به بهانه روز معلم: رازهای «آموزش» در دهه آینده
«دکتر؛ مهندس؛ خلبان و پلیس». این پاسخ بسیاری از متولدین دهه 1360 در مقابل پرسش «وقتی بزرگ شدی، میخواهی چهکاره شوی؟» بود. آموزش در دهههای آینده اما آنقدر تغییر میکند که پاسخ به این پرسش، کند و کاوی دیگر می طلبد. پاسخ متولدین دهههای 1370 و 1380، به پرسش از اینکه میخواهد در آینده چهکاره
«دکتر؛ مهندس؛ خلبان و پلیس». این پاسخ بسیاری از متولدین دهه 1360 در مقابل پرسش «وقتی بزرگ شدی، میخواهی چهکاره شوی؟» بود. آموزش در دهههای آینده اما آنقدر تغییر میکند که پاسخ به این پرسش، کند و کاوی دیگر می طلبد.
پاسخ متولدین دهههای 1370 و 1380، به پرسش از اینکه میخواهد در آینده چهکاره شوند، تا حد زیادی متفاوت است و البته همین که خیلی از کسانی که روزی میخواستند دکتر-مهندس شوند، حالا مشاغل دیگری دارند، نشان میدهد که ترجیحات افراد کاملا متاثر از جو اجتماعی، اقتصادی و حتی فرهنگی تغییر میکند.
اما اگر همین حالا از یک نوجوان بپرسیم که میخواهد در آینده چه شغلی داشته باشد، پاسخ او عدم تعیّن بیشتری در قیاس با پاسخ نوجوانان دهههای پیشین دارد. بچههای امروزی، چیزهایی میدانند که بچههای نسلهای قبل، حتی روحشان هم از آنها خبر نداشت.
با این همه، همین بچههای امروزی بیش از بچههای نسلهای قبل در معرضِ بیکاری، پیدا نکردن شغل مناسب در آینده و واگذاری فرصت شغلی مورد نظرشان به «هوش مصنوعی» هستند. میخواهیم در مورد چراییِ این موضوع بیشتر کند وکاو کنیم، اما اجازه بدهید با داستان «پزشکی» در ایران شروع کنیم.
نانِ «پزشکی» در روغن
آمار اولیه شرکتکنندگان در کنکور سراسری سال 1398 به تفکیک رشته، به شکل تقریبی به این صورت است: از مجموع حدود یک میلیون و 119 هزار داوطلب، بیش از 637 هزار نفر در گروه آزمایشی علومتجربی، حدود 182 هزار نفر در گروه آزمایشی علومانسانی، حدود 164 هزار نفر در گروه آزمایشی ریاضی و فنی، حدود 25 هزار نفر در گروه آزمایشی هنر و حدود 11 هزار نفر هم در گروه آزمایشی زبانهای خارجی ثبتنام کردهاند.
اقبال به فارغالتحصیلی در رشتههای فنی و مهندسی در کنکور سراسری، در بازه ده ساله 1388 تا 1398 با شیب تندی کاهش پیدا کرده و رشتهای که فارغالتحصیلان آنها در نهایت پزشک، دندانپزشک، داروساز و یا فیزیوتراپ میشوند، به محبوبترین گروه آزمایشی در کنکور سراسری بدل شده است.
همین آمار، یک دهه پیش و در زمان برگزاری کنکور سراسری سال 1388 به این شکل بود: از مجموع حدود یک میلیون و 392 هزار داوطلب، حدود 438 هزار نفر در گروه علومتجربی، حدود 458 هزار نفر درگروه علومانسانی، حدود 309 هزار نفر در گروه آزمایشی ریاضی و فنی، حدود 60 هزار نفر در گروه آزمایشی هنر و حدود 127 هزار نفر هم در گروه آزمایشی زبانهای خارجی ثبتنام کرده بودند.
