قانون برندولینی، چرا برطرف کردن شایعه از ساختن آن بسیار سختتر است؟
از شایعات جدید خبر دارید؟ به نظرتان چرا کسانی که شایعه در مورد آنهاست تلاشی برای رد شایعات نمیکنند؟ شاید به معنی این باشد که این شایعات واقعیت دارند؟ خرافات چه؟ عجیب نیست که آدمها در قرن ۲۱، عصر اطلاعات و دنیایی که در آن فاصله ما با دانستن هر چیزی فقط بهاندازه باز کردن
از شایعات جدید خبر دارید؟ به نظرتان چرا کسانی که شایعه در مورد آنهاست تلاشی برای رد شایعات نمیکنند؟ شاید به معنی این باشد که این شایعات واقعیت دارند؟
خرافات چه؟ عجیب نیست که آدمها در قرن ۲۱، عصر اطلاعات و دنیایی که در آن فاصله ما با دانستن هر چیزی فقط بهاندازه باز کردن صفحه گوشی هوشمندمان است، هنوز هم به خرافات باور دارند؟
قضیه اینجاست. ساختن و انتشار شایعه و خرافات بسیار راحتتر از رد کردن و اثبات نادرستی آن است. تقریبا همه دلایل این قضیه به سوگیریهای شناختی ما آدمها برمیگردد. البته این مشکل یک اسم هم دارد. قانون برندولینی.
قانون برندولینی، عدم تقارن تولید و نقض حرفهای چرت
بعید میدانم زمانی از تاریخ بشری وجود داشته باشد که در آن شایعات، کجفهمیها، خرافات و سخنان شبهعلمی در جوامع انسانی وجود نداشتهاند.
دلایل زیادی را میتوان برای ایجاد این سخنان بیپایه و نادرست پیدا کرد. برخی از افراد برای سو استفاده و فریب اذهان عمومی چنین سخنانی را میساختند تا بتوانند افراد خاصی را تخریب کنند، گروهی را سرکوب کنند، قدرت را به دست بگیرند یا کسی را از تخت قدرت پایین بکشند.
برخی دیگر بر پایه همین حرفهای بیاساس، جنگ به پا میکردند و ملتها را به کشتن میدانند.
اینها تنها آفتهای مرتبط با بیدانشی افراد نبودند. خرافات و سخنان شبهعلمی با اینکه شاید آغازی معصومانه و تلاشی برای درک جهان و نحوه عملکرد آن بودند، در نهایت به دلایل متعددی به نتایج غلط میرسیدند.
نتایج غلط بهخودیخود تا زمانی مبنای عمل قرار نمیگرفتند، مشکلی نداشتند.
وقتی کسانی پیدا میشدند که بر پایه همین نتایج غلط اقدام میکردند، معمولا اتفاقات بدی رقم میخورد. اینکه در طول قرون اعتقاد بر وجود چیزهای مثل جادو و ورد وجود داشت، یکی از همین نتایج غلطی است که مثلا در قرونوسطی و حتی در عصر حاضر نیز باعث میشد و باعث میشود کسانی پیدا شوند که لقب جادوگر به زنان بدهند و آنها را بکشند.
در کنار همه اینها این سوال مطرح است که چرا همواره خرافات، شایعات و دانستههای شبهعلمی در جهان شکل میگیرند.
قانون برندولینی، شایعات، خرافات و شبهعلم خیلی راحت ایجاد میشوند
یکی از نتایج هوشمند شدن انسانها این است که آنها میتوانند بهواسطه همین هوش، شانس بقای خود را بسیار زیاد کنند؛ یعنی کاری کنند که مطمئن باشند خطرات چندانی آنها را تهدید نمیکند، مطمئن شوند که برای روزها و هفتههای آتی بهاندازه کافی غذا دارند و لازم نیست به دنبال یافتن غذا و شکار کردن بروند و بهواسطه توسعه جوامع مطمئن هستند که شانس تولیدمثل دارند و نسلشان منقرض نمیشود.
همه اینها به بشر وقت و انرژی اضافی داد که بتواند به فراتر از تامین نیازهای روزمره و تلاش برای بقا بیندیشد. بخشی از این اندیشهها غرق شدن در هستی و چگونگی سازوکار آن بود.
