ده خطای ذهنی که به ما ضرر میزنند
وقتی به مطالعه اقتصاد میپردازیم، انسان را ماشینی معقول تصور میکنیم که همیشه با سنجیدن هزینهها و فایدههای تصمیمهایی میگیرد که بیشترین ارزش یا بیشترین مطلوبیت را بهدست بیاورد. همچنین توقع داریم که عاقلترین، به سود و زیان نهایی فکر کند. چنین کنشگری نباید هرگز در بازار سهام ضرر کند. اما آیا بورس واقعا به
وقتی به مطالعه اقتصاد میپردازیم، انسان را ماشینی معقول تصور میکنیم که همیشه با سنجیدن هزینهها و فایدههای تصمیمهایی میگیرد که بیشترین ارزش یا بیشترین مطلوبیت را بهدست بیاورد. همچنین توقع داریم که عاقلترین، به سود و زیان نهایی فکر کند. چنین کنشگری نباید هرگز در بازار سهام ضرر کند. اما آیا بورس واقعا به این صورت کار میکند؟ از اقتصاد رفتاری میدانیم که انسان، بهخصوص تجمع چند دههزارنفری آنها بهشدت رفتارهای غیرعقلایی دارد. در این مقاله به 10 مورد سوگیری شناختی (Cognitive biases) اشاره میکنیم.
1- تداعی: جور شدن در و تخته!
یکی از مهمترین اثرهای روانشناختی، اثر تداعی است. برخی از واژهها بهصورت خودکار واژههای دیگری را در ذهن ما تداعی میکنند. کار و تلاش، سود و زیان، ریسک و بازده ، دولتی و خصوصی برخی از این واژههای جفتشده هستند.
تداعی فقط به کلمات نزدیک به هم محدود نمیشود: او قهرمان المپیک است. تصویری از فردی عضلانی و ورزیده به ذهن ما متبادر میشود. اما او فردی لاغراندام و قهرمان دو ماراتون است!
قهرمان المپیک هم ورزشکار است.
دستودلبازی ثروت را تداعی میکند. درحالیکه فرد دستودلباز الزاما ثروتمند نیست. ژاپنیبودن تداعیکننده نظم و آلمانیبودن تداعیکننده دقت است. درحالیکه در آلمان و ژاپن آدمهای بیدقت و منظم فراوان هستند.
این سوگیری شناختی در کنشهای مالی بر ذهن ما اثر میگذارد. مثلا شرکتی که دفتری با دکوراسیون شیک دارد، سودآور تلقی میشود، بانکها مثال نقضی واضح برای این تداعی هستند. فعالهای بازارسرمایه برای خرید سهمی که قبلا از آن سود کردهاند راحتتر هستند.
2- قانون علیت: توهم توطئه
برخی پدیدهها به دلیل خاصی رخ میدهند. مثلا اینکه تنش بین عربستان و قطر باعث بالارفتن قیمت نفت شود، یک رابطه علّی است. حالا قیمت مس در بورس لندن بالا میرود. چرا؟
ما سعی میکنیم برای هر چیزی یک دلیل پیدا کنیم. مثلا در زمان جنگ جهانی تصور میشد مناطقی از شهر که بمباران نشدهاند، مخفیگاه جاسوسها است. اما خلبانها در بیشتر موارد هدف خود را تصادفی انتخاب میکردند. آنها میخواستند بمبها را بریزند و فرار کنند.
مشکل فقط تلاش ما برای کشف روابط علت و معلولی نیست. مشکل اینجا است که اگر یک علت اشتباه به ذهن ما برسد، آن را میپذیریم و دست از تفکر میکشیم. مثلا یک صدای عجیب در خانه ما را کنجکاو میکند. از اتاق بیرون میرویم و متوجه روشنبودن تلویزیون میشویم. با این فرض که صدا از تلویزیون بوده، دیگر دنبال منبع واقعی صدا نمیگردیم.
ماجرا فقط این نیست که تحلیل نادرست، موجب سوگیری شناختی میشود. بلکه حتی شنیدهای در کانال تلگرامی یا حرف یکی از دوستان، تصمیمهای ما را تغییر میدهد.
3- اثر هاله: فدای سرش!
وقتی کسی را دوست داریم، از اخلاق بد او هم خوشمان میآید. وقتی از کسی بدمان بیاید، تحمل اخلاق خوبش را هم نداریم. قضاوت ما در مورد یک فرد، تمام اعمال و رفتار او را در یک هاله فرو میبرد.
