از خودت بپرس داری چه کار میکنی؟
میخواهم درباره زمانی حرف بزنم که اعتراف میکنم نمیدانستم دارم چه کار میکنم. زمانی فهمیدم فرد مناسبی برای کاری که در آن مشغولم نیستم و شروع به پرسیدن سوالهایی درباره شغلم کردم، سوالاتی که احتمالا همکارانم رویشان نمیشد از من بپرسند و بعد از آن به دنبال دوستی میگشتم تا کمکم کند. این ماجراها وقتی
میخواهم درباره زمانی حرف بزنم که اعتراف میکنم نمیدانستم دارم چه کار میکنم. زمانی فهمیدم فرد مناسبی برای کاری که در آن مشغولم نیستم و شروع به پرسیدن سوالهایی درباره شغلم کردم، سوالاتی که احتمالا همکارانم رویشان نمیشد از من بپرسند و بعد از آن به دنبال دوستی میگشتم تا کمکم کند.
از خودم پرسیدم «آیا این کار برای من ساده است، چون همیشه آن را به یک شکل انجام میدهم؟»، این سوالی است که همه کارآفرینها از خودشان میپرسند.
این ماجراها وقتی شروع شد که از خودم پرسیدم «آیا این کار برای من ساده است، چون همیشه آن را به یک شکل انجام میدهم؟». این سوالی است که همه کارآفرینها از خودشان میپرسند. همیشه درباره این موضوع مینویسم. اما پای عمل که به میان بیاید، پرسیدن این سوال کار سادهای نیست. لازم است به چیزهایی که احتمالا نمیدانیم خراب کردهایم یا خراب شدهاند با دیدی انتقادی نگاه کنیم، مثل چرخ زدن در یک عمارت برای امتحان کردن کفپوشها. سوال خیلی کسلکنندهای است که میشود پرسید. حتی پیدا کردن نقطه شروع هم مشکل است و وقتی که چیزی را برای بهتر شدن پیدا کردید، هیچ وقت معلوم نیست که چطور میتوانید درستش کنید.
اما در این مقاله به شما درباره مزایای فوقالعاده و غیرمنتظره پرسیدن این سوال خواهم گفت. به شما کمک میکند تا با روشهای کاملا تازهای جستجو کنید و شما را به سمت راه حلهایی که فکرش را هم نمیکردهاید، هدایت میکند. در مورد خودم، با طرح مسائل اساسی درباره توانایی نگارشم شروع کردم و مرا به سمت موضوع کاملا متفاوتی برد. آژانس خلاقیت هیوج کمک کرد تا طرح جلد مجله کارآفرینی را دوباره طراحی کنیم.
چطور از یک نقطه به نقطه دیگری رسیدیم؟ نکته جالب ماجرا اینجاست.
با طرح این پرسش کار را شروع کردم:
چرا من، به عنوان سردبیر، تیترهای روی جلد را مینویسم؟
«تیترهای روی جلد» جملاتی درباره عناوین مطالب هستند که روی جلد مجله میبینید. در هر مجلهای که کار کردم، به شیوه متفاوتی تیترهای روی جلد آماده میشد. برای مثال، در یکی از مجلات، از دبیران سرویسها دعوت میشد تا دور هم جمع شوند و ایدههایشان را مطرح کنند. در مجله دیگری، جلسههای یکی دو نفره برگزار میشد. اما نتیجه هر دو روش همیشه یکسان بود: سردبیر تصمیم نهایی را میگرفت و آن چیزی بود که برای چاپ میرفت.
وقتی این شغل را برعهده گرفتم، ناخودآگاه همان روشها را دنبال کردم. با دبیران سرویسها و مدیر شرکت کارگاههای ایدهیابی را برگزار میکردم اما درنهایت فردی که تیترهای روی جلد را مینوشت، من بودم. شاید اگر هر جای دیگری هم به عنوان سردبیر مشغول به کار میشدم، آن فرآیند را زیر سوال نمیبردم. اما در این مجله، هر روز از آدمهایی که درباره آنها مطلب مینوشتیم، ایدههایی به ذهنم میرسید.
