عقلانیت کراندار؛ چطور تصمیمهای اقتصادی بهتری بگیریم؟
اقتصاد کلاسیک انسان را موجودی عاقل تصور میکند که میکوشد تصمیمهایی بهینه بگیرد. در سالهای اخیر، اقتصاددانان زیادی پیدا شدند که بر غیرعقلایی بودن انسان تاکید داشتند. نظریه عقلانیت کراندار یا محدود (Bounded rationality) توضیح میدهد که انسان موجودی عقلایی و منطقی است، اما مقدار عقلایی بودن او محدود است. موضوعی که در اقتصاد رفتاری
اقتصاد کلاسیک انسان را موجودی عاقل تصور میکند که میکوشد تصمیمهایی بهینه بگیرد. در سالهای اخیر، اقتصاددانان زیادی پیدا شدند که بر غیرعقلایی بودن انسان تاکید داشتند. نظریه عقلانیت کراندار یا محدود (Bounded rationality) توضیح میدهد که انسان موجودی عقلایی و منطقی است، اما مقدار عقلایی بودن او محدود است. موضوعی که در اقتصاد رفتاری اهمیت بسیار زیادی دارد.
بگذارید یک مثال بزنم. 250 میلیون تومان پول دارید و میتوانید یکی از ماشینهای زیر را بخرید. برای هر ماشین یک استدلال مثبت و یک استدلال منفی دارید:
- تویوتا کرولا مدل 2012 ماشین خوب و راحتی است. میتوانید به آن اعتماد کنید. از برند تویوتا خوشتان میآید. اما ماشین کارکرده نمیخواهید.
- رنو کپچر مدل 2017 ماشین تقریبا نویی به حساب میآید و خوب و جادار است. اما طراحی داخل آن را دوست ندارید و کمی هم با موتور 1200 سیسی آن مشکل دارید.
- کیا سراتو مدل 1397 ماشین بدی نیست. میتوانید یک گزینه با کارکرد کم پیدا کنید. اما حالا که دارید 250 پول میدهید، چرا نروید سراغ گزینههای جذابتر؟ مثلا شاید هوندا…
در نهایت به بازار میروید و با یک پژو 2008 به خانه باز میگردید!
چه اتفاقی افتاد؟ چرا با وجود این همه فکر و استدلال، در نهایت موردی را انتخاب کردید که در فهرست شما نبود؟ آیا یک تصمیم احساسی گرفتهاید؟ آیا از فکر کردن به بهینهترین گزینه (کمترین قیمت، بیشترین رفاه، جذابترین ظاهر و جدیدترین مدل) خسته شدید و با چشم بسته انتخاب کردید؟
خیر! شما در این مورد عقلانیت کراندار به خرج دادهاید.
انسان شبهِ عاقل چه میکند؟
- انسان عقلایی همیشه درگیر مسئله بهینهسازی است. او بالاترین مطلوبیت را با کمترین هزینه میخواهد.
- انسان غیرعقلایی همیشه درگیر سوگیریهای شناختی است. او خیال میکند که دارد فکر میکند، اما مدام اسیر اشتباههای احساسی میشود.
- انسان عاقل کراندار بجای آنکه خود را درگیر مسئله بهینهسازی کند، به دنبال راهحلی راضیکننده میگردد.
اگر قرار بود ما عاقل باشیم، باید تمام درآمدهایمان را فهرست میکردیم، نیازهایمان را در سمت دیگر مینوشتیم، برای نیازها بودجهبندی میکردیم و میکوشیدیم با کشف روشهایی بهینهتر، میزان پسانداز خود را افزایش دهیم. پساندازی که برای هدفی روشن کنار گذاشته میشود.
عقلانیت کراندار به دنبال بهترین گزینه نیست، بلکه یک گزینه خوب میخواهد.
عقلانیت کراندار به دنبال بهترین گزینه نیست، بلکه یک گزینه خوب میخواهد. او پژو 2008 را به خاطر ظاهر قابل قبول، موتور قوی و صندلی راحت انتخاب میکند، هرچند از برخی مشکلاتش باخبر است. او میتواند برایتان استدلال کند که چرا هوندا و تویوتا ماشینهای بهتری هستند، اما خودش آنها را انتخاب نکند. نه به این دلیل که او موجودی غیرعقلایی است و احساسی انتخاب میکند. بلکه چون پژو برای او یک انتخاب «رضایتبخش» است.