تعداد شرکتکنندگان در کنکور سراسری دانشگاهها در فاصله سالهای 1388 تا 1398، تغییر محسوسی نداشته است.
نتیجه مقایسه تقریبا روشن است: اقبال به فارغالتحصیلی در رشتههای فنی و مهندسی با شیب تندی کاهش پیدا کرده و رشتهای که فارغالتحصیلان آنها در نهایت پزشک، دندانپزشک، داروساز و یا فیزیوتراپ میشوند، به محبوبترین گروه آزمایشی در کنکور سراسری بدل شده است.
دادههای آماری شرکتکنندگان در هر یک از زیربخشهای آزمایشی کنکور سراسری در بازه ده ساله 1388 تا 1398 هم (هر چند همراه با نوسان) نتیجهگیری کلی را تایید میکند: این روزها، دانشآموزان بیشتر دوست دارد پزشک شوند تا مهندس.
در فاصله سالهای 1388 تا 1398، تعداد شرکتکنندگان کنکور سراسری در رشته علومتجربی، شاهد رشد قابلتوجهی بوده است.
اما چرا این اتفاق رخ داد و تبِ تند تمایل به «مهندسشدن»، جای خود را به تبِ تند «دکترشدن» داد؟
ورود به دانشگاه و «شکست بازار»
« عدم تقارن اطلاعات » (information asymmetry) میتواند توضیح مناسبی باشد. دانشآموزانی که در دهههای 1370 و 1380 تمایل داشتند وارد دانشگاه بشوند و مهندسی بخوانند، از اینکه همین تمایل در سایر دانشآموزان در یک بازه زمانی چندین ساله، موجب بروز «مازاد عرضه نیروی کار» در این رشتهها میشود، تصوری نداشتند.
بگذارید مثالی بزنیم. وقتی همه میخواهند گوشت بخرند و البته هیچکس نمیدانند که بقیه هم به همان اندازه تقاضای خرید گوشت را دارند، تقاضا بر عرضه پیشی میگیرد، تعادل در بازار به هم میخورد و چیزی که به آن «شکست بازار» (market failure) میگوییم، رخ میدهد.
در اینجا اما موضوعِ مهمتر این است که تکتک دانشآموزان نمیدانند تمایل بقیه هم این است که در آینده پزشک بشوند. بنابراین، تقاضا برای فارغالتحصیلی در رشتههای گروه پزشکی افزایش پیدا میکند و در نهایت، با ناتوانیِ بازار در به تعادلرساندن عرضه و تقاضا، «شکست بازار» رخ میدهد.
وقتی پزشکان هندی بودند
این روند ( trend ) اما نگرانکننده است، چرا که بهزودی، با فوجِ فارغالتحصیلان پزشکی و دندانپزشکیای روبهرو خواهیم شد که کار مورد نظر خود را پیدا نمیکنند. مشابه همین اتفاق حدود یک دهه پیش برای فارغالتحصیلان رشتههای مهندسی رخ داد، اما در اوایل دهه 1370، در واقع این رشتههای گروه پزشکی بودند که چنین روندی را تجربه کردند.
در اواخر دهه 1360 و اوایل دهه 1370، ایران با کمبود شدید پزشک روبهرو بود، تا آنجا که سرانه پزشک به ازای هر 1000 نفر جمعیت در ایران، یکی از پایینترینها در منطقه بود. در آن زمان، بسیاری از مناطق ایران، پزشکانی داشتند که اصلیت آنها هندی بود و در واقع ایران مشکل سرانه پزشک خود را با «واردات پزشک» حل کرده بود.
سیگنال بازار به دانشآموزان ابتدای دهه 1370 این بود: بهتر است در دانشگاه پزشکی بخوانید، چون شغلتان تضمین شده است. بقیه ماجرا را هم میتوانید حدس بزنید!
