خلاقیت و شغلهای خستهکننده ما
اولین بار آدام اسمیت از تقسیمکار حرف زد و ادعا کرد تخصصیشدن مشاغل باعث افزایش خلاقیت و کارایی میشود. این مثال را در نظر بگیرید: امیر و آرمان دو برادر هستند. امیر در یک شرکت خلاق کار میکند. او آزاد است هر وقت که میخواهد سر کار برود، هر جا که میخواهد بنشیند و کاری
اولین بار آدام اسمیت از تقسیمکار حرف زد و ادعا کرد تخصصیشدن مشاغل باعث افزایش خلاقیت و کارایی میشود. این مثال را در نظر بگیرید:
امیر و آرمان دو برادر هستند. امیر در یک شرکت خلاق کار میکند. او آزاد است هر وقت که میخواهد سر کار برود، هر جا که میخواهد بنشیند و کاری را انجام دهد که دلش میخواهد. حتی لازم نیست کاری که میکند شبیه به وظایف شغلیاش باشد. میتواند پلیاستیشن بازی کند، رمان بخواند یا فیلم ببیند، فقط کافی است در پایان ماه تعداد کمی وظیفه انجام شده باشد.
وضعیت کار در شرکتی که آرمان در آن مشغول است فرق میکند. آرمان یک وظیفه تخصصی دارد. باید هر روز روی موضوعی خاص متمرکز شود و بیشتر روزش را به انجام کارهای تکراری بپردازد. همیشه همان میز، همان دستگاهها و همیشه همان وظایف تکراری.
کدام خلاقتر خواهند بود؟ آیا تخصص و خلاقیت نمیتوانند با هم جمع شوند؟ آیا مشاغل تخصصی و تاحدی خستهکننده، دشمن خلاقیت هستند؟ آیا مردم در شرکت گوگل پرسه میزنند و بازی میکنند و کارها پیش میرود؟
دنیای معاصر تلاش میکند که بگوید، امیر یک شغل رویایی دارد که به مسیرهای خلاق بیشتری منجر میشود؛ اما آلبرت انیشتین مبانی نظری نسبیت عام را پای پلیاستیشن و با روزی چند دقیقه کار مفید، کامل نکرد.
بالاخره و بعد از هزار بار امتحان
شاید داستانهای هیجانانگیز زیادی در مورد ادیسون و اختراعاتش شنیده باشید. اما ادیسون و همکارانش، روزهای متوالی صدها راهحل را امتحان کردند و صدها بار شکست خوردند. آنها بیاندازه روی کار خود تمرکز داشتند و هر مادهای را میآزمودند تا درنهایت به راهحل رسیدند.
برادران رایت را در نظر بگیرید. هر روز، بدون تعطیلی و استراحت سعی میکردند ماشین پرنده خود را بسازند. بارها شکست میخوردند و دوباره کار را از سر میگرفتند. تکرار، تکرار، تکرار… شاید کمتر کسی میتوانست آنهمه تکرار را تحمل کند و کلافه شدن از کار را تاب بیاورد. آنهمه تلاش، بدون ذرهای پیشرفت!
برادران رایت هر روز، بدون تعطیلی و استراحت سعی میکردند ماشین پرنده خود را بسازند.
بزرگان موسیقی و نقاشی در اتاق کار خود بارها و بارها ایدهای را میآزمودند. آن را بالا و پایین میکردند. تغییر میدادند. دور میریختند و همهچیز را از اول شروع میکردند. آنها با ملال و کلافگی ناشی از تکرار خو گرفته بودند.
این تصور که هنرمندان بزرگ در کافهها و خیابانها پلاس بودند و سیگار دود میکردند و هر از گاهی دستی به کار میبردند و نتیجه فوقالعاده از آب در میآمد، با تاریخ هنر همخوانی ندارد.
جادوی طلایی ملال
اگر مجبور باشم یک کار را فقط یکبار انجام دهم، رنج آن را تحمل میکنم. اما اگر قرار باشد هر روز همان کار را بکنم، قطعا برایش فکری میکنم. مثلا کسی را تصور کنید که میخواهد بعد سالها، نامهای یکصفحهای بنویسد:
روی یک صندلی ناراحت مینشیند. کیبورد ارزانقیمتی را جلویش میگذارد. حتی شاید با گوشی تایپ کند. حرفبهحرف و آهسته. سخت است، اما کارش راه میافتد. شاید وسط کار کلافه شود و بجای نوشتن نامه، تلفن بزند یا کلا از خیر نوشتن نامه بگذرد.
اما برای کسی که ده سال پیاپی هر روزش را با نوشتن گذرانده، وضع فرق میکند. ارتفاع مانیتورش را تنظیم کرده، صندلی راحت خریده، بهترین کیبورد ممکن را فراهم آورده و بهمرور یادگرفته که چطور از هر ده انگشتش برای تایپکردن استفاده کند.
آزادی عمل شرط لازم برای ایجاد تحول است.
وقتی همهچیز درست شد، نویسنده پرکار باز هم راضی نمیشود. ده سال بعد باز هم کارش را بهتر میکند. بیست سال نوشتن مداوم برای او هم کلافه کننده است. درست مثل کسی که برای بار اول میخواهد نامه بنویسد. اما او نمیتواند همهچیز را رها کند و برود دنبال بازی. باید یکچیز واقعا تغییر کند. یک تغییر بزرگ و اساسی.