کارآفرینان در وضعیتی که رید هافمن، موسس لینکدین آن را «آزمایش دائمی» مینامد، حضور دارند، یک حالت بازسازی مداوم، که هرگز به پایان نمیرسد. آنها وقتی آسودهخاطر میشوند که سوالات ناخوشایند را از خودشان میپرسند و بنابراین، تصمیم گرفتم همین روش را هم در شغل خودم پیاده کنم. دوباره برمیگردیم به سوال «چرا من، به عنوان سردبیر، تیترهای روی جلد را مینویسم؟»
برای پاسخ به این سوال، باید اعترافات ناخوشایندی کنم. برای شروع، کار من نظارت بر مطالب مجله است، اما اگر بخواهیم صادق باشیم، جلد مجله بخشی از مطالب و مقالهها نیست. جلد مجله بخشی از بازاریابی است که هدفش فروش مجله است. اما من هیچ سابقهای در زمینه بازاریابی ندارم. اصلا نمیدانم چطور باید یک مطلب کپیرایتینگ بنویسم. این بدین معنی است که به احتمال زیاد فرد مناسبی برای انجام این کار نیستم.
صادقانه بگویم حس بدی دراینباره ندارم. خوب است که نقاط قوتمان را بشناسیم و عقیده دارم یک نقطه قوت فوقالعاده، توانایی شناخت نقاط ضعفمان است. پس چه اتفاقی میخواست بیفتد اگر کنار میکشیدم و اجازه میدادم همکاران بخش بازاریابی تیترهای روی جلد یک شماره را مینوشتند؟
میدانستم که هیوج به درد حل این مشکل میخورد. این شرکت، یک آژانس بزرگ خلاقیت در بروکلین است که برای اولین بار در سال ۲۰۱۱ وقتی HBO GO را ساخت، توجه من را به خودش جلب کرد. با جیسون اسکلاسبرگ، مدیر هیوج تماس گرفتم و ایدههایم را برایش شرح دادم و چالش را مطرح کردم: میخواهم توضیح بدهم که برای شماره آینده مجله چه برنامههایی داریم و گروه نویسندگان هیوج هم میتوانند به من بگویند که چه تیتری روی جلد مجله بنویسم. اسکلاسبرگ گفت «خیلی جالبه». او قول داد که با گروهش مشورت کند و نتیجه را به من اطلاع دهد.
چند روز بعد، او زنگ زد و خواستههایش را مطرح کرد. اسکلاسبرگ گفت چرا بهجای اینکه فکر کنیم چه کسی تیترها را بنویسد، درباره کل جلد مجله فکر نکنیم؟ هیوج در نظر داشت که درباره خوانندگانمان تحقیق کند و سپس مانند یک بازاریاب عمل کرده و با استفاده از اصول تبلیغات، مجله را طراحی کند.
در آن لحظه، دوباره با یک سوال ناخوشایند روبهرو شدم. پس از گذشت یک سال از بازطراحی جلد مجله، به زیباییشناسی که دلمان میخواست رسیده بودیم. تر و تمیز و زیبا و باسلیقه بود. آیا واقعا میتوانستیم آن سبک طرح جلد را دور بیندازیم و از نو کار را شروع کنیم؟
قبلا درباره این موضوع فکر کرده بودم و گفتم بله.
چند هفته بعد، هیوج جلسهای را با حضور من و همکارانم برای ارائه طرح جلد برگزار کرد. جلسه بهشکل بیرحمانهای آغاز شد. هیوج طرح جلد مجلات ما -طرح جلدهای زیبای شمارههای جدید ما- را با رقبایمان مقایسه کرد و بهطور جدی گفت: طرح جلدهای ما دقیقا شبیه دیگر مجلات کسبوکار و تجارت است. و در ادامه، با ۴ اسلاید که فقط شامل متن بود، همه چیز را عوض کرد.
