ثروت از کار میگذرد.
آدام اسمیت میگفت بجای آنکه یک فرد تمام کارها را خودش انجام بدهد، بهتر است در یک رشته متخصص شود. مثلا بجای آنکه یک کارگر از ابتدا تا انتهای تولید سوزن را برعهده بگیرد و در روز 8 سوزن تولید کند، 100 کارمند در کنار هم و با تقسیم وظایف قادر به تولید 800 هزار سوزن میشوند. تولید سوزن بیشتر درآمد کارمندان را هم بیشتر میکند.
بیل گیتس در شرایطی ثروتمند میشود که به جامعه اطرافش خیر میرساند. کمک او به توسعه کامپیوتر، وضع مردم را بهتر میکند و حالا آنها راحتتر ویندوز و مایکروسافت آفیس میخرند.
یک مثال معروف مقایسه وضع زندگی یک کارگر انگلیسی با پادشاه قبیلهای وحشی است. کارگر انگلیسی به برق، تلفن همراه، اتوبوس، پوشاک، آنتیبیوتیک و تلویزیون دسترسی دارد. درحالیکه پادشاه بدوی پابرهنه است و در خانهای حصیری زندگی میکند.
پارادوکسی به نام خسیس بودن
آیا با نخوردن و پول روی پول گذاشتن و ریال به ریال پسانداز میشود ثروتمند شد؟ پارادوکس خسیس بودن دو مشکل اساسی (خرد و کلان) ایجاد میکند. اول آنکه فرد خسیسی که لباس خوبی نمیخرد، در مجامع شرکت نمیکند و با رفتار خود موجبات آزار دیگران را فراهم میآورد، بهسختی میتواند با موقعیتهای شغلی جدید مواجه شود.
دیدگاه دوم به اقتصاد کلان بازمیگردد. اگر یک ملت بهجای مصرف شروع به پسانداز کنند، کالاهای کمتری خریداری میشود، تولید کالا و خدمات هم کمتر میشود، مشاغل کاهش مییابند، درآمدها کم میشود و درنهایت مردم پول کمتری برای پسانداز کردن خواهند داشت.
خوب است بدانید که ایران ششمین کشور خسیس دنیا است و بیشتر مردم بجای خرید کالاهای مصرفی و FMCG (مثل کالاهای سوپرمارکتی) ترجیح میدهند کالاهای سرمایهای بخرند.
البته نداشتن پسانداز بازنشستگی و خرج کردن تمام درآمد هم خوب نیست و رسیدن به ثروت را به تعویق میاندازد. من اگر پسانداز کافی نداشته باشم، نمیتوانم زندگی خود را ارتقا دهم، سرمایهگذاری کنم، جریان دوم و سوم درآمد ایجاد کنم و همیشه در همین نقطهای که هستم خواهم ماند.
ثروت و نظریه مصرف
فکر کنید که یک پلیور پشمی ارزانقیمت میخرید. برای تهیه این پلیور، چوپانی گوسفندها را به چرا برده، یکی پشمها را چیده، دیگری آنها را رنگآمیزی کرده و فردی دیگر به بافتن آن مبادرت کرده است. رانندهای پلیورها را به بازار آورده و عده زیادی درگیر پخش آن شدهاند تا درنهایت شما با استفاده از کارت بانکی (که کارمندهای زیادی را درگیر کرده) خرید کنید.
رنگی که پشمها با آن رنگآمیزی میشود، از نفت درست شده است. کارگران شرکت نفت، پالایشگاه، رانندگان کامیون و فروشنده رنگ هم در این فرایند سهم داشتهاند.
ماشین بافتنی در جای دیگری از استخراج آهن و تولید فولاد و کابلهای برق و قطعات پلاستیکی تولید میشود. اما ساختن کارخانه فولاد هم محتاج آجر و سیمان است…
خرید یک پلیور پشمی به عده زیادی خیر میرساند.
خرید یک پلیور پشمی به عده زیادی خیر میرساند. حالا فرض کنید که خریدار پلیور یک رستوران کوچک دارد. رستورانی که تمام نیروهای درگیر تولید پلیور در آنجا ناهار میخورند. بهتر شدن وضع آنها، یعنی بهتر شدن وضع صاحب رستوران.