چنین انسانی مدام در حسرت یافتن «بهترین» نمیسوزد، بلکه به یافتن یک گزینه «خوب» رضایت میدهد.
عدم تقارن اطلاعات در تصمیمگیری
یک موجود عقلایی که میخواهد بهینهترین گزینه را کشف کند، به تمام اطلاعات دسترسی دارد. در دنیای ایکانها (انسانهای ابرعقلایی یا همان حیوانات اقتصادی) فروشنده چیزی را از خریدار پنهان نمیکند و خریدار از خوبیها و بدیهای تمام گزینهها کاملا اطمینان دارد.
اما اگر یک ایکان را به بازار تهران بفرستیم، باز هم قادر نخواهد بود تصمیمی بهینه اتخاذ کند. در بازار تهران نه فروشنده تمام اطلاعات را در اختیار او میگذارد و نه او میتواند با نهایت دقت تمام گزینهها را تحلیل کند.
این موجود عقلایی دو راه دارد: یا هیچ گزینهای را انتخاب نکند و همیشه دستخالی از بازار برگردد. یا بجای بهترین گزینه، گزینهای که را انتخاب کند که بد نیست و میتواند او را راضی کند.
از آنجایی که هرگز نمیشود اطلاعات را کاملا متقارن و در دسترس کرد، عقلانیت بیکران هرگز محقق نمیشود. تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که بکوشیم تا کران عقلانیت را تا جای ممکن بالا ببریم.
فرض کنید عقلانیت محض بتواند مطلوبیت U a را فراهم کند. عقلانیت کراندار قادر است به U b برسد. در این حالت:
U b =U a - ε
عقلانیت محض زمانی رخ میدهد که 0= ε، با این وجود ما تمام تلاش خود را میکنیم تا ε کوچک و کوچکتر شود.
رباتها هرگز از انتخاب خود پشیمان نمیشوند، چون همیشه از الگوی تصمیمگیری خود پیروی میکنند.
کراندار بودن عقلانیت در برخورد با اطلاعات 8 وجه دارد:
- چه اطلاعاتی به فرد میرسد؟ (ظاهر ماشین نو به نظر میرسد، آیا موتور و گیربکس هم سالم هستند؟)
- از میان اطلاعات رسیده، به کدام اطلاعات توجه نشان میدهد؟ (روکش صندلیها و طراحی چراغها برایم جالب است.)
- از میان اطلاعات مورد توجه، چه اطلاعاتی را ذخیره میکند؟ (از ماشین یک عکس میگیرم.)
- اطلاعات ذخیره شده، چطور حفظ میشوند؟ (اگر گوشیام بشکند، عکس هم از بین میرود.)
- اطلاعات چطور بازیابی میشوند؟ (عکس را در مانیتوری بیکیفیتی میبینم.)
- کدام اطلاعات بازیابی میشوند؟ (از بین تمام عکسهای گرفته شده، سراغ کدام عکسها میروم؟)
- اطلاعات چطور منتقل میشوند؟ (عکس را در واتساپ برای دوستم میفرستم و کیفیت عکس پایین میآید.)
- دریافتکننده اطلاعات، به چه چیزی توجه میکند، چطور آن را ذخیره و بازیابی میکند و برای چه کسانی میفرستد؟
همانطور که میبینیم در هر مرحله، علاوه بر محدودیتهای فیزیکی (مشکل ذاتی مانیتورها در نمایش اطلاعات) انتخابهای من هم بهینه نیستند. مثلا بجای ایمیل کردن فایل اصلی عکس، آن را در واتساپ فرستادم. در این مثال ایمیل بهترین انتخاب است. اما واتساپ را انتخاب میکنم چون گزینه بدی نیست.
اگر دریافتکننده اطلاعات فردی عقلایی باشد، از روی عکس نمیتواند هیچ قضاوتی داشته باشد. اما یک انسان کراندار با همین اطلاعات به شدت مخدوش، قادر است قضاوت کند. ماشین خوبی به نظر میرسد، مبارک باشد!
