چرا فقرا فقیر هستند؟
چرا بعضیها فقیر هستند و برخی دیگر ثروتمند؟ عدهای باور دارند که دلیل فقرِ فقرا تنبلی، عدم بهرهمندی از دانش، کمهوشی و نداشتن پشتکار است. در مقابل ثروتمندان را آدمهایی باهوش و تلاشگر تصور میکنند. لطفا یه این شش سوال پاسخ دهید: [totalpoll id=”357431″] این پیشفرض که فقرا افرادی تنبل یا کمهوش هستند، با
چرا بعضیها فقیر هستند و برخی دیگر ثروتمند؟ عدهای باور دارند که دلیل فقرِ فقرا تنبلی، عدم بهرهمندی از دانش، کمهوشی و نداشتن پشتکار است. در مقابل ثروتمندان را آدمهایی باهوش و تلاشگر تصور میکنند. لطفا یه این شش سوال پاسخ دهید:
[totalpoll id="357431″]
این پیشفرض که فقرا افرادی تنبل یا کمهوش هستند، با واقعیتهای عینی همخوانی ندارند. شما میتوانید برای این ادعا تعداد بسیار زیادی مثال نقض بیاورید. یعنی تعداد زیادی ثروتمند که کمهوش و تنبل هستند و فقرایی بیاندازه بااستعداد. استعداد این فقرا یا هرگز کشف نمیشود یا در بهترین حالت به کارمندی دونپایه در مجموعهای بزرگ تبدیل میشوند.
قوانین عادلانه حمورابی
مکاتب فکری بهطورکلی به دو دسته تقسیم میشوند. آنهایی که میگویند قوانینشان الهی و آسمانی هستند و مکاتبی که حرفهای خود را قوانینی طبیعی میدانند. کمتر اندیشمندی حرفهای خود را توهماتی شخصی و احتمالاتی قراردادی مینامد.
برای مثال حمورابی قوانین عجیب و تبعیضآمیز خود را مجموعه قوانینی از سوی خدایان معرفی میکرد. در نظر حمورابی اینطور بود که اگر یک مرد، فرزند کسی دیگر را بکشد، باید فرزندِ قاتل را اعدام کنند. حمورابی فکر میکرد عدالت یعنی یک فرزند در مقابل یک فرزند.
حتی ارزشمند بودن جان آدمها هم یک موضوع ذهنی است، چه برسد به تفاوت آنها.
به نظر او کشتن قاتل عادلانه نبود. چون نمیشد گرفتن جان یک پدر را معادل جان یک فرزند در نظر گرفت. حمورابی هر قانونی غیر از این را ناعادلانه و غیرطبیعی میدانست.
بسیاری از مردم بابل از کودکی با همین قوانین رشد پیدا کرده بودند و به نظر آنها تفاوت بهای جان اشراف، عوام و بردگان و نیز تفاوت ارزش زندگی زنان و مردان و همچنین کودکان و افراد بالغ بسیار «طبیعی» بود. درحالیکه حتی ارزشمند بودن جان آدمها هم یک موضوع ذهنی است، چه برسد به تفاوت آنها.
فقر، ثروت و طبیعت
برای ما هم قواعد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسیار طبیعی به نظر میرسند. مثلا طبیعی است که کسی که بیشتر کار کند باید از مواهب بیشتری بهره ببرد. یک پزشک که در ماه جان 100 نفر را نجات میدهد به جامعه خیر بیشتری میرساند تا یک راننده که کارمندها را جابجا میکند.
بعد فرض میکنیم کسانی که به جامعه خیر بیشتری برسانند طبیعی است که از جامعه خیر بیشتری دریافت کنند.
همچنین به نظر ما دیگر قوانین اقتصادی مثل رشد قیمت به خاطر فشار عرضه یا کشش تقاضا امری کاملا طبیعی است. به همین ترتیب اینکه یک عده فقیر باشند و یک عده دیگر ثروتمند کاملا طبیعی و اجتنابناپذیر مینماید. همانطور که مردم بابل فکر میکردند برده بودن یا اشرافی بودن طبیعی است.
ارسطو فکر میکرد بردهها سرشت بردگی دارند و اشراف سرشت اشرافی و نمیشود این سرشت را تغییر داد. درحالیکه در طول تاریخ بردگانی به سلطانی رسیدهاند (مثل قطبالدین ایبک).