اما مشکل زمانی ایجاد شد که همهکسانی که به این چیزها میاندیشند لزوما از سازوکارهای فکری و عملی درستی استفاده نمیکردند.
این استفاده نکردن از سازوکارهای درست میتوانست ناشی از هوش کم، نداشتن منابع و ابزار، تنبلی و بدتر از همه عدم آگاهی از خطاها و سوگیریهای شناختی انسانها باشد.
هوش کم باعث میشد که آدمها نتوانند آنقدر که باید به مسائل ژرف بیندیشند و متوجه نباشند که بعضی چیزها را نمیفهمند.
این هوش کم در نهایت با ترکیب خود با خطاهایی مثل راهحل دمدستی (Availability Heuristic) و نتیجهگیری دمدستی (Representativeness heuristic) به این منجر میشود که آدمها سریع نتیجهگیری کنند و به دلیل اثر دانینگ-کروگر، با همین آگاهی کم، اعتمادبهنفس بالایی به خود و دانش خود بیابند. اعتمادبهنفسی که دقیقا ناشی از کم آگاهی است.
ذهنهای تنبل
نداشتن ابزار و منابع کافی هم چیزهای دیگری بودند که مانع پی بردن افراد به عمق نکات میشد و آنها لاجرم به همان نتایج ناقصی که میرسیدند قانع میشدند؛ در نتیجه، ترکیب دوباره این عوامل با همین دو خطای شناختی و اثر دانینگ-کروگر باعث میشد افراد در همان نقطه متوقف شوند و به نتایج کم و عموما غلط قانع بمانند.
حتی در صورت وجود امکانات هم ممکن بود تنبلی گریبان آدمها را بگیرد و آنها عمیق به مسائل نیندیشند. البته در این میان تنبلهای باهوشی بودند که فهمیدند چقدر از دنیا نمیدانند اما فقط حالش را نداشتند که بیشتر بکاوند.
قانون برندولینی، اثبات نادرستی بسیار سختتر است
آدمها و اختصاصا دانشمندانی در طول قرون پیدا شدهاند که هر یک به طریقی غلط یا متناقض بودن خرافات و حرفهای شبهعلمی را اثبات کردهاند. این افراد با اینکه شاید به رسانهها نیز دسترسی فراوان داشتند، نتوانستند علیرغم تلاشهای خود بهطور کامل این خرافات و شبهعلمها را پاک کنند.
مثلا شبهعلمهایی در مورد گرد بودن زمین. با اینکه اثبات گرد بودن زمین شاید به زمان یونان باستان برسد، هنوز هم در دنیای امروز ما کسانی وجود دارند که باور دارند زمین تخت است. آنها زمین را بهصورت دایره تختی در نظر میگیرند که مرکز آن قطب شما است و لبههای آن سرزمینهای برفی است که از قضا دانشمندان آن را قطب جنوب مینامند!
فقط هم اینها نیست. چه امروز که بهواسطه اینترنت میزان دسترسی به اطلاعات بسیار زیاد است و چه زمانی که اطلاعات دهانبهدهان میچرخید، شایعات بازار داغی برای خود داشتند و دارند.
شما کافی است یک شایعه جذاب و نبستا معقول را در اینترنت منتشر کنید و در کمتر از ۲۴ ساعت خبر آن را از سوی دنیا بشنوید.
چرا شایعات سریع منتشر میشوند؟
شایعات به چند دلیل موردعلاقه عموم افراد هستند. یک شایعه ممکن است در مورد یک فرد مشهور باشد که آدمها علاقه زیادی به کسب اطلاعات از جزئیات زندگی او دارند. چنین شایعاتی خوراک خبری رسانههای زرد هم هستند. دلیلش هم دوباره همین است که آدمهای زیادی به آن علاقه دارند و به خاطر همین شایعهها هم که شده به سراغ مطالعه آن از رسانهها زرد میروند.
اگر شایعه در مورد یک اتفاق دراماتیک باشد، چون میتواند احساسات متعددی مثل همدردی، ترس یا تهدید را برانگیزند، خیلی سریع توجه جلب میکند و منتشر میشود.
مسائل شبهعلمی هم که خود به دلیل کمبود دانش، اثر دانینگ-کروگر و دیگر خطاهای شناختی ما که باعث میشود ادراک غلطی از جهان داشته باشیم، بهراحتی میتوانند ذهن بسیاری را درگیر کنند و در نهایت افراد زیادی درستی آن را میپذیرند.
