لوک خوششانس در بورس؛ بخت از منظر اقتصاد رفتاری
چندی پیش سهام یک شرکت را به دوستم توصیه کردم. صورتهای مالی این شرکت خبر از وضعیت خوب آن میداد و قیمتش در مقایسه با ارزش آن ارزان بود. اما متاسفانه خودم نتوانستم این سهم را بخرم. قیمت سهم به شکل عجیبی بالا رفت. یک روز تصمیم گرفتم خودم هم خرید کنم. از فردای آن
چندی پیش سهام یک شرکت را به دوستم توصیه کردم. صورتهای مالی این شرکت خبر از وضعیت خوب آن میداد و قیمتش در مقایسه با ارزش آن ارزان بود. اما متاسفانه خودم نتوانستم این سهم را بخرم. قیمت سهم به شکل عجیبی بالا رفت. یک روز تصمیم گرفتم خودم هم خرید کنم. از فردای آن روز قیمت نزولی بود. بعد از مدتی سهم را فروختم. از روز بعد دوباره قیمت سهم رشد کرد! همه ما تجربههایی شبیه به این داریم. چیزی که به آن نظریه شانس یا قوانین مورفی میگوییم. فرض کنید در یک فروشگاه دو صف وجود دارد. شما در یکی از آنها میایستید. صف شما تکان نمیخورد درحالیکه مردم در صف دیگر بهسرعت پیش میروند. شما صف را عوض میکنید. حالا صف قبلی شما است که بهسرعت پیش میرود درحالیکه صف جدید تکان نمیخورد! بخشکد شانس!
فهرست بدشانسیهای ما تمامی ندارد. وقتی میخواهید یک کلید را از دستهکلید پیدا کنید، آخرین کلید کار میکند. هر بار که شما مسابقه تیم فوتبال محبوبتان را تماشا میکنید، آنها میبازند. کالایی که مدتها است آن را زیر نظر دارید، درست وقتی تمام میشود که شما تصمیم میگیرید آن را بخرید. یک قانون خوب وقتی به آن نیاز دارید لغو میشود… آیا این اتفاقهای عجیب که بیشتر به کارتونهای لوک خوششانس شباهت دارند، توهم و خطای دید هستند؟ یا برای نظریه شانس توضیحی منطقی وجود دارد؟ در این مقاله نگاهی میاندازیم به 6 قاعده در اقتصاد رفتاری که میتواند در درک شانس مفید باشد.
اول: بدیها بیشتر از خوبیها در ذهن میماند
به شما پیشنهاد میشود که بدون پرداخت هزینه شب را در یک هتل زیبا بمانید. مبلمان راحت است و حمام تمیز. غذای فوقالعاده، نوشیدنی رایگان، منظره خوب و اینترنت پرسرعت نامحدود. فقط یک مشکل کوچک وجود دارد. سیستم تهویه خراب است و شما باید شب را در دمای منفی 3 درجه سانتیگراد بخوابید. آیا این پیشنهاد را میپذیرید؟
طبیعی است که از خیر اقامت در این هتل بگذرید. شما نمیگویید سرمای هوا بجای اینترنت خوب. عیبی ندارد. هنوز هزاران خوبی دیگر وجود دارد. این رفتار کاملا قابلدرک است. ما بهطور طبیعی از چیزهایی که میتوانند جانمان را به خطر بیندازند پرهیز میکنیم. به همین دلیل ممکن است خوبیها را نادیده بگیریم. هرگز نمیگوییم که چه خوب که در هتل گرگ و خرس نیست. اما هرگز از بدیها چشمپوشی نمیکنیم، مثلا اگر در اتاق هتل عقرب پیدا کنیم. ده سال بعد شاید صبحانه خوب هتل یادمان نباشد، اما به یاد داریم که خوابیدن در این اتاقها میتواند خطرناک باشد. این رفتار تلاشی است برای بقا.
ذهن ما بیشتر از خوبیها به مخاطرات توجه دارد.