سعدی فکر میکرد «عاقبت گرگزاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود». درحالیکه ما میدانیم گرگهای وحشی و سگهای کوچک آپارتمانی از یک منشا هستند، فقط یکیشان با آدمی بزرگشده و مسیر متفاوت تکاملی را پیموده است.
آرتور لویس تنها رنگینپوستی است که نوبل اقتصاد گرفته است. آیا سیاهپوستان در اقتصاد استعداد ندارند؟
بودند مردمانی که بیماری را تنبیه عادلانه خدایان برای گنهکاران میدانستند. کسی که بیمار میشد، مجرم بود و کسی برایش دل نمیسوزاند و به او کمک نمیکرد. اگر بیماری خودبهخود شفا پیدا میکرد یعنی بخشیده شده بود.
امروز ما فکر میکنیم که احتمالا فقرا تفاوتهایی مثل بهرههوشی یا تمایل به نظم دارند که آنها را در طبقات مختلف اجتماعی قرار میدهد. بعضیها هم ثروت را هدیهای آسمانی به افراد شایستهتر میانگارند.
داستانهایی که باور میکنیم
تا قرنها مردم باور کرده بودند که زمین مرکز جهان است و خورشید گوی نورانی و کوچکی است که به گرد آن میچرخد. حتی هنوز هم بسیاری از مردم فکر میکنند که کیهان فضایی بیانتها و بدون مرز است و تا ابد ادامه دارد. اما از نظر علم، تمام این حرفها، داستانهایی بیاساس هستند.
بله، «سنگ» یک موجود واقعی است. قانون جاذبه هم واقعی است. اگر تمام مردم اعتقادشان را به قانون جاذبه از دست بدهند، باز هم سنگها به زمین میافتند. اما «ارزش آثار پیکاسو» و «قوانین قجری» تنها داستانهایی در ذهن ما هستند. وهمی جمعی که به صورت یک حقیقت پذیرفته شدهاند. اگر تمام مردم اعتقادشان را به ارزش آثار پیکاسو یا سلطنت قاجار از دست بدهند، نقاشیهای پیکاسو و قوانین قاجار بیارزش میشوند.
پول، ثروت، کار، بانک مرکزی، مرزهای جغرافیایی و تمام مفاهیمی که منجر به فقر و ثروت میشوند، داستانهایی ذهنی هستند که از قوانین طبیعت پیروی نمیکنند. ما ریال را بهعنوان پول پذیرفتهایم. میشد پول ما چیز دیگری مثل درهم، دلار، صدف، نمک یا دانه کاکائو باشد. اگر همه قبول میکردند، اینطور میشد.
هیچ یافته علمیای برای اثبات برتری ذهنی افراد ثروتمند و افراد فقیر در دست نیست. یک کودک فقیر میتواند تربیت شود و به تحلیل بازار سرمایه بپردازد، اما معمولا برای رشد و تعالی امکانات کافی و فرصت مناسب را در اختیار ندارد.
نژادپرستی، یک حقیقت ابلهانه
تا سالهای سال آمریکاییها فکر میکردند سیاهپوستها نژادی پستتر دارند. استرالیاییها بومیان استرالیا را ناقصالخلقه میشمردند. ایرانیها هم نسبت به اعراب و مردم افغانستان و مغولستان نگاه خوبی نداشتند. در نظر آنها برتری نژادِ سفید یا نسل آریایی یک حقیقت طبیعی بود.
البته نژادپرستان آمریکایی استدلالهایی هم داشتند و خودشان این ادعاها را باور کرده بودند. مثلا این استدلال دروغین را در نظر بگیرید:
«بدن سیاهپوستها در مقابل بسیاری از بیماریها مقاوم است، درحالیکه این بیماریها میتواند سفیدپوستان را بکشد. اگر یک بیمار سیاهپوست به بیمارستان سفیدها بیاید، فاجعه به بار خواهد آمد. پس بهتر است سیاهها بیمارستانی جداگانه داشته باشند. همچنین جدا کردن مدارس و رستورانها هم صرفا یک عمل بهداشتی عاقلانه است.»
