اقتصاد سیاسی: موتور دیکتاتوری چطور کار میکند؟
حدود 4700 سال پیش «این سوکوش سیرنه» حکومت خود را در شوش بنا گذاشت. دو هزار سال طول کشید تا «دیاکو» سلسله مادها را تاسیس کند و از آنجا تا آخرین تاجگذاری در تاریخ ایران 2700 سال فاصله بود. در این تاریخ چند هزارساله ایران تحت سلطه پادشاهانی بود که امروز بهعنوان دیکتاتور شناخته میشوند.
حدود 4700 سال پیش «این سوکوش سیرنه» حکومت خود را در شوش بنا گذاشت. دو هزار سال طول کشید تا «دیاکو» سلسله مادها را تاسیس کند و از آنجا تا آخرین تاجگذاری در تاریخ ایران 2700 سال فاصله بود. در این تاریخ چند هزارساله ایران تحت سلطه پادشاهانی بود که امروز بهعنوان دیکتاتور شناخته میشوند.
تمام این دیکتاتورها آدمهای بدی نبودند، اما این موضوع چیزی از تکسالاری monocracy آنها نمیکاست. سلطنت در این نظامها موروثی بود و تا زمانی که پادشاهان «قوانین حکومتداری» را رعایت میکردند، قدرت در خانواده آنها باقی میماند. در این نوشته میخواهیم نگاهی بیندازیم به همین قوانین حکومتداری و راه رسم دیکتاتوری.
پادشاه عادل و دادگر
در یک شرایط خیالی تصور کنید که مردی عالم و دادگر به اسم «حکیم میرزا» وجود دارد که دلش میخواهد اوضاع مملکت را بهبود بخشد. او همیشه فکر میکند که اگر شاه بود، چنین میکرد و چنان میکرد. بالاخره قرعه دولت بهنام او میخورد و «حکیم شاه» رسما تاجگذاری میکند.
حکیم شاه قسم خورده است که پادشاهی عادل بماند. اما آیا اساسا پادشاه میتواند بر سر عهد و سوگند خود باقی بماند یا بالاخره باید تسلیم نفرین تاج شود؟
قانون اول: شاه تنها نیست!
حکیم شاه دوست دارد که برای کشورش جاده و مدرسه بسازد و قوانین را در کشور جاری کند. اما طبیعتا او نمیتواند بهتنهایی این کارها را انجام دهد. شاه به کمک سایرین نیاز دارد. و پادشاه قدرتمند کسی است که بتواند افراد قدرتمند را متقاعد کند که برایش کار کنند.
طبیعتا این افراد توقع دارند که در مقابل خدمت خود به دربار از منافع مادی و معنوی بهرهمند شوند. اما منابع شاه هم محدود است. پس مهمترین کار حکیم شاه، تنظیم نحوه تقسیم منابع بین این افراد کلیدی است.
شاه به کمک سایرین نیاز دارد. و پادشاه قدرتمند کسی است که بتواند افراد قدرتمند را متقاعد کند که برایش کار کنند.
پادشاه به نیروهای نظامی، اقتصادی، تجاری، قانونی و علمی نیاز دارد. و باید تمام اینها را با قیمتی راضیکننده از صاحبان آنها بخرد. اگر آنها بهاندازه کافی راضی نشوند، فرمانهای ملوکانه حکیم شاه را اجرا نمیکنند و کار کشور گره میخورد.
اگر این افراد خوشنود باشند، حکومت ادامه پیدا میکند. اما اگر آنها احساس کنند که منافعشان تامین نمیشود، کسان دیگری هستند که منافع آنها را بهتر تامین کنند. پس اولین قانون این است که «افراد کلیدی را راضی نگهدار، اما نه آنقدر که اسیر طمع شوند.» (کاری که احمد قاجار نتوانست در مقابل رضا پهلوی انجام دهد.)
قانون دوم: جیب شاه پر پول باد!