شاید هزاربار در صف بایستید و صف شما بهتر پیش برود. شاید هزار بار کلید اول همان کلید درست باشد. بهشخصه بارها سهمی را خریدهام و از آن سود کردهام. اما مغز حیاتی ما رخدادهای منفی را با جوهری پررنگتر ثبت میکند. برای همین آنها را بیشتر به خاطر میآوریم. تا جایی که میگوییم «همیشه همینطور است! بخشکد شانس.» حتی اگر این «همیشه» یکبار در هزار بار باشد.
دوم: مردم بیشازحد به خود اعتماد دارند
این سوالها را بخوانید و در دل خود به آنها پاسخ دهید. فرض کنید در یک مصاحبه کاری هستید و رئیس دارد آنها را میپرسد. پس کمی دقت کنید.
- چند کشور در دنیا وجود دارد؟
- هر گرم طلای 24 عیار چند تومان است؟
- ایران در سال چند بشکه نفت میفروشد؟
- قیمت هر بشکه نفت خام چقدر است؟
- ارتفاع کوه دماوند چقدر است؟
- اگر 200 کشور را بر اساس درآمد ملی مرتبط کنیم، ایران از 1 تا 200 چه رتبهای خواهد داشت؟
بررسی روانشناسان نشان میدهد که بیشتر مردم به این سوالات جواب میدهند، هرچند جوابهایشان نادرست باشد. یعنی کمتر کسی در جواب میگوید «نمیدانم». جالب اینجا است که جوابهای آنها با اعداد درست فاصله زیادی دارند. به نظر میرسد که مردم بیشازاندازه به تصورات خود ایماندارند. وقتی میگویند کالایی خوب است، سهمی ارزان است، یک نامزد انتخاباتی بهتر از بقیه نامزدها است، فلان خودرو سریعترین ماشین دنیا است و مواردی شبیه به این.
مثلا دوست شما باور دارد که گوشی آیفون از سامسونگ بهتر است. او بیشازحد در مورد باور خود اطمینان دارد. حتی اگر این موضوع را در اینترنت جستجو کند، سعی میکند منابعی بیابد که حرف او را تایید میکنند. در نظر او سایتهایی که سامسونگ را بهتر میدانند، بیاعتبار هستند و به شما توصیه میکند که از منابع معتبر استفاده کنید. در این مثال منبع معتبر، فقط آن سایتی است که نظر او را تایید میکند.
سوم: نظر مردم عوض نمیشود!
مردم بهطور عمومی دوست دارند که نظرهای خود را تغییر ندهند. اگر آنها باور دارند چیزی درست است، با توجیهها و دلایلی که برایشان ارائه کنید نظرشان را عوض نمیکنند. فرض کنید دو سالن سخنرانی با صد صندلی داریم. در هر دو سالن پنجاه نفر موافق افزایش مالیات هستند و پنجاه نفر مخالف. در سالن اول سخنران در مورد خوبیهای افزایش مالیات حرف میزند. در سالن دوم اما سخنران از بدیهای این اقدام میگوید. همانطور که گفتیم موافقین و مخالفین سخنرانی در هر دو سالن 50-50 هستند. بعد از پایان سخنرانی از دو گروه نظرسنجی میشود. در کمال تعجب نظرها با شنیدن نظر موافق و مخالف تغییر محسوسی نمیکند!
بعد از مطالعه کتابی مثل «سرمایهداری و آزادی»، خواننده لیبرال، لیبرالتر و خواننده کمونیست، کمونیستتر خواهد شد!
وقتی با حضار از نزدیک صحبت شد، دیدند که مخالفین (در هر دو سالن) بعد از برنامه مخالفتر شدند. همین اتفاق در مورد موافقین افزایش مالیات هم رخ داد. مغز ما اینجا هم رفتار عجیبی دارد. یک کمونیست اگر کتابی از میلتون فریدمن بخواند، از خط به خط آن متنفر میشود. او باور نمیکند که مردم این اراجیف را میپذیرند. در ذهنش استدلال میچیند و آرزو میکند که ایکاش شخص آقای فریدمن اینجا بود و او بهتنهایی نظر فریدمن را عوض میکرد. اما خواننده لیبرال از خواندن این کتاب غرق لذت میشود. بعد از مطالعه کتابی مثل «سرمایهداری و آزادی»، خواننده لیبرال ، لیبرالتر و خواننده کمونیست ، کمونیستتر خواهد شد!