اینجا است که ملال جادو میکند و تخصص و خلاقیت را به هم پیوند میزند. وقتی بیحوصلگی ناشی از تکرار، در کنار مهارتی که از همان تکرار حاصل شده قرار میگیرد، خلاقیت متولد میشود.
هر روز سر کار حاضر شو
یکی از دوستانم نویسنده داستانهای کوتاه برای روزنامهها و مجلات بود. داستانهای خوبی هم مینوشت. اما مدتی بود که چیزی ننوشته بود. ایدههایش ته کشیده بودند و او هر روز غمگینتر از دیروز میشد.
به او پیشنهاد کردم که هر روز سر ساعت 9 صبح پای کامپیوتر بنشیند و جز word هیچ صفحه دیگری را باز نکند. بنویسد. هرچند چیز بیارزش و بینمکی باشد. فقط بنویسد.
روز اول نتوانست ملال نشستن پشت کامپیوتر و خیره شدن به صفحه سفید را تحمل کند و درنهایت روزش را با تماشای فیلم پر کرد و گفت که نمیتواند این شرایط را تحمل کند. اما با اصرار من، روز بعد هم سر ساعت 9 پای لپتاپ نشست و واقعا چیزی جز word را باز نکرد. این بار چیزهایی نوشت که به تعبیر خودش بیارزش بودند.
روزهای ملالآور پیشت سر هم میآمدند. دوست ما باید کاری میکرد که بر ملال چیره شود. یکچیز هیجانانگیز و سرگرمکننده. شاید کمی شوخی. با یک گره عشقی مضحک. مثلا بامزه میشود اگر قهرمان قصه… درنهایت او توانست اولین رمان بلند زندگیاش را بنویسد که داستان خوبی هم از آب درآمد.
حالا او هر روز ساعت 9 صبح پشت میز کارش مینشیند. حتی اگر ایدهای نداشته باشد.
تغییری کوچک، اما پیوسته
وقتی از محصولات انقلابی حرف میزنند، ناخودآگاه یاد اولین آیفون میافتم. محصولی که بازار تلفنهای همراه را برای همیشه متحول کرد. آیفون نسبت به نزدیکترین مشابه خود چند درصد تغییر کرده بود؟
آیفون با تمام خلاقیت موجود، هنوز یک تلفن بود. سیمکارت میخورد و دوربین داشت. صفحهنمایش لمسیاش هم جدید نبود، اما کمی بهتر از نمونههای دیگر کار میکرد. شاید درمجموع ده درصد بهتر از دیگر گوشیها. که البته عدد خیلی بزرگی است.
آیفون با تمام خلاقیت موجود، هنوز یک تلفن بود. سیمکارت میخورد و دوربین داشت.
شاید 10 درصد تغییر در بازار عدد خیلی بزرگی بهنظر برسد. اما اگر هر روز یکچیز را فقط دوصدم درصد بهتر کنید، بعد از دو سال آن چیز 15 درصد بهتر شده است که فوقالعاده است.
حالا تصور کنید که یک نفر هر روز، بدون خستگی و همیشه روبهجلو حرکت کرده باشد. هر روز فقط اندکی بهتر از دیروز. فقط اندکی. بعد از 25 سال دستاوردهای او غیرقابلباور میشود.
تصویر صورتی از خلاقیت
بله. قطعا کار کردن در محیطی آزاد، رنگارنگ، در کنار بازی و موسیقی و خوراکیهای فراوان من را بیشتر خوشحال میکند. حتی اگر راهی وجود داشت که بدون کار کردن حقوق بگیرم، این فرصت را از دست نمیدادم. به قول آدام اسمیت «هر انسانی دوست دارد زمینی را درو کند که برای کشت آن زحمتی نکشیده باشد.»
قطعا منظور از تمرکز، سختگیری و اعمال محدودیت شدید نیست!
در چنین محیطی بیتردید لذت زیادی نصیبم میشود. اما اگر بهدنبال خلاقیت و ایجاد تغییری انقلابی هستید، فکر نمیکنم مسیر را درست آمده باشید.
مسیر شکلگیری و تکامل ایدههای خلاق ، محصولات انقلابی و تواناییهای باورنکردنی، آنقدرها هم زیبا و فریبنده نیست. بلکه با خستگی و عرق ریختنهای فراوان همراه است.
تخصص و خلاقیت
به بحث اصلی خودمان برگردیم. تقسیمکار، تخصصی شدن مشاغل، ساعتهای طولانی درگیر کار بودن و انجام وظایف تکراری برای خیلیها خوشایند نیست. اما بزرگترین تغییرات دنیا در چنین محیطهایی شکلگرفتهاند.
شاید بتوانیم بگوییم که قرار نیست همه کارهایی بزرگ و انقلابی کنند. لازم نیست هر کس نظریه نسبیت خود را داشته باشد. بسیاری از مردم میخواهند در زندگی خوش بگذرانند.
ایرادی ندارد. اگر در مورد مدل کار کردن دلخواه خود صادق باشیم و بگوییم با این مدل کار کردن بیشتر تفریح میکنیم ادعای اشتباهی نکردهایم. اما اگر مدعی شویم که این شیوه خلاقتر و کارآمدتر است، بعید میدانم که ادعایمان درست باشد.
نظرات