افراد کلیدی به پول نیاز دارند. بدون منابع مالی کافی حکومت ورشکست میشود و افراد کلیدی دور او را خالی میکنند. پس مهم است که شاه بداند بهاندازه کافی ثروت دارد و این ثروت روبهرشد است. برای همین شاهان در نمایش تجمل افراط میکردند. اشرافیگری به اطرافیان نشان میداد که «وضع شاه خوب است».
این نکته مهمترین مشکل بر سر راه شاهانی عادل مثل حکیم شاه است. او میخواست منابع کشور را برای مردم خرج کند، اما حالا متوجه شده که باید بخش مهمی از دارایی خود را بین مهرههای کلیدی تقسیم کند. طبیعتا افراد کلیدی، کسی را به شاهی میپذیرند که منافع آنها را حداکثر کند. و حداکثر شدن سهم درباریان و بزرگان، یعنی حداقل شدن سهم مردم.
وضع خوب پادشاه، دل اطرافیان را قرص میکرد.
حالا تصور کنید که حکیم شاه تصمیم بگیرد که بخشی از مالیات را برای مردم خرج کند. طبیعتا افراد کلیدی از این که سهمشان کم شود خوشنود نخواهند شد و میکوشند که شاه را از این تصمیم منصرف کنند.
توجه کنید که افراد کلیدی هم تنها نیستند. همانطور که شاه تنها نیست. شاه باید زیردستان خود را راضی کند. زیردستان هم زیردستانی دارند که باید راضی نگه داشته شوند، در غیر این صورت خود آنها برکنار میشوند. زیردستان برای آنکه جایگاه خود را حفظ کنند، به پول نیاز دارند.
قانون سوم: افراد کلیدی کمتر، زندگی بهتر
حکیم شاه ده زیردست کلیدی دارد که باید راضی نگه داشته شوند. این ده نفر هر کدام از حمایت ده خان برخوردار هستند و هر خان، ده سپهسالار را راضی نگه میدارد. هر کدام از این سپهسالاران نیازهایی دارند و بهسختی میشود همه آنها را کاملا راضی کرد.
اگر تعداد این افراد کلیدی زیاد شود، سهم هر کدام از قدرت و ثروت کوچک میشود. از یک حدی کوچکتر دیگر به زحمتش نمیارزد. اینجا است که این افراد به سمت شاه جدید کشیده میشوند. پس اگر راهی وجود داشته باشد که تعداد این افراد کاهش پیدا کند، بهتر است که شاه از آن پیروی کند.
شاهان تا زمانی به افراد خود وفادار میمانند که به آنها نیاز داشته باشند. به محض آنکه احساس کنند این نیروها فقط مصرفکننده منابع هستند و خدمتی از دستشان بر نمیآید، کنار گذاشته میشوند.
برای همین وقتی کسی مثل آقا محمدخان بخواهد به سلطنت برسد، به افراد کلیدی وعدههایی بسیار چرب میدهد. اما بعد از آنکه به قدرت رسید تعداد زیادی از این افراد را میکشد. اولا، آدمهایی که او برای تاجگذاری نیاز دارد همانهایی نیستند که تاج را بر سر خاندان قاجار نگه میدارند. ثانیا، منابع برای محقق کردن تمام وعدهها کافی نیست. ثالثا، هرقدر تعداد باجگیرها کمتر باشد، بهتر است.
دیکتاتور که دیکته میکرد همه عمر
قانون صفرم سلطنت این است که هیچکس تا ابد پادشاهی نخواهد کرد. جالب است بدانید که در 20 درصد تمام تاریخ ایران فقط 10 شاه تاج بر سر داشتند.
این 10 شاه (بلاش سوم، شاپور دوم، خسرو انوشیروان، خسروپرویز ساسانی، سلطان محمود غزنوی، عضدالملک دیلمی، سلطان سنجر سلجوقی، شاهعباس صفوی، شاهطهماسب صفوی و ناصرالدینشاه قاجار) جمعا 452 سال بر ایران حکومت کردند.