عقلانیت کراندار یک تصمیم عقلایی است
برای یک جلسه مهمِ کاری به یک رستوران میروید. میخواهید غذا سفارش دهید. گزینههای متعددی در مقابل شما قرار دارد و تصمیم میگیرید انتخابی بهینه داشته باشید. لازم است از مواد اولیه تمام غذاها و شیوه طبخ آنها با خبر شوید. همه گزینهها را بچشید. مطمئن شوید که چربی و پروتئین موجود در گوشت، در بازه استاندارد قرار میگیرد. شاید بد نباشد قبل از سفارش، مواد غذایی را به آزمایشگاه بفرستید…
فراموش نکنید که رفتار عقلایی، تخصیص بهینه منابعی است که با محدودیت همراه هستند. وقت، انرژی و توان تحلیلی شما هم محدود است. عاقلانه نیست که در یک جلسه مهم، چند ساعت زمان را برای انتخاب بهترین گزینه صرف کنید.
در واقع کسی که برای انتخاب طعمِ آدامس، یک پروژه تحقیقاتی با بودجه چند میلیاردی تعریف میکند، موجودی عقلایی نیست. در بسیاری از موارد محدودکردن میزان عقلانیت، تصمیمی عقلایی است.
- یک مرکز تحقیقاتی بر روی تاثیر طعمهای مختلف آدامس بر ترشح انسولین تحقیق میکند. کار آنها عقلایی است.
- یک فرد برای انتخاب بهترین طعم آدامس چند ماه وقت میگذارد. او دیوانه است!
نتیجه این که نه تنها پتانسیل ذهنی ما برای گرفتن تصمیمهای عقلایی محدود است، بلکه در مواردی خودمان انتخاب میکنیم که برای میزان عقلانیت خود کران در نظر بگیریم و منطق خود را محدود کنیم.
عقلانیت کراندار و معماری انتخابها
در غذاخوری مدرسه، اگر غذاهای سالم مثل سبزیجات را جلوی چشم و در دسترس قرار دهیم و غذاهای ناسالم را دورتر و پنهانتر بگذاریم، بچهها انتخابهای سالمتری خواهند داشت. (تلنگر- ریچارد تیلر)
این موضوع نشان میدهد که تغییر در چیدمان انتخاب، میتواند به عقلاییتر شدن فرد (کوچک شدن ε) کمک کند.
برای مثال، این سوالات احساسات متفاوتی را در شما برانگیخته میکند:
- چقدر خوشبخت هستی؟ چقدر درآمد داری؟ چقدر استراحت میکنی؟
- چقدر خوشبخت هستی؟ چقدر استراحت میکنی؟ چقدر درآمد داری؟
- چقدر درآمد داری؟ چقدر استراحت میکنی؟ چقدر خوشبخت هستی؟
- چقدر استراحت میکنی؟ چقدر درآمد داری؟ چقدر خوشبخت هستی؟
در سوال اول کسی که خود را خوشبخت معرفی کرده، درآمد خود را بیشتر و استراحت خود را کافیتر توصیف میکند.
در سوال دوم کسی که خود را غیر خوشبخت معرفی کرده، بهاحتمال زیاد مقدار درآمدش را کم میداند و به نظرش میآید که مقدار درآمدش با میزان استراحتش در تناسب نیست.
در سوال سوم و چهارم، کسی که درآمد بالا و استراحت کم دارد، خوشحالتر از کسی است که استراحت کم و درآمد بالا دارد.
در عقلانیت محض این سوالات نباید با هم تفاوت داشته باشند. وقتی از ما میپرسند «چقدر خوشبخت هستی»، با تعریف و اندازهگیری دقیقِ معیارهایی برای سنجشِ خوشبختی، یک عدد گزارش میشود. میزان درآمد و مقدار استراحت هم عددی مطلق خواهد بود.
اما اگر برای عقلانیت، یک کران درنظر بگیریم، حالا معماری انتخاب معنی پیدا میکند. وقتی ما خود را خوشبخت توصیف میکنیم، شاید معیارهایی به غیر از میزان درآمد و استراحت را در نظر گرفتهایم. وقتی بعد از اعلام میزان درآمد و مقدار استراحت از ما در مورد مقدار خوشبختی سوال میکنند، با محدود کردن میزان عقلانیت، خوشبختی را با همین دو معیار میسنجیم.
یک نتیجه دیگر این است که ما با پذیرش عقلانیت کراندارِ آدمها میتوانیم گزینهها را طوری طراحی کنیم که نتایجی عقلاییتر بگیریم. مثلا در یک رفراندوم میتوانیم چنین سوالاتی را بپرسیم:
حالت اول: گزینه 1) افزایش قیمت بنزین و افزایش یارانهها. گزینه 2) ثبات قیمت بنزین با حذف یارانه نقدی.