از تدریس «لاتین» و «یونانی» تا تدریس «گلدوزی» و «نجاری»
تا همین نیم قرن پیش، در بسیاری از مدارس سطح بالای بریتانیا و آمریکا، به دانشآموزان دروس یونانی و لاتین تدریس میشد. تدریس این دو زبان، یکی از سنتهای نظام آموزشی غرب است تا کودکان با میراث گذشتهشان آشنا شوند و در واقع، «لیبرال» بار بیایند.
تدریس زبان لاتین (به عنوان زبانی مرده) تا کمتر از یک قرن پیش ادامه داشت.
اما لاتین امروز یک زبان مرده است که عملا به جز پاپ و برخی کاردینالهایِ مقیم در واتیکان، متکلم دیگری ندارد و یونانی هم احتمالا فقط به کار زبانشناسان، دانشجویان زبان یونانی و شاید دانشجویان فلسفه بخورد. پس چرا مدارس غربی اصرار به آموزش این دروس داشتند (و حتی امروز هم در مواردی معدود، همچنان اصرار دارند؟)
پاسخ در به روز نبودنِ نظامهای آموزشی و فاصله میان مدرسه-دانشگاه با جامعه نهفته است. به این ترتیب، میتوان پرسید آیا امروز هم تدریس دروسی مثل گلدوزی و نجاری (در کتابهای حرفهوفن دبیرستانهای ایران) توجیه دارد با اینکه باید موضوعات مهمتری را (با فرض ارزشمند بودن زمان) به بچه ها یاد داد؟
آیا امروز هم تدریس دروسی مثل گلدوزی و نجاری (در کتابهای حرفهوفن دبیرستانهای ایران) توجیه دارد با اینکه باید موضوعات مهمتری را به بچه ها یاد داد؟
«ماشین» به جای انسان
بررسی « موسسه مکنزی » از 750 مورد شغلی در آمریکا نشان میدهد که در آیندهای نزدیک، «ماشینها» و « هوش مصنوعی » میتوانند حدود 51 درصد از این مشاغل، را بدون حضور انسان انجام دهند. نگرانکنندهتر آنکه این 51 درصد تنها در سایه فناوریهای شناخته شده امروز اندازهگیری شده و مثلا ممکن است تا 2 سال دیگر بیشتر شود.
آیا آنچه که در مدارس درس میدهیم، با تغییرات جهان همسویی دارد؟
به عنوان نمونهای از مشاغلی که ممکن است به ماشینها « برون سپاری » شوند، میتوان به فروشندگان فروشگاههای زنجیرهای اشاره کرد که حدود 47 درصد از آنها، شغلشان را به یک «ماشین» واگذار خواهند کرد. شانس بیکاری برای یک وکیل (به عنوان یکی از با پرستیژترین مشاغل کنونی) هم حدود 29 درصد است.
یک پرسش مهم: یک فروشنده یا یک وکیل، باید چه تواناییهای «مازادی» داشته باشد که هوش مصنوعی نتواند شغل او را از چنگش بیرون بیاورد؟
«توماس فریدمن» (Thomas Friedman)، نویسنده و روزنامهنگار مشهور آمریکایی پاسخی برای این پرسش در آستین دارد.
آمریکا همتراز آنگولا
«فریدمن» در کتاب «جهان مسطح است»، میگوید اکنون فناوریهای نوینی مانند «اینترنت»،کشورهای جهان را در سطحی برابر برای توسعه قرار دادهاند. مثلا، اگر تا 50 سال پیش، صنعت اتوموبیلسازی چین دهها سال از همین صنعت در بریتانیا عقب بود، حالا چینیها در زمینه ساخت گوشیهای هوشمند، دستکم از بریتانیاییها جلوترند.
نکته مهم البته این است که آنها در کمتر از یک دهه به این نقطه رسیدهاند.
جانِ کلام بخشی از این کتاب او این است که مسابقه برتریطلبیِ میان کشورها وارد فاز تازهای شده («فریدمن» این کتاب را در سال 2005 نوشته بود) و اگر آمریکا میخواهد جایگاه سابق خود را داشته باشد، باید طرحی نو در اندازَد.