شاهطهماسب 54 سال بر تخت سلطنت نشست، اما درنهایت خورشید دولت سلطان «صاحب قران» هم غروب کرد. این یک قانون است. پادشاهان یا میمیرند یا برکنار میشوند. اما اگر آنها به قوانین سهگانه سلطنت پایبند بمانند، میتوانند بعد از مرگ قدرت را در خانواده خود نگه دارند.
شاید برای شما هم سوال شده باشد که چرا بین اینهمه آدم، یکنفر شاه میشود؟ چرا بقیه شاه را نمیکشند و قدرت را برای خود بر نمیدارند؟ چه چیز آنها را به شاه وفادار میکند؟ این افراد کلیدی نه به خاطر عشق به شاه، بلکه بهخاطر منافع شخصی به شاه وفادار میمانند. پادشاهی میتواند بیشتر حکومت کند که این منافع را برای مدتی طولانیتر تامین کند.
دلیل پذیرش موروثی
این نتیجه چندان عجیب نیست. شاهی که بتواند منافع افراد کلیدی و بانفوذ را تامین کند، شاه میماند. اما بعد از مرگ او، چرا این افراد کلیدی سلطنت پسر خردسال پادشاه میپذیرفتند؟ این یک توافق جمعی بود که منافع افراد کلیدی را تامین میکند.
عده زیادی از کنار سلطنت یک شاه نان میخورند. اگر جانشینی مشخص نباشد، آینده افراد بانفوذ نیز مبهم و اسیر نااطمینانی میماند. بعد از مرگ شاه ممکن بود جنگی خونین برای تقسیم قدرت و ثروت پیش بیاید. شاید کسانی بودند که از نتیجه جنگ قدرت سود میبردند.
اما منفعت رجال کلیدی در انتقال آرام قدرت به ولیعهدی مشخص و از پیش تعیین شده بود. ولیعهدی که مانند پدر منافع آنها را به رسمیت بشناسد. برای آنها فرقی نمیکرد که اسم شاه بعدی احمد میرزا باشد یا محمدحسن میرزا. آنها به منافع شخصی خود فکر میکردند و بس.
احمد قاجار و رضا پهلوی نتوانستند زیردستان خود را برای جمهوریت راضی کنند.
برای همین وقتی افراد کلیدی به همان میزان که به شاه عشق میورزیدند، به ولیعهد نیز محبت داشتند تا در صورت مرگ شاه، دستشان از قدرت کوتاه نماند. ولیعهد (که حاکمیت بلادی باارزش مثل آذربایجان بر عهده او بود) کمکم یاد میگرفت که چطور با این افراد کار کند که هم راضی بمانند.
به بیان ساده برای افراد کلیدی یک شاه جاودانه و نامیرا گزینه بهتری است چون امنیت شغلی آنها را تضمین میکند. اما شاه حتما میمیرد. برای آنها خاندان سلطنتی (Royal Family) گزینه بهتری است و میتواند قدرت را در خود نگه دارد.
دقت کنید که اگر یک تاجر به طور مستقیم به شاه وصل باشد، قدرت شاه را تهدید میکند. اما اگر همین تاجر، کارگزار پسر سوم شاه (به عنوان وزیر بازرگانی) باشد آرزو میکند که شاه همیشه سلامت بماند. چون معلوم نیست پس از مرگ شاه و به قدرت رسیدن پسر اول، وضعیت کارگزاران پسر سوم چه شود. به این ترتیب فامیلسالاری، دوام سلطنت را تقویت میکند!
البته همیشه شاهان بهخاطر عوامل درونی برکنار نمیشوند. انقراض سلسله زندیه عاملی بیرونی به نام قاجار داشت. اینطور نبود که لطفعلیخان به اندازه کافی به مردان خود نمیرسید. بلکه آقامحمدخان مردانی قدرتمندتر و راضیتر (دستکم امیدوارتر) داشت. این مردان میکوشیدند که آقا محمدخان شاه شود تا خودشان به نان و نوایی برسند.