تصور کنید بگویم مدیر جدید شرکت فردی «باهوش، سختکوش، سرزباندار، فرصتطلب ،بیپروا و کمی خودخواه» است. چه تصوری از او داریم؟ فرصتطلبی برای او یک صفت مثبت است. او میتواند با هوش و تلاش از این فرصتها استفاده کند. او بیپروا و بدون ترس بهدنبال فرصتها میرود.
وقتی کسی را دوست داریم، از اخلاق بد او هم خوشمان میآید.
اما مدیر قبلی «فرصتطلب ،بیپروا، کمی خودخواه، باهوش، سرزباندار و سختکوش» بود. آدم فرصتطلبی که هوش داشته باشد ترسناک است. بهخصوص که سرزبان دارد و لابد فریبکار هم هست. او با بیپروایی و خودخواهی برای رسیدن به خواستههای خود تلاش میکند.
سوگیری شناختی اثر هاله میتواند موقعیتهای سرمایهگذاری را در چشم ما متفاوت کند. خرید سهام شرکت سودآوری است اما ریسک تامین منابع ارزی دارد، راحتتر از خرید سهام شرکتی است که ریسک تامین منابع ارزی دارد اما سودآور است! همین اثر میتواند نکات منفی سهمی که دوست داریم را کمرنگ و نکات مثبتش را پررنگ کند.
4- اعتماد به خود: نمیدانم که نمیدانم!
ما بیشازاندازه به خودمان ایمان داریم. وقتی فکر میکنیم چیزی درست است، بهسادگی نظر مخالف را نمیپذیریم.
در یک آزمایش از یک گروه سوالاتی پرسیدند که واقعی نبودند، مثل تاریخ تولد و مرگ افراد خیالی. داوطلبها میتوانستند گزینه «نمیدانم» را انتخاب کنند. اما این گزینه کمترین طرفدار را پیدا کرد.
یک سهم را میخرم. بعد از یک هفته قیمت آن پنجدرصد کم میشود. سهم را نگه میدارم. حتی شاید بیشتر بخرم. قیمت پنج درصد دیگر پایین میآید. هنوز صبر میکنم. قیمت 15% بالا میرود و سود میکنم. من نابغهام!
دوستم یک سهم را پیشنهاد میکند و من نمیخرم. قیمت سهم 5% کم میشود. قیمت 5% دیگر پایین میآید! هاها! قیمت سهم بالا میرود و او در نهایت فقط میتواند 5% درصد سود کند. اگر بهموقع خرید کرده بود 3 برابر سود میکرد.
5- اعتماد به نمونه عینی: یکی از آشناهایمان!
تصور کنید در یک نظرسنجی مشخص میشود که 72% افراد از یک کالا رضایت دارند، 5% بیتفاوت و مابقی ناراضی هستند. در این نظرسنجی 1000 نفر شرکت کردهاند.
میخواهید کالا را بخرید. متوجه میشوید یکی از دوستان شما قبلا خرید کرده است. نظر او را جویا میشوید. میگوید «اصلا فکرش را هم نکن! من از خریدم پشیمانم. این بدترین خرید زندگی من بود.» احتمالا از خرید منصرف میشویم.
توجه کنید که دوست شما مثل جمعیت 330 نفری ناراضی است و میتواند آمار را یکهزارم درصد تغییر دهد. منطقی این است که نظرش را نادیده بگیرید. اما به خاطر این سوگیری شناختی نمونه عینی اهمیت بیشتری پیدا میکند.
توصیه دوستان برای خرید یا فروش سهام، برای خرید خانه، طلا و ارز، برای پذیرفتن یا رد کردن یک پیشنهاد کاری، تنها نظر یک نفر است، اما ما آن را ملاک تصمیم خود قرار میدهیم.
6- اثر قالببندی: یک برابر نیست با یک!
«در روش A، احتمال زندهماندن بیمار بعد از عمل 90% است.» احتمال خوبی است. دیگر چه روشی وجود دارد؟ «در روش B، بهاحتمال 10% بیمار بعد از عمل خواهد مرد.» وحشتناک است. محال است قبول کنم. همان روش A بهتر است!