«توماس فریدمن» و «فرید زکریا» در کتابهای خود میگویند آمریکا باید در شیوه آموزش نسلهای بعدی خود تجدیدنظر کند تا فاصله هژمونیکِ میان این کشور و بقیه کشورهای جهان همچنان حفظ شود.
«فرید زکریا» (Fareed Zakaria)، نظریهپرداز علوم سیاسی آمریکایی هم در کتاب «جهانِ پساآمریکایی» که اولین ویرایش آن در سال 2008 میلادی منتشر شد، تقریبا همین پرسش را مطرح میکند: آمریکا باید چه کند تا در عصری که غولهایی اقتصادی چون چین، هند و برزیل برآمدهاند، همچنان قادر به حفظ برتری خود باشد؟
پاسخ این دو کتاب به این پرسش جالب توجه است و ربطی به تعداد تانکها، موشکها و ناوهای هواپیمابر ندارد. «فریدمن» و «زکریا» (در قالبهایی کمابیش مشابه) میگویند آمریکا باید در شیوه آموزش نسلهای بعدی خود تجدیدنظر کند تا فاصله هژمونیکِ میان این کشور و بقیه کشورهای جهان همچنان حفظ شود.
برنامهنویسِ موسیقیدانی که چینی حرف میزند و مدیریت هم بلد است
«فریدمن» به طور مشخص میگوید در حالی که تعداد فارغالتحصیلان دانشگاهی در رشتههای علوم، فناوری، مهندسی و ریاضی (موسوم به STEM یا Science, Technology, Engineering and Mathematics) در کشورهایی مانند چین و روسیه به شکلی اعجابآور رشد کرده، آمریکا در این زمینه عقب مانده است.
او میگوید نظام آموزشی آمریکا در تمام سطوح (از پیشدبستانی تا آموزش عالی) باید به دنبال افزایش تعداد فارغالتحصیلان این رشتهها در خود آمریکا و البته جذب مهاجرانی با این پیشزمینههای آکادمیک باشد.
«فریدمن» اما نکته دیگری هم دارد. او مثالی میزند از مالک یک شرکت چاپ و ظهور عکسهای آنالوگ، که با توسعه فناوری جدید عکاسی دیجیتال ، بحرانی در کسبوکارش به وجود آمد. به نوشته «فریدمن»، مالک این شرکت خیلی زود استراتژی کسبوکار خود را تغییر داد و به عکاسی دیجیتالِ تبلیغاتی و انجام پروژههای گرافیکی روی آورد، یعنی کارهایی که در واقع ارتباطی به یکدیگر نداشتند ولی او ناچار بود برای امرار معاش، انجامشان دهد.
نکته مورد اشاره «فریدمن» این است که در جهان آینده، برای حفظ جایگاه رقابتی، ما باید انسانهایی چندبُعدی باشیم که همزمان چند مهارت داریم.
بر این اساس، در جهانی که حتی برنامهنویسان هم ممکن است شغلشان را به «هوش مصنوعی» ببازند، یک برنامهنویس باید چیزهایی از موسیقی بداند؛ زبان چینی بلد باشد تا بتواند با شرکتهای چینی کار کند و البته اصول مدیریت را هم بشناسد تا قادر باشد استارتاپی مختص برنامهنویسی برای سایتهای فروش آنلاین موسیقی راهاندازی کند.
«مدارس آینده» باید چه چیزهایی به بچهها یاد بدهند؟
اما اگر ما باید دائما در مورد مهارت ها و دانش هایی که می آموزیم به روز باشیم، چه بر سر برنامه درسی مدارس میآید؟ به عبارت دیگر، اگر املا، علوماجتماعی و حفظیات از برنامه درسی مدارس حذف شوند، چه دروسی را باید جایگزین آنها کرد؟
«مجمع جهانی اقتصاد» (World Economic Forum) در مقالهای که در سپتامبر سال 2018 منتشر کرده بود، مواد درسی «مدارس آینده» (future schools) را اینطور معرفی میکند: «مهارتهای دیجیتال»، «مهارتهای حل مساله»، «تفکر خلاق» و «همکاری گروهی».