چهارم: نظر مردم مدام تغییر میکند!
همینالان گفتیم که مردم سعی میکنند از نظریات خود دفاع کنند و نگذارند کسی به آنها دست بزند. همچنین ادعا کردیم که تلاش برای تغییر نظر یک نفر، به پافشاری بیشتر او ختم خواهد شد. اما معنی این حرف این نیست که آدمها باثبات هستند. دوستی امروز به شما میگوید که دوست دارد آخر هفته شما را ببیند. اما آخر هفته نظرش تغییر میکند و بهانهای میتراشد. حتی ممکن است روز بعد پشیمان شود و شما را سرزنش کنند که چرا برای قرار آخر هفته بهاندازه کافی پافشاری نکردی؟!
همیشه حق با من است حتی اگر خلافش ثابت شود!
برای درک این موضع یک مثال بامزه وجود دارد. شرکت به شما دو انتخاب میدهد. امروز (که تعطیل است) سر کار بیایید و 8 ساعت در شرکت بمانید. یا فردا (که تعطیل است) بیایید و 9 ساعت بمانید. بیشتر مردم گزینه دوم را انتخاب کردند. رنج در آینده کمتر از رنج امروز به نظر میرسد. در آزمایش دوم به شما پیشنهاد میشود که 90 روز به مدت 8 ساعت کار کنید یا 80 روز به مدت 9 ساعت. فرض کنید شما برنامه 90 روز را انتخاب کردهاید. در روز آخر کاری (روز نودم) به شما پیشنهاد میشود که میتوانید بجای 8 ساعت امروز، فردا بیایید و 9 ساعت در شرکت بمانید. بیشتر مردم این پیشنهاد را رد میکنند! آیا این همان پیشنهادی نیست که در مثال اول از آن استقبال کردند؟! گمان میکنم بتوانید توضیح دهید که چرا نظر بیشتر مردم در چیدمانهای متفاوت بیثبات است.
پنجم: مردم باید خودشان را هم مجبور کنند
بیشتر ما از اجبار بدمان میآید. دوست داریم اختیار تام و آزادی کامل داشته باشیم. ساعت کاری دست خودمان باشد. هر جا و هر وقت که دوست داشتیم کار کنیم. هر چیزی که دوست داشتیم را بخوریم. اختیار خرج کردن پولمان بهطور کامل با خودمان باشد. ما آدمهایی هستیم که از قید و اجبار بیزاریم.
کسی که رژیم دارد در یخچال را قفل میکند، قرص کاهش اشتها میخورد یا با افزایش فعالیتهای بیرون از خانه خود را از غذا دور نگه میدارد.
اما بررسی نشان میدهد که برای آن که کاری بهدرستی پیش برود، ما برای خودمان اجبار میسازیم. کسی که رژیم دارد در یخچال را قفل میکند، قرص کاهش اشتها میخورد یا با افزایش فعالیتهای بیرون از خانه خود را از غذا دور نگه میدارد. کسی که میخواهد پسانداز کند یک برنامه خودکار برای برداشت از حساب ترتیب میدهد و به خودش قول میدهد که بهحساب پساندازش دست نزد. کسی که میخواهد زبان آلمانی یاد بگیرد باور دارد که رفتن به کلاس، از مطالعه در خانه بهتر است، چون آنجا مجبور میشویم از خود ثبات نشان دهیم. در خانه اما کار نیمهتمام رها خواهد شد. همین مایی که بیش از اندازه به خود اعتماد داریم، سر سوزنی نمیتوانیم به خودمان اعتماد کنیم!