اسلاید ۱: مجله شما درباره و برای کارآفرینان است. افرادی که در پی موضوعات جدید و متفاوت هستند.
اسلاید ۲: آنها یک مجله کسبوکار معمولی نمیخواهند، چون نمیخواهند یک بازرگان و تاجر معمولی باشند.
اسلاید ۳: میتوانید با دیگر مجلهها در زمینه کسبوکار و تجارت فرق داشته باشید.
اسلاید ۴: کارآفرین باشید.
وقتی که آخرین اسلاید را خواندم، میخواستم از جایم بلند شوم و فقط… حتی نمیدانستم چرا. حس کردم که کارهای زیادی برای انجام دادن دارم. کارهایی برای بهتر شدن! هیوج کاملا درست میگفت و چه هیجانی! چه آزادی! و هنوز، چند راه دیگر وجود دارد که دارم در آنها شکست میخورم؟ چند شغل مناسب من است؟ چند سوال که از خودم نپرسیدهام؟ ترکیبی از هیجان و استرس من را در بر گرفت. فهمیدم که این زیبایی و طلسم کارآفرینی است: همه جا فرصت را میبینیم اما نمیتوانیم در همه جا حضور داشته باشیم.
این زیبایی و طلسم کارآفرینی است: همه جا فرصت را میبینیم اما نمیتوانیم در همه جا حضور داشته باشیم.
در مرحله بعد، هیوج ۱۶ نمونه از طرح جلدهای مجله را نشان داد. تعدادیشان شبیه به طرح جلد کتاب بودند. چند طرح جلد دیگر هم بیشتر مناسب ویژهنامهها بود. تحقیقات آنها نشان داد که خوانندگان عاشق فهرستها هستند، بهخاطر همین یکی از جلدها فهرستی از دلایل خرید مجله بود. در پایان، اعلام کردم که متحول شدهام. میخواستم با این جلدها کار تازه و جسورانهای انجام دهم که به تایید مدیر شرکت نیاز داشت. اما اصلا نمیدانستم که چه واکنشی نشان خواهد داد.
درس دیگری نیز از این فرآیند گرفتم: تفکر تحولخواه راه خودش را پیدا میکند.
در ابتدای این ماجرا، یک سوال ساده درباره تیترهای روی جلد از خودم پرسیدم. این سوال منجر به گفتگوی من با هیوج شد و سپس در مرحله بعد، هیوج بهدقت شباهت طرح جلد مجله ما را با رقبایمان نشان داد. این مرحله اثر گلوله برفی بود، حس تغییری که هر لحظه بزرگتر و قویتر میشود. گزارشی را برای بیل شاو، مدیرمان فرستادم و او هم مثل من با دیدن طرحها جان تازهای گرفت. بهزودی، مدیر هنری ما، پل سیلکالابریسوتو با الهام از یکی از نمونههای هیوج، یک طرح جلد جدید تهیه کرد. ما عاشقش شدیم. این ماجرا علت تغییر طرح جلد مجله ما برای ماه مارس بود. فقط به خاطر اینکه از خودم یک سوال ناخوشایند پرسیده بودم.
البته طرح جلد جدیدمان مثل طرحهای پیشنهادی هیوج انقلابی و رادیکال نبود. اما حس میکنیم که آزمایش بازار، کار درستی بود که انجام دادیم. مطمئن باشید در ادامه تغییرات بیشتری را اعمال خواهیم کرد. حالا که از خودم پرسیدم «آیا چون این کار را همیشه به یک شکل انجام میدهم، برای من ساده است؟»، فکر نمیکنم بتوانم از پرسیدن دست بردارم.
نویسنده: جیسون فیفر (Jason Feifer)
مترجم: میلاد قزللو
عنوان اصلی مقاله: Why You Need to Always Be Questioning Yourself
نشریه: Entrepreneur
نظرات