آموزش «همکاری گروهی» به بچهها، یکی از اصول اساسی تدریس در «مدارس آینده» است.
نویسنده این گزارش میگوید حتی مدارسی که امروز برنامه «مهارتهای دیجیتال» را به بچهها آموزش میدهند، نحوه «استفاده از فناوریها» را به آنها یاد میدهند و نه «ایجاد فناوریها» را. مثلا، بچه ها یاد میگیرند که چطور برای ارائه درسشان از «پاورپوینت» کمک بگیرند، اما این کافی نیست.
نویسنده مقاله میگوید علاوه بر این، به دلیل توسعه فناوریها، تا سال 2030 میلادی، ما دیگر نیازی به حفظکردن موضوعات نداریم و حسابوکتاب ذهنی و دستی هم بیش از حد کهنه به نظر خواهند آمد. بر این اساس، مدارس آینده باید «علوم رایانه» را در مرکز برنامههای درسی خود قرار دهند و «برنامهنویسی»، «علوم روباتیک» و «تحلیل دادههای عددی»، تنها جزئی از این برنامه درسی خواهند بود. در واقع، نگاه ما به مقوله «دانش»، باید عوض شود.
وقتی «درخت دانش» به «پارک دانش» بدل شد
اما وقتی از تغییر نگرش به «دانش» صحبت میکنیم، دقیقا از چهچیزی صحبت میکنیم؟ «دانش»، روزبهروز تخصصیتر میشود و حوزههایی که تا پیش از این در ذیل یکدیگر تعریف میشدند، حالا هرکدام یک رشته دانشگاهی مستقل هستند.
به عنوان مثال، دانشگاه «جانز هاپکینز» (Johns Hopkins University)، در آمریکا (که در فهرست 20 دانشگاه برتر دنیا قرار دارد) در مقطع دکتری و در رابطه با «زیستشناسی»، در این رشتهها دانشجو میپذیرد: «زیستشناسی»، «زیستشیمی»، «زیستشناسی رفتاری»، «زیستشناسی مولکولی»، «مهندسیِ زیستپزشکی»، «زیستفیزیک» و «آمارزیستی».
«دانش»، روزبهروز تخصصیتر میشود و حوزههایی که تا پیش از این در ذیل یکدیگر تعریف میشدند، حالا هرکدام یک رشته دانشگاهی مستقل هستند.
یک قرن و نیم پیش، این دانشگاه احتمالا فقط در رشته «زیستشناسی» و آن هم تنها از بین دانشجویان مردِ سفیدپوست دانشجو میپذیرفت. تغییر در ساختار «دانش» اما تنها به تخصصیتر شدن، جنسیتزدایی و کنار گذاشتن رویکردهای نژادی محدود نمیشود.
«اخترفیزیکِ مولکولی» در 150 صفحه
وقتی به رشتههایی مانند «فلسفه فیزیک»، «جامعهشناسی تئاتر»، «مهندسی سیستمهای اجتماعی» و یا «MBA برای دانشجویان گردشگری» نگاه میکنیم، واضح است که جریانی بر خلافِ جریان اصلیِ تخصصیتر شدنِ علوم هم قابل ردیابی است. در واقع، بسیاری از حوزههای «دانش» در حال تلفیق با یکدیگر هستند.
تلفیق حوزههای «دانش»، پیشپردهای از اتفاقی است که در دهههای آینده در رابطه میان «آموزش» و «اشتغال» به وقوع میپیوندد: در آیندهای نهچندان دور، برنده کسی است که بتواند میان موضوعاتِ در ظاهر بیربط، نسبتی پیدا کند.