آمریکاییها این چرندیات را حقایقی علمی و ناشی از قوانین طبیعت میانگاشتند.
فقیر، سیاهِ جدید است
صد سال پیش یک سیاهپوست نمیتوانست در رستورانی در جنوب آمریکا کنار سفیدها بنشیند. نمیتوانست فرزند خود را به مدارس سفیدها بفرستد. نمیتوانست از آبخوری سفیدها آب بخورد. نمیتوانست در بیمارستان سفیدها بستری شود. دانشمندان هم این بلاهت را تایید میکردند.
امروز به این قوانین بیاساس میخندیم. اما امروز هم همین تبعیضها را در جامعه داریم و درست مثل نژادپرستان، آنها را طبیعی میدانیم.
سفید و سیاه | فقیر و غنی |
سیاهها نمیتوانستند در مدارس سفیدها درس بخوانند. | فقرا نمیتوانند در مدارس ثروتمندان درس بخوانند. |
سیاهها نمیتوانستند در رستوران سفیدها غذا بخورند. | فقرا نمیتوانند در رستوران ثروتمندان غذا بخورند. |
سیاهها نمیتوانستند در محله سفیدها خانه بخرند. | فقرا نمیتوانند در محله ثروتمندان خانه بخرند. |
سیاهها نمیتوانستند در بیمارستان سفیدها بستری شوند. | فقرا نمیتوانند در بیمارستان ثروتمندان بستری شوند. |
سیاهها نمیتوانستند به اندازه کافی استراحت کنند. | فقرا نمیتوانند به اندازه کافی استراحت کنند. |
زنان سفید از ازدواج با مردان سیاه کراهت داشتند. | زنان ثروتمند از ازدواج با مردان فقیر کراهت دارند. |
تردیدی نداریم که ستون اول قواعدی بیمعنی و بیاساس هستند. اما ستون دوم به نظر ما منطقی میآیند. «طبیعی است که مسئول خدمات یک روزنامه محلی نتواند خانهای در خیابان فرشته بخرد. حتی اگر آدمی خوب، بااستعداد، متعهد و اهل مطالعه باشد، اگر برگه عبور (پول) نداشته باشد، نمیتواند وارد شود.»
چهچیز آدمها را ثروتمند میکند؟
بیشتر مردم فکر میکنند مهارتهای حرفهای، مهارتهای اجتماعی، نظم، پشتکار، هوش و خلاقیت وجه تمایز فقیر و غنی است. اما شواهد عینی میگویند که چنین الگویی در بین این دو طبقه دیده نمیشود.
در دنیای امروز ممکن است یک فرد فقیر رشد کند و به ثروت برسد. اما این مورد یک استثنا است. استثنایی که آنقدر در تلویزیون نشانش میدهند تا همه باورش کنیم.
در دنیای واقعی احتمال اینکه «فقیرزاده عاقبت فقیر شود» خیلی بیشتر از آن است که به ثروت برسد. همچنین ثروتمندزاده به احتمال بسیار زیاد ثروتمند میماند. در نهایت، تعداد خیلی کمی میتوانند از مرز فقر عبور کنند و تعداد خیلی کمی هم از جهان ثروت اخراج میشوند.
امروز میگوییم کسی قومیت خودش را انتخاب نکرده است. پس قومیت نه افتخار دارد و نه ننگ. یک کودک انتخاب نکرده که آفریقایی باشد یا اهل کالیفرنیا. پس نباید کودکی را به خاطر بلوچ بودن سرزنش کرد. به نظر میرسد که اراده افراد در ثروتمند یا فقیر شدن نقش زیادی ندارد.
سه دروغ که به فقرا میگوییم
نژادپرستان آمریکایی دروغهایی در مورد باورهای نژادی میگفتند که خودشان آنها را باور میکردند. آنها میگفتند: درست است که وضع سیاهها از سفیدها بهتر نیست اما سیاههایی که امروز جایی برای خواب و غذایی برای خوردن دارند، وضعیتی بهتر از سیاههای آفریقایی دارند و این را مدیون سفیدها هستند.
این دروغ امروزه در آمریکا گفته میشود و تنها چند کلمه آن تغییر کرده است: درست است که فقرا وضعیت بدتری نسبت به ثروتمندان دارند اما وضع آنها نسبت به فقرای صدسال پیش بهتر شده است و این را مدیون ثروتمندان هستند.
