چگونه به خود انگیزه بدهیم؟
انگیزه از آن چیزهای مهم در زندگی است که میتواند ناگهان غیب شود. مدتها کاری را انجام میدهید اما ناگهان با یک خبر بد یا سختتر شدن شرایط، ناخودآگاه شما حسابوکتاب میکند و میفهمد که نمیشود و شما را میان هزاران ناامیدی رها میکند. وقتی هم که شرایط اقتصاد و زندگی بد و پر نوسان
انگیزه از آن چیزهای مهم در زندگی است که میتواند ناگهان غیب شود. مدتها کاری را انجام میدهید اما ناگهان با یک خبر بد یا سختتر شدن شرایط، ناخودآگاه شما حسابوکتاب میکند و میفهمد که نمیشود و شما را میان هزاران ناامیدی رها میکند.
وقتی هم که شرایط اقتصاد و زندگی بد و پر نوسان باشد، این اتفاقات بیشتر هم میشوند. ناگهان به خود میآیید و میبینید برای هیچ کاری انگیزه یا انرژی ندارید. اگر این اتفاقات برای شما هم افتاده و به این فکر کردهاید که کاش روشی بود که با آن برای خود انگیزه میساختید، با همراه باشید.
من خود انگیزه لازم دارم
راستش من کسی نیستم که بخواهم از روشهایی برای انگیزه دادن به خود حرف بزنم. شما که از زندگی من خبر ندارید. شاید در ظاهر نویسنده یا مدیر محتوایی را میبینید که هفتهای دو مقاله در آکادمی تجارتنیوز مینویسد. احتمالا پولی بابت آنها دریافت میکند و شاید هم همین برایش کافی باشد.
بخش اول این توصیف درست است؛ اما قضیه اینجاست که من خودم کسی هستم که یکی باید به من انگیزه بدهد که این کار را ادامه دهم.
یعنی من در حال حاضر خود بیشتر از هرکسی لازم دارم که روشهایی برای انگیزه دادن به خودم پیدا کنم. روشهایی که البته حاصلشان بیشتر از یک هفته دوام بیاورند.
من میتوانم خوب بنویسم. خوب از دستم برمیآید که آنچه بلدم و آنچه را در ذهنم میگذرد، در قالب کلمات بیاورم. این مهارت هم ربطی به درس و دانشگاه ندارد.
از همان زمان مدرسه راهنمایی به دلایل متعددی مثل نرد (Nerd) بود و طرد شدن از طرف همکلاسیها و هممدرسهایها، به کاغذ و قلم پناه آوردم و یاد گرفتم هر چه که ذهنم را اذیت میکند و نمیگذارد به چیزهایی موردعلاقه خودم مثل فیزیک، لیزر و الکترونیک برسم، روی کاغذ بنویسم.
همین نوشتنها و بعدها درست کردن یک وبلاگ بود که باعث شد نوشتن را خوب یاد بگیرم.
تنها کار کردن انگیزه را میکشد
حال شاید به نظر خوانده این مقالهها، من نویسنده یا مدیر محتوای موفقی در وب فارسی باشم که محتوای باکیفیت و خوبی تولید میکند؛ اما چیزهایی هستند که باعث میشوند انگیزه من برای ادامه این کار زیاد تحت تاثیر قرار بگیرد.
اینترنت در دنیای ما هم باعث ایجاد کسبوکارهای جدیدی شده و هم کسبوکارهای موجود را تغییر داده است. یکی از این تغییرات که بهواسطه قدرتی ارتباط اینترنت ایجادشده است، امکان دورکاری یا فریلنسینگ است.
خیلی هم فرقی نمیکند که شما برای خود کسبوکاری راه انداختهاید یا برای جای دیگری کار میکنید. هر دو را میتوانید با لپتاپی که دارید از اتاقخوابتان انجام دهید.