بین این دو مورد سرمایهگذاری کدام بهتر است؟ «صندوق A در ده سال گذشته بهطور میانگین هر سال 15% سود داده، درحالیکه صندوق B در همین دوره هر سال 1% کمتر از نرخ تورم سود داشته است.» «قیمت سهم شرکت A در 4 سال دوبرابر شده، قیمت سهم شرکت B هرسال تنها 19% رشد داشته است.»
حالت A و حالت B دقیقا یکی هستند. میانگین تورم در سالهای گذشته حدود 16 درصد بوده است. همچنین 1.19 به توان چهار به عدد 2 نزدیک میشود. اما ممکن است افراد مختلف نسبت قالببندیهای متفاوت احساس یکسانی نداشته باشند.
ممکن است افراد مختلف نسبت قالببندیهای متفاوت احساس یکسانی نداشته باشند.
شاید الان که داریم در مورد اثر قالببندی صحبت میکنیم فکر کنید که شما اسیر این سوگیری شناختی نخواهید شد. اما همه ما نسبت به قالبهای متفاوت حساس هستیم.
برای یک نفر قالب علمی اثرگذار است، برای کس دیگر قالب هنری. یک نفر به ویژگیهای بصری و گرافیکی نوشته توجه دارد، دیگری به نوع نگارش آن. برای همین گزارهای مشابه در قالبهای مختلف اثر یکسانی ندارد.
7- اثر انطباق با شدت: دوونیم درجه خوشمزهتر!
اگر یک مرد همانقدری بلندقد باشد که انیشتین باهوش بود، قد او چقدر خواهد شد؟ آیا میتوانید در ذهن خود شدت یک صفت را با شدت دیگر منطبق کنید؟
این اتفاق در مورد یک واحد مشخص هم رخ میدهد. 32 درجه فارنهایت یعنی صفردرجه سلسیوس و 212 درجه فارنهایت معادل است با 100 درجه سلسیوس. بهنظر شما 77 درجه فارنهایت برای دمای هوا، سرد است یا گرم؟ این درحالی است که میتوانیم دمای 28 درجه و 31 درجه را کاملا درک کنیم.
هشت فوت و دو اینچ چقدر بلند است؟
انطباق با شدت یک مشکل دیگر هم ایجاد میکند. واحدهایی که گمان میکنیم با آنها آشنایی داریم اما نمیتوانیم شدت آنها را درک کنیم. مثلا بورس تهران 700 هزار میلیارد تومان ارزش دارد. اگر بگوییم با تقسیم این پول بین تمام تماشاچیان در ورزشگاه آزادی، به هر نفر 7 میلیارد (تقریبا نصف یک جایزه نوبل) میرسد، ابعاد بورس در نظر ما تغییر میکند.
در بسیاری از موارد درک ما از نسبتهای مالی، حتی از نسبتهای پایهای مثل P-E همین اندازه گنگ است. شاید P-E برابر با 4، 5 و 6 را درک کنیم. اما به خاطر سوگیری شناختی درک کردن P-E خیلی پایین، منفی یا خیلی بزرگ دشوار است.
8- تفنگ ساچمهای ذهنی: مارهای چاق!
یک اسم به همراه خود اطلاعات زیادی را حمل میکند. همانطور که نمیتوانیم با یک تفنگ ساچمهای به نقطهای خاص شلیک کنیم بدون آنکه تیر به اطرافش بخورد، فکر نکردن به واژههای پیرامون یک کلمه نیز دشوار است.
نمیتوانیم فقط کلمه صداقت را بشنویم به کسی فکر کنیم که گزارههای درست مطرح میکند. بعد صداقت، کلماتی مثل درستکاری، انسانیت و پاکدستی بهدنبال هم هستند. دنیل کانمن مثال جالبی میزند:
- برخی از مارها، خیابان هستند.
- برخی از مشاغل زندان هستند.
- برخی از مارها شغل هستند.
هر سه جمله نادرست هستند. اما جمله آخر از بقیه عجیبتر بهنظر میرسد. مارها و خیابانها میتوانند دراز باشند. شغل و زندان بیشباهت نیستند. اما بین مار و شغل ارتباطی وجود ندارد. اینکه مار و شغل از مار و خیابان بیگانهتر باشند، یک سوگیری شناختی است.
شرکت اپل سودآورتر است یا سامسونگ؟ شاید به یاد کیفیت آیفون و قیمت بالای آن فکر کنید. شاید تنوع محصولات سامسونگ به ذهنتان بیاید. یا به این فکر کنید که صفحهنمایش آیفون را سامسونگ تولید میکنند. بدون بررسی صورتهای مالی، هر نظریهای که داشته باشید یک سوگیری شناختی است.