قانون برندولینی، سنگ یک دیوانه و صد عاقل که نمیتوانند
اما مشکل اینجاست که رفع کردن این شایعات و تبیین واقعیتهای علمی کار و انرژی بسیار بیشتری از تولید آنها میبرد. مشکلی که یک نام اختصاصی به خود گرفته است. اصل عدم تقارن حرفهای چرت یا قانون برندولینی (Bullshit Asymmetry Principle: Brandolini's Law).
این اصل میگوید: میزان انرژی که برای استدلال علیه حرفهای چرت و اثبات اشتباه بودن آنها لازم است، ده برابر انرژی لازم برای تولید آنهاست.
البته این حرف جدیدی نیست و از مدتها قبل تقریبا همه اندیشمندان میدانستند که رد کردن یک حرف یا عقیده اشتباه و چرت و جایگزین کردن آن با حرف درست در ذهن آدمهایی که آن را قبول کرده بودند، بسیار از سختتر از تولید و انتشار و قبولاندن حرف چرت به دیگران است.
اما تفاوت قانون برندولینی با این ایدهها، در این نکته است که برندولینی این سخن را همین چهار سال پیش یعنی در ژانویه ۲۰۱۳ تحت تاثیر کتاب فکر کردن سریع و آهسته دکتر دنیل کانمن بیان کرده است.
آلبرتو برندولینی (Alberto Brandolini) یک برنامهنویس ایتالیایی است و هنگامیکه داشت یک برنامه تلویزیونی سیاسی را که در آن مارکو تراواگلیو (Marco Travaglio) روزنامهنگار و نخستوزیر سابق ایتالیا سیلویو برلوسکونی به هم دیگر حمله میکردند به ذهنش خطور کرد.
ایده مشابهی هم قبلا توسط یک وبلاگنویس ایتالیایی با نام یوریال فانلی (Uriel Fanelli) با عنوان «کوهی از نظریههای چرت» در سال 2010 مطرحشده بود.
قانون برندولینی در کل روی این مسئله تاکید دارد که لو دادن یک ادعای دروغین یا رد کردن یک شایعه یا حرف چرت بسیار سخت است.
به زبانی وقتی یک دیوانه سنگی به چاه میاندازد، احتمالا صد عاقل هم نتوانند آن را از چاه دربیاورند.
چرا اثبات نادرستی حرف چرت پذیرفتهشده اینقدر سخت است؟
فرض کنید که مطلب شبهعلمی و غلط در یک جامعه وجود دارد. حرفهای شبهعلمی به این دلیل میتوانند بسیار سریع در میان عموم افراد انتشار پیدا کنند که اولا سعی میکنند با مفاهیم سادهشده به توضیح چیزهای پیچیده بپردازند و دوم هم اینکه چون خود از تمایل انسان به سادهسازی هر چیزی نشئتگرفتهاند، سریعتر در ذهن آدمها میمانند.
اما وقتی یک متخصص یا کسی مثل من که بخشی از کارم توضیح دادن و سادهسازی مفاهیم پیچیده است، بخواهد همین مطلب را توضیح دهد، لاجرم مجبور میشود تا جایی، پیچیدگی را وارد بحث کند.
زیرا برخلاف تصویر ما مسائل علمی ساده نیستند که مثلا همه آنها را بتواند با یک مقاله یا ویدئوی کوتاه و ساده تبیین کرد. بلکه برای فهم آنها، شما باید کتابهای ضخیم و حوصله سر بر را بخوانید.
قضیه اینجاست که چون درک مفاهیم ساده که مطالب شبهعلمی بسیار با آن همراه میشوند راحتتر است، آدمها تمایل بیشتری دارند که علیرغم وجود یک توضیح علمی و دقیق، همچنان بر باور اشتباه خود پافشاری کنند.
اما این فقط یکی از سوگیریهای شناختی است که باعث میشود قانون برندولینی در دنیای انسانها صادق باشد. سوگیریهای دیگری وجود دارند به تایید هرچه بیشتر قانون برندولینی منجر میشود. مثل این سوگیریها:
سوگیری جمعی (Group Bias)
سوگیری جمع به حالتی گفته میشود که در آن افراد صرفا برای اینکه عضو یک گروه خاص باشند یا بتوانند در آن گروه باقی بمانند، هر حرف یا عقیدهای را خواهند پذیرفت. دلیل عضو یک گروه بودن هم ساده است.