حالت دوم: گزینه 1) افزایش یارانهها از محل افزایش قیمت بنزین. گزینه 2) حذف یارانهها برای ثابت نگه داشتن قیمت بنزین.
در حالت اول به احتمال زیاد بیشتر افراد به گزینه 2 رای میدهند. اما در حالت دوم شانس انتخاب گزینه 1 بیشتر میشود. عقلانیت کراندار در حالت اول، تنها به هزینههای ناشی از افزایش سوخت فکر میکند و منافع آن را به طور کامل نادیده میگیرد.
عقلانیت در ملاحظات اخلاقی
یکی از فرضهای اصلی در توصیف عقلانیت محض این است که انسان در خودخواهی محض قرار دارد و تنها تصمیمهایی میگیرد که منافع خودش را بیشینه کند. البته منظور این نیست که شما هرگز به همسایه خود خوبی نمیکنید، بلکه در این مدل فرض میشود که تنها هدف شما از خوبی، بهرهمند شدن از منافع آنها است. (گربه برای رضای خدا موش نمیگیرد.)
یک بار دیگر به مثال انتخاب ماشین با قیمت 250 میلیون تومان باز گردیم. چه میشود اگر همسرمان بگوید که از تیوولی خیلی خوشش میآید، در حالی که ما میدانیم گزینههای بهتری داریم؟ چه میشود اگر یک ماشین 200 میلیونی بخریم و 50 میلیون باقی مانده را به خیریه بدهیم؟
حتی بدون وضع مالیات، دلایل اخلاقی مثل ملاحظات زیستمحیطی بر تصمیمهای اقتصادی ما اثر میگذارند.
تصور کنید که در خیابان 100 هزار دلار پول نقد پیدا میکنید. از آنجایی که پول، نقد است کسی نمیتواند رد این پول را پیدا کند. پول کمی هم نیست. برای این که صاحب پول را پیدا کنید باید وقت بگذارید و هزینه کنید. عقلانیت اقتصادی میگوید «پول را بگذار توی جیبت، یک آب هم رویش.» اما آدمهای زیادی هستند که با تعریف کران اقتصادی، به دنبال صاحب پول میگردند.
یک مثال معروف، مادرِ آدام اسمیت است. آدام اسمیت از نخستین کسانی بود که انسانِ عقلایی را توصیف کرد. در زمانی که اسمیت مینوشت «آبجوساز، قصاب و نانوا برای تهیه شام شما تلاش نمیکنند، تلاش آنها برای سیر کردن شکم خودشان است» او پیش مادرش زندگی میکرد. مادر برای او شام درست میکرد، نه برای این که شکم خودش سیر شود. انگیزههای مادرِ آدام اسمیت، اقتصادی نبود. او احمق هم نبود. بلکه برای عقلانیتِ اقتصادی خود، کرانی به نام «مهر مادری» در نظر میگرفت.
شروط اصلی یک انتخاب عقلایی
گفتیم که انتخاب عقلایی تلاش میکند حداکثر مطلوبیت را با حداقل هزینه فراهم کند. چنین انتخابی از سه شرط اصلی پیروی میکند.
- اصل اول: ترتیب. اگر A از B مطلوبتر است یعنی B از A مطلوبیت کمتری دارد. پس اگر بپرسیم A را میخواهی یا B را، یا بپرسیم B را میخواهی یا A را، نباید جواب تغییر کند. به بیان ساده، ترتیب قرارگیری گزینهها نباید تغییری در رفتار کنشگر اقتصادی بهوجود بیاورد.
- اصل دوم: تعدی. اگر A را به B ترجیح میدهید و B از C مطلوبتر است، حتما A را به C ترجیح میدهید.
- اصل سوم: استقلال. اگر A از B مطلوبتر است، بین سه گزینه A، B و C محال است B را انتخاب کنید.
ما معمولا اصل اول را نقض میکنیم: اگر گزینهها از گران به ارزان مرتب شوند، احتمالا گزینه گرانتری را انتخاب میکنیم. (در مقایسه با زمانی که قیمتها از ارزان به گران مرتب شوند.)