9- اثر لنگر: دستمزد کمتر از ده میلیون تومان
برای من اثر لنگر از بقیه جالبتر است. در یک آزمایش ( کانمن -تورسکی) یک چرخ قرعهکشی طوری دستکاریشده بود که تنها روی یکی از اعداد 10 و 65 بایستد. آزمایششونده بعد از چرخاندن گردونه باید حدس میزد چنددرصد کشورهای عضو سازمان ملل آفریقایی هستند؟
پاسخ درست 28 درصد است. طبیعتا چرخاندن یک گردونه معیوب نباید هیچ اثری روی حدس ما بگذارد. اما بسته به عدد ظاهرشده، تجمع حدسها به دو عدد 10 یا 65 نزدیک میشد. برای کسانی که عدد 10 را دیده بودند حدس کوچک و برای کسانی که 65 را دیده بودند حدس بزرگتر شد.
اگر بپرسیم انیشتین بعد از 30 سالگی مرد، او موقع مرگ چندساله بود؟ به سن پایین فکر میکنیم. شاید 60 سال. اگر بپرسیم تورسکی قبل از 100 سالگی مرد، او موقع مرگ چندساله بود؟ به سن بالا فکر میکنیم. شاید 80. این لنگرها حدس ما را از سن 70 سال منحرف میکنند.
در ابتدای سال 97 آیفون ایکس 4.5 میلیون بود و فوقالعاده گران بهنظر میآمد. شش ماه بعد این گوشی 15 میلیون شده بود. حالا یک پیشنهاد 10 میلیون تومانی فوقالعاده ارزان بهنظر میآید.
10- اثر در دسترس بودن: خطر حمله تروریستی!
در یک مطالعه از زوجها در مورد درصد مشارکتشان در زندگی سوال کردند. «در چند درصد موارد تو آشغالها را بیرون میبری، چند درصد همسرت؟ چند درصد موارد تو ظرفها را میشویی؟ چند درصد موارد تو تخت را مرتب میکنی؟»
جمع اظهار نظر بیشتر زوجین بزرگتر از صد بود. یعنی در بیشتر موارد زوجین سهم خود از رابطه را بیشتر از چیزی که هست تخمین میزنند. حتی در موارد منفی مثل شروع دعوا، شکستن ظرف و غیره نیز تخمینها بیشازاندازه بود.
خطر مرگ به خاطر بیتحرکی در هنگام تماشای تلویزیون، 55 بار بیشتر از خطر مرگ در یک حمله تروریستی است.
ما مثال در دسترس را بزرگتر از چیزی که هست فرض میکنیم. مثلا به این دلیل که اخبار حملات تروریستی مدام از تلویزیون پخش میشود، از حمله تروریستی میترسیم، درحالیکه خطر مرگ به خاطر بیتحرکی در هنگام تماشای تلویزیون، 55 بار بیشتر از خطر مرگ در یک حمله تروریستی است.
به خاطر همین خطا، بودجه زیادی برای مبارزه با تروریست اختصاص داده میشود و حتی پلیس ضد تروریسم وجود دارد. اما احتمال اینکه توسط پلیس کشته شوید 110 مرتبه بزرگتر از مرگ در یک جمله تروریستی است!
سوگیری شناختی وجود دارد
آیا یک معلم برگه دانشجویی که به او هدیه داده را طور دیگری تصحیح میکند؟ قطعا بله. اگر یک دانشجو به شما هدیه بدهد، آیا شما هم در حق او ارفاق میکنید؟ نهچندان!
بیشتر مردم خود را صادقتر، درستکارتر، منطقیتر و باهوشتر از میانگین جامعه تصور میکنند. کمتر کسی وجود دارد که بگوید «فکر میکنم مردم بهطور میانگین از من عاقلتر هستند.»
وقتی بایاسهای شناختی را فهرست میکنیم، بیشتر مردم فکر میکنند که این بایاسها وجود دارند اما خودشان کمتر از دیگران در دام این خطاها میافتند.
اینکه فکر میکنیم ذهنمان کمتر از دیگران اسیر سوگیری شناختی میشود، خود یک سوگیری است که تقریبا همه در دام آن میافتند.
نظرات