خوبی این قضیه این است میتوانید شما با هزینه کمی شغل معقولی داشته باشید و در کلی چیزها صرفهجویی کنید؛ مثلا هزینه و زمانی برای رفتوآمد به شرکت صرف نکنید.
برای شرکتها هم این شغلها خوب هستند. چون لازم نیست برای جذب نیروی کار یک میز خالی در دفتر داشته باشند و لازم نیست برای آن میز مثلا یک کامپیوتر بخرند.
اما برای کسی که کار میکند، چنین چیزی چند مشکل دارد. مهمترین آنها حس بیگانگی، دوری از آدمها و تنهایی است.
اینکه چند روزی شما از اتاقخواب خود بیرون نیایید و تلاش کنید کار یا پروژهای را تمام کنید، با اینکه سخت است، اما قابل انجام است و مشکل خاصی هم ایجاد نمیکند.
اما اگر قرار باشد چندین سال در این وضعیت زندگی کنید، بعد از مدتی حس تهی بودن بدی به شما دست میدهد و احتمالا انگیزه و انرژی خود را نیز از دست میدهید.
دوری قاتل انگیزه
قضیه برای من اینگونه است. تمامی دوستان دانشگاه من یا خارج از ایران هستند یا اینکه در بهترین حالت ساکن تهراناند. من هم لاجرم ساکن همان شهرستان کوچکی هستم که در آن بزرگ شدهام. دوستان مدرسه هم یا ازدواج کردهاند یا اینکه در شهر دیگری کار میکنند که فقط گاهی میتوان آنها را ملاقات کرد.
ایجاد ارتباطات جدید و جدی هم در شهر بستهای که من ساکنش هستم کار سختی است و در مواردی که من دوست دارم غیرممکن است.
حال ترکیب این اتفاقات و اوضاع کشور که شما خود از آن آگاه هستید، انگیزه زندگی را میگیرد. وقتی به آینده فکر میکنید، چیز روشن چندانی نمیبینید. وضعیت اقتصادی هم که تعریفی ندارد و وقتی با خود درباره آینده فکر میکنید، قضیه بدتر هم میشود.
همه این اتفاقات به یک معضل ساده منجر میشود. شما انگیزه خود را از دست میدهید. وقتی انگیزه از دست رفت، انرژی هم همراه با آن میرود. انرژی هم که برود همان کارهای کم و کوچکی را که میکردید هم نمیتوانید ادامه دهید.
در نتیجه در حلقهای گرفتار میشوید که پایان خوشی ندارد. اگر هم کسی دوروبرتان نباشد که اندکی دست شما را بگیرد که از این گرداب خلاص شوید، قضیه بدتر خواهد بود.
چنین سناریویی نهفقط برای منی که در اتاقخوابم در شهری دور و کوچک کار میکنم رخ میدهد، بلکه ممکن است برای کسی که در بهترین شرکت با حقوقی بالا هم کار میکند رخ دهد.
البته حقوق بالا یکی از چیزهایی است که رضایت شغلی و در کنار آن انگیزه ایجاد میکند، اما مشخصا همهچیز نیست.
انگیزه شما از تصویر مثبتتان از خود حاصل میشود
وقتی شما از کارتان خوشتان نیاید، وقتی کاری که انجام میدهد چیزی نباشد که رویای آن را داشتید، وقتی به گذشته برگردید و از آیندهای که امروز دارید خوشتان نیاید یا وقتی تبدیل به کسی شوید که در کودکی از آن شخص متنفر بودهاید، بعید است که دیگر انگیزهای برای زندگی در شما باقی بماند.
پس باید چهکار کنیم؟
چگونه انگیزه خود را حفظ کنیم؟
سوال دقیقترش این است که چگونه انگیزه بهدستآمده خود را حفظ کنیم. دلیلش هم این است که نمیشود که بدون انگیزه زندگی کرد. بالاخره اگر امروز مشغول کاری هستید و احتمالا هم در آن پیشرفت کردهاید، لااقل روزی برای انجام آن انگیزه داشتهاید وگرنه که ممکن نبود آن را آغاز کنید.