تنها شرط برای اینکه وضع صاحب رستوران بهتر شود، این نیست که مردم غذای بیشتر بخورند. اگر همه پلیورهای بیشتر بخرند هم وضع صاحب رستوران بهتر میشود!
ثروت و مسئله واردات
شاید فکر کنید که این حرفها مال کشوری است که در آن بیشتر کالاها تولید داخل هستند. این اندیشه که به آن مرکانتلیسم میگوییم، استدلال میکند که مازاد تقاضای ناشی از مصرف، با واردات خنثی میشود و نه با تولید.
اما بار دیگر به تولید سوزن فکر کنید. وقتی کارها تقسیم میشود و هرکس به تخصص خودش میرسد، وضع هر کس بهتر میشود. بهخصوص که این متخصص نیازی ندارد که شب غذایش را از مزرعه درو کند و وقتش فقط صرف تخصص در سوراخکردن سوزنها میشود.
اگر متخصص تولید سوزن بخواهد کشاورزی هم کند، نه در تولید سوزن موفق میشود نه در کشاورزی. او تولید غذا را به کشاورز میسپرد و در وقت آزاد شده، سوزن بیشتر میسازد. بهاینترتیب هم وضع کشاورز بهتر میشود و هم وضع او.
تولید محتاج واردات است.
تجارت بینالملل برای کشورها هم همین اثر را دارد. ایتالیاییها در تولید خودروهای اسپرت ماهر میشوند درحالیکه با ماشین ژاپنی (تویوتا) به سر کار (شرکت فراری) میروند. واردات تویوتا نهتنها به کارگران فراری صدمه نمیزند، بلکه وضع آنها را بهتر میکند.
از نظر علم اقتصاد واردات و صادرات به یک اندازه رفاه جامعه را افزایش میدهند. این مطلب در مقاله تجارت بینالملل مفصل تشریح شده است.
چطور ثروتمند شویم؟
برای ثروتمند شدن نمیگویم نگرش خود را عوض کنید و با انرژی مثبت و زبان بدن مناسب سعی کنید ماشین تصادفی خود را با قیمت بالا به خلقالله بیندازید. هرگز.
دستهای از کلاغها را تصور کنید که بجای جمعآوری چوب و ساختن لانه، از لانه هم چوب میدزدند. این کلاغها در فصل جفتگیری بیشتر وقت خود را به جنگودعوا میگذرانند و تخمی گذاشته نمیشود و جوجهای بههم نمیرسد. نسل این کلاغها منقرض خواهد شد.
بیتردید که نقش دولت در تنظیم بازار و نظارت به تخلفات غیرقابلانکار است. اما نمیتوانیم تمام تقصیر را گردن دولت بیندازیم. اگر میخواهید بدانید که چقدر طول میکشد تا ثروتمند شوید، به پرسشهای زیر پاسخ دهید:
- هر ماه چند کتاب میخوانید؟
- در راستای متخصصتر شدن خود چه آموزشهایی میبینید؟
- چقدر از علم اقتصاد میدانید؟
- چند منبع درآمد دارید؟ آیا زندگی شما فقط وابسته به حقوقی است که میگیرید؟
- همسایگان شما از وجود شما چه خیری میبینند؟ مردم شهر، کشور و جهان چطور؟
- آیا بهاندازه کافی پسانداز دارید؟ آیا برای رفع نیازهای اساسی خود بهاندازه کافی پول خرج میکنید؟
- آیا خود را بخشی از چرخه تولید میبینید که باید وظایف خود را با حداکثر کیفیت انجام دهد؟
- آیا زمانی برای فکر کردن به ایدههای خلاق دارید؟
- آیا امروز فقط یک روزِ کاری است که ایکاش زودتر تمام شود، یا بخشی از یک مسیر استراتژیک است که باید به بهترین شکل قدر آن را بدانید؟
- آیا در راستای بهبود شرایط اجتماعی و سیاسی گامی بر میدارید؟
- اگر یک مشتری ناراضی به شرکت شما مراجعه کند، آیا تمام تلاش خود را برای رضایت مشتری به خرج میدهید؟ یا سعی میکنید زودتر خلاص شوید و بروید ناهارتان را گرم کنید؟
- آیا برای افزایش درآمد میکوشید که سودتان برای مجموعه بیشتر شود؟
نظرات