دیکتاتور دموکراتیک
در نظامهای دموکراتیک هم اوضاع با شرایط پادشاهان تفاوت زیادی ندارد. اینطور نیست که دونالد ترامپ یکه و تنها تصمیم گرفته باشد که رئیسجمهور آمریکا شود. طبیعتا او از سوی حزب حمایت میشود و بعد از رسیدن به قدرت باید منافع آنها را تامین کند.
افراد کلیدی حزب، مثل افراد کلیدی دربار، زیردستانی دارند و آنها هم زیردستانی. اما احزاب یک فرق کوچک با پادشاهان دارند. در یک نظام واقعا دموکراتیک، احزاب علاوه بر شکم خود باید شکم رایدهندهها را هم سیر نگه دارند. حتی در یک نظام کاملا دموکراتیک سیرکردن شکم مردم هدف نیست، بلکه وسیلهای است برای پر کردن جیب افراد کلیدی در حزب.
چرا نامزدهای انتخاباتی از حقوق کودکان و آموزش ابتدایی حرفی نمیزنند؟
مردم معمولا از افراد کلیدی دربار سادهتر هستند. اندکی کاهش مالیات یا مقداری افزایش دستمزد میتواند رای عموم را به دست بیاورد. شاید فکر کنید که نتیجه نهایی دعوای قدرت در نظام دموکراتیک، جلب منفعت تمام مردم است. اما چرا نامزدهای انتخاباتی از حقوق کودکان و آموزش ابتدایی حرفی نمیزنند؟
واضح است! چون این گروه حق رای ندارند. شما نظر ترامپ را در مورد یهودیهای آمریکا میدانید. اما ترامپ در مورد مدارس ابتدایی چه میگوید؟ تقریبا هیچ! این موضوع از قانون سوم حکمرانی ناشی میشود. کسی که تاثیری بر ساختار قدرت نمیگذارد، سهمی هم نمیبرد.
درآمد در دولتهای دموکراتیک
در سال 1794 جورج واشنگتن برای بار دوم رئیسجمهور آمریکا شد. درست در همان سال آقامحمدخان سلسله قاجار را تاسیس کرد. تا 1925 که احمدشاه برکنار شود، در ایالاتمتحده 17 بار قدرت بین احزاب جابجا شد. جمهوریخواهها، دموکراتها، حزب ویگ، جمهوریخواهانِ دموکراتیک، فدرالیستها و رئیسجمهورهای مستقل در این سالها آمریکا را اداره کردند.
تفاوت دموکراسی و دیکتاتوری همین است. در دولت قاجار، تنها قاجاریان به قدرت میرسیدند، کسی ناظر بر اعمال آنها نبود و سران قاجار بجای تلاش برای افزایش تعداد رای میکوشیدند که جایگاه خود در ساختار قدرت را تثبیت کنند.
برای قاجار، رشد درآمد و ثروت مردم مطلوبیت نداشت. چرا که افراد ثروتمند میتوانستند برای خود تشکیلاتی بسازند و قدرت از انحصار دربار خارج میشد. البته اینطور نبود که شخص ناصرالدینشاه شرکتهای پارچهبافی را آتش بزند. بلکه این وظیفه خطیر توسط کسانی انجام میشد که تجار نوپا را تهدیدی برای جایگاه خود در سلسلهمراتب درباری میدیدند.
در دولت دموکراتیک اوضاع متفاوت است. از یکسو ثروت و رضایت عامه میتواند رای جلب کند. حمایت یک حزب از یک تاجر و بناکردن یک سلسلهمراتب خصوصی میتواند خاری باشد در چشم حزب رقیب.
از سوی دیگر در احزاب دموکراتیک قدرت بهاندازه نظام دیکتاتوری متمرکز نیست و این ساختار خرج بیشتری دارد. برای همین گرفتن مالیات زیاد از درآمدهای کوچک کافی نیست. احزاب دموکراتیک میکوشند که درآمد مردم زیاد شود تا سهم کوچکی از درآمد آنها، عدد قابلتوجهی شود. برای همین معمولا فرض میشود که توسعه دموکراسی با رشد اقتصادی همراه میشود.
نظرات