انگیزه ما طبیعتا با توجه به شرایط زندگیمان فرق میکند. شاید امروز مشغول کاری هستیم که روزی صرفا برای اینکه کمی درآمد داشته باشیم و دستمان به جیب خودمان برسد، آغاز کردهایم.
چنین شغلی هم فقط مخصوص آدمهای احتمالا بازندهای نیست که تنها انگیزه آنها کمی پول درآوردن بود. بلکه حتی کارآفرینهای کوچک و بزرگی هم شاید بتوانید پیدا کنید که با انگیزه اینکه صرفا دستشان به جیبشان برسد، کسبوکار راه انداختهاند که امروز برای خودش تشکیلات عریض و طویلی شده است.
یکی از راههای حفظ انگیزه انجام ندادن تمام چیزهایی است که گفتیم؛ یعنی حتما سراغ کاری بروید که یا آرزوی کودکیتان بوده یا واقعا به آن علاقه دارید.
کاری وقتی پای انجام آن مینشینید، ساعت را گم کنید و نفهمید زمان چگونه میگذرد.
لابد با خود میگویید که چنین کاری برای حفظ انگیزه بیش از آنکه عملی باشد، شعارگونه است. البته که حق با شماست.
اما چه شعارگونه به نظر برسد، چه نرسد، واقعیت قضیه همین است. اگر ذرهای از کاری که میکنید خوشتان نیاید، بعید است که در بلندمدت انگیزه ادامه آن را داشته باشید. انگیزه اولیه آغاز آنهم که مثلا میتواند همین بیپولی باشد، پس از مدتی که کمی دستوبالتان باز شد از بین میرود.
کاری را که خوشتان نمیآید رها کنید
پس راهحل اول این است. کاری را که خوشتان نمیآید رها کنید. قبول دارم که سخت است.
من خودم از چهاردهسالگی فیزیک دوست داشتم. الکترونیک کار میکردم. امروزه دانش زیادی از کامپیوتر و برنامهنویسی دارم؛ اما در حال حاضر دارم درباره انگیزه مقاله مینویسم.
اما میدانید ترجیح میدادم چهکار کنم؟ ترجیح میدادم درجایی کار کنم که حداقل یکی از این سه حوزه را استفاده کنم. ولی امروز هیچکدام را استفاده نمیکنم و صرفا از مهارت نوشتنم بهره میبرم که البته تلاشی هم برای کسب آن نکردهام.
به همین دلیل برای من زیاد پیش میآید که انگیزه خود را از دست بدهم. شاید از هفت روز هفته فقط سه روز انگیزه و حوصله نوشتن داشته باشم. بقیهاش به بطالت میگذرد.
راهحل هم برای یافتن انگیزه مشخص است. اینکه سراغ هرکدام از این سه موردی که گفتیم بروم. بهتر است دنبال فیزیک بروم که هفت سال آن را در دانشگاه خواندهام. یا کار برنامهنویسی بکنم. شغلی هم که بتوانم هر سه این موارد را استفاده کنم، شغل رویایی من خواهد بود.
اما همانطور که شما حدس میزنید چنین تغییر شغلی اگر غیرممکن نباشد، بسیار سخت است. تغییر شغل کار پرهزینهای است.
در صورتی هم که برای ششماه آتی خود پسانداز نداشته باشید، سختتر هم میشود. تازه در این بازه زمانی که دنبال کار میگردید هم بعید نیست انگیزه خود را از دست بدهید و قضیه بدتر هم بشود.
اگر هم وضعیت شما مشابه وضعیت من است که پیدا کردن شغل برای رشتهتان بسیار کار سختی است (مثلا برای من که فیزیک خواندهام) احتمالا بیخیال شوید و کار امروزتان را ادامه دهید.