ششم: مردم به شواهد عینی بیشازاندازه بها میدهند
فرض کنید میخواهید ماشین بخرید. یک موسسه معتبر از هزار نفر مشتری این ماشین نظرسنجی کرده است: 900 نفر از ماشین خود راضی بودهاند. 90 نفر فکر میکردند میشد انتخاب بهتری هم داشت. 10 نفر از این خودرو ناراضی بودند. دلتان قرص میشود که ماشین را بخرید. به یکی از دوستان خود تلفن میزنید. او هم همین ماشین را خریده و بهشدت از خرید خود پشیمان است. او از بدیهای ماشین میگوید و توصیه میکند که ماشین را نخرید. بهاحتمالزیاد نظر شما تغییر میکند و ماشین را نمیخرید.
درواقع نظر شما جامعه آماری را به 1001 نفر و تعداد مشتریهای ناراضی را به 11 نفر افزایش داد. اتفاق خارقالعادهی رخ نداده است. اما برای ما یک شاهد عینی بیشتر از هزار مورد نامشهود ارزش دارد. همین موضوع میتواند ریشه بدشانسی باشد. فرض کنید نظرسنجی برعکس بود. 900 مشتری ناراضی بودند و دوست شما راضی. به خاطر شاهد عینی ماشین را میخریدید و بهاحتمالقوی پشیمان میشدید. بعد فکر میکردید بدشانس هستید. همه از خودروی خود راضی هستند، اما ماشین شما معیوب بود. در موارد زیادی ما از این الگوهای عینی پیروی میکنیم و نظر اکثریت را نادیده میگیریم.
بررسی موردی: عکس من را روی جلد مجله نزنید!
بسیاری از ورزشکاران آمریکایی از اینکه عکسشان رو جلد مجلهها قرار بگیرد خوششان نمیآید. آنها فکر میکنند قرار گرفتن عکس یک ورزشکار بر روی جلد مجلهها بدشانسی میآورد. برای همین به مجلهها اجازه نمیدهند که از عکس آنها روی جلد استفاده کنند. بررسی آماری نشان میدهد که باور آنها درست است. وقتی عکس یک ورزشکار روی جلد مجلات قرار میگیرد، او روندی نزولی پیدا میکند. حقیقت آن است که وقتی مجلات عکس یک ورزشکار را روی جلد میزنند که از او عملکردی فوقالعاده دیده باشند. یعنی او در بهترین وضعیت خود قرار دارد. طبیعی است که بعد از رسیدن به اوج وضعیت ورزشکار کمی افت کند. البته دقت کنید که این موضوع ربطی به جلد مجلات ندارد. همین اتفاق در مورد سهام هم میافتد. وقتی سهمی معروف میشود، افت میکند. چون سهم وقتی معروف میشود که بیاندازه رشد کرده باشد.
و اما نظریه شانس!
با همین پنج عامل میشود بسیاری از بدشانسیهای ما را توضیح داد. اول آن که ما بجای به یاد سپردن خوبیها و بدیها، بیشتر اتفاقهای بد را به یاد میآوریم. همین که زنده هستیم یعنی اتفاقهای خوب زیادی برای ما افتاده است، اما ما به خاطره یک بیماری سخت بهای بیشتری میدهیم. دوم آن که ما لجباز هستیم. فکر میکنیم حرف ما درست است و هر کس که خلاف نظر ما حرف بزند اعتبار ندارد. اگر در واقعیت وضعیت تغییر کند، نمیپذیریم که اشتباه کردهایم، میگوییم بدشانسی آوردیم. بررسی نشان میدهد کسانی که بر نظریات خود پافشاری بیشتری دارند، بیشتر احساس میکنند که بدشانس هستند.
از طرف دیگر ما عجول هستیم. اگر در صف خودمان بمانیم، بعد از مدتی صف ما هم به حرکت در میآید. اما بیثباتی ما باعث میشود که مدام نظر خود را عوض کنیم. اگر باثبات و صبور بودیم وضعیت متعادل پیش میرفت، کمی از آن صف و کمی هم از صف ما. اما ما نمیتوانیم یکجا بند شویم. شاید لازم است خود را مجبور کنیم که از امروز صبر و حوصله بیشتری به خرج دهیم. در این صورت میبینید که کمتر از قبل بدشانسی خواهید آورد.
نظرات