آدمها موجودات اجتماعی هستند و بودن در جمع شانس بقایشان را بیشتر میکند. به همین دلیل ترجیح میدهند که تا جای ممکن در یک جمع باقی بمانند؛ این علیرغم این نکته است که تنها بودن در دنیای امروز (برای مثال در یک محیط شهری) باعث کاهش شانس بقای ما نمیشود، اما گویا ژنها تاثیر بسیار عمیقتری دارند.
حال قضیه اینجاست که وقتی فردی به عنوان مثال عضو یک گروه دوستی است، اگر به هر طریق یک عقیده اشتباه یا شبهعلم وارد ذهن اعضای گروه شود، ممکن است آرامآرام این عقیده تبدیل به عقیده جمعی آن گروه شود.
وقتی فرد یک استدلال در رد این مقوله میخواند، سخت است که بتواند عقیده پیشین خود را کنار بگذارد؛ زیرا یکی از چیزهایی که او را به آن گروه متصل نگاه میدارد، احتمالا همین عقیده است. در نتیجه او علیرغم استدلال روشن و دقیق همچنان ترجیح میدهد به عقیده غلط پیشین خود باقی بماند تا در گروه باقی بماند و به تأیید قانون برندولینی کمک کند.
اثر ارابه
اثر ارابه یا اثر ارابه موسیقی (Bandwagon effect) سوگیری شناختی مشهوری است که بعید است با آن روبهرو نشده باشید. در این سوگیری شناختی یک نفر صرفا به خاطر اینکه تعدادی افراد زیادی بهدرستی چیزی عقیده دارند، آن را قبول و باور میکند.
اثر ارابه خود را تقریبا در هر چیزی نشان میدهد. افراد شایعات را باور میکنند چون صرفا تعداد زیادی درستی آن را قبول دارند. آدمها همچنان به خرافات معتقد میمانند چون تعداد باورمندان به آن خرافات زیاد است.
آدمها شبهعلم را میپذیرند چون به دلیل هوش پایین و مشکلاتی که در بالا گفتیم، درک دقیق علمی یک مسئله برایشان سخت است اما شبهعلم را هم میتوان راحتتر فهمید و هم اینکه چون شبیه علم است، حسی از با سواد و اهل مطالعه بودن به افراد میدهد.
در این میان تعدادی هم که علاقهای به علم یا شبهعلم ندارند، صرفا به خاطر اینکه تعداد باورمندان یک گفته شبهعلمی زیادی است، این شبهعلم را باور میکنند.
مشخص است که چرا استدلال علمی در برابر کسی که با اثر ارابه به عقیدهای رسیده است، کار نمیکند. چنین فردی نه درگیری ذهنی دارد نه علاقهای بهدرستی چیزی دارد. او صرفا مسئله قبول کرده است چون اطرافیان وی آن را قبول کردهاند؛ یعنی ما بهتر است اطرافیان او را قانع کنیم که عقیدهشان درست نیست تا او نیز عقیدهاش را تغییر دهد.
در این سیستم وجود یک رهبر یا کسی که اذهان عمومی حرفهایش را بشنوند، بسیار به رفع این نوع از شایعات، شبهعلمها و خرافات کمک میکند.
در این میان اثر اجماع کاذب (False consensus effect) هم میتواند تغییر عقیده افرادی که تحت اثر ارابه ایجاد شدهاند سختتر کند.
زیرا احتمالا فرد همواره در یک حلقه کوچک از آدمهای اطرافش زندگی میکند و چون همین تعداد افراد به چیزی باور دارند، فرد به دلیل همین اثر اجماع کاذب فکر میکند که همه افراد دیگر در دنیا نیز چنین عقیدهای دارند؛ در نتیجه او همچنان روی عقیده خود پافشاری خواهد کرد و این در حالی است که حتی امکان دارد دیگر افراد خارج از آن مجموعه عقیدهشان تغییر کرده باشد و او از آن بیخبر باشد و این بار از اثر ارابه موسیقی دور بماند.
نظرات