من چگونه انگیزه خود را حفظ میکنم؟
واقعیت قضیه این است که من خود بسیار با بحران از دست دادن انگیزه مواجه هستم. ایدهای که من اجرایش میکنم این است که لااقل زمانی که قرار نیست کار بکنم، به چیزی بپردازم که دوستش دارم.
من در زمانهایی که وقتم خالی است، برنامهنویسی میکنم. البته نه برنامهنویسی هر چیزی؛ زیرا در حوزه برنامهنویسی کامپیوتر افراد بسیار زیادی وجود دارند که خیلی بیشتر از من بلد هستند.
اگر هم میزان بیکاری فارغالتحصیلان رشتههای دانشگاهی در ایران را ببینید، خواهید که رشته فناوری اطلاعات و ارتباطات یکی از رشتههایی است که فارغالتحصیل بیکار زیادی دارد. راستش میزان بیکاری رشتههای مرتبط به کامپیوتر در ایران از فیزیک هم بیشتر است.
در نتیجه اینهمه آدم وجود دارند که بهتر از من در حوزههای متفاوت کامپیوتر دانش دارند. پس من سراغ چیزی میروم که کمتر کسی آن را بلد است. هوش مصنوعی.
نکته اینجاست که اگر بخواهم با انگیزه یافتن شغل برای هوش مصنوعی در این حوزه کار کنم، احتمالا خیلی زود دوباره انگیزه خود را از دست بدهم و آن را رها کنم.
تجربیات گذشته به من یاد دادهاند که تنها برای لذت بردن سراغ کاری بروم.
من هوش مصنوعی کار میکنم چون صرفا از کار خوشم میآید. نیمنگاهی هم به آینده دارم که شاید شغل معقولی هم از آن دستوپا کنم و این راهحل من برای حفظ انگیزه است.
دوستنداشتن کار شاید مهمترین دلیل از دست دادن انگیزه برای همه آدمها است. در نتیجه برای حفظ انگیزه یا باید کاری را که دوست ندارید رها کنید و سراغ چیزی که خوشتان میآید بروید یا اینکه اگر چنین چیزی ممکن نیست، در کنار کاری که بابتش پول میگیرید به کاری که دوست دارید هم بپردازید.
در این حالت هم انگیزه خود را حفظ میکنید و هم ممکن است شرایطی پیش بیاید که روزی همین کار موردعلاقه خود را به شغلی تبدیل کنید که بتوانید زندگی خود را نیز بر پایه آن بچرخانید.
خودتان را در آینده ببینید
یکی از جملات مشهوری که برای زندگی و طی کردن مسیر زندگی میگویند تا ما هم انگیزه و هم محتوای زندگی خود را حفظ کنیم این است باید از مسیر لذت برد. چون وقتی هدفی تعیین میکنید و بعد از کلی تلاش به آن میرسید، تهی بودن و احتمالا پوچی بعدازآنهم میرسد.
زیرا هدف تا وقتی به آن نرسیدهاید و کمی ناشناخته است جذابیت دارد. وقتی به آن رسیدید دیگر جذابیت خود را از دست میدهد زیرا رمز و راز و ناشناخته بودن آن دیگر وجود ندارد.
به همین دلیل هم شاید بهتر است برای رسیدن به هدف عجله نکنیم و سعی کنیم از زیباییهای مسیر زندگی لذت ببریم.
این حرف البته درست است. چنین نگاهی باعث میشود آشفتگیها و غلیانهای درونی ما آدمها در تلاش همیشگی برای رسیدن به خواستهمان کمی کاهش یابد و بتوانیم با خیالی راحتتر زندگی کنیم.
اما بگذارید کمی هم جلوتر برویم.
خواسته امروز شما چیست؟
احتمالا بخشی از انگیزهای که امروز میتوانید داشته باشید، حاصل از فکر کردن به این نکته است که مثلا اگر همهچیز طبق برنامههایتان پیش برود، میتوانید بعد از بیست سال بعد ماشین خوبی داشته باشید، خانه بزرگی بخرید و با همسر و فرزندان خود در آن زندگی کنید، شاید جت شخصی دوست داشته باشید یا اینکه بهکل دنیا سفر کرده باشید.