ثروتمندان باور دارند که وضعیت اقتصادی امروز بسیار انعطافپذیر است و هر فرد فقیری میتواند با تلاش، مطالعه و تحصیل ثروتمند شود.
ثروتمندان باور دارند که وضعیت اقتصادی امروز بسیار انعطافپذیر است و هر فرد فقیری میتواند با تلاش، مطالعه و تحصیل ثروتمند شود. اما اگر اینطور بود مرزهای ثروت تا این حد صلب نمیماند.
دروغ سوم این است که دلیل ثروتمند شدن ثروتمندان این است که برای جامعه فایده بیشتری دارند. آیا فایده رانندگان آمبولانس برای جامعه ناچیز است؟ آیا ریچکیدزها برای جامعه خیلی مفید هستند؟
چرا فقرا فقیر میمانند؟
پسری باهوش و بااستعداد در یک خانواده فقیر بهدنیا میآید. او پتانسیل دارد که بهترین نوازنده پیانو در جهان شود. اما در روستای آنها پیانویی وجود ندارد. او علاقهاش به موسیقی را با ساز نی راضی میکند، اما ریههای او برای این ساز مناسب نیستند.
معلمش هم نمیتواند چیز زیادی به او بیاموزد. پسر فقیر نمیتواند روستای خودشان را رها کند و برای آموزش به شهر برود. حتی اگر این کار را بکند باید ساعتها کار کند تا خرج زندگیاش را بدهد.
کیفیت آموزش فقرا و ثروتندان یکی نیست. چطور توقع داریم که خروجی تحصیلات برای آنها یکی باشد؟
او یک نوازنده معمولی نی میشود. اما دوستان پدر او آدمهایی معروف و ستارگان موسیقی نیستند. او نمیتواند 100 میلیون تومان برای ضبط یک آلبوم خرج کند. تعداد سدهایی که مقابل او قرار دارند بهقدری زیاد هستند که احتمال عبور از آنها به صفر میل میکند.
شاید مهارتهای حرفهای و اجتماعی بتوانند آدمها را ثروتمند کنند، اما ثروتمندان خیلی سادهتر میتوانند به این امکانات دسترسی داشته باشند.
امروز در جامعه آمریکا یک سیاهپوست میتواند رئیسجمهور شود. پس چرا سیاهها خیلی کمتر از سفیدها و مردها خیلی بیشتر از زنها نوبل میگیرند؟ آیا سیاهها و زنها کمهوشتر هستند؟ یا هنوز پیچیدگیهای جامعه مانع ترقی زنان و سیاهان میشود؟
چهکار کنیم؟!
سرمایهداری مطلق سعی میکند که مردم را تا جای ممکن آزاد بگذارد. هر کس حق داشته باشد با پولش هر کاری که میخواهد بکند، ولو اینکه نتیجه اقدامات آنها این باشد که کودکان فقیر راهی جز تنفروشی، تباهی و مرگ نداشته باشند. (افرادی مثل دونالد ترامپ)
کمونیسم مطلق سعی میکند مردم را تا جای ممکن برابر کند. هر کس بتواند بهقدر نیازش از مواهب ثروت بهرهمند باشد. ولو اینکه برای تحقق حداکثر برابری مجبور باشیم تمام مناسبات اقتصادی را محدود کنیم و آزادی را از آدمها بگیریم. (افرادی مثل کیم جونگ اون)
راهحل جایی میان این دو تفکر تندرو آرمیده است. ما نمیتوانیم مفهوم پول را منحل کنیم و اقتصاد را بهطور کامل کنار بگذاریم و مثل انسانهای اولیه در جنگل به جستجوی غذا برویم. اما میتوانیم بین دو حالت حدی آزادی کامل و برابری کامل یک نقطه بهینه پیدا کنیم.
برای شروع میتوانیم بدانیم که داستان «شاهزاده و گدا» تنها افسانهای است که همه آن را باور کردهاند. فقرا آدمهایی پستتر و ثروتمندان افرادی برتر نیستند. بلکه آدمهایی معمولی هستند که در این نمایش ساختگی، نقشهایی متفاوت پذیرفتهاند.
نظرات