بهترین شغل برای آدمهای درونگرا
خیلیها بهدرستی نمیدانند برونگرایی و درونگرایی چه معنایی دارند. بیشتر افراد تصور میکنند که آدمهای پرحرف، پرسروصدا و پرانرژی برونگرا هستند و درونگراها افرادی هستند که در خانهای نیمهتاریک، ساکت مینشینند و کتاب میخوانند و بلد نیستند در جمع صحبت کنند. برای همین گمان میکنند مطالعه بر روی باکتریهای قطب جنوب مناسبترین شغل برای درونگراها
خیلیها بهدرستی نمیدانند برونگرایی و درونگرایی چه معنایی دارند. بیشتر افراد تصور میکنند که آدمهای پرحرف، پرسروصدا و پرانرژی برونگرا هستند و درونگراها افرادی هستند که در خانهای نیمهتاریک، ساکت مینشینند و کتاب میخوانند و بلد نیستند در جمع صحبت کنند. برای همین گمان میکنند مطالعه بر روی باکتریهای قطب جنوب مناسبترین شغل برای درونگراها است.
واقعیت چیز دیگری است. درونگراها ممکن است خوشسخن و پرانرژی باشند. موضوع کمحرفی و پرحرفی افراد نیست. بلکه مسئله در مورد یک ویژگی کلی شخصیتی است که در کنار صدها عامل دیگر، شخصیت یک انسان را میسازد. درونگرایی و برونگرایی مثل کوتاهقد یا بلندقدبودن است. آدم کوتاه، میتواند لاغر یا چاق باشد.
معنای برونگرایی و درونگرایی
برونگرا کسی است که انرژی ذهنی خود را از محیط بیرون کسب میکند. این افراد عموما از ارتباط با آدمهای دیگر لذت میبرند و موجوداتی اجتماعی هستند. آنها معمولا در حضور دیگران است که احساس رضایت و شادی دارند. دوست دارند در گروههای سیاسی، ادبی و اجتماعی عضویت داشته باشند و به مهمانی بروند.
درونگراها در نقطه مقابل این دسته قرار میگیرند. دنیای درونی آنها از دنیای بیرونیشان وسیعتر و هیجانانگیزتر است. این افراد ممکن است در «واکنش» به دیگران پرانرژی باشند. اما در «تعامل» با دیگران رفتهرفته انرژی خود را از دست بدهند. برای درونگراها یک بازی یکنفره (پلیاستیشن) جذابتر از یک بازی گروهی (ورق) است.
درونگراها در نقطه مقابل این دسته قرار میگیرند. دنیای درونی آنها از دنیای بیرونیشان وسیعتر و هیجانانگیزتر است.
بااینحال درونگراها دوستان صمیمیای دارند و دوستیهای آنها ممکن است عمیقتر از برونگراها باشد. نکته مهم این است که خجالتی بودن، به معنای درونگرایی نیست. فرد درونگرا شاید بتواند در جمع حاضر شود و با اعتمادبهنفس سخنرانی کند، لیکن ترجیح میدهد که بهسرعت جمع را ترک کند و به خلوت خود بازگردد. ( چطور صحبت کنیم که دیگران گوش بدهند ؟)
درونگرایی و مشکلات شغلی
اولین مشکل درونگرایی، داشتن آرامش در حضور دیگران است. در محیط کار آدمهای دیگری هستند که نمیشود آنها را نادیده گرفت. یک فرد درونگرا احتیاج دارد که به درونش مراجعه کند و محیط کار شلوغ و پررفتوآمد یعنی استرس شغلی و تخلیه کامل انرژی. از طرف دیگر تلاش مضاعف دیگران برای رابطه با او، انرژی مجموعه را میگیرد.
برای فرد درونگرا برقراری روابط عمومی کار چندان سادهای نیست. او بهتنهایی میتواند وظایف متعدد را انجام دهد اما همکاری با دیگران آنقدرها لذتبخش نخواهد بود. برای همین ممکن است به نظر بیاید که او قادر نیست مدیر خوبی باشد و لازم است که همیشه مدیریت شود.