همین حالا هم البته جهتگیریِ نوک پیکان علم، به سمت تلفیق حوزههای «دانش» است و مثلا «دنیل کانمن»، به دلیل تلفیق روانشناسی و اقتصاد و نقشی که در شکلگیری حوزه اقتصاد رفتاری داشت، برنده جایزه نوبل سال 2002 شد.
علاوه بر این، توضیح پیچیدهترین مفاهیم در سادهترین صورت نیز روند دیگری است که بیارتباط با تلفیق حوزههای «دانش» نیست.
در مجموعه کتابهای «Very Short Introductions» که توسط دانشگاه آکسفورد منتشر میشود، بزرگترین متخصصان هر رشته یا موضوع، به سادهترین شکل به بیان موضوعات میپردازند و هدف در واقع این است که همه، هر چند مختصر و مفید، «چیزَکی» درباره موضوعات مختلف (مثلا در مورد اخترفیزیک مولکولی) بدانند.
سخنرانیهای «تد» (TED) هم مثال دیگری از همین روند است. در این سخنرانیها، « بیل گیتس » از مبارزه با مالاریا در آفریقا میگوید و «یووال نوح هراری»، از اینکه چهچیزی انسان را از بقیه موجودات اجتماعی مانند زنبورها و شامپانزهها متمایز میکند. یک متخصص اخترفیزیک مولکولی، بد نیست که در مورد هر دو اینها چیزهایی بداند.
مجموعه سخنرانیهای «تد»، یکی از مثالهای تغییر ماهیت و فهمپذیر کردن پیچیدگیهای «دانش» برای عامه مردم است.
«اصل تغییر»، مدارس آینده و زیستن در استرس دائمی
اجازه بدهید موضوع «آموزش» و ارتباط آن به «اشتغال» را از زاویه دیگری هم بررسی کنیم.
«هراکلیتوس»، فیلسوف یونان باستان، زمانی گفته بود «همه چیز در حال تغییر است و تنها اصل غیرقابل تغییر، این است که «همه چیز در حال تغییر است.»»
تغییر توجه دانشآموزان ایرانی از رشتههای گروه ریاضی به رشتههای گروه تجربی؛ تغییر برنامه درسی مدارس برای سازگاری با جهانِ آینده و نیاز به تغییر دائمی مهارتها و تواناییهای شغلی برای جلوگیری از باختنِ یک فرصت شغلی به یک «ماشین»، همه و همه نشانه این هستند که ما هم در حال تغییر هستیم و البته باید هم این طور باشد.
اما چه اتفاقی برای انسانی میافتد که در معرض تغییرات دائمی است و از ترس اینکه جایگاه خود را از دست بدهد، باید مدام به فتح قلهای مرتفعتر از قله قبلی فکر کند؟ این اتفاقی است که امروز برای ما افتاده است.
«هراکلیتوس»، فیلسوف یونان باستان، زمانی گفته بود «همه چیز در حال تغییر است و تنها اصل غیرقابل تغییر، این است که «همه چیز در حال تغییر است.»»
وقتی برای یادگیری نحوه کار با یک نرمافزار رایانهای در یک دوره آموزشی ثبتنام میکنید اما یک سال بعد آن نرمافزار عملا «از رده خارج میشود»، شما برای آموختن مهارت شغلی بعدی که واقعا به کارتان بیاید، در یک مسابقه دائمی با خودتان و دیگران قرار میگیرید.
«مدارس آینده» احتمالا باید هر سال مواد درسی و شیوه تدریس خود را تغییر دهند، چون جهان هم با همین سرعت در حال تغییر خواهد بود. در این صورت اما باید فکری هم به حال انسانهایی کرد که در شرایط استرس دائمیِ «عقب ماندن از سایرین» به سر میبرند.
نظرات