اصل دوم هم میتواند نقض شود. از یک نفر میپرسیم ترجیح میدهی به آلپ بروی، یا بروی جشنواره کن و فیلم ببینی؟ او کن را انتخاب میکند چون تماشای فیلم را دوست دارد. سوال بعدی این است که ترجیح میدهی همان فیلمها را در تهران ببینی یا در فرانسه؟ او تهران را انتخاب میکند، چون ترجیح میدهد وقتی به فرانسه برود که زمان آزادتری برای گشتوگذار در این کشور داشته باشد. حالا از او میپرسیم ترجیح میدهی به آلپ بروی یا در تهران بمانی و فیلم ببینی؟ او آلپ را انتخاب میکند چون به نظرش تجربه رفتن به آلپ ویژهتر از تماشای فیلم در تهران است. این اتفاق میافتد چون او در تمام انتخابها، جمیع شرایط را منظور نمیکند و برای عقلانیت خود کران میگذارد.
اصول سوم هم میتواند نقض بشود. بین «اشتراک آنلاین مجله» (4 دلار) و «اشتراک آنلاین+مجله فیزیکی» (10 دلار)، اشتراک آنلاین معقولتر است. اما اگر گزینه سوم وجود داشته باشد اوضاع تغییر میکند: مجله فیزیکی (8 دلار). اگر «اشتراک آنلاین+مجله» را انتخاب کنید، دو دلار صرفهجویی کردهاید. افزودن گزینه سوم باعث میشود که گزینه دوم معقولتر به نظر برسد. (اثر طعمه یا Decoy effect)
نظریه نقطه مرجع در انتخاب
ما مطلوبیتِ یک گزینه را به کمک یک نقطه مرجع میسنجیم. این نقطه مرجع میتواند وضعیت فعلی ما باشد، یا وضعیتی خیالی که میتوانیم برای خود تصور کنیم.
مثلا از شما میپرسم دوست داری برویم گردش؟ اگر در ذهن شما این باشد که در خانه بمانید و خوش بگذرانید شاید پیشنهاد من را رد کنید. در این حالت مطلوبیت گردش را با مطلوبیت تفریح در خانه مقایسه میکنید.
اما شاید در ذهن شما این بوده که اگر پیشنهاد گردش را رد کنید، از شما میخواهم حالا که خانهای کارهایی را انجام بده که به شما محول کردهام. در این حالت احتمال پذیرش گردش بالا میرود.
اما اگر خودم نقطه مرجع را در اختیار شما بگذارم، احتمال پذیرش پیشنهادم بالا میرود.
نقطه مرجع در ذهن شما است و من از آن بیخبرم.
اما اگر خودم نقطه مرجع را در اختیار شما بگذارم، احتمال پذیرش پیشنهادم بالا میرود. «دوست داری برویم گردش؟ یا در خانه میمانی و کارهایی را انجام میدهی که به تو محول کردهام؟» در این حالت با قرار دادن یک کران، عقلانیت شما محدود شده است. بجای فکر کردن به تمام گزینههای موجود، بین دو گزینهای که پیش روی شما گذاشتهام انتخاب میکنید.
البته فرض میکنم که حتما باید کارهای محولشده را انجام بدهید، چون پولش را پرداخت کردهام. در این حالت بعید است که بگویید «نه، میخواهم در خانه بمانم و حسابی تفریح کنم.»
نتیجهگیری نهایی
عقلانیت به دلایل مختلف ممکن است با محدودیت مواجه شود:
- مغز ما محدودیت طبیعی دارد. مثلا اسیر سوگیریهای شناختی میشود.
- ممکن است به شکل ارادی برای عقلانیت خود کران قرار بدهیم. (مثلا در مسائل اخلاقی)
- در دنیای واقعی به صورت طبیعی عدم تقارن اطلاعات وجود دارد.
- کنشگران اقتصادی ممکن است عمدا اطلاعات را از هم پنهان کنند.
- گاهی محدود کردن عقلانیت، انتخابی عقلایی است. (پروژه میلیاردی برای انتخاب بهترین طعم آدامس.)
- معماری انتخابها و تغییر نقطه مرجع میتواند ماهیت انتخابها را تغییر دهد.
نتیجه نهایی این که انسان نه موجودی است عقلایی و نه غیرعقلایی. بلکه موجودی است عاقل با عقلانیت کراندار.
نظرات