اما درونگراها میتوانند یک مدیر فوقالعاده باشند. لری پیج، تسلا و گاندی هم افرادی درونگرا بودند. اگر کسی نمیتواند با دیگران همکاری کند باید مهارتهای اجتماعی خود را تقویت کند. فرد درونگرا کسی است که ترجیح میدهد در اتاق دربسته خود بهتنهایی کار کند، نه آن که نتواند ارتباط برقرار کند.
یک مشکل جدی وقتی پیش میآید که مدیر درونگرا همه را مثل خودش تصور میکند. فکر میکند دیگران هم در سکوت و خلوت خود عملکرد بهتری دارند و باید در آرامش منتظر بماند تا بالاخره یک روز با ایدهای خارقالعاده در اتاقش را بزنند.
مدیر درونگرا، مدیر برونگرا
یک مدیر برونگرا را تصور کنید که میزش را وسط دفتر گذاشته و کارمندها را اطراف خود چیده است. مدام با آنها صحبت میکند، نظر میدهد، نظر میخواهد، گزارش میدهد و گزارش میگیرد. از نظر او یک گرافیست ساکت و منزوی که با هدفون خود را از جمع جدا کرده، یک مشکلی دارد که وارد جمع نمیشود.
چیزی که این مدیر نمیداند، تفاوت شخصیتی کارمندهایش است. یک گرافیست یا مترجم درونگرا اگر با دیگران بُر بخورد، بازدهی خود را از دست میدهد. این افراد شاید از به اشتراک گذاشتن دنیای درونی خود احساس رضایت کنند، اما احتیاج دارند که برای تکمیل دنیای درونی، دوباره به قصر دنیای دورن خود مراجعه کنند.
مدیر درونگرا برعکس است. به کارمندها فضای کافی برای خلاقیت داده و هر از گاهی از آنها سوالاتی عمیق میپرسد. او شاید به جزئیات کاری امروز بیتوجه باشد و تنها به توصیف استراتژیهای کلی و فلسفه پنهان این استراتژیها بسنده کند. از نظر او کارمندی که مدام نظر میدهد و نظر میخواهد، یک مشکلی دارد.
چیزی که این مدیر نمیداند، باز هم تفاوتهای فردی است. یک کارمند برونگرا مثل مدیر روابط عمومی به حضور دیگران نیاز دارد. او باید احساس کند که آدمها کنارش هستند تا بتواند پیش برود. برای او، مدیر یک منبع انرژی بینظیر است و احساس محروم ماندن از این منبع، عذابش میدهد.
مدیریت دنیای درون
همانطور که گفتیم مشکلاتی مثل فقدان اعتمادبهنفس، خجالتی بودن و عدم توانایی در ارتباطجمعی به معنای درونگرایی نیست. شما میتوانید سخنرانی قابل و مدیری محبوب باشید بدون آنکه از دنیای درون خود غافل شوید.
اتفاقا مدیران برونگرا در مواجهه با کارمندان خلاق، محقق، کتابخوان و متفکر بیشتر دچار مشکل میشوند تا مدیران درونگرا در مواجهه با دیگران. از نظر آنها فردی که روی موضوع بیشازحد عمیق میشود بدون آنکه با دیگران بجوشد دارد اشتباه میکند و بهدرد مجموعه نمیخورد. مدیر برونگرا میکوشد که این افراد را از دنیای درونی جدا کند و نتیجه این کار عذابی ناخوشایند برای هر دو طرف است.
میکروفون بجای هدفون
درونگراها معمولا با عناوین شغلیای مثل نویسنده، نقاش، محقق، تحلیلگر، تعمیرکار موتورسیکلت، آهنگساز، گچکار، گرافیست و عکاس شناخته میشوند. اما بهترین شغل برای افراد درونگرا «رهبری گروه» است. شاید به نظر بیاید که این افراد نمیتوانند در مرکز یک گروه باشند اما آدمهای درونگرا به شکل شگفتآوری قادر هستند که «شمع محفل» بشوند.