اما بگذارید کمی جلوتر برویم و از دو منظر به مسئله نگاه کنیم.
منظر اول: فرض کنید به هدف رسیدهاید
آدمها معمولا برای بعد از بازنشستگی برنامه دارند؛ یعنی سالها کار و تلاش میکنند تا چیزی را به دست بیاورند و بعدازآن برای روزهای بازنشستگی خود فکرهایی دارند.
برخی هم برنامه بازنشستگی ندارند اما به این فکر میکنند که وقتی به همه یا بخشی از اهداف تعیینشده خود رسیدند کارها خاصی را انجام دهند.
مثلا وقتی توانستند وضعیت مالی خود را طوری کنند که دیگر لازم نباشد کار کنند، دوست دارند همیشه به چیزی که از کودکی فکر میکردند برسند.
مثلا هواپیمای ماکت بسازند. ربات بسازند. رانندگی حرفهای یاد بگیرند. خلبان بشوند و یا در مورد موضوعی که همیشه دوست داشتند کتاب بنویسند یا ویدئو بسازند.
منظر دوم: دوست دارید چگونه شناخته شوید؟
فرض کنید قرار است امروز بمیرید. دوست دارید بعد از مرگ به چه چیزی شناخته شوید؟ نویسنده کتابی که دوست داشتید همواره آن را بنویسید؟ کسی که چند بیمارستان در جاهایی محروم ساخته است؟ کسی که بیماری ابولا را ریشهکن کرده است؟ یا کسی که از همه زندگی فقط نجاری را دوست داشت و با اینکه مشهوری بود، صرفا از بوی چوب ازخودبیخود میشد.
البته قضیه این نیست که بهواسطه هرکدام از اینها شهرتی داشته باشید. منظور این است که دوست دارید بعد از مرگ، اطرافیان شما، شما را با چه چیزی بشناسند؟
مسئله اینجاست. خیلی مهم نیست که شما میخواهید کارهایی را که دوست دارید بعد از بازنشستگی یا پس از رسیدن به اهداف خاصی انجام دهید یا دوست دارید دیگران شما را پس از مرگ با آن کارها بشناسند.
مسئله این است که انجام این کارها دقیقا چیزی است که از درون شما نشئت میگیرد، شما به آنها علاقه دارید و اگر میتوانستید در تمام عمر خود همین کارها را انجام میدادید.
چه اشکال دارد بهجای اینکه این کارهای دوستداشتنی را به پس از بازنشستگی موکول کنید، همین امروز آنها را انجام دهید؟ لااقل میتواند در کنار شغل خود به این کارها هم بپردازید.
کاری را که دوست دارید امروز شروع کنید
شغلهای دنیای امروز بهگونهای هستند که آدمها هنگامیکه سر کار حاضر میشوند، بخش زیادی از چیستی خود را در خانه میگذارند و فقط با بخشی از آن کار میکنند و پول درمیآورند.
اگر میخواهید انگیزه داشته باشید، بهجای اینکه به بعد از مرگ، بعد از بازنشستگی یا بعد از رسیدن به اهداف خاصی، بخواهید کارهایی که دوست دارید را انجام دهید، آنها را همینالان شروع کنید.
دوست دارید کتاب بنویسید، همین امروز آن را شروع کنید. میخواهید خلبانی یا رانندگی حرفهای یاد بگیرید، از الان دنبالش بروید.
انجام این کارها هم انگیزه زندگی و فعالیت را در شما بالا و بیدار نگاه میدارند و هم حتی ممکن است نتیجهشان آنقدر خوب شود که بتوانید همه زندگی خود را بر پایه آنها بنا کنید. کیست که خوشش نیاید همه زندگی خود را بر پایه چیزی که دوست دارد بسازد؟
نظرات