درست مثل زمانی که مارتین لوتر کینگ در مقابل دیدگان مشتاق هزاران نفر، دنیای درونی و صیقلخورده خود را به نمایش میگذارد یا هربرت فون کارایان سمفونی هفتم بتهوون را روی صحنه میبرد.
بهترین شغل برای افراد درونگرا «رهبری گروه» است.
این رهبران بزرگ آدمهایی درونگرا هستند. اهل تفکرند و رویایی بزرگ دارند. آنها به روی صحنه نمیآیند که نظر دیگران را در مورد حوادث اخیر بپرسند. بلکه مستقل از زمان و مکان، چشم مخاطب را به روی دنیایی جدید میگشایند و فریاد میکشند «رویایی دارم!».
رهبران تاریخی یک توانایی ویژه دارند. آنها توانستهاند منبع عظیم انرژی درونی خود را به منبع تغذیه موردنیاز برای آدمهای برونگرا تبدیل کنند. این یک سیستم کامل است. ایده و فکر از درون رهبری درونگرا میجوشد و به ذهن برونگراها میریزد. شبیه به مادری مهربان که با شیره جانش، نوزاد خود را تغذیه میکند.
درونگرایی یک موهبت است
نمیخواهم بگویم که درونگرایی برای درونگراها یک موهبت است. این را همه میدانند. موضوع جالب این است که درونگرایی برای جامعه و برای سازمانها یک موهبت است، اگر این افراد بتوانند به منبع انرژی دیگران تبدیل شوند.
یک متفکر درونگرا در یک سازمان ایدههای جالب و انقلابی دارد. یک رهبر ارکستر درونگرا، دنیای درونی شگفتانگیزی برای ارائه میسازد. یک نویسنده درونگرا، فیلمنامهای را مینویسد که چراغ راه تیم فیلمسازی است.
مهارتی که یک درونگرا باید فرا بگیرد این است که چطور میتواند دنیای درونی خود را با دیگران به اشتراک بگذارد؟ به عنوان یک مدیر، وقتی کارمندی برونگرا در اتاقش را میزند، چطور میتواند منبع الهام و چشمه انرژی او شود؟ نیاز کارمند برونگرا چیست و چطور میتواند آن را برآورده کند؟
نباید سازمان بهگونهای طراحی شود که افراد درونگرا به حاشیه رانده شوند، در اتاقشان را برای همیشه ببندند یا از مجموعه خداحافظی کنند. بلکه با حفظ حریم و احترام به دنیای درونی آنها، لازم است جایگاه مناسب این منابع ارزشمند را کشف کرد.
هر درونگرا یک رسانه منحصربهفرد
جی.دی سلینجر فردی درونگرا بود. اطلاعات زیادی از زندگی شخصی و فردی او در دست نیست. او تمایل نداشت که برای تبدیل شدن به منبع الهام دیگران، هر روز به تلویزیون بیاید یا در شبکههای مجازی با مخاطبان خود ارتباط برقرار کند.
رمان و داستان رسانهای بود که سلینجر برای ارتباط با دیگران انتخاب کرده بود. آدمهای زیادی به این منبع الهام متصل شدند، تا جایی که عدهای گمان کردند هولدن کالفیلد (شخصیت اصلی رمان ناتور دشت) هستند.
اگر درونگرا هستید، باید مدیای خود را بیابید. شاید مثل گرث بیل و مسی بخواهید با فوتبال سخن بگویید یا بهنظرتان بیاید که انتشار داستان کوتاه راه بهتری برای اتصال به دنیای بیرون است. نوع رسانه مهم نیست. مهم این است که بتوانید بهترین ارتباط را برقرار کنید. شاید از نشستن در یک جلسه احساس خوبی نداشته باشید اما بتوانید پشت میکروفون خیلی خوب حرف بزنید.
اگر درونگرا هستید، رسانه خود را پیدا کنید. اگر کارمندی درونگرا دارید، به او اجازه دهید که روش ارتباطی خودش را کشف کند. اگر این ارتباط برقرار شود، فرد درونگرا مثل یک باتری قدرتمند عمل میکند که در تمام مجموعه روح میدمد.
نظرات